پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا
قصه کودکانه کوتاه، گل اومد بهار اومد
چند روز بود که خاله رعنا خانه تکانی میکرد. بعدازظهر اتاق را جارو کرد. آینه خیلی بزرگ روی طاقچه را پاک کرد. شیشه پنجره را هم پاک کرد.
بعد گلدان کوچکش را کنار پنجره گذاشت، و به غنچه آن گفت: بهار که بیاد باز میشی، ناز میشی.» پروانهای پرپر زنان کنار گلدان آمد.
دور غنچه چرخید و چرخید. خاله رعنا گفت: «بچرخ و بچرخ، تا بهار بیاد.» بعد یک گنجشک آمد. نشست کنار گلدان و برای غنچه جیک و جیک آواز خواند.
خاله رعنا گفت: «بخوان بخوان تا بهار بیاد». بعد خمیازهای کشید و با خودش گفت: «خیلی خستهام. برم یک کم استراحت کنم.» رفت و یک متکا آورد و دراز کشید و به غنچهاش نگاه کرد.
اما کمکم پلکهایش سنگین شد و به خواب رفت.
از آن طرف غنچه باز شد و خندید. پروانه از خوشحالی فریاد زد: «گل اومد، بهار اومد» گنجشک هم روی پاهایش پرید و گفت: «گل اومد، بهار اومد».
خاله رعنا صدای آنها را نشنید. گنجشک و پروانه نزدیک خاله رعنا رفتند. گنجشکه روی پاهایش پرید.
پروانه، روی سر خاله رعنا نشست و با صدای بلند گفتند: «گل اومد، بهار اومد» خاله رعنا، چشمهایش را باز کرد. گنجشک را دید، پروانه را دید، غنچهی باز را هم دید و خندید.
داستانک: فریبرز لرستانی؛ «آشنا»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست