چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
دین و عقلانیت بررسی دیدگاه های ماکس وبر برگرفته از تاریخ و تغییرات اجتماعی
در این مقاله تفاوتهای جادوگران و قانونگذاران و مصلحان با پیامبران ذکر شده؛ همچنین « پیامبر اخلاقی» و « پیامبر سرمشق» از یکدیگر بازشناخته شدهاند و پیامبران بنیاسراییل از قسم اول شمرده شدهاند.
● مقدمه
نقطه شروع کار وبر، جهان شمولی اعتقاد به پدیدههای فوق طبیعی و توجهش به راههای ممکن گسترش این جهان شمولی است. وبر میان جاودگر و کاهن یا جادو و دین به عنوان نظامهایی از باورها تفکیک قائل میشود. به نظر او، هر دوی اینها واسطه میان پدیدههای انسانی و فوق طبیعیاند؛ اما به طریقی متفاوت از هم. جادو متضمن تقاضاهای زندگی روزمره و مستلزم بهکارگیری افسون یا چیزی شبیه آن است تا پدیدههای فوق طبیعی را وادار کند به طریق خاصی که جادوگر یا مریدانش میخواهند عمل نماید. اما دین چنین کاری انجام نمیدهد. دین به طور منظم سازمان مییابد و خداوند را نمیتوان وادار به انجام عملی نمود. اگر من یک مسیحی باشم، بیشترین کاری که میتوانم بکنم این است که از خدا درخواست کنم تا به من صبر برخورد کردن با رییس جبارمنشم را اعطا نماید.
پیامبر فردی است که ممکن است بنیانگذار مذهبی جدید یا کسی باشد که به مذهب قدیم حیات جدیدی میبخشد. وبر میافزاید: مهم نیست که مردم جذب شخص یا آموزهای شوند. وجه جامعهشناختی قضیه این است که پیامبر، وحی و الهام را اعلان میکند. به همین دلیل، پیامبران در شمایل کاهنان سازمانیافته و معمولی نیستند. کاهن تحت تأثیر دین قرار میگیرد؛ اما پیامبر تحت تأثیر خداوند قرار میگیرد. پیامبر، برخلاف جادوگر، در ارتباط با الهامها و آموزههای خاصی است؛ اما اعمال معجزهآسایی را چون زنده کردن مرده و نظایر آن انجام میدهد.
پیامبر را باید از قانونگذار نیز تمیز داد؛ اگرچه پیامبران بنیاسراییل، برخلاف پیامبران بودیسم و هندوییسم، به اصلاح اجتماعی میپرداختند و این امر گاهی اوقات این تمایز را کمرنگ میکند. با این همه، هر چه آنها به اصلاح اجتماعی بپردازند، کمتر رفتاری پیامبرانه خواهند داشت.
بنیانگذاران مکاتب فلسفی را نمیتوان به عنوان پیامبر تلقی کرد. آنها معمولاً درگیر اندرزگویی عاطفی - حیاتی هستند؛ در حالی که پیامبر بیشتر به یک سخنور مردمی نزدیک است. وبر دو نوع پیامبر را از هم تفکیک میکند: « پیامبر اخلاقی»(۱) که معتقد به آموختن و تعلیم سخنان خدا بهمثابه یک تکلیف اخلاقی است و « پیامبر سرمشق»(۲) که راه رستگاری را سرمشق شخصی میداند. تصور پیامبر سرمشق از خدا این است که وی به نحوی در همه جای این جهان حضور دارد و این موضوع در ارتباط است با اینکه چطور خدا را تجربه کند و روشنگری شخصی کسب نماید. روشنگری در اینجا با معنی روشنگری در فلسفه غرب فرق میکند. از طرف دیگر، خدای اخلاقی، برین و متعالی است. او خارج از این جهان است و از ما میخواهد تا فرمانبردار او باشیم. یقیناً مسیحیت یک مذهب اخلاقی است؛ اما یک مذهب کامل و مطلق نیست. برای مثال، سنت طولانی از عرفان مسیحی وجود دارد که به نظر نمیرسد چندان متفاوت با بودیسم باشد. در حالی که پیامبران سرمشق تمایل به ایجاد یک نخبه روشنبین و توده نسبتاً نامشخصی از پیروان دارند، پیامبران اخلاقی تمایل دارند که یک کلیسای سازمانیافته ایجاد کنند. پیامبران اخلاقی مشوق توسعه روند عقلانی شدن میباشند؛ بهویژه اگر یک سنت نوشتاری نیز پدید آید.
فرایند عقلانی شدن، فرایند کسب معنا در جهان است. به نظر وبر، انسانها اساساً موجوداتی هستند که به دنبال کسب معنا یا بیشتر شکار معنا هستند و این امر، افراد را علیه فهم ظاهراً بیمعنا آماده میکند.
