پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
ذهنی بودن بی پایان ارزش
«در آن زمان، در آن شرایط و از دید من، سکه بیستوپنج سنتی او حداقل یک دلار برای من ارزش داشت.»
زمان. شرایط. دیدگاه. اینها همه، وجوهی از ارزشداوری ما در باب پدیدههای مختلف یا بهتر است بگوییم وجوهی از ارزشداوری یک فرد درباره پدیدههای مختلف هستند. ارزش پدیدهای ذهنی است. دیدگاههای ما درونی، شخصی و فردی هستند. اگر این نکته را از یاد ببریم، در را به روی اشتباهاتی باز میکنیم که نه تنها نظریات اقتصادی ما را به انحراف میکشانند، بلکه آزادی ما را نیز مختل میکنند. به عنوان مثال زمانی که ریاضیات اقتصاد کلان را به جای بیواسطگی متنوع دیدگاه خود مینشانیم، ممکن است در نهایت، بیش از حد به متغیرهای کلی توجه کنیم و اهمیت زیاد از حدی را برای آنها قائل شویم. یقینا تفکر بر مبنای متغیرهای کلی، در اغلب موارد مفید است. در دنیای پیچیدهای که در آن زندگی میکنیم، میانبرهای شناختی ضروری هستند. اما اتکای بیش از حد به این گونه از علم اقتصاد میتواند به جای اصلاح مشکلات، بر وخامت آنها بیفزاید.
عدم توجه کامل علم اقتصاد به ذهنیت، آن را از قرن هجده تا بیستویک به دردسر انداخته است. برخی مواقع این بیتوجهی، در اشتباهات روششناختی بروز مییابد و گاهی اوقات در تمایل فرد به کار در چارچوب مفروضات دیگران نمود پیدا میکند. به هر صورت، مشکلات و امکانات ارزشداوری ذهنی در این فرآیند تبدیل از میان میروند.
و این امر بنا به دلایلی که در ادامه بررسی خواهیم کرد، خطرات زیادی را به همراه میآورد.
چند سال پیش در یک مجتمع آپارتمانی زندگی میکردم که برای استفاده از ماشین لباسشویی آن باید سکه درون آن میانداختیم. یک روز، بعد از این که چند سکه بیستوپنج سنتی را برای خشک کردن لباسهایم درون ماشین انداختم، متوجه شدم که بیستوپنج سنت کم دارم. عجله داشتم.
نمیتوانستم شلوار گرمکنی که به تن داشتم را تا شب بپوشم. به شلوار خشک و تمیز نیاز داشتم. خوشبختانه مردی با یک سبد پر از لباس سفید و کیف پولی که صدای سکههای داخل آن شنیده میشد، به رختشویخانه آمد. یک اسکناس یک دلاری را از جیبم بیرون آوردم.
به او گفتم: «قربان، ببخشید. ممکن است یکی از سکههای بیستوپنج سنتیتان را یک دلار به من بفروشید؟» با لبخند جواب داد: «حتما. خواهش میکنم.» در آن زمان، در آن شرایط و از دید من، سکه بیستوپنج سنتی او حداقل یک دلار برای من ارزش داشت. آن روز عصر، شلوار خشک و تمیز پوشیدم. آیا انتخاب بهتری برای من وجود داشت؟ از دید من، یقینا نه.
نکتهای که در این داستان وجود دارد، آن است که ارزش در ذات اشیا و پدیدهها قرار ندارد. ممکن است معیارهایی عینی برای ارزش وجود داشته باشد همانند ارزش محصول در بازار اما این معیارها اساسا به ذهنیت افرادی که دست به انتخاب میزنند، بستگی دارد. به بیان دیگر قیمت کالاها نتیجه ارزیابیهای ذهنی افراد درباره آنها است. در غیراین صورت چگونه میتوان توجیه کرد که گوشی آیپدی که قیمت خردهفروشی آن نزدیک به ۵۰ دلار است، با قیمتی در حدود ۵۰۰۰ دلار به فروش رفته باشد؟(۱) این نکته بدین معنا است که علم اقتصاد، به کلی از چیزی سیال و انعطافپذیر که همانا حالات خصوصی ذهن است، ریشه میگیرد (یا به آن ختم میشود).
● نظریه ارزش کار
این عدم توجه کلاسیک به ارزش ذهنی، به کارل مارکس (و دیوید ریکاردو) بازمیگردد. برخی معتقدند که کمونیسم در عرصه عمل، تجربه مطلوبی نبود. اما این مکتب در میدان نظر هم کارآیی نداشت. به محض این که ریسمان ارزشداوری عینی را از لباس مارکسیسم بیرون کشیدیم، از هم پاشید.
نظریه ارزش کار(۲) چیزی شبیه به این را بیان میکند: کارگر یک کارخانه از مواد اولیه و سرمایهای به ارزش ۵۰ دلار برای تولید یک دسته تیشرت چهگوارا استفاده میکند. جابهجایی این تیشرتها ۱۰ دلار هزینه دارد. این کارگر دو ساعت از وقت خود را صرف تولید یک دسته تیشرت میکند که دانشآموزان مدرسه، آنها را به قیمت ۱۰۰ دلار میخرند. بر اساس این نظریه، کار این کارگر بر ارزش محصول میافزاید. او مواد اولیه، سرمایه و... را با یکدیگر ترکیب کرده و ارزش این تیشرتها را از ۶۰ دلار به ۱۰۰ دلار میرساند. مارکسیستها معتقدند که بر این اساس، کارگر مورد اشاره سزاوار دریافت ۴۰ دلار یا به بیان دیگر، «تمام» ثمره کار خود است. این به معنای درآمدی معادل ۲۰ دلار در ساعت است! اگر مالک کارخانه «تنها» ۱۰ دلار در ساعت به او بپردازد، به ازای هر ساعت کار این کارگر، ۱۰ دلار را به طوری ناعادلانه از او دریغ میکند. چرا؟ زیرا مالک کارخانه هیچ کاری برای خلق این ۱۰ دلار در ساعتی که در قالب «ارزش مازاد» دریافت میکند، انجام نداده است. او به برکت نهادهای حکومت بورژوایی - صرفا کنترل ابزارهای تولید را در اختیار دارد. به بیان مارکس، این گونه است که کارگران «استثمار» میشوند.
صرف نظر از سرمایه دانشی صاحب کارخانه، ریسک شخصی او و تعویق ارضای خواستههایش که در این میان دخیلاند، مشخص میشود که ارزش این دسته تیشرت به ترجیحات دانشآموزان مدرسه بستگی دارد و اصلا به کار وابسته نیست. این کارخانه میتوانسته است دقیقا همین میزان کار، زمان، مواد اولیه و... را صرف تولید یک دسته تیشرت دیویدهاسلهوف (بازیگر، خواننده و تاجر آمریکایی) کند. به نظر میآید که حتی اگر هیچ کدام از این تیشرتها به فروش نروند، نظریه مارکس باز هم ارزش آنها را ثابت میگیرد. اما این مضحک است. امکان دارد یک تیشرت برای فردی باارزش باشد و برای فردی دیگر ارزشی نداشته باشد. ممکن است از میان دو تیشرت با «ارزش کار» یکسان، یکی ۲ دلار و دیگری ۲۰ دلار به فروش رسد. (قیمت پرداخت شده، شاخصی پسینی از ترجیحات پیشینی است.) اگر تیشرت شیک و زیبای «چه» ظرف دو سال آینده از مد بیفتد، نه تنها مالک کارخانه مجبور به طراحی دوباره آن خواهد شد، بلکه به رقابت در نظامی پویا خواهد پرداخت که ارزش بازار در آن توسط میلیونها فرد دارای سلایق متنوع تعیین خواهد شد. برتری یک سرمایهگذار به توانایی او در سازماندهی منابع به شیوهای که این قبیل سلایق و ترجیحات را برآورده سازد، ارتباط دارد.
سود نه تنها «ارزش مازاد» نیست، بلکه با ثابت ماندن سایر شرایط نشانگر آن است که منابع به شیوهای کارآمد برای ارضای تمایلات افراد مورد استفاده قرار میگیرند. البته ارزش کارگر نیز مسالهای ذهنی است. منظور آن نیست که هیچ ارزش معینی در بازار کار وجود ندارد. بلکه این معنا را به همراه دارد که تمام این قبیل ارزشها به واسطه ترجیحات منحصر به فرد افراد در یک اکوسیستم درونذهنی که مارکس از شناخت آن عاجز بود، تعیین میشوند.
برخی از مدافعان مارکسیست به بحثهای اپیستمولوژیک مارکس در سرمایه اشاره میکنند که وی در آنها بر مبنای کار مجرد «به لحاظ اجتماعی مورد نیاز»، از خطای موجود در نظریه خود دفاع میکند.
با این وجود کاری که اساس ارزش را تشکیل میدهد، کار انسانی همگن یا مصرف یک نیروی کار متجانس است. کل نیروی کار جامعه که در مجموع ارزش تمام کالاهای تولید شده توسط آن جامعه وارد میشود، هر چند از واحدهای فردی بیشماری تشکیل شده است، اما در این جا به عنوان یک توده همگن از نیروی کار انسانی به حساب آورده میشود. هر یک از این واحدها تا جایی که مشخصه نیروی کار متوسط جامعه را داشته باشند و به معنای واقعی کلمه اثرگذار باشند، یا به بیان دیگر تا وقتی که برای تولید یک کالا به چیزی بیش از آن چه به لحاظ اجتماعی ضروری است و به زمانی بیش از مقدار متوسط، احتیاج نداشته باشند، با تمام واحدهای دیگر یکسان خواهد بود. زمان کاری به لحاظ اجتماعی ضروری، زمانی است که برای تولید یک کالا تحت شرایط معمولی تولید و با میزان متوسط مهارت و جدیت حاکم در جامعه لازم است.(۳)
اگر این گزافهگوییهای مارکس پرتو بیشتری بر مسائل میافکندند، مفید واقع میشدند. اما این گونه نیست. نه روایتی از نوع دانای کل در این نظریه کار وجود دارد و نه متوسط مجردی را در آن سراغ داریم تا این نظریه را از تعهد عجیب متافیزیکی به ارزش ذاتی یا از منطق دور باطل آن نجات دهند. لذا خلاصه کلام این است که چیزی از جنس ارزش منهای ارزشگذار وجود ندارد. و هر قدر هم که گزافهگویی کنیم، هیچ تغییری در آن پدید نمیآید.
ممکن است تصور کنید صرف نظر از این تغییر فلسفی، آن هم به هر حال اقتصاد است. قبول. اما نمونههای خطیرتر و حساستری نیز در اقتصاد معاصر وجود دارند.
● معماران و برنامهریزان انتخاب
برخی از اقتصاددانان، هنگامی که مشغول مطالعات و بررسیهای اقتصادی خود هستند، معیاری عینی را هم برای فایده یک عمل اقتصادی و هم برای عقلانیت آن به کار میگیرند. مفهوم بنیادین هدایت (nudge) که توسط ریچارد تالر و کاس سانشتاین مطرح گردیده است را در نظر بگیرید. ایدهای که آنها در ذهن دارند، این است که میان تصمیمات صرفا حداکثرکننده و ممانعت تمامعیار از تصمیمات بد، یک ناحیه مرکزی معقول وجود دارد. افراد باید در اتخاذ تصمیمات خود آزاد باشند، اما تنها در چارچوب یک «معماری انتخاب» عقلانیتر که توسط نخبگان آگاهتر برنامهریزی شده باشد، افراد در نهایت به سمت انتخابهای بهتر «هدایت» خواهند شد. تالر و سانشتاین مینویسند:
«این جنبه پدرمنشانه به این نکته بازمیگردد که معماران انتخاب میتوانند بکوشند که رفتار افراد را در راستای طولانیتر کردن، سالمتر کردن و بهتر کردن زندگیشان تحت تاثیر قرار دهند. به عبارت دیگر ما از تلاش خودآگاهانه نهادهای بخش خصوصی و نیز دولت برای هدایت انتخابهای افراد در جهتهایی که زندگی آنها را بهبود بخشد، دفاع میکنیم.»(۴)
این دو نویسنده در ادامه میافزایند که اگر افراد توجه بیشتری از خود نشان میدادند، بافراستتر بودند و اطلاعات کاملتری داشتند، انتخابهای بهتری برای خود انجام میدادند. اما بیشتر افراد روی یک زنجیره قرار دارند که یک سوی آن به فیلسوفان مشهور و سوی دیگر آن به مجانین تعلق دارد.
این شیوه فکری از مشکلات فراوانی رنج میبرد، اما بر موضوعی پراهمیت استوار است. بر پایه چه معیاری میتوان گفت که یک تصمیم خاص، «بهتر» است؟ گویی تالر و سانشتاین، برای اندازهگیری ارزش عینی عصای خدا را در اختیار دارند. اما این چنین نیست. معماران انتخاب درون دولت هم چنین ابزاری را در اختیار ندارند. اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، باید بگوییم که شاید به نوعی بتوان «هدایت» را دوباره بر حسب ارزش ذهنی طرحریزی کرد. به بیان دیگر در صورتی که معیار ما چیزی شبیه به این باشد: «وقتی خود افراد با داشتن توانایی شناختی، توجه و اطلاعات بهبودیافته، آشکارا گزینه X را انتخاب میکنند، باید آنها را هدایت کرد»، آن گاه چه باید کرد؟ مشکل این جاست که نمیتوانیم ضدواقعیتها را تشخیص دهیم، چه رسد به این که بخواهیم ضدواقعیتهای ذهنی را بازشناسیم.
به علاوه هدایتکنندهها غالبا در حال تثبیت معماری انتخاب برای مجموعههای کلی افراد هستند، نه برای یکایک آنها. به بیان دیگر در حال تعیین سیاستها هستند. لذا این مساله دقیقا مثل آن نیست که فردی به پسر ۱۵ سالهاش پیشنهاد دهد که نام دوست خود را بر بازویش خالکوبی نکند و در مقابل، مقداری پول به او داده شود. ملاحظاتی از این دست که اگر فلان اتفاق رخ داد، بهمان کار را انجام خواهم داد، همواره در زمانهای مختلف، تحت شرایط گوناگون و از فردی به فرد دیگر فرق خواهند کرد.
سیاستهای دولتی تقریبا هیچگاه نمیتوانند به خوبی به شرایط خاص بپردازند. این سیاستها همچنین نمیتوانند میزان اطلاعات یا تواناییهای شناختی افراد خاص یعنی ابعاد تشکیلدهنده وجوه ارزشداوری ذهنی آنها را تعیین کنند. بدتر آنکه این هدایتکنندهها به ندرت باهوشتر، بادقتتر یا آگاهتر از سایر افراد هستند. ممکن است این خصایص را داشته باشند، اما در اغلب موارد، حتی توصیههای کهنه و منسوخ نیز به دانشی محلی نیاز دارند که بوروکراتها حتی اگر ارزشها عینی بودند - به هیچوجه از آنها آگاه نیستند. معماریهایی که این افراد در برج عاجهای خود برای ما در سر میپرورانند، قبل از آنکه زندگی ما را بهتر کنند، به بنبست میرسند. آیا قوانین مالیاتی و معیارهای آسانگیرانه برای دریافت وامهای رهنی، آمریکاییها را به خوبی به سمت مالکیت مسکن هدایت کرد؟ اوضاع برای ما به چه شکل خواهد بود؟
به طور کلی وقتی که خواهان نظر مشورتی متخصصین هستیم، در پی آن میرویم و هزینه لازم را میپردازیم. اما این همه هدایت آرمانشهرگرایانه، به برتری (هر چند جزئی) یک مجموعه ارزش در مقابل مجموعهای دیگر منتهی میشود آن هم به کلی از طریق اجبار دولت. با این وجود، به هر صورت که به این موضوع بنگریم، هیچ مجموعه مستقلی از انتخابهای «بهتر» وجود ندارد. در بهترین حالت میتوان به دستیابی به یک توافق قوی درونذهنی میان افرادی که سلایق مشابه یا همپوشانیکننده دارند - امیدوار بود. این نکته هم نظری است و هم عملی. ترجیحات ذهنی تنها به این دلیل به فایده عینی تبدیل میشوند که افراد درون دولت و دانشگاهها یک «کانون» را تشکیل دادهاند. ادعاهای مبتنی بر ارزش عینی، از دیدگاهها، شرایط محلی و آستانههای خطرپذیری مختص هر یک از ما غفلت میکنند.
ویتز (Waits) و ویل (Weil) را در نظر بگیرید. ویتز موسیقیدانی است که بخش عمدهای از عمر ۶۱ ساله خود را به عیاشی گذرانده است. ویل که یک فیزیکدان ۶۷ ساله کلنگر است، به جای عیاشی، به یوگا و خوردن غذاهای طبیعی و غیرصنعتی مشغول بوده است. هر یک از آنها از نقطهنظر خود، کم و بیش همان گونه که تمایل دارد، زندگی میکند. هر دوی آنها میتوانند از زندگی خود راضی باشند. در حالی که واقعا به جای آنها نیستیم، چگونه میتوانیم دراینباره داوری کنیم؟ ویتز از تلخ و شیرین زندگی «بر باد رفته» خود میخواند. ویل در کتابهای خودیاری، درباره زندگی سالم مینویسد. میتوانیم به بررسی رفتارهای آنها بپردازیم یا از آنها بخواهیم در تست امآرآی شرکت کنند.
در غیراین صورت باید برای تعیین این که آیا سالم و خشنود هستند یا نه، به گزارش هر یک از آنها اعتماد کنیم. وقتی دولت از ایدهای درباره چگونگی زندگی افراد (یعنی نوعی ارزش) استقبال میکند، احتمالا به اخذ مالیات از ویتز و ارائه یارانه به ویل گرایش خواهد داشت. اما چرا؟ عجیب آن است که دولت، برخی مواقع بیآن که بخواهد یا بداند، ما را به سمت شیوههای ناسالم زندگی هدایت میکند. هرم غذایی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ را به خاطر بیاورید. امروزه بیشتر محققین بر این عقیدهاند که میزان کربوهیدراتی که در این هرم غذایی توصیه میشد، بسیار زیادتر از مقدار مورد نیاز برای داشتن رژیمی سالم و مغذی بود.(۵) البته بعضی افراد به غذاهای کمتر سالم علاقه دارند. لذا هر توصیهای که انجام شود، افراد زیادی این نوع غذاهای کمتر سالم را مصرف خواهند کرد و به پذیرش ریسک مرتبط با مصرف آنها تمایل خواهند داشت.
در مفهوم هدایت، یک معیار عام در باب رفاه فرض گرفته شده است که به هیچ وجه نمیتواند وجود داشته باشد. مثلا آیا داشتن زندگی طولانی، به آن اندازه که عموم مردم فکر میکنند، خوب و مطلوب است؟ اگر امید به زندگی من با دست کشیدن از مصرف برخی نوشیدنیها و خوراکیها از ۸۸ سال به ۹۰ سال افزایش مییابد، آیا ارزش آن را دارد که از خوردن و نوشیدن آنها صرف نظر کنم؟ آیا تمام اطلاعاتی که اداره خدمات بهداشتی و انسانی در اختیار دارد، به ما در درک بهتر حقیقت کمک میکنند؟ من به این گفتهها شک دارم.
از دید من، ارزش برخی نوشیدنیها و غذاها بیشتر از ارزش سه سال زندگی اضافه در شیدی اوکس (آسایشگاهی در آمریکا) است. تمایلی ندارم که کسی به من بگوید «وقتی ۹۰ ساله شدی، از من تشکر خواهی کرد»، چون اولا ۹۰ ساله نیستم و ثانیا از زندگی محتاج به دیگران لذتی نخواهم برد. میتوانید من را غیرعقلایی بنامید، اما در این صورت دارید ترجیحات خودتان را به جای ترجیحات من مینشانید. زمان، شرایط و دیدگاه، اهمیت بسیار زیادی دارند. البته هیچ یک از این گفتهها به این معنا نیستند که ترجیحات افراد نمیتوانند در اثر هدایت یا توصیه دیگران تغییر کنند. مساله آن است که معماری انتخابها به معنای تجهیز انگیزهها به نفع سلایق فردی دیگر، بدون داشتن معیاری عینی برای ارزش است.
به این دلیل، زمانی بحث از نهادها به میان میآید که از طراحی آرمانشهرهایی که میخواهند افراد را سالمتر، ثروتمندتر یا دارای طول عمر بیشتر کنند، دست کشیده باشیم.
