جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خط پایان لیبرال دموكراسی


خط پایان لیبرال دموكراسی

سالهاست كه تئوری پردازان مسائل سیاسی غرب و واضعان مفاهیم نظام به اصطلاح جدید بین الملل, با حمایت رهبران و حاكمان مستكبر و زورمدار آمریكا و نیز با پوشش وسیع و پر حجم رسانه ها و دستگاه های تبلیغاتی در تلاشند این ایده بی پایه و اساس را كه لیبرال دموكراسی غربی غایت آمال و آرزوهای جامعه بشری است

سالهاست كه تئوری پردازان مسائل سیاسی غرب و واضعان مفاهیم نظام به اصطلاح جدید بین الملل، با حمایت رهبران و حاكمان مستكبر و زورمدار آمریكا و نیز با پوشش وسیع و پر حجم رسانه ها و دستگاه های تبلیغاتی در تلاشند این ایده بی پایه و اساس را كه لیبرال دموكراسی غربی غایت آمال و آرزوهای جامعه بشری است، بر ذهن و اندیشه انسان عصر حاضر وارد كرده و آن را نهادینه كنند.

آنان با درشت نمایی یك سویه پیشرفت های مادی غرب و تصویرسازی های اغراق آمیز از رفاه اجتماعی موجود در كشورهای این حوزه، چنین القاء می كنند كه لیبرال دموكراسی غربی كاملترین و جامعترین شكل سیستم و نظام سیاسی موجود و ممكن در جهان است و بهتر از هر قالب و چهارچوب مدیریت سیاسی دیگری می تواند انسان را به سعادت دنیا و سر منزل مقصود رهنمون سازد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فرصت مغتنم و تازه ای پیش آورد تا داعیه داران این نظریه غیرواقع بینانه بر تلاش خود در راستای جا انداختن تز پوشالی خویش بیفزایند و شكست رقیب و قطب مقابل خود را كه ده ها سال با او به رویارویی در یك جنگ سرد و مقابله ایدئولوژیك پرداخته بودند به حساب برتری لیبرال دموكراسی غربی گذاشته و نظام حاكم بر جغرافیای سیاسی غرب را فاتح و پیروز میدان قلمداد نمایند. در بحبوحه اضمحلال ابرقدرت شرق، فرانسیس فوكویاما نظریه پرداز معروف آمریكایی با طرح ایده «پایان تاریخ» و اندكی بعد با انتشار اثر جدید خود با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» در سال ۱۹۹۲م، پرچم سردمداری تئوریك این جبهه را بر دوش گرفت و امپریالیسم خبری و رسانه ای غرب نیز با تمام توان در میدان تبلیغات وارد شد تا این فكر و اندیشه غلط و ناسازگار با فطرت بشر و فلسفه خلقت عالم را همه گیر و همه باور سازد.

غرب در دوران جنگ سرد برای اثبات برتری و تفوق دموكراسی غربی بر سایر نظام ها در منظر افكار عمومی دنیا، به سیاه نمایی رقیب و جبهه مقابل خود به سردمداری كرملین می پرداخت و با تبلیغ گسترده ضعف و ناكارآمدی نظام سوسیالیسم در اداره ملت ها و كشورها، نتیجه می گرفت كه تنها ملجا و راه رهایی انسان ها ورود در حریم امن و آسایش دموكراسی غربی است. پس از فروپاشی شوروی، رهبران و نظریه پردازان نظام سیاسی غرب نیاز به یك رقیب و دشمن دیگر ولو خیالی داشتند تا همواره در یك مقایسه نابرابر همچنان به برتری نمایی دموكراسی غربی در مقابل سایر مدل ها و الگوهای موجود تداوم بخشند تا ملت ها را با ارائه یك نمونه عینی و بصورت مصداقی به جامع و كامل بودن لیبرال دموكراسی غربی بشارت دهند.

این بار با این هدف شوم كه هم به ذهنیت سازی خود درباره برتری لیبرال دموكراسی غربی ادامه دهند و هم دنیای اسلام و مسلمانان را كه دامنه امواج تاثیرگذاری و گسترش آن به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به سرعت رو به تزاید گذاشته بود به عقب نشینی و پس روی وادار سازند، پدیده ای بنام بنیادگرایی اسلامی را مطرح كرده و به بزرگ نمایی خطر ساختگی آن پرداختند.

حوادث یازده سپتامبر محمل خوب و فرصت تاریخی بسیار مناسبی برای رهبران و تئوری پردازان آمریكایی بود تا این رویكرد را به یك جریان پرشتاب تبدیل كرده و با آهنگ تند به مسیر خود ادامه بدهند. ولی پی آمدهای این رویداد نادر تاریخی كه حواشی و ابعاد تامل برانگیز آن احتمال طراحی و اجرای آنرا از سوی دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی آمریكا و اسرائیل تقویت كرده تردیدها و چالش های زیادی را دامنگیر ایده پایان تاریخ و الگوی لیبرال دموكراسی غربی كرده است.

چهره بیرونی ایالات متحده آمریكا از دید ملت ها حداقل از زمان حمله اتمی به ژاپن در سال ۱۹۹۴م به اندازه كافی كریه المنظر و نفرت انگیز شده و در جریان جنگ ویتنام تا اندازه زیادی تشدید یافته بود. اما اقدامات وحشیانه و ضدبشری این دولت طغیانگر در ماهها و سال های بعد از حادثه ۱۱سپتامبر وجهه داخلی آنرا نیز به شدت زیر سؤال برد و نزد شهروندان خودش متهم به زیر پا گذاشتن اصول و ارزش های دموكراسی گردید.

در یك ارزیابی و نگرش كلی می توان گفت كه سكه تمدن غرب دو روی متفاوت دارد بطوری كه این تفاوت آشكار، چهره ای متناقض و متضاد از آن در ذهنها تداعی كرده است. یك طرف سكه تمدن غرب تصویری است كه دیگران (ملت ها و دولت های آسیایی آفریقایی و جهان سومی) از آن در حافظه تاریخی خود دارند و آن چیزی جز استثمار، بهره كشی، غارتگری و كشتار و جنایت نیست. اوراق كتاب قطور تاریخ و سرنوشت بشر بویژه در دوران معاصر هیچ وقت فجایع هیروشیما و ناكازاكی، ویتنام، فلسطین، الجزایر، بوسنی هرزه گوین و... را از لابلای سطور و صفحات خود پاك نخواهد كرد. اما تمدن غرب و قدرت های بزرگی كه پرچم نمایندگی آنرا بر دوش گرفته اند روی دیگری هم دارند كه به نظر میرسد اختلافات زیادی با روی اول آن دارد.

واقعیت این است غرب بویژه در نیم قرن گذشته منهای اتفاقاتی كه پس از یازده سپتامبر در درون خود شاهد آن شد و صورت بی نقابش را عیان ساخت، برای شهروندان و اتباع اش خدمت های فراوانی كرده و تا حدود زیادی پیشرفت، مدنیت و رفاه اجتماعی را برای آنان به ارمغان آورده بود. (البته با اذعان به اینكه تبعیض و بی عدالتی كاملاً رخت نبسته و چهره اش همچنان نمایان بود.) ولی رفتار و اقدامات دولت آمریكا و متحدان اروپایی اش در پنج سالی كه از وقوع حادثه یازده سپتامبر می گذرد طوری بوده است كه چهره دموكراسی مورد ادعای آنها برای شهروندان خودشان نیز كریه و غیرقابل قبول شده است. اگر فهرست وار به آنچه در رفتار و اعمال دولت آمریكا و متحدان اروپایی اش بعد از ۱۱سپتامبر بروز كرده بنگریم، مناظر تأمل برانگیزی به چشم می خورد كه برخی از آنها عبارتند از:

۱- كاهش آزادی های مدنی شهروندان و افزایش محدودیت های اجتماعی آنان به بهانه مبارزه با تروریسم.

۲- ایجاد فضای پلیسی و امنیتی در كشورها و شهرهای آمریكا و اروپا و ورود ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی در حریم زندگی شخصی افراد و خانواده ها.

۳- ایجاد شكاف میان ملت ها و دولت های غربی و مخالفت افكار عمومی این كشورها با اقدامات و تصمیمات رهبران و دولت مردان شان.

۴- افزایش فوق العاده و چشم گیر تبعیض میان اتباع و شهروندان آسیایی و آفریقایی الاصل آمریكا و اروپا با اتباع و شهروندان خودی و اصیل این كشورها به بهانه ملاحظات امنیتی.

۵-...

بدیهی است كه موارد و نمونه های فوق همگی از مصادیق بارز نقض اصول و ارزش های دموكراسی به حساب می آیند كه امروزه در درون همین دولت های مدعی لیبرال دموكراسی بطور چشم گیری مشاهده می شود. اگر در گذشته، رقبا و ملت های غیرغربی، قدرت های آمریكایی و اروپایی را متهم به ظلم و بی عدالتی در دنیا می كردند، هم اینك ملت ها و شهروندان خود غرب نیز به چنین باور و اعتقادی رسیده اند.

نكته مهمتر اینكه در دموكراسی غربی حاكمیت اراده و خواست مردم همیشه یك اصل غیرقابل خدشه و تردید به حساب می آمده است درصورتی كه حوادث و رویدادهای ماهها و سال های اخیر ثابت كرد كه رهبران قدرت های غربی مشخصاً آمریكا، انگلیس، فرانسه و آلمان نه تنها در همه جا به خواست و اراده مردم و افكار عمومی بها نمی دهند بلكه در راستای اهداف استكباری خود برعكس آن نیز عمل می كنند. قضایای مربوط به جنگ و اشغال افغانستان و عراق و در روزهای اخیر حوادث لبنان، مثال روشن چنین رویكرد غیردموكراتیكی محسوب می شود.

آیا با وجود این همه حادثه و رویداد تلخ و تأسف بار كه جملگی محصول تفكرات فاشیستی و مستكبرانه رهبران آمریكا، انگلیس و... است باز هم می توان پذیرفت كه لیبرال دموكراسی غربی «پایان تاریخ» و غایت آمال و آرزوهای بشر است؟ آنچه این روزها در لبنان می گذرد واقعاً لكه ننگ تاریخ و مایه بی آبرویی رهبران غرب پرمدعا و مجامع و سازمان های بین المللی است كه سنگ حمایت از حقوق بشر و دموكراسی را بر سینه می زنند. جنایت ها و فجایعی كه حاكمان و رهبران دنیای لیبرال دموكراسی برای زنان، كودكان و غیرنظامیان لبنان، فلسطین، عراق، افغانستان و... به ارمغان آورده اند در طول تاریخ چند هزار ساله بشری كم نظیر است. اگر صدها سال قبل چهره هایی مثل اسكندر، چنگیز و تیمور انسان ها را قتل عام می كردند سخن از دموكراسی در میان نبود ولی هم اینك در هزاره سوم میلادی كسانی مانند بوش، بلر و اولمرت با شعار لیبرال دموكراسی، آزادی، حقوق بشر و تكریم انسان، كودكان شیرخوار را در آغوش مادر آنهم در خواب نیمه شب با بمب های هدایت شونده قطعه قطعه می كنند.

چه باید گفت الا اینكه دوران لیبرال دموكراسی غربی، شروع نشده به پایان خط رسیده است و دیگر كسی در دنیا فریب این لفظ زیبا ولی ریاكارانه را نخواهد خورد. حوادث غم انگیز لبنان و فلسطین نشان مرگ لیبرال دموكراسی غربی است و جهان برای رهایی از این وضعیت غیرقابل تحمل محتاج بازگشت به خدا است. صلح و همزیستی توأم با عدالت، آرمان حقیقی انسان خاكی است و گم شده واقعی بشر، ارزش های معنوی و اخلاقی برگرفته از منبع وحی است كه جهان و انسان امروزی سخت تشنه و جویای آن است.

سیدرضا میرمحمدی