یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حک کردن کلام بر روح خواننده


حک کردن کلام بر روح خواننده

نقدی بر داستان «ازعشق و دیگر اهریمنان»,نوشته گابریل گارسیا مارکز

ذهنیت ملت‌های آمریکای جنوبی تا حدود زیادی با فرهنگ غربی بیگانه است. آنان اسطوره‌های بومی ‌و باور‌های خاص خود را دارند؛ باورهایی که در واقعیت‌های روزمره و امروزی ادغام شده و جهانی دیگرگون را رقم می‌زند. «گابریل گارسیا مارکز»، نویسنده‌ای برآمده از این فرهنگ دیرینه و غنی است. جهان داستانی او را عجایب و غرایبی شکل داده‌اند که رنگ حقیقت به خود گرفته و باورپذیر شده‌اند.

در ایران نیز تا چند دهه گذشته و قبل از آشنایی همگانی با «مارکز» و تب نوشتن به سبک او، نوعی نوشتار به سبک و سیاق رئالیسم جادویی در آثار نویسندگانی همچون غلامحسین ساعدی (عزاداران بیل) و محمود دولت‌آبادی (روزگارسپری شده مردم سالخورده)دیده می‌شود. فرهنگ اقوام ایرانی به‌ویژه درمناطق کویری و سواحل جنوبی آن، زمینه بسیار مستعدی برای به وجودآمدن این گونه باورها و نگاه به جهان را داراست.

در آثار بسیار قدیمی عارفان و اندیشمندان ایرانی نمونه‌های زیبا و فراوانی از این سبک نوشتار به چشم می‌خورد. در ادبیات کلاسیک ایران «تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری از جمله نمونه‌های پیشرو از منظر سبک رئالیسم جادویی است. «تذکره الاولیا» هفتاد و دو تذکره دارد که هر کدام گویی خود داستانی مدرن است و شیوه رئالیسم جادویی را تداعی می‌کند.

در «تذکره‌الاولیا»‌ نیز عجایب و غرایب واقعیت یافته و جهان‌ غیب و عین یکی می‌شوند. عارفان آنچه را که می‌گویند، گویی به چشم سر می‌بینند و عارف در حقیقت آنچه را که دیده، نقل می‌کند. او اگر چیزی را نبیند، هرگز نمی‌گوید.

این نوع نگرش پنداری، دیدی سیصد و شصت درجه دارد. نویسنده با دیدی اشراقی جهان غیب و عین و روابط و مناسباتشان را در فضایی وهم‌آلود با هم می‌نگرد و با نثری‌روان و با زبان معیار و بی‌تکلف، جهانی را خلق می‌کند که به ظاهر هیچ انطباقی با جهان واقعی ندارد، ولی در حقیقت نوعی فهم و ادراک بی‌میانجی از جهان واقعی است. همین صداقت گفتار و پاکی ذهن عارف است که باعث می‌شود تا خواننده متن از پس صدها سال، عجایب گفته شده در آن را به راحتی بپذیرد، و در این میان، آثار مارکز از این قاعده مستثنی نیست. «مارکز» اصولاً زبانی قصه گو دارد. نوشتن داستان برای او به مثابه گفتن آن است. این طریق می‌تواند ریشه در سنت فکری، فلسفی غرب داشته باشد که همواره گفتار را از نوشتار برتر دانسته و در آن پایگان برای گفتار جایگاه و امتیاز بالاتری قائل شده‌اند. بنابر این عقیده، در هر ارتباط گفتاری، گوینده و شنونده هر دو حاضرند و گفت و شنود بر اساس این حضور است که ادامه می‌یابد.

از آنجا که نوع روایت «مارکز» در داستانش همین رویکرد را تداعی می‌کند، در خوانش این داستان هم خواننده (ناخودآگاه) حضور مادربزرگ «مارکز» را می‌پذیرد و گویی اوست که رویاروی خواننده نشسته و برایش قصه‌ای تعریف می‌کند.

در اینجا، دیگر از تاکید وسواس‌گونه بر انتخاب واژگان خبری نیست. راوی به راحتی، در طول داستان، وارد تعریف کردن قصه‌ها و اتفاقات و ماجراها و زندگی‌هایی دیگر، در حاشیه شخصیت‌های داستان می‌شود. زبان مارکز در این داستان زبان پیچیده‌ای نیست. او با زبان معیار (بدون واهمه از عامه‌پسند شدن) قصه خود را می‌نویسد و همین سادگی و روانی زبان باعث می‌شود تا هم مخاطب عام قصه را با لذت دنبال کند و هم خواننده توانا از خواندن متنی زیبا بهره گیرد. رویکرد مارکز، رویکردی کلام محور را می‌ماند. طریق نوشتاری که نوع روایت او، آن را ایجاب کرده و واژگان،صرفاً بیانگر، نماینده، و در برخی موارد جانشین گفتار می‌شوند.

او در مقدمه‌ای که بر کتاب از «عشق و دیگر اهریمنان، آورده» تلویحاً به‌این نکته اشاره می‌کند. سبک داستان‌نویسی «مارکز» یادآور بحث کلام محوری و متافیزک حضوری است که «ژاک دریدا» مطرح می‌کند. از نظر دریدا، خواه واژه‌ها به صورت شفاهی شنیده شوند، و یا به گونه‌ای مکتوب خوانده شوند، معنای آن را از معنای مستقل واژگان دریافت می‌کنیم. پس کلام محوری در اینجا ناظر به نظر «ژان ژاک روسو» که نگارش را محکوم کرده و آن را بیانگر و جانشینی برای گفتار می‌داند، یا به معنای افلاطونی و سقراطی آن که نوشتار را در مرتبه بعدی گفتار قرار می‌دهند نیست، بلکه نوشتار مارکز، گفتارش را تکمیل می‌کند و حتی به جای آن به کار می‌رود. قصه‌گویی برای او، نوشتن کلام و حک کردن آن است بر روح مخاطب، چرا که داستان‌هایش همیشه از عدالت و نیکی و زیبایی گفته‌اند.

در داستان «ازعشق و دیگر اهریمنان» حتی چیزهای غیرقابل باور به سرعت معنا می‌یابند و باورپذیر می‌شوند. علت این امر را می‌توان در معنای حضوری کلام مکتوب و همین کلام محوری مارکز جستجو کرد. مراد از کلام محوری خاص مارکز در اینجا نوعی داستان‌نویسی و روش نوشتار است به مثابه گفتن آن و یادآوری این نظر افلاطون که نوشتار واقعی، گونه‌ای گفتار است.

مارکز در مقدمه کتاب آورده که در موقع نبش قبر مقبره‌ای دویست ساله متعلق به دختری نوجوان به نام «سی یورا ماریا» حضور داشته و موهای بلند او را دیده که به جمجمه‌اش متصل بوده است.این منظره او را به یاد داستانی می‌اندازد که مادربزرگش در کودکی برای او از دختری با گیسوانی بلند گفته که در دوازده سالگی بر اثر گازگرفتگی سگی ‌ها، مرده بود. مارکز می‌گوید: «این فکر که ‌اینجا مقبره او بوده باشد، اساس این داستان را تشکیل داد». او رویش موهای دختر را در گور به نشانه‌ای از امید و رهایی تبدیل و آن را یادمانی بر قربانیان دوران تاریک تفتیش عقاید در آمریکای جنوبی قرار می‌دهد.

برخلاف نزدیکان پدر دختر که اعتقاد دارند سگی که «ماریا» را گاز گرفته ‌هار بوده، سیر ماجرای رفته بر دختر و اتفاقات پیش آمده‌ این نکته را تا پایان داستان در ابهام می‌گذارد. دکتر یهودی که «ماریا» را معاینه می‌کند هیچ نشانه‌ای دال بر مبتلا شدن او به بیماری‌ هاری مشاهده نمی‌کند، اما باور‌های خرافی پدر (و اطرافیان) و اقتدار اسقف محلی باعث می‌شود تا او را به بهانه جن گرفتگی و‌ هاری به صومعه‌ای تحت نظر دستگاه تفتیش عقاید کلیسا بسپارند. «ماریا» در این صومعه برای دفع اهریمن از وجودش تحت شکنجه قرار می‌گیرد. در آنجا، کشیش مامور بر جن گرفتگی «ماریا»، عاشق او می‌شود و دادگاه مقدس، کشیش را محاکمه می‌کند و «ماریا» نیز سرانجام در زندان صومعه بر اثر شکنجه و دوری از عشق می‌میرد.

دکتر در داستان، نمادی از علم‌گرایی است که در مقابل خرافات کلیسا مقاومت کرده و مرگ «ماریا» را در صومعه پیش‌بینی می‌کند. اصولاً شخصیت‌های قصه مارکز هر کدام به طریقی قربانی عشق هستند. قصه عشق و مرگ آنان در بستر درگیری‌ها و رقابت‌های کلیسا با اسقف‌های محلی و در پس زمینه تفتیش عقاید در آمریکای جنوبی صورت می‌گیرد.

از دیگر نمادهای داستان، عشق و موسیقی است. عشق و موسیقی نمادی از نفی برده‌داری و سرمایه‌داری متکی بر باورهای خرافی بوده و «الالیا» سمبل عشق و «برناردا» نشانه پول و ثروت است. اگر «الالیا» در نواختن موسیقی به عشق رسیده بود، «برناردا»، اما تاجرزاده‌ای است که تنها به درآمد و تجارت فکر می‌کند و عشق برای او صورتکی دروغین برای پول بیشتر است. شخصیت «برناردا» در نقطه مقابل «الالیا» نمادی از دروغ و فریب هم هست. اگر عشق‌ورزی «الالیا» با «مارکی» همراه با آوای موسیقی است ولی مهرورزی‌های «برناردا» و «مارکی» با هلهله زنان دیوانه همراه است و عجیب اینکه ثمره ازدواجشان که دختری به نام «سی یورا ماریا» است، در جسم وروح به «الالیا» بیشتر شبیه است تا «برناردا». همین برای تنفر مادر از فرزند تا پایان داستان کفایت می‌کند.

«سی یورا ماریا» از هنگام تولد با جدالی بین مرگ و زندگی به دنیا می‌آید. او از همان وقت به دنیا آمدنش به سوژه عقاید خرافی برای مردم تبدیل می‌شود.

ماجرا با سگی شروع می‌شود که در بازار برده‌فروش‌ها، دختر دوازده ساله «دن ایگناسیو، مارکی دوم » را گاز می‌گیرد و همین ماجرا در نقطه پایانی داستان تبدیل به عشقی می‌شود که در زندان صومعه به جان ماریا می‌افتد.

دگرگونگی مسیر زندگی «سی یوراماریا» از سگ گزیدگی، به مرگی اندوهبار از عشق و قیاس و تطابق «سگ» با «عشق» و مکان «برده فروشان» با «صومعه »، اساس داستان مارکز را تشکیل می‌دهد.

در این داستان، حوادث طبیعی و عادی در وادی باورهای خرافی، به شیاطین و جن‌زدگی نسبت داده می‌شود و در واقع همین باورها و اعمال مردم روزگار است که فضای وهم‌آلود خفقان و تیره و تاری دوران تفتیش عقاید را مشروعیت می‌بخشد. نویسنده، شخصیت محوری داستانش را به سمبل و نمادی از مظلومیت ملت‌های آمریکای جنوبی تبدیل کرده و جوان مرگی‌اش در صومعه تفتیش عقاید را، نشانه‌ای از به خاموشی گرائیدن نشاط و شادابی و آمال و آرزوهای ملتی دانسته که به امید راندن اهریمن از وجود تنها فرزندش به عقاید خرافی کلیسا دل بسته بود.

اگر در ابتدای داستان سگی‌ هار، زخم بر پای «ماریا» می‌گذارد، در عوض و در پایان، این نیش عشق است که بر دل «ماریا» زخم می‌زند و او را از پای می‌اندازد و عجیب این که ‌این عشق را کسی در دلش می‌اندازد که خود، مامور جن‌گرفتگی از ماریاست. پس از این ماجرا اسقف شورای کلیسا خود مسئولیت جن‌گرفتگی «ماریا» و راندن اهریمن لانه کرده در وجود دختر را بر عهده می‌گیرد. به دستور او موهای بلند دختر را که تا زمین می‌رسید با قیچی باغبانی و با نفرت می‌چینند و در آتش می‌اندازند و از این آتش با زبانه‌های طلایی رو به آسمان می‌رود.

اما اهریمن که ‌این بار تمامی ‌اهریمن‌های جهنم است، نه تنها از روح و جسم «ماریا» رانده نمی‌شود که حتی با مرگ او و در مقبره‌اش هم به زندگی خود ادامه می‌دهد : در گیسوان بلندش و در گور.

و اینک و در این داستان، گابریل گارسیا مارکز،قصه گیسوان بلند به جای مانده در گوری دویست ساله را بر روح خوانندگانش می‌نگارد، و با این کار اهریمنی کهن از موهای بلند متصل بر جمجمه دخترک، به واژگانی مکتوب، راه می‌یابد، تا این بار نه در تاریکی‌های گور، که در روشنایی‌های کلمات، به حیات همیشگی خود ادامه دهد؛ و بدین سان «عشق و دیگر اهریمنان» در کتاب گابریل گارسیا مارکز جاودانه ‌می‌شوند.

محسن غلاملو



همچنین مشاهده کنید