ممکن است اینها ارزشهای من یا شما نباشند. باید این شکل از اقتصادِ به علاوه سیاستگذاری را با گونهای از اقتصاد جایگزین کنیم که به تحلیل مجموعه قوانین طراحی شده برای به حداکثر رساندن چندگانگی و تکثر بپردازد. جیمز بوکانان اخیرا نوشته است:
«بازارها چگونه کار میکنند؟ این سوال به تنهایی و به طور مجزا، سوالی نامناسب و غیر قابل پاسخ است. در عوض باید این پرسش را مطرح کرد که بازارها تحت مجموعه قیود مختلف نهادی و قانونی، چگونه عمل میکنند؟ دانش و تخصص علمی اقتصاددانان را میتوان با اثرات پیشبینیشده مجموعههای مختلف از این قیود ربط داد. در این صورت پرسشی که مطرح میشود، این نیست که حالات نهایی یا نتایج مختلف را چگونه میتوان از طریق عمل سیاسی یا جمعی پدید آورد، بلکه آن است که چگونه میتوان پیشبینی کرد که کدام مجموعه قیود عملی خواهند شد و ایجاد نظمی را امکانپذیر خواهند ساخت که برآوردکننده معیارهای خاصی در باب مطلوبیت باشد.
ممکن است تفاوت میان این دو موضع روششناسانه ناچیز به نظر آید، اما اگر اقتصاددانان به محدودیتهای رشته خود توجه میکردند، میتوانستند از بسیاری از تلاشهای غیرعاقلانه و نادرست اجتناب کنند.(۶)به طور خلاصه با این موضع اخیر بوکانان میتوان تحلیل کرد که چه مجموعههایی از نهادها با بیشترین احتمال، برداشتهایی متکثر از عمل مفید را در خود جای میدهند (در حالی که با «ملاکهای مطلوبیت» او نمیتوان به پیامدهایی از قبیل «طول عمر» یا «درآمد» اشاره کرد).
● اقتصاد رفاه «بازار آزاد»
همانطور که در مطالب قبل اشاره کردم، دو مشکلی که در ارتباط با دقت نظر غیرانتقادی در اقتصاد رفاه وجود دارد، این است که ۱) این نوع اقتصاد غرق در متغیرهای کلی است که ذهنی بودن ارزش را یا به کلی از نظر دور داشته یا مسلم میگیرند، و ۲) اقتصاد رفاه بر محاسبات مطلوبیت اجتماعی تکیه میکند که ممکن است در آنها به فرد و حقوق مورد مطالبه او توجهی نشود. به عنوان مثال، تحلیل هزینه- فایده درباره یک سیاست معین، بسیار خوب و مفید است. اما این تحلیل به تنهایی چندان بهتر از آنالیز لذتگرایانه بنتامی نیست.(۷)
هر دوی این تحلیلها باعث میشوند علم اقتصاد در برابر هدایتکنندهها، مدلسازها و برنامهریزها آسیبپذیر شود. متغیرهای کلی میتوانند به عنوان نماینده، اگر به خوبی محدود شده باشند مفید واقع شوند. ما غالبا خواهان کاهش بیکاری، افزایش تولید ناخالص داخلی (GDP) یا بهبودهای مختلف پارهتو هستیم. اما هیچ یک از اینها نباید هدف نهایی سیاستگذاری باشند. به بیان دیگر میتوان گفت که هدف، امکانپذیر ساختن تکثر و چندگانگی اهداف است. تمرکز بیش از اندازه بر «رفاه کلی اجتماعی» (هر چه که باشد) میتواند بهاندازه بت ساختن از GDP، غلط و غیرمنطقی باشد.(۸) «این که ما همه رفاه بیشتری داریم» چیزی است که تنها میتوان آن را تخمین زد. در این جا نیز رفتار با افراد به مثابه عواملی مدلسازیشده یا مجرداتی آماری بدون اشاره به ترجیحات، شرایط و انتخابهای خاص آنها - ضروری و مفید است. اما این شیوه فکری در اغلب موارد، از ذهنیتگرایی به عینیتگرایی نادرست کشیده میشود.
اقتصاددانان مدافع بازار آزاد نیز دچار این عینیتگرایی غلط میشوند. به عنوان نمونه برخی از آنها معتقدند که یک روش برای اصلاح برنامه تامین اجتماعی، آن است که افراد را به اتخاذ تصمیمات بلند مدت «خوبی» از قبیل پسانداز برای دوره بازنشستگی ملزم کنیم، اما اجازه دهیم بخش خصوصی به جای کنگره، مدیریت این صندوقها را بر عهده داشته باشد.
ادوارد لازیر، اقتصاددان موسسه هوور میپرسد:
«نظام کنونی چه کاری انجام میدهد؟ این سیستم باید چه اهدافی را دنبال کند؟ آیا فرآیندهای خصوصی با کارآیی بیشتری به این اهداف مطلوب دست پیدا میکنند؟ پاسخ آن است که نظام کنونی، کارکردهای مطلوبی را انجام میدهد، اما پیامدهای نامطلوبی به بار میآورد. فرآیندهای خصوصی، اهداف مطلوب را تحقق میبخشند و در عین حال، بخش بزرگی از این پیامدهای نامطلوب را حذف میکنند.»(۹)
لازیر در استفاده از واژه مطلوب، چه کسی را در ذهن دارد؟ مطلوب برای چه کسی؟ شاید منظور او خرد جمعی، گروههای بروکراتها یا ارقام به دست آمده در نظرسنجیها است. نمیدانم. اما احتمالا خود را اقتصاددانی طرفدار بازار آزاد تلقی میکند. ممکن است این قبیل تغییرات فزاینده سیاستی، بهبودی در وضع موجود پدید آورند. اما کماکان ملاحظات مربوط به ارزش ذهنی را در حاشیه رها میکنند. و این جای تاسف دارد. چرا؟ به این دلیل که وقتی در نهایت، گوسالههایی طلایی مانند عمر درازتر یا پساندازهای بیشتر را به وجود میآوریم، هزینه فرصتهایی به وجود خواهند آمد. میتوانیم هزینههای استقلال فردی را افزایش دهیم و از ترجیحات دیگران حمایت کنیم یا میتوانیم نظامهای انگیزشی به وجود آوریم که افراد بتوانند در آنها به شیوه خاص خود به یادگیری پرداخته و رشد کنند.
چنانچه دولت فردی را به قرار دادن درصد خاصی از حقوق خود در یک حساب بازنشستگی شخصی وادار سازد، وی دیگر نخواهد توانست از این منابع برای خرید یخچال یا راهاندازی بنگاه استفاده کند.(۱۰)
به طور خلاصه شرایط مربوط به زمان، بافت و دیدگاه همانند ریسمانهای ظریفی هستند که ارتباط کنشگر اقتصادی را با دنیا برقرار میکنند. با کاربرد زیاد از حد متغیرهای کلی، مفاهیم مجرد و مدلهایی که از واقعیت فاصله دارند، خطر نابودی این رشتههای ارتباطی را به جان میخریم.
جدا تاکید میکنم که باید مجددا جایگاهی اساسی برای مفهوم ارزش ذهنی در اقتصاد قائل شویم.
ماکس بوردرز
مترجم: محسن رنجبر
پانوشت
۱- Will Park. IntoMobile.com «Ebay Shows Apple iPhones selling for $۵۰۰۰”, April ۶, ۲۰۱۰.
۲- David L. Prychitko. Library of Economics and Liberty—The Concise Encyclopedia of Economics, ۲nd ed. «Marxism”
۳- Karl Marx. Capital, Vol. I, Chapter One, par. I.I.۱۴ «Commodities”, originally published ۱۸۶۷ as Das Kapital.
۴- Richard Thaler and Cass Sunstein. Nudge: Improving Decisions About Health, Wealth, and Happiness, p. ۵. Yale University Press, ۲۰۰۸.
۵- Food and Drink Weekly, «USDA’s food pyramid faces criticism» June ۲۴, ۲۰۰۲.
۶- James M. Buchanan. Working paper for Perspectives in Moral Science, «Economists Have No Clothes”, ۲۰۰۹, p. ۱۵۱-۱۵۶.
۷- Max Borders. TCS Daily, «Happily Burying Bentham”, May ۱۹, ۲۰۰۶.
۸- David R. Henderson. Library of Economics and Liberty «GDP Fetishism”, March ۱, ۲۰۱۰.
۹- Edward Paul Lazear. Hoover Digest, «Private Accounts for Social Security?» (۲۰۰۵ no. ۲).
۱۰ - سرمایهگذاری آستانههایی را در ارتباط با ریسک ذهنی دربردارد که رعشه بر تن بسیاری از ما خواهد انداخت. اما این سبب نمیشود که یک نوع ریسک (سهم تعیین شده) بهتر از نوعی دیگر (راهاندازی یک بنگاه) باشد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست