پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان


انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان

۱۹۵۶ سالی بود که در آن جهان ترک برداشت دو رویداد در اکتبر و نوامبر ۱۹۵۶ رخ داد که مردم آن روزگار را تکان داد و سبب بوجود آمدن پژواکی گردید که اثرات آن هنوز محسوس است انقلاب مجارستان سلطه اتحاد جماهیر شوروی در بلوک شرق را زیر سئوال برد

۱۹۵۶ سالی بود که در آن جهان ترک برداشت. دو رویداد در اکتبر و نوامبر ۱۹۵۶ رخ داد که مردم آن روزگار را تکان داد و سبب بوجود آمدن پژواکی گردید که اثرات آن هنوز محسوس است. انقلاب مجارستان سلطه اتحاد جماهیر شوروی در بلوک شرق را زیر سئوال برد (۱). در بلوک غرب، بریتانیا، فرانسه و اسرائیل، جهت مداخله در منطقه کانال سوئز و شکست دادن ناسیونالیسم عربی ناصر، با یکدیگر هم­پیمان شدند. از دید برخی که درین دوران زندگی می­کردند، هر دوی این مداخله­ها برای "شرق" و "غرب" به یک میزان فضاحت­بار بود. هر کدام از این دو اردوگاه ادعا داشت که تنها خود مظهر و مدافع خوبی­هاست و اردوگاه دیگر بدی­ها و شرارت را نمایندگی می­کند. این دو حادثه حتٌی برخی را در درون این دو اردوگاه وادار به عکس العمل کرد. جان فاستر دالس به آیزنهاور گفت که چقدر تراژیک است در زمانیکه تمام سیاست اتحاد جماهیر شوروی در ورشکستگی و سقوط است، بریتانیا و فرانسه به روش شوروی در جهان عرب متوسل گردیدند. از طرف دیگر در مسکو سفیر بریتانیا گزارش داد، که بحران سوئز همچون هدیه­ای الهی است که افکار عمومی را از مجارستان به سمتی دیگر معطوف کرد. بحران سوئز این فرصت را برای شوروی فراهم آورد که از نظر اخلاقی در مقامی برتر در سازمان ملل و جهان عرب قرار گیرد (۲). هر دو امپریالیست­های از نو جان گرفته­ای بودند، که با توسٌل به تبلیغات و مخدوش کردن افکار عمومی می­کوشیدند تسلط خود را بر حوزه­ی نفوذ خود مستحکم تر کنند.

بسیاری از مردم چنین احساس می­کنند که بحران سوئز تأثیر مهم­تری بر رویداهای امروزین گذارده است. سردرگمی و لغزش­های کنونی آمریکا در عراق تکرار خطاهای امپریالیسم بریتانیا و فرانسه در گذشته است. اما اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و هم­اکنون روسیه رقیب ضعیفی در برابر آمریکا هست، و این دو چنین وانمود می­کند که سالگرد انقلاب مجارستان از اهمیت کمتری برخوردار باشد.

رویدادهای مجارستان در سال ۱۹۵۶ هنوز حائز اهمیت است. این رویدادها کمک کردند تا این دروغ که اتحاد جماهیر شوروی بدیل واقعی برای امپریالیسم غرب است آشکار شود. علاوه بر آن، این رویدادها ظرفیت بالقوه مردم عادی برای تلاش جهت به دست گرفتن کنترل زندگی­شان را نشان دادند. تشکیل کمیته­های کارخانه و شوراهای کارگری جهت دفاع از خود و توسط کارگران مجارستانی در سال ۱۹۵۶، توهمٌی که میلیون­ها کارگر و دهقان در سراسر جهان به اشتباه به آن دچار بودند، یعنی وفاداری در برابر رژیمی که خود را سوسیالیست می­نامید، زدود. در دوناپن تله (Dunapentele)، استالینواروس (Sztalinvaros) سابق، شورای کارگران که در برابر ارتش سرخ قرار گرفته بود اعلام کرد: "دوناپن تله سوسیالیست­ترین شهر در مجارستان است. ساکنین آن کارگران­اند و همه قدرت در دست آنهاست. تمام منازل توسط کارگران ساخته شده است. این کارگران از شهر در "برابر تهاجم فاشیستی و نیز در برابر سربازان شوروی دفاع خواهند کرد" (۳).

