جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

حال عجب بلبل باغ جهان


حال عجب بلبل باغ جهان

حافظ شیرین سخن در غزلیات زیبای خود علاقه خاصی به پرنده خوشخوان بلبل نشان داده است

بلبل یا شباهنگ یا هزاردستان یا عندلیب نام گونه‌ای پرنده خوش‌آوا است. نام علمی این پرنده Luscinia megarhynchos است. بیشتر در ایران یافت می‌شود و معروف است که نماینده نوای ساز ایرانی محسوب می‌شود. بلبل پرنده‌ای است کوچک که در سراسر ایران و خاورمیانه زندگی می‌کند. ماده بلبل آوازی دلکش، اما آهنگی غم‌انگیز دارد.

این پرنده حدود ۱۵ سانتیمتر طول و پرهای بخش‌های بالایی بدنش قهوه‌ای و دمی تقریباً سرخ دارد. قسمت زیر بدنش مایل به سفید و پر زیر دمش به رنگ زرد و یا قرمز است. پرنده بیشتر در سوراخ درختان و طول جویبارها و در واحات سرسبز به سر می‌برد. غذای اصلی بلبل را حشرات تشکیل می‌دهند. ماده‌اش از ۴ تا ۶ تخم قهوه‌ای زیتونی همراه با لکه ریز سیاه می‌گذارد. پرنده نابالغ خال خال ولکه لکه‌است، اما به آسانی از روی اندازهٔ بزرگتر دم بلوطی رنگ و سطح شکمی سفیدتر از سینه سرخ تمیز داده می‌شود. در بیشه‌های مرطوب، پرچین‌های انبوه لانه می‌سازد، در نزدیکی زمین درون بوته‌های خار و گزنه کاملاً پنهان می‌شود.۱

« بلبل به عکس چهچه دل انگیزش رنگ و بال و پر آن زیبائی خاصی ندارد . بلبل در قدیم الایام به سبب چهچه دل انگیز و نغمات موزونش در ادبیات ، خاصه ادبیات شرقی و بخصوص ادبیات فارسی ، مقامی بلند داشته است. بلبل از قهرمانان همیشه حاضر غزل فارسی بویژه غزل سعدی و حافظ است. »۲

«همه شاعران از بلبل یاد کرده اند ، هیچ شاعری مانند حافظ بلبل را مرغ برگزیده خود نکرده است . نماینده عاشق مهجور است ، زیرا بیش از چند هفته در سال در وصل گل نیست ، آن هم باید بنشیند و ناله کند . حافظ بلبل را عاشق نمونه میداند . بلبل عاشق سخنگو است ، نه مانند پروانه که خاموش باشد ، همین خود هنر است ، شبیه شاعری .»۳

حافظ با بلبل گفتگوها دارد و عناوین مختلفی مانند ؛ بلبل عاشق ، بلبل بیدل ، بلبل خوش الحان ، بلبل صبا ، بلبل شوریده ، مرغ چمن ، بلبل دستان و بلبل مست به این مرغ خوشخوان داده است .وقتی روزگار از نو جوان بشود و رونق زمان جوانی بستان و گلستان شود موقع مژده به بلبل خوش الحان است .

بلبل وقتی شکفتن گلهای سرخ را ببیند مست و سرخوش می گردد و چمن و بوستان پر از گلبانگ عاشقانه او می شود . ولی عمر گل کوتاه است مانند یک دلبر زیبا و بی وفا است و به همین دلیل بلبل همچون عاشق بیدل ، ناله و فریاد سر میدهد . حافظ به بلبل می گوید که رای عشق نزند چون گل به رای خود عمل می کند و ناگشوده نقاب از رخ و از حالت غنچگی درنیامده ، آهنگ رحلت ساز می کند .

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل بیدل که جای فریاد است

ناگشوده گل نقاب ، آهنگ رحلت ساز کرد

ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل

مکن که آن گل خندان به رای خویشتن است

حافظ خود را چون بلبلی در قفس حس می کند چون طبعش شوق پرواز دارد و می خواهد راز عشق را بازگوید ولی چون بلبل در قفس، شیدا و واله مانده است . حافظ چون بلبل عاشق میداند که کار هردو عاشق ، زاری از دوری یاریا کوتاهی وصال است .

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

حافظ نیز چون هر انسان خوش طبع و صاحبدلی از اینکه طرب آشیان بلبل خوش الحان و شوریده را ، زاغ بد منظر با صدای ناهنجار بگیرد ، می خواهد که چون ابر بهمن ماه به سختی بگرید .

سزدم چو ابر بهمن که برین چمن بگریم

طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

عاشقان بیدل در ره وصال معشوق جان بازی می کنند همچنان که بلبل همه سرمایه اش را در ره رسیدن به گل از دست میدهد و پروانه هم در وصال شمع جان عزیز را می بازد .

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت

چهره خندان شمع آفت پروانه شد

بلبل حتی از شنیدن مژده شکفتن گل و همچنین با دیدن گلهای سرخ ، سرمست می شود و با لحن خوش آواز سرمیدهد و صد زبان وصف گل را می گوید .

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می رسد مژده گل ، بلبل خوش الحان را

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل ببر آید

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

می خواند دوش درس مقامات معنوی

باد صبا رقیب بلبل است و دروقت سحر که بلبل برای گل میسراید ، باد صبا هم جلوه گری با گل را شروع می کند یا روی زیبا گل بهره مند می شود و بوی گل را می پراکند .

خود را بکش ای بلبل ازین رشک که گل را

با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

به هر سو بلبل عاشق در افغان

تنعم از میان باد صبا کرد

گل گاهی با بلبل سر نامهربانی دارد و بعضی اوقات در این فکر است چگونه در کار بلبل عشوه گری و برای او ناز کند . بلبل باید دانا باشد و اگر گلی بر رویش بخندد ، در دام گل نیقتد ، چون به گل نمی توان اعتماد کرد اگرچه خوبی و حسن بی نهایت و به اندازه جهان داشته باشد .

فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش

گل دراندیشه که چون عشوه کند در کارش

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل

که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد

رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی

آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی

می گشتم اندر آن چمن و باغ دمبدم

می کردم اندر آن گل و بلبل تاملی

گلی یار حسن گشته و بلبل قرین عشق

آن را تفضلی نه و این را تبدلی

ای گل به شکر آنکه توئی پادشاه حسن

با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور

بلبل از عشق گل و فیض حضور زیبایی گل است گه چنین خوش می سراید و غزلسرای طبیعت است وگرنه شاید اگر عاشق گل نبود نمی توانست چنین خوشخوان باشد . حافظ نیز به بوی گلبن یارش چنین خوش گوی است و بیان زیبا دارد .

بلبل از فیض گل آموخت سخن ، ورنه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشق روی گل با ما چها کرد

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

واندران برگ و نوا خوش ناله های زار داشت

بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ

به بوی گلبن تو می سراید باز

ای گلبن جوان بر دولت بخور که من

در سایه تو ، بلبل باغ جهان شدم

صفیر مرغ بر آمد بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار

برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن

سایر مواردی که حافظ ، بلبل و احوال و وضعیت وی را بهانه ادا و بیان مطلب خود قرار داده است .

بهار عمر خواه ای دل و گرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد رفت

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل

عنبر افشان به تماشای ریاحین آمد

چه جورها که کشیدند بلبلان از وی

به بوی آنکه دگر نو بهار باز آید

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن

گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

ای پیک راستان خبر یار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد

که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ

همه را نعره زنان جامه دران می داری

گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید

خواجه تقصیر مفرمای گل توفیق ببوی

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جوئی

این گفت سحرگه گل ، بلبل تو چه می گوئی

هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد

بلبل به نوا سازی حافظ به غزل گوئی

بالاخره آنکه از دیدگاه حافظ بسیار عجیب است که بلبل در موسم گل و فصل بهار خاموش بماند و خود حافظ هم در آن دوران دچار این « حال عجب » بوده است گویا حافظ نیز گاهی نمی توانسته غزل خود را بگوید و دیدگاه و منظورش را بخوانندگان برساند . این طور به نظر میرسد این « حال عجب » مختص دوران و برهه تاریخی خاصی نیست و درهمه دورانها این حال عجب برای بلبلان موسم گل برقرار بوده است .

حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما

بلبلانیم که در موسم گل خاموشانیم

حجت الله مهریاری

پی نوشت :

۱. ویکیپیدیا

۲. بهاء الدین خرمشاهی – حافظ نامه – انتشارات علمی و فرهنگی – ۱۳۶۶ – صفحه ۱۴۹

۳. محمدعلی اسلامی ندوشن – ماجرای پایان ناپذیر حافظ – انتشارات یزدان – ۱۳۶۸- صفحه ۲۴۵

۴. دیوان حافظ – تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی – نشر آروین – ۱۳۷۳