چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

سطرهایی که زندگی را قورت داده اند


سطرهایی که زندگی را قورت داده اند

توافقی در میان است که اعتقاد دارد متن هنری باید منشی از تأویل مدام داشته باشد یعنی پس از هر بار خوانش, دوباره برخیزد و مبنای جدیدی را ساماندهی کند

نگاهی به مجموعه شعر «سطرها در تاریکی جا عوض می‎کنند» نوشته‎ی: گروس عبدالملکیان- انتشارات مروارید- چاپ اول ۱۳۸۷)

توافقی در میان است که اعتقاد دارد متن (هنری) باید منشی از تأویل مدام داشته باشد. یعنی پس از هر بار خوانش، دوباره برخیزد و مبنای جدیدی را ساماندهی کند. اما در این که قاعده‎ی تأویل‎پذیری متن‎ها (هنری) به طور منسجم و دسته‎بندی شده، چیست؟ توافقی در میان نیست. یا اگر در نظریه و تئوری باشد لااقل در اجرای آن‌ها توسط هنرمند (بخوانید شاعر) چنین نیست. اما چیزی که مسلم است آن است که هیچ قاعده‎ی خصوصی ممکن نیست که تنها برای یک فرد وضع شده باشد و تنها برای مصرف او باشد و نمی‎توان چنین قاعده‎هایی را مستقل از زیست بوم فرهنگی و اجتماعی‎اش که پایگاه خود را از آن دارد تصور کرد و بدان اندیشید.

آن‌چه که در شعر دهه‎ی هشتاد بیش‌تر به چشم می‎آید توجه فراگیر شاعران به زیست بوم است و سعی بر آن دارند که لوازم و سازو کار شعری خود را با مقتضیات اجتماعی و فرهنگی جامعه همراه کنند. در این بین اختلاف نظرهایی پیش آمده که بهتر است در جای دیگری به آن پرداخته شود. اما چیزی که مشخص است آن است که عمده‎ی ترفندهای شعری در دهه‎ی هشتاد همان ترفندهایی است که کاربرد آن‌ها در دهه‎ی پیش از آن چیزی نبود جز نشانی از عقب‎ماندگی! (در مورد قراردادی بودن دهه بندی‎ها و اقتضای آن نیازی به توضیح بیش‌تر از آنکه می‎دانید نیست). در این بین، میان هر دو دسته مجموعه‎هایی وجود دارد که به طور آشکار می‎توانند نماینده‎ی هرکدام از این دسته‎ها باشند که مجموعه‎ی «سطرها در ...» به زعم نگارنده نمونه‎ی صریح و بی‎پرده‎ای است از آن‌چه که شرح دهندگان محترم برای شعر هشتاد برشمرده‎اند.

البته تنها نمونه نیست اما چون بحث ما بر روی این مجموعه است از آن سخن می‎گوییم. (هرچند اقبال از سوی مخاطب را نیز نباید فراموش کنیم که خود می‎تواند آزمونی باشد در راستای تحقق جملاتی که پیش از این بیان کردم).

شعرهایی که عمدتاً با مباحث نظری و فلسفه‎ی ادبیات و مباحث متعددی که در حوزه‎ی متنیت به میان آمده، همخوانی ندارند. درست یا اشتباه بودن چنین رخدادی هنوز به طور جامع و مانع آشکار نیست. و مشخص شدن آن نیاز دارد به گذشت زمان بیش‌تری. حالا هرکس از دیدگاهی می‎تواند مخالف یا موافق یا معتدل باشد.

هدف نگارنده نیز از پیش کشیدن این مقدمه کوبیدن مهر رد یا تأیید بر آن نیست بلکه منظور تبیین آن چیزی است که در حال حاضر وجود دارد و اغلب سمت‎ها به سوی آن در حرکت است. (با این همه در نظر است تا در نوشته‎ای دیگر این فرایند به طور گسترده‎تری و در حد توان بررسی شود).

اکنون بهتر است مشخصاً وارد مجموعه‎ی «سطرها در...» شویم و با آن به گفتگو بنشینیم. تصویرسازی از مواردی است که قسمت عمده‎ی کنش‎های ساختاری این شعرها را به خود اختصاص می‎دهد. و کاربردهای گوناگون آن در شکل‎گیری وجوه زیبایی شناسانه‎ی شعرها، نقش اساسی دارد. چیزی که در مجموعه‎های پیشین گروس عبدالملکیان هم مصداق دارد و شاعر در زوایای چنین تمهیدی سعی بر دیگرگونه دیدن دارد.

