جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
قصه قبل خواب، کرمولک جهانگرد
شهرزاد: یکی بود یکی نبود، در یک بعدازظهر تابستانی کرمولک کوچولو حسابی حوصله اش سر رفته بود و دوست داشت یک کار جدید و پرهیجان انجام دهد و به این فکر میکرد که ای کاش می توانست به یک سفر طولانی برود و تمام دنیا را ببیند، چون او از گنجشک کوچکی که روی درخت چنار باغچه لانه داشت شنیده بود دنیا بسیار بزرگ و دیدنی است، ولی می دانست که کرمها خیلی کوچکند و پا ندارند که بتوانند به مسافرت بروند، اما با وجود این که می دانست توان مسافرت ندارد، تصمیم گرفت به سفر برود...
بقچه کوچکی را به سر شاخه نازکی زد و با دمش آن را گرفت و به راه افتاد... مدتی نگذشت که خسته و تشنه شد و زیر سایه ای نشست. وقتی به راهی که در مقابلش داشت نگاه کرد دید که اگر کمی دیگر برود تازه می رسد به دیوار کنار باغچه!
ناامید و خسته بقچه اش را بغل کرد و نشست، تا این که گنجشک کوچولو او را دید و به کنارش آمد و به او گفت:
«سلام کرمولک کوچولو، اینجا چکار می کنی؟ خیلی از خانه تان دور شدی! گم نشوی؟ »
کرمولک آهی کشید و به گنجشک گفت: «سلام، امروز تصمیم گرفتم تمام دنیا را ببینم، راه افتادم اما خیلی زود خسته شدم و هنوز خیلی باید راه بروم. ای کاش من هم مثل تو بال داشتم و به همه جا سفر می کردم و همه جا را می دیدم... » در همین لحظه بود که فکری به خاطرش رسید!
كرمولك رو كرد به گنجشک و گفت: «ولی تو می توانی به من کمک کنی که من دنیا را ببینم، درست است؟ اگر هنگام پرواز مرا با خود ببری من دنیا را خواهم دید. ای گنجشک مهربان می توانی من را هنگام پروازت با خود ببری؟ »
گنجشک به او لبخندی زد و با مهربانی به او گفت: «کرمولک کوچولو غصه نخور، اگر دوست داشته باشی من می توانم تو را به آسمان ببرم و کمی از آن بالا دوردستها را ببینی، ولی من هم مثل تو فقط همین نزدیک میتوانم باشم، چون بالهای کوچکم توان پرواز به سرزمین های دور را ندارد، ولی باید قول بدهی که مرا محکم بگیری. »
کرمولک پذیرفت و خیلی خوشحال شد و از پاهای گنجشک آویزان شد تا با او پرواز کند، گنجشک آرام
آرام شروع به پرواز کرد، رفت و رفت و رفت. كرمولك از آن بالا، روستاهای نزدیک را دید، کشاورزان، مزرعه، جاده و آدم هایی که در آنجا کار میکردند. او رودخانه را دید، کوه ها را دید و تعداد زیادی درخت که در کنار هم ایستاده بودند.
سپس گنجشک دوباره او را به باغچه بازگرداند. کرمولک بسیار خوشحال بود که توانسته بود دنیای اطراف باغچه را ببیند، براي همين از گنجشک تشکر کرد، خداحافظی کرد و رفت به سمت خانه و تمام آنچه را دیده بود برای مادرش تعریف کرد.
وقتی تعریف هاي کرمولک تمام شد، مادر او را به تختخوابش برد، او را بوسید و به او گفت: «کرمولک عزیزم، تو اولین کرمی هستی که در خانواده کر مها پرواز کرده ای و دنیای اطراف باغچه را دیده ای، من و پدرت به تو افتخار می کنیم، شب بخیر. »
کرمولک بسیار خوشحال بود و منتظر بود تا هرچه زود تر صبح شود و برای دوستانش تعریف کند که او یک جهانگرد است و با گنجشک برای دیدن دنیای اطراف باغچه پرواز کرده است. كرمولك خوشحال و آرام به خواب رفت.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست