پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پسری كه دروغ می گفت تا كتاب بخواند


پسری كه دروغ می گفت تا كتاب بخواند

در آن زمستان, چهار پنج كتاب از آثار هندریك كنسیانس را برای پدرم از مدرسه به خانه بردم او این كتابها را با صدای بلند می خواند و من هم مشتاقانه سراپاگوش می شدم

در آن زمستان، چهار پنج كتاب از آثار هندریك كنسیانس را برای پدرم از مدرسه به خانه بردم.

او این كتابها را با صدای بلند می خواند و من هم مشتاقانه سراپاگوش می شدم. در طول راه با انگشتانی كه از شدت سرما نزدیك بود یخ بزند، صفحات اول هر كتاب را می خواندم، اما به محض اینكه كتاب در اختیار پدرم قرار می گرفت، دیگر رنگ آن را هم نمی دیدم و ناگزیر از لذت خواندن آن چشم می پوشیدم. ولی دیری نگذشت كه چاره ای برای این كار یافتم. روزهایی كه هوا بسیار سرد می شد یا برف فراوانی می بارید، اجازه داشتیم ناهار را در مدرسه بمانیم.

در چنین روزهایی، هر صبح كه به مدرسه می رفتیم، پاره نانی كره مالیده و یك قوری كوچك حلبی پر از قهوه همراه ما می كردند. این ساعتهای بعدازظهر در یك كلاس تنها و بی سر خر، از هنگام رفتن دوستان برای صرف غذا و بازگشت مجدد آنها، بسیار به ما خوش می گذشت.

معلم نبود و آدم هر كار دلش می خواست توی اتاق می كرد. آدم می توانست زیر نیمكتها و حتی توی میز معلم سرك بكشد.

روی تخته »یك سر دو گوش« بكشد و اسم یكی از بچه ها را زیر آن بنویسد. حتی آن طور كه »پرگرون« عادت داشت، گاهی هم زیر عكس حرفهای بد و بیراه می شد نوشت و هر وقت هم كه كسی دلش می خواست، می توانست در صحن مدرسه از بازی دلی از عزا درآورد. اما از آن روز كه من كتابها را در صندوقخانه كشف كردم، تقریباً یك هفته تمام ناهار را در مدرسه ماندم. نه سردم می شد و نه زانوهایم درد می گرفت و نه تكلیف هایی را كه معلم داده بود می نوشتم. هر طور بود بهانه ای پیدا می كردم كه به خانه نروم. سر ساعت۱۲ هنوز معلم پایش را از مدرسه بیرون نگذاشته بود كه من توی صندوقخانه سحرآسا می چپیدم، در حالی كه به یك دست نان جوین و به دست دیگر كتابی از »هندریك كنسیانس« داشتم، روی كیسه ای مقابل نرده می نشستم و شروع می كردم به خواندن؛ می خواندم بی اینكه از جا بجنبم، بی اینكه حتی نیم دقیقه را هم تلف كنم.

آنقدر می خواندم تا سرم داغ می شد یا پنجه های پایم یخ می زد و همین كه یك و نیم بعدازظهر می شد و فریاد رفقا را در حیاط مدرسه می شنیدم، مثل برق كتاب را در قفسه می گذاشتم و نان كره مالیده را دوباره به دست می گرفتم. در این بین قهوه دست نخورده، در قوری یخ كرده و از دهن افتاده بود. ولی برای من اهمیتی نداشت. كار درس و مشق مدرسه ما چنان بود كه آدم می توانست با كمال آرامش در حین درس، ناهارش را بخورد و ابداً هم از این رهگذر از قافله علم عقب نماند و چیزی مایه حسرت را از دست ندهد. اولین كتابی كه در صندوقخانه خواندم كتابی بود به نام »تاجر آنورس«. خیلی دلم می خواست بدانم كه بر سر جوان اعیان زاده ای كه در كالسكه بخار می نشست و مرتب اسامی »شریبون«، »سان دومینگو«، »برزیل«، »باهیا«،»ماراكایبو« را زیر لب زمزمه می كرد، چه آمده است. به دنبال این كتاب، كتابهای »خوشبختی ثروتمندان«، »ریكه تیك تاك« و »كلارای چوبی« را خواندم. اسم بقیه درست در خاطرم نمانده است. همین كه یكی از روزها در یكی از هیجان انگیزترین لحظات داستان، ناگزیر از رفتن به كلاس شدم كتاب را زیر لباسم پنهان كردم و به محض اینكه در كلاس سر جایم قرار گرفتم، آن را زیر میز روی زانویم گذاشتم و به خواندن دنباله مطلب پرداختم. چنان وانمود می كردم كه ششدانگ حواسم جمع جدول اعدادی است كه روی میز، پیش چشم گذارده بودم.

گاه و بیگاه در حالی كه قدری چین بر جبین خود انداخته بودم، نگاهی به معلم می افكندم و بعد به خواندن كتابی كه به روی زانو داشتم ادامه می دادم. آری، من، در این هنر در آن روزگار به پایه استادی رسیده بودم.

این گناه دیگر به گردن »عیاران فلاندر« است كه خدعه و فریب را به من آموختند و من برای كتاب خواندن در منزل به حیله گری پرداختم.

همین كه كتاب خوبی در صندوقخانه می یافتم، شروع به خواندن آن می كردم و حتی در كلاس هم از خواندن آن دست نمی كشیدم. اما گاه قصه ها چنان شیرین بود كه نمی توانستم در مقابل وسوسه، پافشاری كنم و ازبردن آن كتاب به منزل چشم بپوشم. ولی خوب می دانستم كه اگر پدرم از این قضیه بویی ببرد، روزگارم را سیاه می كند.

چندین بار در مدرسه كتاب را زیر لباسم پنهان كرده بودم، اما هر بار بلافاصله آن را زیر نیمكت می گذاشتم؛ تا اینكه »تاریخ كتاب مقدس«، راه چاره را نشانم داد: لفاف خاكستری رنگی دور این كتاب تعلیماتی مفید پیچیده بود وآن عبارت بود از تكه كاغذ ضخیمی كه روزگاری در آن لباس نو پیچیده بودند. در اثر حسن تصادف این جامهٔ خاكستری كاغذیِ آدم و حوا، این لباس شایسته انبیا و نیكان و پاكان، زیب پیكر »عیاران فلاندر« شد!

»پر گرون« گفت: »این كار درستی نیست« با درشتی جواب دادم: »فضولی موقوف، به تو مربوط نیست!«. پس از اتمام ساعت درس با كتاب قطوری به زیر بازو از مدرسه به خانه رفتم. هركس، حتی پدرم، برادرانم و خواهرانم به آسانی می توانستند با حروفی كه هر كدام به اندازه یك بند انگشت بزرگ بود عنوان »تاریخ كتاب مقدس« را به روی آن با وضوح بخوانند. آن شب من، زیر پرتو چراغ، در كنار بخاری با چهره ای برافروخته، غرق مطالعه این كتابِ »مقدس« بودم؛ در حالی كه مادرم كنار بخاری ایستاده بود و گاه گاه آنقدر از كتری آب داغ توی قهوه جوش می ریخت كه قهوه تا لبه آن كف می كرد و آن وقت دستها را برای رفع خستگی به دیوار تكیه می داد.

آنگاه نگاه محبت آمیز مادرانه اش معطوفِ بچه های كوچكش كه در كنار بخاری مشغول بازی بودند می شد. از طرف مادرم خیالم راحت بود، چون سواد نداشت و از آن گذشته اصلاً به ذهنش خطور نمی كرد كه ممكن باشد من مرتكب چنین حقه بازی غیرمنتظره ای بشوم. اما وقتی یكی از برادرها یا خواهرها به من نزدیك می شد، كتاب را به سرعت می بستم، ولی انگشت را میان صفحات آن نگاه می داشتم. چشمها را می بستم و مثل اینكه دارم درسم را حفظ می كنم و به خود پس می دهم لبها را تكان می دادم و در عین حال كتاب را آن طور نگاه می داشتم كه آنها به خوبی بتوانند عنوان »تاریخ كتاب مقدس« را بخوانند.

به خوبی حس می كردم كه من هر چه به »ترین«، »روزای نابینا«، »فلیسیتا« دل بسته باشم، باز هم آنها را نصف »دكرلیای پاكدامن و پرهیزكار« دوست ندارم. در این افكار بودم كه ناگهان مادرم مثل كسی كه با خودش حرف بزند با صدای تقریباً بلندی گفت: »این پسره شیطان همه اش كتاب می خواند، خیال می كنم بالاخره كشیش از آب دربیاید.

خیلی جا خوردم، زیرا هیچ وقت به اندازه آن لحظه از كشیش و كشیش شدن دور نبودم، اما جواب دادم: »من هم همین طور خیال می كنم مادرجان«.

● بیوگرافی نویسنده

»ارنست كلائس« یكی از سه نویسنده »فلاماندی۱« است كه آثارشان بیش از هر كس، به زبانهای دیگر ترجمه شده است. آثار او در اثر نحوه بیان خاص و هزل لطیف، مشخص است.

حدود تجربه ها و افكار قهرمانانش محدود است. بیشتر به واقعیات اتكا دارد و به جزئیات می پردازد و به همین دلیل در نوول نویسی موفق است. این نویسنده در سال۱۸۸۵ متولد شده و در سال۱۹۶۸ درگذشته است.

نویسنده: ارنست كلائس

مترجم: كیكاووس جهانداری

۱) فلاماند Flamand : منسوب به فلاندر و نیز ساكنین این ناحیه و مردمی كه در این ناحیه متولد شده اند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.