یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آنچه باید از بحران اوکراین بدانیم


آنچه باید از بحران اوکراین بدانیم

آنچه اوکراین را بعد از گذشت ۱۰ سال از انقلاب نارنجی مجددا میدان رویارویی غرب با روسیه قرار داده است ورای مشکلات داخلی و حاد مربوط به خود آن کشور را در عرصه و چارچوب سیاست بین الملل می توان در چند بعد مورد بررسی قرار داد

این روزها اوکراین به میدان جنگ نمادین غرب و روسیه تبدیل شده است. روسیه که در کسوت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بیش از دو دهه قبل بازی را به غرب باخته بود، پس از سال‌ها بحران، تنش و مشکلات متنوع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی ناشی از فروپاشی بلوک شرق به تازگی شروع به سفت کردن جای پای خود در شرق اروپا و بالکان کرده است، در واقع روسیه درصدد است تا حوزه نفوذ گذشته خود را در این مناطق با اتکا به بنیه اقتصادی تازه جان گرفته خود و نیز همچون گذشته با استفاده از قوه قهریه و تهدید به استفاده از آن گسترش دهد و جلوی نزدیکی غرب به مرزهای خود را بگیرد.

آنچه اوکراین را بعد از گذشت ۱۰ سال از انقلاب نارنجی مجددا میدان رویارویی غرب با روسیه قرار داده است -ورای مشکلات داخلی و حاد مربوط به خود آن کشور- را در عرصه و چارچوب سیاست بین‌الملل می‌توان در چند بعد مورد بررسی قرار داد. سیاست‌های استراتژیک روسیه و غرب، بحران اقتصادی جهانی و اصلاح سیستم بازار آزاد، وضعیت بین‌المللی و بحران سوریه، از جمله این ابعاد هستند. در این نوشته سعی بر آن است تا به طور مختصر هریک از این سه عامل مورد بررسی قرار گیرد. بدیهی است عوامل و عناصر موثر دیگری هم در بحران نقش دارند اما با توجه به وضعیت امروز اوکراین به نظر نویسنده این سه عامل از اهمیت ویژه‌یی در این راستا برخوردارند.

سیاست‌های استراتژیک روسیه و غرب بعد از فروپاشی شوروی در دهه ۹۰ میلادی و استقلال جمهوری‌هایی که بلوک شرق را تشکیل می‌دادند، منطقه بالکان، قفقاز و شرق اروپا که تا پیش از این در «تملک» شوروی قرار داشت با سرعت عجیبی به سمت غرب گرایش پیدا کرد. در واقع با فروپاشی شوروی، غرب تا پشت مرزهای سرزمین اصلی روسیه جلو آمد و هرچند برای مدت کوتاه اما به‌شدت روسیه را به لحاظ امنیتی و حوزه نفوذ محدود کرد. روسیه که خود را همواره یکی از قطب‌های سیاست و اقتصاد جهانی می‌بیند در طول دو دهه گذشته با بحران‌های فراوان داخلی روبه‌رو بوده است. دوران یلتسین که روس‌ها چندان دل خوشی از او ندارند دوران دادن امتیازهای فراوان به غرب بود. اقتصاد بیمار و بحران‌زده روسیه برای سر پا ماندن مجبور به کنار آمدن و امتیاز دادن به دشمن بود، امتیازهایی که در نهایت منجر به از دست رفتن بخش عمده قدرت و نفوذ روسیه در شرق اروپا شد. در دوره اول ریاست‌جمهوری پوتین هم وضع تغییری پیدا نکرد اما از دوره دوم ریاست‌جمهوری او بود که روسیه مجددا به طرف تدوین سیاست‌های جهانی میل کرد و به خصوص سیاست خارجی و نظامی خود را با اولویت تجدید سازمان نفوذ جهانی به خصوص در شرق اروپا متمرکز کرد. هرچند روسیه در این مدت سیاست‌های خود در قبال خاورمیانه و جهان عرب را هم متمرکزتر کرد اما هدف اصلی باز پس‌گیری اقمار شوروی بود. هدفی که باید گفت تا قبل از وقایع اخیر اوکراین، در آن موفق ظاهر شده بود. موج انقلاب‌های رنگی در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ -که از قضا کلید آن از اوکراین خورد- را همگان موج دوم شورش علیه قدرت روسیه در اروپا تعبیر کردند اما وقایع یک سال بعد در اوکراین و نیز گرجستان نشان داد که روسیه به سادگی از منافع حیاتی خود در شرق اروپا نخواهد گذشت.

سلطه روسیه به فاصله کمی بیش از یک سال بعد از انقلاب‌های رنگی نه تنها کاهش نیافت بلکه بیشتر هم شد. وقایع این روزهای اوکراین را هم می‌توان در چارچوب همین بازی استراتژیک غرب و روسیه و تلاش روسیه برای باز پس‌گیری نفوذ و اقتدار خود در شرق اروپا تحلیل کرد. زمانی که رییس‌جمهور متمایل به روسیه اوکراین به جای قبول قرارداد تجاری با اتحادیه اروپا به سمت گرفتن کمک مالی با دردسر و هزینه کمتر از روسیه می‌رود، نیروهای طرفدار غرب به‌شدت با این موضوع به مخالفت بر می‌خیزند و قضیه به سرعت شکل بحران به خود می‌گیرد. در یک طرف طرفداران روسیه و در طرف دیگر طرفداران غرب و اتحادیه اروپا قرار دارند و در واقع اگر دقیق‌تر به موضوع نگاه کنیم متوجه می‌شویم که ماجرا چیزی بیش از امضا یا عدم امضای یک تفاهمنامه اقتصادی است. موضوع اصلی بر سر قدرت روسیه و مقابله با غرب است.

بحران اقتصادی جهانی و اصلاح سیستم بازار آزاد

بحران اقتصادی جهانی که از سال ۲۰۰۷ تاکنون سیستم بازار آزاد جهانی را دستخوش تلاطم کرده است نیاز به تغییر در رویکرد به نظام تجارت جهانی و منطق حاکم بر آن را بیش از پیش مشخص کرد. این تغییر و اصلاح همانند گذشته به بهترین شکل از دل خود نظام سرمایه‌داری جهانی و با تعدیل، اصلاح و تغییر برخی ساختارها امکان‌پذیر شده است. بهبود تقریبی تمامی شاخص‌های اقتصادی از سال ۲۰۱۲ تاکنون نشانه موفقیت بازوی اقتصادی نظام لیبرال‌دموکراسی یعنی بازار آزاد در خروج از یک بحران فراگیر دیگر است. در طرح‌های سازمان‌های بین‌المللی و دولت‌ها برای خروج از بحران اقتصادی، تاکید خاصی بر اصلاح سیستم‌های اقتصادی کشورهای نیمه پیرامونی برای ادغام بیشتر در سیستم اصلاح شده اقتصاد جهانی است. در همین راستا اتحادیه اروپا شرایطی برای پذیرش اعضای جدید در این اتحادیه تدوین کرده است. اوکراین یکی از کشورهایی است که سال‌هاست در پی عضویت در اتحادیه اروپا بوده است و هیچگاه تا این حد به هدف خود نزدیک نبوده است. در واقع بهانه اصلی آغاز بحران در اوکراین هم بر سر یکی از همین شرایط اتحادیه اروپا برای پیوستن اوکراین به این اتحادیه بود. عدم امضای توافقنامه تجارت آزاد با اتحادیه اروپا توسط یانوکوویچ، که در واقع باز‌کننده راه پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا بود، بهانه اصلی وقوع بحران در اوکراین شد. اوکراین به عنوان مهم‌ترین کشور جدا شده از شوروی با جمعیت ۴۸ میلیونی منهای اینکه بازاری بزرگ برای شرکت‌های تازه از بحران خارج شده غربی است، راه گذر انرژی برای اقتصاد تازه جان گرفته اروپاست. به علاوه اهمیت نمادین این کشور برای روسیه به عنوان بخشی از نظام اقتصادی مورد نظر روسیه برای شرق اروپا را نیز نباید از نظر دور داشت.

همه این موارد در کنار هم اوکراین را تبدیل به بخشی مهم از آینده اقتصادی اروپا و جهان می‌کند و تلاش برای سیطره بر این کشور بسیار مهم از نظر ژئوپولتیک، ولو با هزینه بسیار را توجیه می‌کند. دوگانگی داخلی میان خود اوکراینی‌ها بر سر تمایل به روسیه یا غرب را نیز می‌توان در چارچوب بحران اقتصادی اوکراین که سال‌هاست مردم این کشور را خسته کرده است، تفسیر کرد. در واقع اوکراینی‌ها بر سر دو راهی هستند که در یک طرف آن با روسیه و سابقا شوروی روبه‌رو هستند و در سوی دیگر آن با نظام بازار جهانی و استانداردهای خاص آن که الزاما منصفانه نخواهد بود.

وضعیت بین‌المللی و بحران سوریه

انقلاب تونس در سال ۲۰۱۰ میلادی دومینویی از سقوط دولت‌های دیکتاتور عربی را در پی داشت. طی این روند سقوط و انقلاب که به بهار عربی شهره شد کشورهای تونس، مصر و لیبی دچار تغییرات اساسی شدند و باقی کشورهای عربی خاورمیانه و حوزه خلیج فارس هم مجبور به پذیرش اصلاحات اساسی در داخل شدند. تنها دو مورد از این انقلاب‌ها با شکست مواجه شدند. بحرین و سوریه با تاخر زمانی کمی نسبت به باقی کشورهای عربی دچار موج بهار عربی شدند اما تا به اکنون هیچ کدام فرآیند انقلاب را پشت سر نگذاشته‌اند. هر چند دلایل به سرانجام نرسیدن حرکت انقلابی در این دو کشور کاملا با هم متفاوت است. در بحرین انقلاب مردم تا سر حد پیروزی پیش رفت اما دخالت عربستان سعودی و اعزام نیروی نظامی توسط این کشور به بحرین و استفاده از قدرت عریان و خشونت سازمان‌یافته علیه انقلابیون و نیز عدم حمایت کشورها و رسانه‌های عربی و غربی از این حرکت باعث شد تا انقلاب مردمی بحرین به پیروزی نرسد.

اما در مورد سوریه وضعیت به شکل دیگری رقم خورد. حاکمیت متمرکز حزب بعث با تمامی مشکلات خود توانسته بود کشوری همانند سوریه را که از تنوع قومی و مذهبی بسیاری برخوردار است تحت یک سیستم سکولار اداره و کنترل کند. اعتراضات سوریه در ابتدا اعتراضات مدنی و صلح‌آمیز بود که به ناگاه به شکل یک جنگ تمام‌عیار داخلی ظاهر شد. دلایل تبدیل سوریه به کشوری ویران و درگیر جنگ داخلی موضوع این نوشته نیست و باید در جای دیگری به آن پرداخت گو اینکه بسیاری این کار را کرده‌اند.

اما آنچه برای ما در این نوشته دارای اهمیت است بقای رژیم حاکم سوریه بعد از سه سال جنگ تمام‌عیار نیروهای غربی و عرب علیه آن است. در کنار پتانسیل بسیار حزب بعث در امر سازماندهی نیروها و وفاداری ارتش به دولت قانونی، حمایت بی‌قید و شرط روسیه از دولت سوریه چه در بعد نظامی و لجستیک و چه در بعد سیاست خارجی و بین‌المللی توانایی مقابله دولت را در برابر شورشیان و نیروهای تروریستی خارجی در این کشور بسیار بالا برده است. نقش روسیه در بقای دولت بشار اسد غیرقابل انکار است و تا به اینجا این روسیه بوده که با تمام قوا در برابر خواست غرب و به خصوص امریکا در برابر سقوط اسد ایستاده و از قضا در این امر موفق هم ظاهر شده. اگر فارغ از توهم توطئه به ماجرای سوریه نگاه کنیم و نگاهی گذرا به آنچه در اوکراین نیز می‌گذرد داشته باشیم، می‌شود این احتمال را مطرح کرد که غرب و به خصوص امریکا در برابر حمایت روسیه از سوریه و ممانعت از دستیابی غرب به اهداف خود در این کشور، روسیه را در جبهه شرق اروپا مورد هجمه قرار داده تا بلکه بتواند امتیازاتی از روسیه در رابطه با سوریه کسب کند. امریکا امروز در شرایط سخت اقتصادی و سیاسی برآمده از دو جنگ افغانستان و عراق گرفتار است و توانایی مقابله رودررو با روسیه را در سوریه ندارد به همین دلیل دور از ذهن نیست که «بخشی» از آنچه در اوکراین می‌گذرد پاسخ غرب به حمایت روسیه از بشار اسد و بردن بازی به حیاط خلوت روسیه باشد تا به این وسیله روسیه هم مجبور به دادن امتیاز در قبال سوریه شود و در نهایت به نظم جهانی که غرب و امریکا همچنان در راس تصمیم‌گیری آن قرار دارند تن در بدهد.

در نهایت می‌توان بحران اوکراین را در چارچوب نظم جهانی و تلاش قدرت‌های بزرگ جهان برای تحمیل استانداردهای خود بر طرف دیگر تحلیل کرد البته نباید مشکلات و بحران داخلی خود اوکراین را هم در این فقره از یاد برد. مشکلاتی مثل ناکارآمدی تئوریک قدرت، اقتصاد ناتوان، بروکراسی و فساد اداری شدید و فقدان امید در میان نسل جوان و تحولخواه.

بابک اوجاقی