درهم کوبیده شدن کارگران مجارستان توسط تانک­های T۵۴ روسی جنبش کمونیستی را در سراسر جهان منشعب کرد. احزاب کمونیستی رسمی بر اعتقاد خود باقی ماندند، اما بیرون از بلوک شوروی، شکاف­هایی پدیدار گردید، و احزاب کمونیست شروع بفاصله گرفتن از سیاست­های شوروی کردند. این تحولاب منتهی به شکل­گیری چپ نوینی شد که این ایده که، تنها دو گزینه­ی مسکو و واشنگتن وجود دارد، را رد می­کرد. اریک هابسبام (Eric Hobsbawm) نوشت مجارستان بحران روانی جمعی در احزاب کمونیست ایجاد کرد. هابسبام از این بحران بهبود یافت و وفادار باقی ماند. اما برای دیگران چنین نبود آنها در جستجوی بازسازی سوسیالیسمی اصیل­تر و بدیلی از میان "دود و آتش بوداپست" بر آمدند. اگر آنها نمی­توانستند در مورد اینکه این سوسیالیسم اصیل چیست توافق داشته باشند، ولی بر روی این نکته که این سوسیالیسم را نمی­توان در مسکو (و بعدها در پکن) یافت توافق داشتند. جائیکه در آن فقط کارگران به اسم در حاکمیت بودند، رژیمی که بیرحمانه به منافع آنان بی اعتناء بود.

برای روشن­تر شدن رویدادهای سال ۱۹۵۶ در مجارستان لازم است کمی به رابطه­ی این کشور با اتحاد جماهیر شوروی بپردازیم. موضع رسمی حزب کمونیست مجارستان این بود که دخالت نظامی روسیه "مقابله با ضد انقلاب و فعالیت­های فاشیستی" بود. این مداخله بخشی از مبارزه علیه امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا بود. برخی نیز خروشچف را مورد سرزنش قرار می­دادند. آنان می­گفتند که فساد در مسکو پس از مرگ استالین شکل گرفت. اکنون آنان می­گفتند که اگرچه استالین اشتباهاتی را مرتکب شد، آنچه که راجینی پلامه دات (Rajini Plame Dutt) که یک استالینیست بود به "لکه­هایی بر خورشید" تشبیه می­کند؛ اما سوسیالیسم روسی اساسا در سلامت بود. چنین نظری برای پیتر فرایر (Peter Fryer) هیچ معنایی نداشت. فرایر روزنامه­نگار کمونیستی بود که جهت تهیه­ی گزارش برای تأئید مواضع حزب کمونیست بریتانیا به مجارستان فرستاده شده بود. آنچه او در آنجا دید زندگیش را تغییر داد و نوشته­های او را یکی از ناشناخته ترین، اما بهترین تحلیل-های یک انقلاب کرد:"رویدادهای مجارستان یک نقشه فاشیستی نبود، بلکه در حقیقت انقلاب اکثریت وسیعی از مردم علیه حکومت استبدادی بوروکراسی استالینیستی بود".(۴)

دیدگاه دیگری که امروزه محبوب­تر است، معتقد است که اتحاد جماهیر شوروی یک دولت سوسیالیستی بود واین اقدام آن کشور نشان می­دهد که سوسیالیسم نمی­تواند کارآمد باشد. این دیدگاه معتقد است که پوسیدگی در زمان لنین و حتی پیش از آن، ریشه دوانیده بود. سوسیالیسم رویائی است که محکوم است همیشه به دیکتاتوری و سرکوب ختم شود. اگر سوسیالیسم زمانی بخواهد تحقق یابد، تنها از طریق مصالحه با سرمایه­داری و انجام اصلاحات در اینجا و آنجاست. این جاده از لنین به استالین انحرافی نداشته است.

اما این دیدگاه نمی­تواند توضیح دهد چرا استالین بسیاری از بهترین رفقای نزدیک لنین را کشت و بسیاری از ایده­هایی را که الهام­بخش مردم در ۱۹۱۷ بود واژگونه کرد. همچنین این دیدگاه نمی­تواند نحوه عمل رژیم­های پیاپی شوروی را توضیح دهد. برای توضیح این موارد ما بایست گسستی را که در تاریخ روسیه رخ داد بشناسیم. آنچه به رویدادهای سال ۱۹۵۶ در مجارستان منتهی شد نتیجه منطقی ۱۹۱۷ و یا لنین نبود. بلکه نتیجه منطقی ضد انقلاب استالینی بود.

پیروزی استالین در پایان دهه ۱۹۲۰ تنها پیروزی یک شخص و یا حتی یک بوروکراسی نبود بلکه در واقع میراث انقلاب روسیه را از بین برد و ماهیت دولت شوروی را تغییر داد. ۱۹۱۷ تلاشی واقعی برای ساختن سوسیالیسم از پایین و آغاز فرآیند انقلاب جهانی بود. اما تحت تاثیر جنگ داخلی نقش طبقه کارگر به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی متلاشی شد. بدین سان انقلاب رو به انحطاط گذاشت. کسب قدرت توسط استالین بازتابی از این واقعیت است. در حالی که رژیم هنوز از نام سوسیالیسم استفاده می­کرد، هدف انقلاب جهانی کنار گذاشته شد. ازنخستین برنامه پنج ساله، نیاز به پیشی گرفتن از غرب براساس شرایط رقابت در سیستم جهانی، نیرو و انگیزه­ محرکه شد. رقابت در واقع، به معنای رقابت نظامی و اقتصادی بود. روسیه در رقابت با غرب زنده باقی ماند. اما مردمی که هزینه­ی این رقابت را پرداختند کارگران و دهقانان عادی روسی بودند که برای انباشت سرمایه تحت فشار بودند و اعتراضات آنها به طرز بیرحمانه­ای سرکوب می­شد. این سوسیالیسم نبود. بلکه شکلی از سرمایه داری دولتی بود که در آن دولت روسیه تحت رهبری استالین، نقشی را ایفا می­کرد که مارکس در کاپیتال برای سرمایه داران قائل شده بود. "انباشت کنید، انباشت کنید! یعنی موسی و پیامبران!... در نتیجه پس­انداز، پس­انداز، یعنی باز پس گرفتن بیشترین میزان ممکن ار ارزش اضافی؛ یا تولید اضافی؛ برای سرمایه! انباشتن بخاطر انباشتن، تولید بخاطر تولید..." (۵).

پس از شکست نازی­ها در سال ۱۹۴۵، کنترل اروپای شرقی بدست استالین افتاد. همزمان با آغاز جنگ سرد فشار رقابت اقتصادی و نظامی بر هر یک از اقمار شوروی نیز وارد آمد. بار دیگر کارگران تمام کشورهای این بلوک تحت فشار بودند تا منابع و امکانات را برای بازسازی روسیه و توسعه زیربنای صنایع سنگین نیروهای مسلح و کشورهای خود فراهم کنند. در میان کشورهای بلوک شرق شرایط در مجارستان از همه بدتر بود. در آنجا ماتایاس راکوزی (Matayas Rakosi) که یک استالینیست وفادار بود، تلاش در جهت کسب رضایت ارباب خود را داشت. میزان انباشت افزایش یافت. "تمرکز سیاست اقتصادی کوشش­ برای دست یافتن به حداکثر انباشت سرمایه بود... در طول اولین برنامه پنچ ساله بعوض ۵-۶ درصد انباشت سرمایه، سطح انباشت سرمایه ۳۵ درصد از در آمد ناخالص ملی بود. انباشت اجباری، در خدمت هدف صنعتی­سازی اجباری بود" (۶). دادگاه­های نمایشی برای مخالفین در چارچوب حزب کمونیست استالینیستی مجارستان بر پا گردید، بسیاری به زندان افتادند. در کارخانه­ها و در مزارع کارگران و کشاورزان زیادی به خاطر جرائم کوچک مجازات شدند. کارگران مجارستان به صورت قابل فهمی از این یورش به وحشت افتاده بودند و به زودی از این رژیم متنفر شدند و این نفرت و کینه را از طریق بارآوری پایین و میزان کم­کاری نشان می­دادند.

مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، سبب تضعیف موقعیت راکوزی گردید. در مسکو رهبران جدید از اینکه او بسیار خشن بود و سیاست­های او آنقدر غیر واقع­گرایانه بود، که مخرٌب بنظر می­رسید، نگران بودند. ایمره ناگی(Imre Nagy) که یک طرفدار وفادار مسکو بود و کمتر به استالین گرایش داشت جایگزین او شد. برای مدتی یخ­ها ذوب شد اما سپس اعتماد مسکو به ناگی کاهش یافت و راکوزی به قدرت بازگردانده شد.

اختلافات و شکاف­ها در بالا، سبب ظهور فضایی در سطوح پایین شد. این فضا در سال ۱۹۵۶ به سرعت گسترش یافت. در فوریه خروشچف (Khrushchev) نطق مشهور خود را در بیستمین کنگره حزب کمونیست انجام داد و جنایات استالین را برشمرد. آنگاه فشار برای تغییر در لهستان اوج گرفت. به ویژه پس از آنکه بسوی کارگران معترض در پوزنان (Poznan) تیراندازی شد. چنین به نظر می­آمد که هر آن احتمال استفاده مسکو از خفقان و سرکوب نظامی علیه لهستان وجود دارد، اما درنهایت مسکو متقاعد شد که اعتمادش را نسبت به اصلاح­گرایان لهستانی حفظ کند.

با وجود این در مجارستان، کنترل به سرعت از دست رفت. در طول تابستان ۱۹۵۶ دولت مجارستان ضعیف شد و قدرت راکوزی فروپاشید. به ویژه پس از آنکه پرده از جنایات سال­های اخیر در مجارستان برداشته شد، وی برکنار گردید و استالینیست دیگری بنام گیرو (Gero) جایگزین گشت. اما تظاهراتی که در حمایت از معترضان لهستانی سازماندهی شده بود انقلاب مجارستان را آغاز کرد.

در ۲۳ اکتبر۱۹۵۶ در بوداپست، دانشجویان در حمایت از اصلاحات به خیابان­ها ریختند و ده­ها هزار تن از کارگران نیز به آنها پیوستند. هنگامی که به تظاهرات­کنندگان تیراندازی شد و برخی کشته شدند، خشم مردم افزایش یافت. حکومت لرزان و ضعیف دستپاچه شد واز نیروهای نظامی روسی کمک خواست. روزهای بعدی شاهد پیکارهای مغشوش و تغییراتی در رأس هرم حکومت بود که منجر به بازگشت ایمره ناگی به قدرت گردید. به تدریج او روس­ها را متقاعد کرد که عقب­نشینی کنند.

امید مسکو این بود که ناگی نیز همچون رفرمیست­های لهستان فردی وفادار اما بیشتر ملاحظه­گر باشد. او اکنون توسط مردم تحت فشار بود و تغییرات رادیکال­تری را اعلام کرد. در مسکو انکار حقایق و طفره رفتن از آن جای خود را به ترس و سپس عزم به منهدم کردن این شورش داد. در چهارم نوامبر واحدهای جدیدی به مجارستان و به ویژه به بوداپست فرستاده شدند. قبل از اینکه مسکو کنترل خیابان­ها را به دست بگیرد چندین روز پیکار خونین در گرفت.

اما این پایان کار انقلاب مجارستان نبود. آنچه ناگی را به پیش می­راند و مسکو را هراسان ساخته بود تنها مبارزات از پایین نبود بلکه تشکل­های این مبارزات بود. در نخستین ساعات انقلاب در ۲۳ اکتبر، کارگران مجارستان کنترل کارخانه­های خود را در اختیار گرفتند و به زودی کمیته­ها و شوراهای کارخانه­ها را انتخاب کردند. این اقدام پایه دموکراتیک انقلاب بود. آشکارا پژواک ۱۹۱۷ طنین­ انداز بود.

مسکو فرد دست­نشانده­ای به نام یانوس کادار(Jans Kadar) را به رهبری برگزید، اما اکنون او و سربازان روسی می­بایستی با اعتصابی عمومی و جنبشی که از کمیته­های کارخانه گسترش می­یافت مواجه می­شدند. این مبارزه سیاسی تا دسامبر به طول انجامید.

کارخانه­ها به محل بحث و سازماندهی کارگران تبدیل شده بودند. در شهرهای بزرگ، مناطق صنعتی و معادن ذغال سنگ، کمیته­های منطقه­ای کارخانه­های مختلف را به یکدیگر پیوند می­دادند. شورای مرکزی کارگران بوداپست شکل گرفت. یک روزنامه نگار نقش کمیته-ها را این چنین وصف کرده بود:

جنبه شگفت­انگیز این وضعیت این است که، اگرچه اعتصاب عمومی در جریان است ولی صنعتی که از طریق مرکزیتی سازماندهی شده باشد یافت نمی­شود، با این وجود کارگران خود را موطف می­دانند که سرویس­های ضروری را، بدلائلی که خودشان تعیین کرده و حمایت می­کنند، برای شهروندان فراهم کنند. شوراهای کارگری در مناطق صنعتی وظیفه­ی توزیع کالاهای ضروری و موٌاد خورکی را خود تقبل کرده­اند، بخاطر آنکه مردم زنده بمانند. کارگران ذغال سنگ بمیزان کافی ذغال سنگ فراهم می­کنند که کارخانجات برق و بیمارستان­ها در بوداپست و سایر شهرهای بزرگ بتوانند بکارشان ادامه بدهند. کارگران راه­­آهن، قطارها را برای فرستادن به مقاصد از پیش تعیین شده و برای اهداف تأئید شده آماده می­کنند... (۷).

مشکل این بود که اشغال نظامی هرگونه شکل-گیری یک سازمان سراسریِ متشکل از این کمیته­ها را، علی­رغم چندین تلاشی که صورت گرفت، امکان­ناپذیر کرده بود.

وضعیت بن­بستی که میان "کادار"، روس­ها و کمیته­های کارگری بوجود آمده بود نمی­توانست تا ابد ادامه یابد. دولت در ماه دسامبر ضربه­اش را وارد کرد. در مناطق کلیدی رهبران کارگری دستگیر شدند. هنگامی که کارگران به اعتراض پرداختند سربازان در بسیاری از مناطق به سمت آنان آتش گشودند. این رشته عملیاتی نشانگر پایان انقلاب مجارستان بود. عملیاتی که قریب ۲ ماه به طول انجامید.

اختناق اکنون همه­جاگیر شده بود. درطی انقلاب ۲۵۰۰ مجارستانی کشته و ۲۰۰۰۰ مجروح شدند. ۲۰۰۰۰۰ نفر متواری گشتند. در آن هنگام تعداد بیشتری دستگیر شده بودند. سردمداران شناخته­ شده همچون ناگی زندانی شدند. او در سال ۱۹۵۸ محاکمه و اعدام گردید و در منطقه­ای نامعلوم دفن شد. حدود ۴۰۰ نفر محکوم به مرگ شدند و ۲۳۳ نفر اعدام گردیدند. اکثر آنها کارگران جوان و مبارزان خیابانی بودند. رهبران شوراهای کارگری زندانی شدند. شدیدترین مجازات­ها برای کسانی بکار رفت که نقشی در کمیته­ها داشتند. این خود علامت مهم دیگری است از اینکه قلب انقلاب در کجا قرار داشت و چه چیز بیشترین هراس را در مسکو برانگیخت.

امروزه مبارزه برای اهمیت و یادآوری انقلاب واقعی مجارستان همچنان ادامه دارد. فرنس همر (Ferenc Hammer) جامعه شناس مجاری این پرسش را مطرح نموده است که "چه تعداد رویدادهایی از قبیل انقلاب ۱۹۵۶ وجود دارند و کدام یک از آنها شایسته­اند؟"(۸).

این پرسش در مجارستان کنونی اهمیت دارد. در این کشور از سال ۱۹۸۹ به صورت رسمی همه چیز عوض شده است. در ۱۹۸۹ آنچه که به اصطلاح "رژیم­های سوسیالیستی" نامیده می­شد فروپاشید و با یک رژیم "سرمایه­داری" جایگزین گشت. این مسأله حقیقت دارد که برخی تغییرات شدید بود. اموال دولتی خصوصی شد، شرکت­های چندملیتی به مجارستان دعوت شدند و این کشور به اتحادیه اروپا پیوست. اما وضعیت کارگران تغییر چندانی نکرد. آنها قبل از ۱۹۸۹ قدرتی نداشتند و اکنون نیز با وجود "دموکراسی بورژوائی" و رقابت چند حزبی فاقد قدرت هستنند. رده­های بالای حکومتی بسیار شبیه پیشینیان­اند. نخست وزیر مجارستان در ۲۰۰۶ فرنس گیرشانی (Ferenc Gyurcsany) یکی از رهبران سابق جوانان کمونیست است که از ارتباطاتش در سال­های خصوصی­سازی بهره برده و هم­اکنون به یک میلیونر تبدیل شده است. او اکنون حزب سوسیالیست را اداره می­کند. در پاییز ۲۰۰۶ و در هنگام روی کار آمدن دولت او – که همچون دولت­های پیشین بر روی دروغ و فریب بنا شده است - اعتراضات خشونت­باری رخ داد.

از منظر جهانی نیز پرسشی که در سال ۱۹۵۶ مطرح شد اهمیت دارد. برخی در آن زمان مدعی بودند و حتی تاکنون باور دارند، که همگی آن حوادث توطئه­ی آمریکا بود. این حرفی بی معنا است. نکته شایان توجه چگونگی موضع آمریکا بود. آنزمان نیز مثل امروز، رهبران آمریکا از دموکراسی سخن می­گفتند، اما در عمل به نحوی متفاوت می­کردند. این بدبینی و شکاکی خود را به خوبی در سال ۱۹۵۶ نشان داد. همانطور که چارلز گتی (Charles Gati)، یک آمریکایی لیبرال، اظهار کرده است: "واشنگتن تنها امید تعارف کرد، و نه کمک. خط مشی حکومت آیزنهاور به فریبی بدل شد که در آن دوپهلو حرف­زدن با خودفریبی تعدیل و تسکین شده بود"(۱۰). مجارستان گوسفندی قربانی هم برای مسکو و هم برای واشنگتن بود.

این پرسش برای سوسیالیست­ها نیز اهمیت دارد. ما در پرتوی آن می­توانیم به یاوه بودن این ادعا که مسکو مرکز بدیل نظام سوسیالیستی است، پی ببریم. همچنین می­توانیم مشاهده کنیم که بدیلی دیگر در مقابل نظام جهانی سرمایه داری می­تواند ظهور کند، و این چیزی است که کارگران می­بایست آن را در هر دوره­ای دوباره کشف کنند. این گزینه­ای است که می­تواند از پایین ظهور کند آنچنانکه در مورد کمیته­ها و شوراهای کارخانه در سال ۱۹۵۶ چنین اتفاق افتاد. مسأله مهم برای سوسیالیست­ها آن است که در چنین لحظاتی اطمینان حاصل کنند که کارگرانی که دست به این اقدام می­زنند تنها نمانند- این دلیلی است که چرا سوسیالیسم بایست یک جنبش بین­المللی باشد. ممکن است این وظیفه دشوار به نظر آید اما با در نظر گرفتن فجایع قرن گذشته از زوایائی این شرایط نسبت به دهه­های قبل مهیاتر است، تنها اگر ما نسبت به استفاده از آن بینش روشنی داشته باشیم.

دلیل این خوشبینی آن است که این روابط همچون گذشته منجمد نیستند. وقتی که "جنگ سرد" وجود داشت شرایط برای رهائی از هر یک از دو بلوک شرق و غرب، در چارچوب فضای مخاصمات ابرقدرت­ها شکل می­گرفت. اما این فضا محدود بود. بازی­ی دشمن­ِ دشمن­ِ من، دوست من است، یک ترفند خطرناک است. دشمنِ ِ، دشمن ِ من در قبال حمایتش بهائی مطالبه خواهد کرد. در مورد اتحاد جماهیر شوروی و احزاب کمونیست دنباله­رواش، این هزینه بسیار بالا بود: وفاداری به منافع مسکو و تحریف ایده­ی سوسیالیسم و امکان­پذیری تغییرات واقعی رادیکال، از جمله هزینه­هائی بودند که کارگران و زحمتکشان جهان متحمل گشتند. به جای یک جنبش بدیل برای تغیر وضع موجود، در اغلب موارد فشار برای ائتلاف با رهبران مظنون [سازشکار و فرصت­طلب] محلی اعمال می­شد.

هنگامی که جنگ سرد به پایان رسید، این فضایی که قبلا وجود داشت نیزناپدید شد. ایالات متحده به نظر پیروز می­رسید. اما هم­اکنون ما می­بینیم که قدرت واشنگتن بسیار کمتر از آن است که رهبرانش آرزو داشتند و بسیار کمتر از آن است که بسیاری از نیروهای چپ هراس داشتند. اتحاد جماهیر شوروی و احزاب اقمارش دیگر در سر راه تغییرات نیستند. این شرایط، وظیفه­ی بس عظیم اما، فرصت­های جدیدی را نیز به همراه داشته است.

در این اینجا شاید درس نهایی رویدادهای ۱۹۵۶ را باید گفت. فرصت­هایی پدید می­آید که برخی اوقات شدت آن نفس را در سینه حبس می­کند. اغلب هنگامی که رادیکال­ها در پی تغییرات بنیادین­اند، چنین به نظرمان می­رسد که سر خود را به دیوارهایی می­کوبیم که بسیار نیرومندتر از ما هستند. اما دیوارها برای همیشه بر پا نخواهند ماند. آنها فرو خواهند ریخت. لنین به خوبی این نکته را بیان کرد. او گفته است که بعضی مواقع چنین به نظر می­رسد که، برای دهه­ها هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد. آنگاه در عرض تنها چند هفته، به اندازه چند دهه اتفاق رخ می­دهد. مجارستان در اکتبر و نوامبر ۱۹۵۶ یک نمونه آن است. موارد دیگری نیز پس از آن روی دادند و باز هم رخ خواهند داد.

مایک هینس

ترجمه: بهرام کشاورز

این نوشتار را مایک هینس به مناسبت پنجاهمین سالگرد خیزش انقلابی سال ۱۹۵۶ کارگران و مردم مجارستان ویژهی "سامان نو" نوشته است. با سپاس از همکاری مهرزاد جاوید.

توضیحات:

۱- من(مایک هینز) این موضوع را به تفصیل در کتاب "مجارستان: شوراهای کارگری علیه تانک­های روسی" در نشریه­ی اینترناسیونال سوسیالیسم، شماره ۱۱۲ و صفحات ۸۱ تا ۱۰۶ توضیح داده­ام.

۲- نقل قول از پی جی بویل، انقلاب مجارستان و بحران سوئز، تاریخ - جلد ۹۰، اکتبر ۲۰۰۵ صفحات ۵۵۹ تا ۵۶۱.

۳- رجوع کنید به بی لامکس، شوراهای کارگری مجارستان در ۱۹۵۶، کُلارادو، رساله­ی علوم اجتماعی، ۱۹۹۰ صفحه ۸۵

۴- پیتر فرایر، تراژدی مجارستان، چاپ لندن و نیویورک ۱۹۸۶

۵-کارل مارکس، جلد اول سرمایه، چاپ پنگوئن، ۱۹۷۶ صفحه ۷۴۲

۶- آی تی برند & جی رنکی، اقتصاد مجارستان در قرن بیستم، چاپ لندن، ۱۹۸۵ صفحه ۲۰۲

۷- نشریه آبزرور در تاریخ ۲۵ نوامبر ۱۹۵۶.

۸- روزنامه گاردین ۱۹ اکتبر ۲۰۰۶

۹- نگاه کنید به جی ام تومس، بحران در مجارستان، نشریه سوشیال وورکر ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۶

۱۰- روزنامه گاردین ۱۹ اکتبر ۲۰۰۶

.