جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
از آشنایی با شما خوش وقتم
هیچكس بهیاد نمی آورد كه بحث چگونه درگرفت. شب جمعه بود و آنها دو زوج كه هیچكدام زن و شوهر نبودند به یك رستوران چینی رفته بودند كه پاتوغشان بود. زنها و یكی از آن دو مرد مدتها پیش ازدواج كرده بودند و اكنون حتی خاطره طلاق هم در ذهنشان رنگ باخته بود. برای آدمی كه به چهلسالگی نزدیك میشود و زندگی ناآرامی داشته است بسیاری چیزها به تاریخ تبدیل می شود. موضوع بحث زایمان بود. زنها صاحب بچه بودند و مرد مسنتر در زندگی زناشوییاش كه اكنون به یك واقعه تاریخی تبدیل شده بود طعم پدر بودن را چشیده بود. فقط خانم ها صحبت میكردند. مانند دخترهای جوان مقابل هم نشسته بودند، میگفتند و میخندیدند.
كنستانس گفت: وقتی بچه اولم را زاییدم همه یك زایمان طبیعی داشتند. مادرم ترسیده بود. برای همین او را از من دور نگهداشتند. میدانستم او به نسل ناآگاه گذشته تعلق دارد. من در انتظار نوعی زایمان بودم كه هرگز تجربهاش نكردم.
آنچه كه تجربه كردم این بود كه دردهای زایمان از همان اول هر چهار دقیقه یكبار به سراغم میآمد نه اینكه ابتدا درد هر بیست دقیقه یكبار سراغم بیاید و بعد سریعتر شود و من داشتم از ترس میمردم و بهنظر میآمد كه شوهرم وقتی كه داشت مرا به بیمارستان میرساند نمیتوانست موقع رانندگی چشمهایش را روی جاده متمركز كند و بعد من سیوشش ساعت درد كشیدم بدون هیچ داروی مسكن و آخر سر آنقدر ناتوان بودم كه ضربان قلبم به شمارش افتاده بود. وقتش كه شد نمیتوانستم زور بزنم. مثل یك حیوان زوزه میكشیدم و شوهرم دو بار غش كرد و عاقبت سزارینم كردند دقیقاً همان چیزی كه گمان میكردم باید از آن بپرهیزم. خدای من! بیچاره شده بودم. مرین گفت: اینها همه درست.
اما نتیجه اش این بود كه صاحب یك بچه شدی. درست است! صاحب یك بچه می شوی. مرین گفت: زایمان اول من هم سخت بود. البته مثل تو درد نكشیدم. در عوض در ماههای اول حاملگی اینقدر بیمار، افسرده و وحشتزده بودم كه باوجود اینكه دلم میخواست یك زایمان طبیعی داشته باشم، اما هیچكس آن را به من توصیه نمیكرد. برایهمین از فكرش بیرون آمدم. زایمانم با چنگك (فورسیس) بود. میدانی كه چهطور است. آه! در آن حال گیجوگول وقتی كه بههوش آمدم و یك نفر بچه را به من داد فكر كردم آن بچه خودم هستم. فكرم آشفته بود و مغزم درست كار نمیكرد. حساب زمان از دستم دررفته بود و فكر كردم كه نوزاد خود من هستم.
كنستانس گفت: اوه! میدانم منظورت چیست. من موقع زایمان دخترم حالم اینطور بود. البته جدی نبود. قدری خیالاتی شده بودم. این خیالها خیلی عجیبوغریباند. آره. اما میگذرند. اینقدر كه آدم گرفتار بچهداری میشود. و یادگرفتن شیر دادن به بچه! كه یك ضربه فنیست. زنها مثل دختربچهها هروكر میكردند.
مردها بااحترام اما اندكی معذب به حرف همراهانشان گوش میدادند. مورفی، یكی از آن دو مرد كه دو بار ازدواج كرده و جدا شده بود و چند تا بچه داشت و بزرگترینشان هجده ساله بود، رو به زنان كرد و گفت: سؤال من از شماها این است كه فكر میكنید اگر میدانستید زایمان اینقدر دردناك است حاضر بودید به آن تن بدهید؟
زنها با تعجب به او نگاه كردند. كنستانس، معشوقهاش گفت: اینقدر دردناك، مورف؟! تو از درد زایمان چی میدانی؟
مرین كه در این میان رفته بود در جلد یك آدم منطقی، گفت: البته باید اعتراف كرد كه درد زایمان خیلی زیاد است. اما درد تمام موضوع نیست. تو دوباره حاضری بچهدار بشوی؟ البته باز هم بچهدار میشدم. من عاشق بچههام هستم. تو مگر بچههات را دوست نداری؟
مورفی رو به كنستانس كرد. گفت: تو دوباره بچهدار می شدی؟ كنستانس كه رنجیده بود، گفت: این دیگر دارد توهینآمیز میشود. معلوم است كه میشدم.
چرا توهینآمیز؟ من فقط سؤال كردم، یك سؤال فرضی.
چه چیزش فرضیست؟ ما داریم درباره دختر و پسرم صحبت میكنیم كه واقعاً وجود دارند و تو میشناسیشان و فكر میكردم دوستشان داری. مورفی گفت: میدانم وجود دارند. هر دو هم بچههای محشری هستند. اما برای داشتنشان تن به چه مصیبتی كه ندادی. تد، مرد دیگر داخل صحبت شد و گفت: منظور مورفی همین است.
زنها با هم شروع كردند به حرفزدن. كنستانس پیشی گرفت: ببین! البته كه خیلی دردناك است. انگار تمام بدنت پیچ و تاب میخورد و دو شقه میشود.
البته كه خیلی هولناك است، و هر بار هم با دفعه قبل فرق میكند. طوری كه هیچوقت آنطور نیست كه انتظارش را داشتی. بااینهمه آخر سر صاحب یك بچه هستی. میفهمی كه چه میگویم؟
مرین گفت: صاحب یك بچه نه یك سنگ كلیه.
مورفی چند ماه قبل یك بیماری سنگ كلیه را از سر گذرانده بود. او را از محل كارش مستقیم با آمبولانس به بیمارستان دانشگاه برده بودند. رنگش چنان پریده و حالش چنان وخیم بود كه همكارانش آنهایی كه او را در آن حالوروز دیده بودند نشناختندش. برای همین خندیدن در این لحظه دور از انصاف بود. اما زنها زدند زیر خنده و به خنده آنها تد و اندكی بعد مورفی هم به خنده افتاد. زنها از ته دل میخندیدند و خندهشان آمیخته با ریشخند بود. گارسن در این میان صورتحساب را همراه با یك بشقاب پرتقال قاچشده آورده بود. باقی میزها، همه خالی شده بود. تابلوی نئون كه روی آن نوشته شده بود "رستوران دانگ" از مدتها پیش خاموش بود. وقتی شروع كردند به باز كردن فالهاشان بحث داشت خاتمه مییافت. اما مورفی كه از هیچ موضوعی به آسانی نمیگذشت به تد گفت: چطور از پسش برمی آیند؟ زنها چطور حاضرند دوباره تن به زایمان بدهند؟ من كه واقعاً نمیفهم چطور چنین چیزی ممكن است. رك و پوست كنده من كه جرأتش را نداشتم.
تد شانه بالا انداخت. گفت: من هم جرأتش را نداشتم.
تد جوانتر از دیگران بود. از مرین چند سال جوانتر بود. چهره در هم كشید. گفت: حتی شنیدن این حرفها حالم را بد می كند.
مورفی گفت: وقتی به دبیرستان میرفتم معلم انگلیسیما جلو چشم ما بچهاش را انداخت. بعد همه دستش میانداختند. (با حالت نیمهعصبی و نیمه شوخی) اما من كه داشتم زهرهترك میشدم. همان موقع تكلیفم معلوم شد. منظورم این است: همان موقع در شانزدهسالگی فهمیدم كه من اگر زن بودم هرگز نمیتوانستم دردی را كه مادرم سر زایمان من تحمل كرد به جان بخرم.
زنها با چشمان باز و شگفتزده به مردها نگاه میكردند. قاچ پرتقال را به دندان میكشیدند و آب پرتقال از چكوچانهشان راه افتاده بود. مردها درباره صورتحساب صحبتی كردند و كیف پولشان را از جیب درآوردند. تد سرش را تكان میداد. گفت: اگر بنا بود كه من بچه به دنیا بیاورم آه، خداوندا! آنوقت جا داشت كه به آینده بشریت شك كرد.
مورفی به زنها چشمك زد. گفت: اگر دست من بود تا حالا نسل انسانهای اولیه برافتاده بود. یك سنگ كلیه كافیست.
تد اسكناسها را از كیف پولش بیرون آورد و مثل ورق بازی روی میز انداخت. فكر میكنم اعتراف وحشتناكیست. من عاشق زندگی هستم. دنیا اساساً جای زیباییست. مورفی به اعتراض گفت: من عاشق بچههام هستم و اصولا به بچهها علاقه دارم. در این لحظه مردها زدند زیر خنده. چیزی در صدا یا لحن مورفی تد را به خنده انداخته بود. مردها ناگهان مثل بچهها می خندیدند. حالا نخند كی بخند. تنها گارسون برای برداشتن پول شام بیسروصدا آمد و رفت و هیچكس متوجه او نشد. زنها بیحركت نشسته بودند، نه به مردها نگاه میكردند و نه به یكدیگر. چهرههاشان كشیده و همچون نقاب شده بود.
جویس كرول اویتس
برگردان: حسین نوشآذر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست