شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

زندگی شهری نمی​گذارد فکر کنیم


زندگی شهری نمی​گذارد فکر کنیم

محمد مسلمی, در سفرنامه های «فیتیله ای» مهارت های زندگی را از آداب و رسوم همه مردم ایران یاد می گیرد

‌ پدر و مادر من آذری هستند و در یکی از روستاهای اردبیل به نام خان قشلاقی زندگی می‌کردند. در آن زمان پدرم به واسطه شغلش حدود دو سال در بندر انزلی ساکن می‌شود و من هم در این شهر به دنیا می‌آیم. اما تمام بستگانم در همان روستا زندگی می‌کنند.

یکی از زیبایی‌های ایران منطقه زادگاه پدر من است. وقتی که از آستارا به سمت گردنه حیران می‌رویم با طبیعتی بهشت‌گونه مواجه می‌شویم. کوه سبلان و سرعین هم زیبایی خاص خودش را دارد. حدود ۴۰ کیلومتر دورتر از سرعین، مسافران به دیدن کسانی می‌روند که زندگی سنتی خودشان را دارند. البته زیبایی‌های بکری مثل رودخانه‌ها، چشمه‌ها و... در این منطقه هست که معمولا مسافران از آن خبر ندارند و باید از اهالی پرس‌و‌جو کنند. دیدن دریاچه سرابیل و جاده خلخال که مملو از کوه‌ها و باغ‌های بکر است، خالی از لطف نیست. علاوه بر اینها، روستاهای متفاوتی هم در جاده خلخال وجود دارد که باید رفت و آنها را کشف کرد.

من به‌واسطه شغلم خیلی در ایران سفر کرده‌ام و آنقدر تعداد سفرهای کاری‌ام زیاد است که تقریبا دیگر فرصتی برای سفر برایم باقی نمی‌ماند، اما اگر قرار باشد بدون در نظر گرفتن کار سفر کنم، طبیعت و جنگل را بسیار دوست دارم و یکی از آرزوهایم این است که خانه‌ای در دل طبیعت داشته باشم،‌ با چند مرغ و جوجه! طبیعت آرامش خاصی به من می‌دهد. زندگی پرهیاهوی شهری آنقدر ما را درگیر می‌کند که دیگر جایی برای تفکر نداریم. ولی در طبیعت و در جاده فرصت تفکر و آرامش برایم فراهم می‌شود و بیشتر ایده‌هایم را در دل طبیعت به دست آورده‌ام.

در سفرهای کاری‌ام که بخشی از زندگی‌ام به حساب می‌آید، معمولا فرصت کم است. هرچند میزبانان ما معمولا آثار دیدنی شهرشان را نشانمان می‌دهند.

یکی از کارهایی که موجب شده من با دیدنی‌های ایران بیش از پیش آشنا شوم، آماده کردن برنامه سفرنامه‌ای است که در تلویزیون آن را پخش می‌کنیم. رسوم زیبا در کشور ما بسیار است و باید با آنها آشنا شویم.

مثلا در دامغان، رسمی به نام نوزادغلتون هست که در اردیبهشت گونی بزرگی را پر از گل محمدی می‌کنند و نوزاد را در آن می‌غلتانند. آنها معتقدند با این کار نوزاد از بعضی بیماری‌ها و اتفاق‌ها مصون می‌ماند و شعرهایی را در مدح حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله) می‌خوانند.

شمال ایران، در گذشته‌ها آب کم بوده و همین موجب ایجاد رسمی هفتصد ساله شده که مردم چاهی را حفر کرده و در یک روز خاص زن‌ها، مردها را بیرون می‌کنند و یک زن حاکم شهر می‌شود. مردها در خارج از شهر برف جمع می‌کنند تا برف‌ها را در آن چاه بریزند. این مراسم با چاووش خوانی‌های خاص خودش به این امید برگزار می‌شده که در سال بعدش هم آب داشته باشند. البته اکنون که آب هست، باز هم این کار را به صورت یک آیین اجرا می‌کنند.

در کل هر منطقه‌ای که رفته‌ایم مراسم خاص خودش را دارد. مثل جشن باران که در سمنان خانم‌ها دیگ‌های بزرگ نذری برپا می‌کنند.

پشت تمام این آیین‌ها یک سری اعتقادات مذهبی وجود دارد که مردم با مشارکت یکدیگر می‌خواهند چیز خاصی را به دست بیاورند. حتی بازی‌هایی مثل رقص خنجر هم از این قاعده مستثنا نیست. با رقص خنجر افراد از همان کودکی دفاع کردن را از محل زندگی‌شان می‌آموختند یا در برخی بازی‌های دخترانه، به آنان مهارت‌های زندگی در صورتی که دور از خانواده در منطقه‌ای دوردست روزگار بگذرانند، یاد داده می‌شود.

خوب است وقتی ما به مسافرت می‌رویم به آداب و رسوم مردم آن منطقه هم دقت کنیم و از ایشان بخواهیم قصه‌ها و اهداف پشت این مراسم را برایمان بگویند؛ چرا که همواره اعتقادات زیبا و ریشه‌داری دارند. این، یکی از اهداف سفر است که پس از مدتی می‌توانیم از همان کارهای بومی ایرانی در زندگی روزمره‌مان استفاده کنیم. مثلا در بازی‌های بومی ایرانی چیزهای زیادی به فرزندانمان یاد بدهیم.

من تقریبا ۲۰ سال از عمرم را در سفر گذرانده‌ام. یک بار در کردستان نکته جالبی را یاد گرفتم. روزی که ما مهمان آنها بودیم، یک گوسفند را سر بریدند. بعد اتاقی را آماده کردند و سفره را چیدند. و خودشان بیرون رفتند. آنها با تنها گذاشتن مهمان اجازه می‌دهند او بدون رودربایستی غذایش را بخورد و از کسی هم خجالت نکشد. این آداب با فرهنگ امروزی دارند از بین می‌روند و با نابودی آداب مختلف بومی ما دچار مسائل دردناکی می‌شویم.

در کل، در سفر می‌توان آداب و رسوم و انواع بازی‌ها را دید و از آنها قانون زندگی را یاد گرفت.‌