چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

«یاد لبخندهایتان هستم» از عباسعلی سپاهی یونسی


«یاد لبخندهایتان هستم» از عباسعلی سپاهی یونسی

نگاهی به مجموعه شعر نوجوان

● یک

دور تر از من و تو صحرایی ست

چاه مخروبه ای در آن صحراست

توی تاریکی و نمناکی چاه

کفتری هست که خیلی تنهاست

□□□

مدتی بود که کفتر می گفت:

«حیف! من این همه تنهاهستم

خانه ام پر شده از غصه و غم

چند سال است همین جا هستم»

□□□

دور تر از غم و کفتر چاهی

حرمی بود و امامی(ع) آنجا

از لب چاه کبوتر، آن دور

بود گلدسته ی زردش پیدا

□□□

کفتر از صبح نگاهش می کرد

گفت: «خوب است به آنجا بروم»

گفت: «باید پر و بالی بزنم

سوی آن گنبد زیبا بروم»

□□□

بعد هم پر زد و رفت از آن چاه

قاطی شادی کفترها شد

کفتر چاهی ما آن شب را

میهمان حرم «آقا»(ع) شد...

□□□

دور تر از من و تو صحرایی ست

چاه مخروبه ای در آن صحراست

ساکن چاه، همان کفتر خوب

مدتی هست که مهمان «رضا»(ع) ست

«یاد لبخندهایتان هستم» دومین مجموعه عباسعلی سپاهی یونسی متولد ۱۳۵۴ است.

گرچه کتاب دارای نمایه یا اشاره ای به گروه سنی مخاطبان نیست اما از نوع زبان شاعر وتخیل ساده و عاطفه منتشر در لحظه های شعر می توان حدس زد که برای مخاطبان گروه «ج» و «د» مناسب است و در مرز کودکی و نوجوانی، پای راست روی پله پائین و پای چپ روی پله بالا، نه دچار تردید در کار برد زبان، که در حال پل زدن است. در شعر «کبوتر و امام(ع)» شاعر از یک «موضوع» کودکانه شروع می کند. [کبوتر، خانه کبوتر، تنهایی کبوتر] و به موضوع نوجوانانه می رسد [تجسم اعتقاد در یک مکان که حرم امام رضا(ع) است]. می دانیم که «اعتقاد» در روند رشد کودک، از «عینیت» به «ذهنیت» تغییر مکان می دهد. اول کودک یک تجسم کلی دارد از پدیده هایی که والدین یا مربیان، «مقدس» می نامندش. این تجسم کلی معمولاً در یک مکان خلاصه می شود مثل خانه کعبه، مثل حرم امامان شیعه (ع) یا گاهی مکانی غیر مجسم اما انگار پیش چشم [به دلیل حضور قوی فرهنگی در ژن تاریخی زبان] مثل «دل» پدر یا مادر یا مربی یا خودش. شاعر، «موضوعی» را در حوزه فهم کودک انتخاب می کند که ارتباط «روایی» اش با «مکان مقدس» برای کودک قابل فهم است. ارتباط «کبوتر» و «حرم»، ارتباطی ساده در درک اولیه یک فارسی زبان است که از همان ابتدای کودکی شکل می گیرد. شعر بر محور «توصیف» شکل گرفته است نه بر مدار تصویر سازی و با این همه، از توصیفی عینی به ارتباطی ذهنی [«اعتقاد»] رسیده که می توان آن را یک موفقیت محسوب کرد. «توصیف» نقطه قوت آثار یونسی است:

خیابان های خلوت ‎/ خیابان های برفی ‎/ عبور سایه ای نیست ‎/ نه دیداری، نه حرفی

□□□

در این سرما، در این برف ‎/ دوباره روی گاری ‎/ برای مردم شهر ‎/ لبوی تازه داری

□□□

ولی انگار، امروز ‎/ لبو، بردن ندارد ‎/ کسی حتی خیال ‎/ لبو خوردن ندارد

□□□

کلاغی روی دیوار ‎/ به فکر پیرمرد است ‎/ لبوی داغ و تازه ‎/ فروشی اما چه سرد است!

□□□

کلاغ آرام پر زد ‎/ لبوها ماندگاری ‎/ و برف و پیرمردی ‎/ که مانده در کناری ‎/ صدای اوست انگار: ‎/ «لبوی تازه دارم ‎/ و غم از من بخواهید ‎/ که بی اندازه دارم»

شعر «لبوفروش» به رغم موفقیت در ساخت «فضا» و «حال و هوا»، در پایان خود از دخالت «شاعر- راوی» صدمه می بیند. گرچه شاعر می گوید: «صدای اوست انگار» یعنی شبهه ایجاد می کند در بودن یا نبودن این صدا و در واقع به خواننده می گوید که این صدای ذهنی پیر مرد است اما آنقدر این صدای ذهنی «رو» و «شعاری» ست که نه تنها لحن و روایت خونسردانه کل شعر را تحت تأثیر قرار می دهد که ذهنیت بزرگسالانه شاعر را، بدون هیچ اخطار قبلی، وارد شعر می کند. در طول شکل گیری شعر، یک بار هم این زبان زمخت و شعاری و غیر کودکانه، به شعر سر می کشد آنجا که شاعر می گوید: «لبوی داغ و تازه‎/ فروش اما چه سرداست!» می دانیم که در «زبان»، داغ بودن کار و کاسبی یا سکه بودن کار یا کم رونق و بی رونق بودن فروش مسبوق به سابقه است و شاعر می تواند از این «رویکرد های زبانی» برای رسیدن به «توصیف» مورد نظرش استفاده کند اما در کجای زبان شیرین فارسی صفت «سرد» را برای فروش داریم که یکباره وارد شعری کنیم که مخاطبش گروه سنی «د» است ! احتمالاً شاعر تصورش بر این بوده که استفاده از صنعت «تضاد» در تقابل «لبوی داغ» و «فروش سرد» ، یک «اتفاق زبانی» است اما این اتفاق، تبدیل به یک «تصادف زبانی» شده که بخشی از «شعر» را راهی نزدیک ترین بیمارستان به صحنه تصادف کرده است یعنی بیمارستان «ضعف تألیف»! اشتباهاتی نظیر این، برای شاعری که روان می گوید و جاندار، کمی دور از انتظار است اما خب... پیش می آید!

● دو

دو وجه کارآمد در شعر یونسی، ابتدا طنز است و دیگری نزدیک شدن به رویکردهای زبان روز مره و اتفاقات آن. این دو وجه، اغلب در کار دیگر شاعران- به جز اندکی- نادیده گرفته می شود و به هر حال کاربرد آنها، یک امتیاز مثبت محسوب می شود برای شاعر.

یک کلاغ مستأجر ‎/ در محله ی ما بود ‎/ خانه اش همین نزدیک ‎/ روی کاج زیبا بود

□□□

رهن کرده بود آن را ‎/ سال قبل از یک زاغ ‎/ زاغ، خانه ای بهتر ‎/ دیده بود در یک باغ

□□□

یک نفر فقط می شد ‎/ زندگی کند در آن ‎/ خانه در زمستان ها ‎/ خیس می شد از باران

□□□

بال می زد و می رفت ‎/ صبح زود از خانه ‎/ صبح زود یعنی باز ‎/ جست وجوی صبحانه

□□□

روی شاخه ای یک روز ‎/ یک کلاغ خانم دید ‎/ در نگاه او شادی ‎/ در نوکش تبسم دید

□□□

رفت و حرف زد با او ‎/ از خودش از این عالم ‎/ از عذاب تنهایی ‎/ از سکوت بی همدم

□□□

در محله ی ما باز ‎/ شنبه شب عروسی بود ‎/ روی شاخه های کاج ‎/ خنده، دیده بوسی بود

***

خانه حیف کوچک بود ‎/ یک اتاق، تنها داشت ‎/ خانه کلاغ خوب ‎/ یک نفر فقط جا داشت

□□□

می زد از طلوع صبح ‎/ روز و شب به هر جاسر ‎/ هفته ها به دنبال ‎/ خانه ای مناسب تر

شعر «کلاغ مستأجر» غیر از برخورداری از طنز، انطباقی درخشان است که دو وضعیت شاعرانه و واقعگرایانه را به دیدارهم آورده است. این که کسی به دنبال اجاره خانه باشد و پس از ازدواج، خانه بزرگتر گیرش نیاید، واقعیتی است معمول در روایات روزمره ما که کودکان و نوجوانان آن را بارها، هم از رادیو و تلویزیون و هم از والدین خود شنیده اند. شاعر این واقعیت را با تشخص بخشی به یک کلاغ و جایگزین کردن زندگی او با یک آدم، بدل به اتفاقی شاعرانه می کند که هیچ پیچیدگی تصویری در آن نیست گرچه یک جا- در یک بند- پایش می لغزد و دوباره مثل یک بزرگسال حرف می زند: «رفت و حرف زد با او‎/ از خودش از این عالم‎/ از عذاب تنهایی‎/ از سکوت بی همدم» جنس کلمات، افق معنایی و رابطه میان مفاهیم چندگانه و غیر ملموسی مثل «عذاب تنهایی» یا «سکوت بی همدم» آسیب جبران ناپذیری به این بخش وارد کرده که به هیچ وجه توجیه پذیر نیست و شاعر با تسلطی که بر زبان و استفاده سهل و ممتنع از آن دارد، به راحتی می توانست این بخش را بازبان نوجوانانه بیان کند که نخواسته یا تنبلی کرده یا ...

● سه

عباسعلی سپاهی یونسی شاعر خوبی ست در حوزه شعر نوجوان؛ اول به این دلیل که «ارتفاع دیدش»- مگر در پاره ای از بندها - «ارتفاع دید» مخاطبان وی است و از این نظر وجه عاطفی شعرها از «رویکردهای ساده نوجوانانه» فراتر نمی رود و «توصیف» ها نیز، تابع همین «ارتفاع دید» به «افق های معنایی پیچیده» رو نمی کنند؛ و دوم به این دلیل که به زبان روزمره و زنده التزام عملی دارد که دو نتیجه را عاید شعر هایش کرده است. اول روانی «زبان» و دوم «دلچسبی» آن. «دلچسبی» زبان، رویکردی ست که این روزها اغلب- چه در شعر کودک و نوجوان، چه در شعر بزرگسال- از یاد می رود و کم رمقی و بی خونی جایگزین آن می شود. حضور طنز، بخشی از این دلچسبی است که خوشبختانه گرفتار «فکاهه گویی» نمی شود. شاعر در استفاده از زبان روزمره و نزدیک کردن این «زبان» به جهان «نوجوانان» دچار افراط و تفریط هم نمی شود یعنی وجه استفاده از «اصطلاحات» را که گاهی از کنار «لمپنیسم» می گذرد و در برخی از آثار شاعران این ژانر به چشم می آید، از شعر هایش حذف می کند تا به زبانی ساده، بی زینت [حتی زینت اصطلاحات «کوچه بازاری»] و روشن برسد.

چند هفته مانده تا گل ‎/ چند هفته مانده تا عید ‎/ باز هم بابا دوباره مثل روز پیش پرسید

□□□

من دوباره زودگفتم ‎/ مانده تا گل، پانزده روز ‎/ پانزده لبخند مانده ‎/ تا به صبح عید نوروز

□□□

او ولی! انگار نشیند ‎/ حرفهایم را دوباره ‎/ چون نگاهش آن طرف بود ‎/ در عبور یک ستاره

***

گرچه بابا مرد کاراست ‎/ دستش اما باز خالی ست

سهم ما از عید، تنها ‎/ خنده های احتمالی ست

□□□

من دلم می گیرد از عید ‎/ عید یعنی آه بابا ‎/ عید یعنی دست خالی ‎/ می شود خندید آیا

□□□

مثل باغی خشک مانده ‎/ گرچه مالامال ابر است ‎/ باز هم درخانه ی ما ‎/ سال تازه، سال صبر است

شعر شاعر در «یاد لبخندهایتان هستم» آمیختگی فضاهای شهری و سادگی ذهن روستاییست و شاید به همین دلیل، عطرها و رنگ ها تصنعی به نظر نمی رسند و با مخاطب، به راحتی ارتباط برقرار می کنند. عباسعلی سپاهی یونسی شاعریست که آینده ای درخشان را پیش رو دارد اگر از کاهلی های خود در کاربرد «افق دید» بکاهد و شعرهایش را به یکدستی در «زبان» و «نگاه» برساند.

یزدان سلحشور



همچنین مشاهده کنید