شاعر با ترکیب کردن تصاویر در جای جای شعرها سعی بر آن دارد تا استعاره‎ای گسترش یافته را در متن پدید آورد. و زبان توصیفی خود را نهان سازد. چرا که تصویر به عنوان امری نهفته در زبان، علاوه بر کارکردهای دیگری که می‎تواند داشته باشد، راهی است برای گریز از توصیف صریح و بی‎پرده و در ادامه‎ی آن گریز از توضیح. اما سامانه‎ی این شعرها در برخورد با زبان و شکل‎گیری تصویر در آن سامآن‌های در خود تکرار شونده و در نهایت ایستاست. چرا که پس از خواندن چند شعر از این مجموعه متوجه می‎شویم که تصویرها ذهن ما را اسیر کرده‎اند و با رخ‎نمایی پیاپی آن‌ها و تکرار سرسختانه‎ی آن‌ها، انگار نمی‎توانیم راهِ برون شدی از آن پیدا کنیم. بااین همه این همانی ذهن و عین در مراجعه به این تصاویر، یعنی آن نوع تناظر یک به یکی که بین ذهن و عین شکل می‎گیرد و دریافت تصاویر را ساده می‎کند مسبب همراهی خواننده با شعرهاست. اما اینکه تصاویر در زبان نهفته است و یکی از کارهای شاعر کشف این نهفته‎های زبان است نمی‎تواند منجر به این شود که شاعر تمام توش و توان خود را در کشف پیاپی تصاویر صرف کند. چرا که در نهایت منجر به تثبیت باورهای رسمی و بی‎خطر در کاربست زبان می‎شود و این یعنی بدرود با زایندگی و توانش زبان. چرا که ما را دچار این پیش‎فرض می‎کند که در هر جمله، واژه و ترکیبی باید به دنبال ما به ازای بیرونی و یکه بود و کار آن‌ها چیزی نیست جز اینکه مشخص کنند که امور واقعی چگونه هستند و این می‎تواند خطر نزدیک شدن به بیراهه‎ی «توصیف» را داشته باشد که زبان هنر باید از آن گریزان باشد.

موضوع دیگری که نباید از دیدرس دور بماند تلاش شاعر در جهت منش شاعرانه بخشیدن به موضوعات و امور در دسترس است. عبدالملکیان می‎کوشد با زاویه‎ی دیدی جزئی‌نگر دغدغه‎ها و درگیری‎های بنیادین و کلی نوع انسان را از ورای حفره‎هایی که این موضوعات در ارتباط با عناصر در دسترست ایجاد می‎کند به نمایش بگذارد. آن هم بدون اتکا به سلطه‎ی فاعل شناسا بلکه در مجاورت فاعل شناسا و ابژه ی شناسایی شاید همان گونه که هایدگر در رابطه‎ی با «امرفرادستی» و «امرتودستی» بیان می‎کند. شاعر قصد بر این دارد که خود و شعر ذهنی خود را به اشیا تحمیل نکند بلکه طبیعت اساسی آن‌ها را نیز در نظر آورد و بکوشد تا شعری که در هر شیء و در هر امر پنهان است را کشف کرده و بازآفرینی کند.

«دود، فقط نامهای مختلفی دارد/ وگرنه سیگار من و خانه‎های خرمشهر/ هردو به آسمان رفتند». ص ۴۶

«تیر هوایی بی‎خطر/ تو آسمان را کشتی» ص ۷۵

در این مجموعه، شعرها می‎خواهند راهی باشند برای به چالش کشیدن همه چیز، هر چیزی که هست و یا حتی نفس بودن. ایده‎های مطرح شده در پیرامون سه واژه‎ی اساسی زندگی، مرگ و عشق، با تناقض‎ها، سوءتفاهم‎ها و تضادهای بیرونی و درونی‎شان، سعی بر آن دارند که به نوعی با هم به اشتراک گذاشته شوند و این اشتراک جریانی باشد به سمت صیروریت ایده و خاصیت افزایشی آن در ذهن مخاطب. هرچند که نباید فراموش کرد که به گفته مالارمه «شعر را با کلمه‎ها می‎گویند نه باایده‎ها» در عین حالی که از ایده‎ها نیز گریزی نخواهد بود.

نباید فراموش کرد که وجود این ایده‎ها گاه موجب مضمون پردازی‎ها شبیه به هم نیز شده است به خصوص وقتی که این ایده‎ها قرار می‎گذارند، کیفیت شاعرانگی را بر دوش خود حمل کنند.

اگر قبول داشته باشیم که امکان داوری و سنجش رد رابطه‎ی بادنیا، می‎تواند قوه‎ی مشترکی باشد برای ابنا بشر و هر شخص در تجربه‎ی فردی و زیسته‎ی خود سطحی از داوری و نگاه نقادانه به جهانش دارد. می‎توانیم قبول داشته باشیم که شاعر با رویکرد زیبایی شناسانه تلاش دارد تا آن تجربه‎ی زیسته و فردی را به تجربه‎ای جمعی مبدل کند و آن‌ها را به تعامل و تبادل با یکدیگر بگذارد. کوشش گروس عبدالملکیان در رابطه با این موضوع به سادگی نمایان است. به این سطرها نگاه کنید:

«ما/ کاشفان کوچه‎ی بن‎بستیم/ حرف‎های خسته‎ای داریم/ این بار/ پیامبری بفرست/ که تنها گوش کند». ص۳۷

بی‎شک چنان دغدغه‎ای هرچه که از تجربه‎ی شخصی شاعر برخاسته باشد اما برای مخاطبی که در امروز زندگی می‎کند و با مسئله‎ی مدرنیته درگیر است، بسیار آشنا و همراه است. ابهامات، تناقضات و دغدغه‎های این چنینی، شاخک‎های شناختی و حتی حسی اکثر کسانی را که در این محیط، زیست کرده‎اند، تحریک کرده است و مخاطب با شنیدن روایتی دیگرگونه و شعری از آن نیرویی پیدا می‎کند که او را مجاب خواهد کرد که به راحتی زیر بار این تناقضات و پریشانی‎ها نرود. بلکه آن تجربه‎های زیستی را تبدیل به تجربه‎هایی اندیشیده کند. به عبارت دیگر نه در مقابل این پریشانی‎ها منفعل باشد نه چشم و گوش بسته و بی محابا به جنگ برخیزد، بلکه بتواند آن‌ها را در پروسه‎ای از معنابخشی تحلیل کند.

وجهه‎ی مشخص دیگری که در این شعرها وجود دارند، حضور انسان و نمایش و پریشانی‎های دغدغه‎ی اوست. عبدالملکیان در جایجای شعرها، سعی دارد تا جایی که امکان دارد انواع و اقسام دغدغه‎های انسانی را در سطرها، پوشش دهد و این منجر به ارائه‎ی موتیف های متعددی و به پیوسته‎ای شده است و به دلیل آنکه زبان، سازو کاری مضمون‎گرا دارد، این فرایند توانسته است دارای شمایلی از اندیشه‎ورزی شود.

رفتار انتقادی شاعر با امروزینگی انسان معاصر و آن‌چه که مربوط به امروز اوست (اگر قرارداد کنیم که این معاصر را با تسامح به معنای مدرن در نظر بگیریم) دربردارنده‎ی این مسئله است که انسان امروز و مدرن با چیزی که همیشه با آن در جنگ بوده یعنی سنت گویا مشکل آن چنانی ندارد بلکه با همین موقعیت کنونی (مدرنیته) و تعارضات و وجوه پارادوکسیکال آن سر جنگ دارد. (ناگفته نماند که اینجا بحث سنت و مدرنیته در همان معنای آشنا و قدیمی سنت و مدرنیته مطرح نیست بلکه مفهوم مدرنیته را به معنای موقعیت کنونی و امروزین و مفهوم سنت را به معنای آن شرایطی که گذشته یا در حال گذر است، در نظر گرفته‎ایم) پرداختن به این دغدغه‎های امروزی انسان موردی است که کم و بیش در اکثر شعرها و به نحوهای گوناگونی خود را نشان می‎دهد. در ارائه‎ی مضامینی برگرفته از جنگ، تنهایی، عشق، کودکی، مرگ، وارونگی، طنز و زندگی شهری و ... این البته به معنای بدبینی در نگاه و نگرش به انگاره‎های زندگی امروزین نیست بلکه تلاشی است در جهت کشف بدی‎ها.

تا شاید شعاع آن دایره‎ای که در نهایت به تسلسل می‎افتد کمی بزرگ از قبل باشد چرا که همان گونه که ژان پل سارتر می‎گوید دغدغه‎های انسانی در نهایت روی یک محور دوباره به جای اولش برمی‎گردد اما فاصله‎ی این محورها با مرکز در انسآن‌های مختلف با یکدیگر فرق دارد.

در آخر بهتر است شعر »ویسواوا شیمبورسکا» رااز این مجموعه بخوانیم که به گمان نگارنده از بهترین شعرهای این مجموعه و نوع کامل‎تری از آن رویکرد شعری است که عبدالملکیان سعی در نمایش آن دارد. با این توضیح که نام این شعر بدون شک از ارکان اصلی شعر است و پیوندی ناگسستنی با دیگر جملات دارد. یعنی «نام این شعر نه تنها به معنای راهنمای شناخت که خود جزئی از شناخت است».

«فقط آب می‎تواند این گونه/ از درز آجرهایی که چیده‎ایم/ بگذرد/ فقط آب می‎تواند این گونه/ راهی دور را/ از قله/ دامنه/ جنگل/ پایین بیاید/ و فروتنانه/ در لیوانی کوچک/ دهانمان را خنک کند».

نویسنده: محمد بیاتی

منابع:

۱. شعر، تجربه و مسأله‎ی مدرنیته- امین بزرگیان- مجله‎ی سینما و ادبیات- شماره‌ی ۱۶

۲. پژوهش‎های فلسفی- لودویک ویتگنشتاین- ترجمه فریدون فاطمی- نشر مرکز- چاپ دوم ۱۳۸۵

۳. آفرینش و آزادی- بابک احمدی- نشر مرکز- چاپ چهارم ۱۳۸۵

۴. بادهای غربی- مراد فرهادپور- نشر هرمس