کوشش برای توضیح چنین چیزهایی در مقایسه با زندگی روزمره، انتزاعی و کلی میباشد. در مذاهب درونی اساساً به این جهان بیتوجهند؛ در حالی که در مذاهب استعلایی کوشش برای ساختن جهانی است که نزدیک به چیزی است که انتظار میرود. وبر این امر را « مشکل رستگاری» مینامد؛ عرصهای از تنش میان واقعیت و آرمان یا سازش دنیوی و کمال.
تأکید وبر در مطالعهاش درباره یهودیت، بر عامل تمایزدهنده مذهب غربی از مذهب شرقی است. عامل اصلی، اندیشه عمل اخلاقی مثبت است؛ یعنی تغییر این جهان برای بهتر نمودن آن تحت هدایت خداوند. اما در نهایت، تأثیرات ناخواسته اعتقاد دینی از همه مهمتر است. اشارات مهمی در یهودیت و مسیحیت وجود دارد که افراد باید خودشان را ابزارهایی برای خدا بدانند؛ وسایلی که خدا بهوسیله آنها اهدافش را در این جهان دنبال میکند. این جهان مایه وسوسه دائمی و تهدیدی برای دور کردن مردم از اهداف خداوند است. در پس آن نیز خطر ویژهای وجود دارد و آن، انتظار انجام مناسک است. این جریان توسط مسیحیت عرفانی قرون وسطا آشکار گشت. این موضوع برای ما مهم است و برای وبر، بیهمتایی غرب در سنت پیامبرانه یهود قرار دارد. تجربه دینی یهودی از ریشه با تجربه هندی متفاوت بود. در تجربه دینی یهودی، رعایت مناسک مهم نبود؛ بلکه مهم تغییر ریشهای و بنیادی بود. نگرش کلی نسبت به زندگی یهودیان باستان این بود که انقلاب سیاسی و اجتماعیی در آینده توسط خداوند هدایت میگردد.
پیامبران خودشان را ابزارهای خدا تلقی میکردند؛ اما نه بهعنوان انسانهای اختصاصاً ممتازی که از گناه آزاد هستند. پیامبر پیام شخصی خودش را از خدا میگیرد و به مردم عرضه میکند؛ اما راهحلی جادویی یا نشانهای برای اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمیکند. تأکید بر قانون اخلاقی در برابر همه قدرتهای دنیوی که پیامبران را مورد آزار خود قرار میدادند، دستاورد بزرگ این پیامبران بود و این دستاورد،کنشهای اخلاقی مناسب زندگی روزانه را وظیفه افرادی میدانست که توسط نیرومندترین خدا برگزیده شدهاند. اگر بدبختی برای مردم حاصل میشد، آن را نتیجه اراده الهی میدانستند و اگر خدا اراده میکرد که آنها بدبخت باشند، به دلیل نافرمانی آنها بوده است. وبر این واقعیت را که آنها میتوانستند تبیینهای دیگری ارائه کنند، اما آن تبیینها بیمنطق و عقلستیز میشدند، مهم میداند. استثمار بیچارگان، بتپرستی، بیتوجهی به مناسک و - شگفتانگیزتر اینکه - توقیف پیامبری و... همه از نشانههای نافرمانی است. اما رستگاری همواره امکانپذیر بوده و مؤمن پاداش خواهد یافت. این مسأله، ما را در تبیین دگرگونی یهوه به خدایی جهانی، نه خدایی که در رقابت با دیگران است، قادر میسازد. او بهتنهایی مسؤول خوشبختی و بدبختی افراد زیر نفوذ خود است. بدتر اینکه هر قدر پیشگوییها محقق میشد، سرسپردگی اسراییلیان به خدا بیشتر میشد. این اعتقادات، راه ظهور مسیحای نجاتبخش را در قرنهای بعد فراهم ساخت.
● اشاره
۱) تمایز درستی که ماکس وبر میان پیامبر و جادوگر میگذارد و جادوگر را، برخلاف پیامبر، در پی تغییر اوضاع طبیعی از طریق بهکارگیری افسون و مانند آن معرفی میکند، یکی از وجوه جامعهشناختی تفاوت پیامبران و جادوگران است و مسأله قابل توجهی است. این وجه جامعهشناختی، با جنبه کلامی و دینی مسأله نیز سازگار است. از جنبه دینی، پیامبران نیامدهاند تا با بهکارگیری قوای فوق طبیعی، مسائل طبیعی زندگی اینجهانی را حل و فصل کنند. آنان آمدهاند تا با هدایت قوای طبیعی بشر در بستری مناسب و اخلاقی، تواناییهای نهفته بشر را به بار نشانند و وی را در حل مسائل و مشکلاتش به نحوی انسانی توانمند سازند. آنان نمیخواهند با قدرتنمایی و استفاده از زور (مافوق طبیعی) دیگران را تسلیم خود سازند. آنچه به نام « معجزه» از پیامبران نقل شده است بیش از آنکه سزاوار نام « معجزه» باشد، شایسته نام « آیه و برهان» است. در قرآن کریم نیز همواره از کارهای خارقالعاده پیامبران به عنوان « نشانه و آیه» یاد شده است که برای برداشتن حجابهای ضخیم جهل و تعصب و شکستن سنتهای غلط و برداشتن موانع فهم حقیقت بوده است.
۲) بنابر آنچه ذکر شد، قسمت دوم این سخن نویسنده که: « پیامبر پیام شخصی خودش را از خدا میگیرد و به مردم عرضه میکند؛ اما راه حلی جادویی یا نشانهای برای اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمیکند» چندان وجهی ندارد. بله، پیامبر نمیخواهد راهحلی جادویی عرضه کند؛ اما در پی این هست که نشانهای برای اثبات ارتباط با خداوند ارائه کند. معجزاتی که از پیامبران نقل شده است به همین منظور بودهاند. اگر این معجزات نشانهای برای ارتباط پیامبران با خدا بهحساب نمیآیند، چگونه میتوان گرایش مردم را به پیامبران تبیین کرد؟
۳) تمایزی که وبر میان پیامبران و قانونگذاران میگذارد چندان واضح و پذیرفتنی نیست. خود وی معترف است که پیامبران بنیاسراییل به اصلاح اجتماعی میپرداختند؛ اما بلافاصله میگوید: « هر چه آنها به اصلاح اجتماعی بپردازند، کمتر رفتاری پیامبرانه خواهند داشت». یک جامعهشناس دین وظیفه ندارد ابتدا مفهومی خودساخته از پیامبری را در ذهن داشته باشد، سپس به ارزیابی فعالیتهای پیامبران بنشیند. به لحاظ روششناختی، کار ماکس وبر در این قسمت نوعی مغالطه است. تعیین اینکه پیامبران چه کاری را انجام میدهند و چه کاری را انجام نمیدهند، تنها پس از مطالعه رفتار آنان و نتیجهگیری از آنچه اتفاق افتاده امکانپذیر است؛ بنابر این وجهی ندارد مثلاً با دیدن اعمال بخشی از پیامبران هندویی و بودایی (اگر اطلاق این عنوان برای کسانی در آیین هندو صحیح باشد) حکمی کلی برای همه پیامبران از آن استنتاج کنیم و سپس بگوییم که چون پیامبران بنیاسراییل برخلاف پیامبران هندویی و بودایی به اصلاح اجتماعی میپرداختند، پس رفتار آنان کمتر پیامبرانه است.
اما علاوه بر این اشکال روش شناختی، باید در دادههای اطلاعاتی ماکس وبر نیز تردید کرد. درست است که پیامبران بنیاسراییل به اصلاح اجتماعی میپرداختند، اما نه آنان در این کار تنها بودند و نه تنها کارشان این بود. هم پیامبران ملل دیگر به اصلاح اجتماعی دست میزدند و هم پیامبران بنیاسراییل اهل کشف و شهود و تجربههای بلند عرفانی بودند و جمع بین این دو امر از شأن پیامبری آنان چیزی نمیکاست. زرتشت، پیامبر ایرانی ، قواعدی در اصلاح امور اجتماع وضع کرد. کنفوسیوس، حکیم چینی که میتوان او را « پیامبر آیین دولتمردی» نامید، بیشترین کارش اصلاح شیوههای رفتار حاکمان و شهروندان و وضع قوانین اجتماعی و اخلاقی بود. آیین شینتو در ژاپن تا پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ م. آیین کشورداری و حکومت بود. در این سال بود که امپراطور ژاپن از خدایی استعفا داد و تنها به حکومت پرداخت و امر دین از امر دنیا جدا انگاشته شد. تا این زمان، آیین شینتو، آیینی کاملاً قانونمدار و حکومتی بود و پیامبر یا پیامبران این آیین، در وضع این قوانین دخالت داشتند. بنابراین نمیتوان پذیرفت که تنها پیامبران اسراییل قانونگذاری کردهاند و پیامبران ملل دیگر به این کار مبادرت نکردهاند. همچنین قانونگذاری را نمیتوان از حیطه کار پیامبران خارج کرد. این مطلب هم به لحاظ جامعهشناختی و تاریخی ثابت است و هم به لحاظ دینی و کلامی.
ترجمه هادی نوری
(۱)ethical prophet
(۲) exemplary prophet
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست