یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بینش حافظ از هنر خود


بینش حافظ از هنر خود

شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فکر می کردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت کرده اند

شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فکر می کردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت کرده اند. نویسنده این سطور راجع به این موضوع مکرر تحقیق کرده و چند مقاله منتشر نموده است.

«بینش از خود» به ویژه نزد نظامی جالب توجه است. نظامی در مقدمه نخستین مثنویش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث می کند و در طی آثارش به این موضوع برمی گردد. افکاری که این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر یک فلسفه زبان و شعر است.

می توان گفت که در زمان حافظ صحبت کردن شاعر از پیشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم یک سیمای خاص خود او دارد. در این مقاله کوتاه کمتر از تأثیر پیشروان بر حافظ و بیشتر از افکار خود حافظ حرف خواهم زد.

بینش حافظ از هنر خود، بویژه در بیت مخلص غزلهای او پیدا می شود، ولی به آنجا محدود نیست. بینش حافظ از هنر خود موضوعی متنوع است و می توان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت:

۱) گفتار حافظ از منابع هنر خود

۲) گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خود

اولین منبع هنر حافظ البته عشق است:

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

حدیثم نکته هر محفلی بود

عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش

تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

یکیست ترکی و تازی درین معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

منبع عشق البته جمال یار است. پس می توان گفت که اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است. یعنی انعکاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمرئی- یعنی از عالم غیب- هم الهام گرفته و بنابراین لقبش «لسان الغیب» شده است. حافظ شروع شاعریش را در غزلی مشهور چنین توصیف کرده است:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

دلیل اینکه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ این دو بیت دیگر است:

حجاب ظلمت از آن بست خضر که گشت

ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان

ولی از خود غزل مزبور با کمال وضوح روشن می شود که مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست. تجربه این دعوت، حافظ جوان را از وظیفه اصلی شاعر آگاه کرد. این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعری- آینه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممکن نبود، بلکه ثمره دوره صبر و ثبات بود. ، حافظ هم گویا بعد از صبر و ثبات به این دعوت نائل شده است.

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

باید گفت که حافظ اول کسی نبود که خود را به مقامی نزدیک به مقام پیغمبری رساند. همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده می شود، چنانکه در مقدمه «مخزن الاسرار» می فرماید:

بلبل عرشند سخن پروران

باز چه مانند به آن دیگران

زآتش فکرت چو پریشان شوند

با ملک از جمله خویشان شوند

پرده رازی که سخن پروریست

سایه ای از پرده پیغمبریست

(مخزن الاسرار، دستگردی )

رساله این شاعر پیغامبر یا پیغمبر شعر سرا چیست؟ جواب ساده و روشن است. لبّ این رساله عشق است، چنانچه حافظ خود می فرماید:

زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست

بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد

پس می شود گفت که حافظ خود را به عنوان یک «پیغمبر عشق» می بیند.

مقام پیغمبر در فلسفه عرفانی اسلام مقام «انسان کامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند. شاعر ایرانی اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهای کامل نیست، ولی می بینیم که شاعر این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف می کند. شعرایی چون نظامی، مولانا رومی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان کامل» اسما و عینا ذکر نمی شود، ولی این مفهوم در افکار و تصورشان نقش مرکزی را بازی می کند.

انسان کامل کسی است که مثل «قطب» در تفکر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتی آسمان با افلاک و ستاره ها را هم زیر تأثیرش دارد. شعرای ایرانی به جای «انسان کامل»، گاه گاه، کلمه «رند» را به کار می برند، برای اشارت به تأثیرات فلکی خودشان یا دوستانشان. مثلاً جلال الدین رومی در بیتی می فرماید:

دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند

که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند

(دیوان شمس، فروزانفر)

نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر. این قوه سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده می شود. شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن و پری الهام می گرفتند صاحب این قوه سحرآمیز بودند.

در اسلام می بینیم که شعرای ایرانی به خودشان سحر حلال نسبت می دهند. سحر حلال یا «السحر الحلال»، اصطلاحی است که گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام. این است که نظامی درباره خود می سراید:

سحر حلالم سحری قوت شد

نسخ کن نسخه هاروت شد

شکل نظامی که خیال منست

جانور از سحر حلال منست

(مخزن الاسرار، دستگردی )

علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه می کردند.

من نمی توانم به این سوال جواب قطعی بدهم ولی باور می کنم که حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی کرده است، ولی وی مردی است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامی کلی. اما عمیقترین عقیده اش بدون شک در عشق بوده، عشقی که راجع به آن فرموده است:

- طفیل هستی عشقند آدمی و پری...

یا:

- در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست

یا:

همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت

راز دنیا را هم گویا با عشق حل می توان کرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهای نهفته آفرینش می دانست:

من آنم که چون جام گیرم به دست

ببینم در آن آینه هر چه هست

ولی این رازها را با زبان آدمی نمی توان به عبارت درآورد:

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

تنها وسیله ای که شاعر دارد اشارت است:

تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست

گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟

این طور به نظر می آید که حافظ با وجود تجربه توفیق و محبوبیت احساس تنهایی هم می کرده و این تجربه ای است که نزد شعرای دیگری نیز که پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند می بینیم. لکن در عین حال حافظ یقین داشت که در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفلها» خواهند ساخت:

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان

هر جا که نام حافظ در انجمن برآید

گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم:

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

به نقل از کتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات کنگره

بین المللی بزرگداشت حافظ مشتری سحر سخن خوانمش

زهره هاروت شکن خوانمش

(مخزن الاسرار، دستگردی )

حافظ در مدح خود می سراید:

منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک، همه قند و شکر می بارم

همین فکر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است:

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر

کاین طفل یکشبه ره ساله می رود

آن چشم جاودانه عابد فریب بین

کش کاروان سحر ز دنباله می رود

گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش با استعاره «چشم جاودانه» تعریف کرده است. حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نکته دانی حرف می زند.

اولا چند بیت ذکر می کنیم که در آنها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از کشوری به کشور مورد بحث است:

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ

بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم می توان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس الدین- دوست مولانا- بود.

این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده می شود:

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز

«حجاز» در عین حال اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یک مقام حزن آور، در حالی که «عراق» نام یک مقام مسرت انگیز است. پس معنی ایهامی این بیت این می شود که حافظ در غزلهایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را می سراید.

همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره- ولی این دفعه واضحتر- به کار برده است:

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت

و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

ولی قلمرویی که حافظ آن را با جادوی سخنش فتح می کند، البته محدود به مرز و بومهای مزبور نیست، چنانچه از بیتهای ذیل روشن می شود:

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید

تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری

چنانچه می بینیم حافظ افتخار می کند به اینکه با نیرو و سحر هنرش تقریبا تمام دنیا را فتح کرده است. ولی او به این جلال و عزت هم اکتفا نمی کند و افتخار خود را تا به آسمان بالا می برد و از تأثیرات غزلهایش بر فرشته ها و ارواح افلاک و ساکنان ملکوت تعریف می کند:

در آسمان نه عجب؛ گر به گفته حافظ صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت: قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند .

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

در مثل این بیتها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوه انسان دیده می شود که گفتیم صفت مشخص انسان کامل است.

البته در اینجا این سوال را باید مطرح کرد که آیا اصلا و تا کدام اندازه مثل این عبارتها را باید جدی گرفت؟ شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس می بایست آنها را از آن کذبهای شعرا شمرد.

یوهان کریستوف برگل