پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
تلنگری به جریان روشنفکری در ایران
تنها توفان کودکان ناهمگون میزاید.
احمد شاملو ـ دشنه در دیس
● روشنفکرکیست؟ مسئولیتش چیست؟ و چه کارکردی در جامعه دارد؟
این نوشتار با طرح این پرسش، فراخوانی است به تمامی کسانی که دغدغهی همیشگیشان، یافتن پاسخهایی برای سؤالاتی با مضمون جستوجوی دلایل عقبماندگی، توسعهنیافتگی و عدم وجود عدالت اجتماعی و آزادیهای مدنی در جامعه است. سؤالاتی که حداقل در دورهی زمانی ۱۵۰ سالهی آشنایی با عوارض و ظواهر مدرنیسم خود را نشان دادهاند و به دلیل ناکامی ملت ایران در احراز حقوق اجتماعی و مدنی شایسته است در صدر پرسشهای قابل طرح در جامعهی فکری ایران قرارگیرند. و از طرفی چالشی است فراروی کسانی که خود را پاسخگوی این پرسشها میدانستهاند درحالیکه همچنان نتیجهگیری زاینده و درخوری از بحث به دست ندادهاند و اگر هم سعی در گشودن این گرههای کور کردهاند، یا پاسخهایشان بسیار کلی و انتزاعی بوده است ـ تا آنجا که هیچگونه راه برونرفتی از معضلات عدیدهی فرهنگی و اجتماعی در آنها وجود نداشته ـ و یا عملا از ارایهی هر نوع پاسخی سرباز زدهاند.
اما پیش از پرداختن به این بحث بیان این موضوع لازم است که همیشه در گذران زندگی یک ملت حوادثی شکل میگیرد که توانایی تغییر دیدگاههای آن ملت را دارد و میتواند سیر تحول و تکامل آن جامعه را دگرگون سازد، وجودش را عریان نماید تا در اثر آن، جامعه در برابر آینهی زمان دست بر برهنگی خود گذاشته و از چیستی خود سؤال کند. و به نظر میرسد حادثهای چون انقلاب بهمن ۵۷ در کنار دیگر رخدادهای جهان معاصر، همچون بسط دموکراسی در بیشتر کشورها، رویکرد جامعهی جهانی به تکثرگرایی و نفی کلیتگرایی، طرد حکومتهای تمامیتخواه و استبدادی از مناسبات جهانی، این مقوله را به مسألهی روز بدل کرده و به همین دلیل انسان ایرانی در مواجهه با این عوامل در پی یافتن پاسخ برای سؤالات خود است و به ناگزیر با نقد بنیانهای کهن سعی میکند برای هر پدیده، شناختی بیش یا کم سنجیده برای خود دست و پا کند، شناختی که به حقیقت شناسنامهی راستین پدیدههای مهم باشد. از همین رهگذر بازیابی و بررسی کنش روشنفکری با توجه به نقشی که این قشر در جامعه برای خود قائل است از مهمترین چالشهای امروز میباشد.
باری، هنگامیکه از روشنفکر و جریانات روشنفکری سخن به میان میآید به طور ناخودآگاه ذهن متوجه ماهیت اندیشهورزی و کارکرد این قشر میشود. به دلیل اینکه شخصیت روشنفکر با توجه به این که خود ساخته و پرداختهی مناسبات نو و دنیای مدرن است الزاماً عمدهترین محصولش اندیشه است. یعنی روشنفکر به عنوان فرد مولد اندیشه میتواند و باید در اثر دارا بودن ارتباطی زنده و ارگانیک با جامعه در چهارراه حوادث حضور داشته باشد و بدین طریق در روند حوادث نقشی بسزا ایفا کند. به عبارت دیگر روشنفکر براساس دارا بودن خصلتی که از آن سخن گفتیم کسی است که خواهناخواه به گسترش آگاهیها و طرح دیدگاههای نوین سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در درون جامعهاش اهتمام میورزد.
اما شوربختانه با مروری مختصر در تاریخ معاصر و با نگاهی به انقلاب مشروطیت و ایجاد جریانی با عنوان منورالفکری، معمولاً با نظریهپردازی که توانسته باشد منشا تغییر و تحولی ژرف و بنیادی در جامعهی فکری شود روبرو نمیشویم و درواقع از همان آغاز کار، نوعی بازی و ادا و اطوار رواج مییابد و شال و کلاه و عینک، نماد روشنفکری میگردد بدون آنکه این قشر به این شعور و معرفت برسد که جامعهاش از چه امراض و آسیبهایی رنج میبرد و به چه نوشدارویی نیاز دارد. اما در جامعهی اروپایی ـ به عنوان زادگاه اصلی پدیدهی روشنفکری ـ هرگروه از روشنفکران، به رغم دارا بودن مشربهای فلسفی خاص، در حوزهی سیاست در یک جهت حرکت کردهاند و اکثرشان خواستار توزیع قدرت در میان نهادهای مختلف جامعه و خلع ید از کلیسا در کسب مصادر دولتی و سیاسی بودهاند. بنابراین گروههای روشنفکری در کنار این نوع حرکت در حوزههای دیگر نیز فعالیت میکردهاند و نکتهی حائز اهمیت این است که روشنفکر اروپایی دقیقاً ـ و با توجه به شناخت زیرساختهای جامعهاش ـ میدانسته که چه میخواهد و در زبانهای مختلف اظهار میداشته که اگر در حوزهی قدرت از کلیسا، خلع ید شود امور دیگر به سامان میرسد و یا دستکم میتوان به حل آنها امیدی داشت. اما با نگاهی گریزان به تاریخ چند صد سالهی اخیر میبینیم که جریان روشنفکری در ایران از بدو پیدایش یا آنچنان اسیر مالیخولیای وهمانگیزی به نام غربگرایی بوده که عقیده داشته نشانی تمام راهحلها را باید در غرب جست و یا ـ برعکس ـ اینکه با بهرهگیری از سرمایهی سنت و انکار کلی جهان غرب میتوان درصدد چارهی امور برآمد. علاوه بر اینها خیل عظیمی از این قشر با نامهای مختلف به نقشآفرینی در بازیهای سیاسی فراخوانده شدند بدون اینکه در آن راه نیز بتوانند به موفقیتی چشمگیر نائل شوند.
روشنفکر به سبب دارا بودن نوع اندیشه و عملکرد خود در عمل موجود تنهایی بوده است که ظاهراً با اینکه جهت مفاهمه و ارتباط با جامعهاش تلاش هم میکرده اما به علت نداشتن شناخت کافی از مخاطب موفق به ایجاد ارتباط نمیشده است و به همین دلیل آگاهان اندک اندک خود را با این پرسش دغدغهانگیز روبرو دیدهاند که آیا کشور ما از داشتن چنین نیروی کارآمد و اثرگذاری بینصیب بوده و یا اینکه به دلایل عدیدهی فرهنگی، توانایی ایجاد چنین جریانی را نداشته است و همانطور که در بیشتر عرصهها پیرو و مصرفکنندهی تولیدات جهان غرب بوده و هستیم، آیا در حوزهی اندیشه نیز ناگزیر از پیروی و متابعت از الگوهای فکری ـ فلسفی غرب میباشیم؟
حال اگر دور از پیشداوری و تعصب، بخواهیم پاسخگوی این پرسش باشیم، باید بپذیریم که جامعهی ما آن اندازه که برای پرورش روشنفکر هزینه پرداخته از آن بهرهمند نگردیده و روشنفکر ایرانی در خوشبینانهترین حالت در حوزهی اندیشه، تفسیرگر و مترجم آراء و تفکرات اندیشمندان غربی بوده و در عرصهی منازعات عمدهی سیاسیای چون ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، انقلاب سفید، انقلاب ۵۷ و خرداد ۷۶ نه تنها عنصری جهتدهنده و پیشرو نبوده بلکه در بعضی مواقع نسبت به مردم عقبماندهتر بوده است و حتا میتوان گفت در اکثر مواقع برای ابراز احساسات مردم خود کف زده است! و یا نوابغشان دهها سال از مردم عقب بودهاند! (به علت رعایت ادب از ارایهی نمونهها خودداری میکنم.) و در نتیجهگیری نهایی اگر روشنفکر را با مصداقهای غربی آن بسنجیم ـ آنگونه که در تمام حوزهها و نسبت به تمام مفاهیم و پدیدهها عمل کردهایم ـ روشنفکر ایرانی دربرگیرندهی مؤلفههای زیر که از خصلتهای مهم این جریان میباشد نیست.
● ویژگیهای عمدهی روشنفکر غربی:
۱ ـ مطرحکنندهی مباحث تازه، با توجه به زیرساختهای فرهنگی ـ اجتماعی و همچنین نیازهای جامعه.
۲ ـ ارایهدهندهی مدلهای مورد نیاز و کارآمد برای حل معضلات و بنبستهای گوناگون در زمینههای مختلف.
۳ ـ دارا بودن شخصیت مستقل فکری و عملی بدون هرگونه وابستگی به جناحهای قدرت، احزاب سیاسی و ایدئولوژیها.
۴ ـ عهدهدار بودن هدایت و مدیریت فکری جامعه.
۵ ـ و به عنوان مهمترین خصیصه، مولد اندیشه.
که درعمل و با نگاهی کارکردی، در ایران با شخص و یا جریانی که این مؤلفهها را بهطور کامل در خود لحاظ کند، روبرو نمیشویم و روشنفکر ما درواقع به جای اینکه ارایهدهندهی تصاویر عینی از جامعهاش باشد و واقعیات را که بر بستری فرهنگی استوار است بپذیرد، و سپس درصدد تغییر آن برآید، ذهنیتهایش را به عنوان حقایق مسلم و انکارناپذیر پنداشته و تلاش کرده است تا همانها را به عنوان حقایق ازلی به مردم ارایه نماید و به همین دلیل از ایجاد ارتباطی دینامیک و پیشبرنده با جامعهاش ناتوان مانده و نتوانسته است در عمل میان خود و مردم فصل مشترک و کارایی به وجود آورد. تا آنجا که شکافی عمیق میان او و مردم به وجود آمده، به طوری که به علت غفلت روشنفکر از نیازهای اصیل، مردم زبان روشنفکر را درنمییابند و مباحث و گفتمانهای روشنفکری به مباحثی کاملا آکادمیک، محفلی و غیرمؤثر تبدیل شده است. و به نظر میرسد کارکرد روشنفکر ایرانی به مانند پروکراست ـ دزد اسطورهای یونان باستان ـ است، آنچنان که پروکراست پس از دزدیدن قربانیان، آنان را بر تخت مخصوص خود میخواباند و سر و پای هرکدام را که قدشان از تخت او بلندتر بود میزد و آنانی را که کوتاهتر بودند آنقدر میکشید تا قدشان به اندازهی تخت شود. روشنفکر ایرانی با واقعیات جامعه چنین مواجههای داشته است یعنی به جای اینکه واقعیات را بپذیرد، آنها را به درون ذهن خود ببرد و جهتگیری ذهنی خود را با آن سازگارکند برعکس، سر و ته واقعیتهای سخت و سنگین بیرونی را زده و آنچه را که مانده به عنوان راهحل و الگو پیشنهاد داده است. و هرگاه که مورد مؤاخذه قرار گرفته، هزار و یک دلیل از آستین درآورده است. به عنوان نمونه در علتیابی عقبماندگیها و انحطاط فکری و فرهنگی جامعه عواملی چون استبداد، سانسور، فرسودگی و نارسایی فرهنگی و عقلستیزی موجود در جامعه را نشانی داده است که به دنبال این فراگرد به این نتیجه دست یافتهایم که بله ما ملت نخبهکشی هستیم (جامعهشناسی نخبهکشی: علی رضاقلی)، از توهم توطئه رنج میبریم (توهم توطئه و ما چگونه ما شدیم: صادق زیباکلام)، فکر دیگران را فکر میکنیم (دربارهی نوبل صلح: یدالله رویایی)، مبتلا به بلای تاریخی استبداد ذهنی هستیم (چشم سوم، انسان در شعر معاصر: محمد مختاری)، دروغگویی و تظاهر و ترس همگانی و هیچ بودن همگانی و خودسانسوری در فرهنگ ما بیداد میکند (خلقیات ما ایرانیان: محمدعلی جمالزاده، جامعهشناسی خودمانی: حسن نراقی، استبداد سالاری: دکتر احمد سیف) و در کنار این همه مشکل میدانیم که، ما چگونه ما شدهایم!...
البته حقیقت این است که در تحلیل دقیق معضلات عمده نباید منکر تأثیر این عوامل کلان بازدارنده شد اما بیان این نکته نیز ضروری است که اینها به رغم استواری و جانسختیشان عوامل اصلی نیستند، بلکه خود حاشیهای از طومار دردها و معضلاتی هستند که جامعهی ایرانی دچار آنها میباشد و روشنفکر که خود را به خود و دیگران، انسانی دارای آزادی و اختیار معرفی میکند و چنین ویژگیهای سترگی را برای خود قائل است ناگزیر جامعه از او انتظاراتی نه در حد آرمان بلکه در اندازههای معقول و واقعی خواهد داشت، اما همین جریان متأسفانه در مواجهه با پدیدههای فرهنگی ـ اجتماعی به صورت سردرگم و بلاتکلیف عمل کرده است به طوری که تحلیل سرراست و عاقلانهای از مسایل مهمی چون انتخابات ندارد، و یا اگر میداند جهتگیری اشتباهی را در پیش میگیرد کاری که عوام هم نمیکنند و یا مثلا در مورد دریافت جایزهی نوبل نمیداند که چه باید بکند. آیا اولین نفری باشد که به گیرندهی خوشبخت این جایزه تبریک بگوید و یا مترصد بماند تا ببیند بقیه چه خواهند کرد.
با عنایت به این موارد درمییابیم که جامعهی ایرانی متأسفانه هیچگاه در خود یک جریان کارا و نیرومند در این عرصه نپرورده است و به نظر میرسد که روشنفکر ایرانی با پیلبانان دوستی کرده است ولی هیچگاه خانهای در خورد پیل بنا نکرده و همین عملکرد او را عقیم و ناتوان کرده است.
روشنفکر ایرانی در عمل به مانند کودکی گمشده در سرزمین عجایب ـ دنیای مدرن ـ است که هرلحظه شیفتهی یک نوع اسباببازی ـ بگیرید مکتب یا نظریه ـ میشود، آن را میخرد یا میآموزد و به خانهی خود به ارمغان میآورد و سر و صدا راه میاندازد بدون اینکه با این کالاها با دیدی انتقادی و اندیشمندانه برخورد کند و مقتضیات و نیازهای جامعهی خود را درنظر بگیرد. به عنوان نمونه ما هنوز تکلیف خود را با نوعی عقلستیزی صوفیانه که تأثیر مخرب و ویرانگری بر تاریخ و سرنوشت ایرانی داشته نمیدانیم و در این مورد به بحث و بررسی و روشنگری نیاز بسیار داریم که روشنفکر ما از منظر نوعی پستمدرنیسم با عقل نقاد ـ به عنوان عقل ابزاری ـ به مبارزه میپردازد، جنون فوکو تمام خلوتش را پر میکند و از آنجا که اینگونه مباحث ما به ازای بیرونی هم پیدا نمیکند، در جامعه پذیرفته نمیشود و درنهایت روشنفکر هرروز بیشتر و بیشتر از مردم و نیازهای جامعهاش دور میافتد و بعد با اشک و ناله فریاد برمیدارد که کسی مرا نمیفهمد تا آنجا که مثلا نام نوهی دختری فلان فیلسوف غرب را میداند اما اگر از او سؤال شود که «عجبشیر» کجاست فقط مات و مبهوت نگاه خواهد کرد و به همین علت از پیکرهی اجتماع جدا افتاده و هیچگاه هم نتوانسته است راه برونرفتی برای معضلات عدیدهی جامعه ارایه نماید.
و کوتاه سخن این که قصهی روشنفکری در کشور ما قصهی آن پهلوانی است که در خانه شمشیری مرصع و برنده دارد که تنها با یک اشاره گاوی را به دو نیم میکند، ولی در میدانها و گذرها تنها به چاقویی زنگزده اکتفا میکند که البته توانایی استفاده از آن را نیز ندارد و شاید به همین دلیل به هرطرف که نگاه میکنیم، با پهلوانپنبههای رستم صولتی روبرو میشویم که تا انگشت آخری را نوش جان نکنند، فریادشان بلند نمیشود.
و نکتهی اساسیای که در رابطه با این جریان میباید مد نظر داشت، این است که روشنفکر ایرانی باید به تعریف دیگری از خود برسد و تلاش کند تا آن حلقهی مفقوده را که همانا فصل مشترکی است بین او و مردم بیابد و این نوشته صرفا تلاشی است برای تلنگرزدن به ساحت خوابآلودهی روشنفکری در ایران، به امید این که از کجفهمیها و نخبهگراییهای نمایشی دور شود و به جریانی مؤثر و پایدار تبدیل گردد و البته این امر محقق نمیشود مگر با ژرفR.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست