جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

باید از موفقیت بپرهیزی


باید از موفقیت بپرهیزی

« دن کیشوت» و اطرافیانش در ادبیات ما

تاریخ «رمان» از همان آغاز پیدایش، شخصیتی را خلق می‌کند، که به جایگاهش ‌در نظم نمادین زمانه‌اش تن نمی‌دهد. از این‌رو «دن‌کیشوت» با نادیده گرفتن کتاب‌هایی که او را خطاب نکرده‌اند؛ کتاب‌هایی که به گمان دیگران دوره‌شان سر آمده ‌است، در تخیل خود جهانی را می‌سازد که جهان بیرون را مختل می‌کند. پس از آنکه دن‌کیشوت پول چندین جریب زمین را بالای کتاب‌های سلحشوری می‌دهد، دوستان و آشنایانش به این نتیجه می‌رسند که برای علاج مشکلش کتاب‌های او را بسوزانند، اطرافیان و به‌خصوص خدمتکارش گلایه می‌کنند که او مدام مشغول خواندن این کتاب‌هاست. آنقدر که «مغز آن بیچاره از فرط کم خوابیدن و زیاد خواندن خشک شد و کارش به جایی رسید که عقلش را از دست داد.» درست مانند این تعبیر ژرژ باتای که «ادبیات» حاصل مواجهه با جنونِ اضطراب و شرارت است.

جریان غالب ‌ادبیات امروز اما، نوشتن را به امری معقول بدل کرده. اینجاست که پارادوکس درونی عقلانی کردن ادبیات، خود را با نابودی ادبیات نشان می‌دهد. و حالا در غیاب «ادبیات» نهادهای ادبی موجود با ترفندهای تبلیغاتی، نویسندگان جریان غالب را پیشاپیش فاتحان عرصه نوشتار جلوه می‌دهند، چراکه جامعه نمایش و نهادها، همواره آماده‌اند تا خلأ این ادبیات را به طور کاذب پر کنند. در چنین گفتمانی جوایز ادبی نیز ساز و کاری می‌شوند تا وضعیت موجود را طبیعی و حتی رو به شکوفایی نشان دهند. این نهادها با تسلیم در برابر گفتمانِ ادبیات کارگاهی، با ارایه دستورالعمل، پیش از خلق ادبیات، تقدیر آن را رقم می‌زنند. این گفتمان برای بقای خود مدام دست به صورت‌بندی‌های مختلف می‌زند که از قضا در جایگاه پسینی معدود «نقد»های موجود قرار می‌گیرد. اگر منتقدان امروز ما با اتصال به منابع نقد ادبی جهان، ترجمه آن و تلاش برای اتصال آن به وضعیت، سعی دارند راهی برای گشودگی فضای ادبی پیدا کنند، در مقابل فضای غالب ادبی ما نیز با برخوردی واکنشی گویی ‌درصدد پاسخ به آن بر‌آمده است. وقتی در چند سال اخیر نقدهای ادبی ما بر عطف‌های کوچک کتاب (حجم کم مجموعه‌ها) و البته بی‌محتوایی آنها دست گذاشتند، نهادهای ادبی نویسندگان جوان را به رمان‌نویسی توصیه کردند.

و منتقدان که از آپارتمانی‌شدن ادبیات و رانده شدن آن «زیرِ سقف» گفتند و آن را نشانه پایین آمدن سطح خطر کردن نویسنده گرفتند یا بر اهمیت مکان و حضور شهر در داستان‌های اخیر تاکید کردند، انواع و اقسام نام خیابان‌ها و کوچه‌ها و پاساژها و المان‌های شهری (که برساخته نظم نمادین است)، به کتاب‌ها فرا خوانده شد. و با جا زدن خود به عنوان ادبیات شهری، خود را ادامه جریانی خواند که حقیقتا تجسم زمانه‌اش بود. در حالی‌که ادبیات معاصر ایران، بی‌شک در خلق «مکان» به مثابه یک کاراکتر، با ادبیات امروز ما، فاصله‌ای آشکار دارد. داستان‌های بسیاری از نویسندگان بزرگ چون «غلامحسین ساعدی» نمودی از این گسست است، آنجا که ساعدی مثلا در «عزاداران بیل» روستای «بیل» را به تمثیلی از جامعه ما بدل می‌کند.

از این‌رو نقدهایی از این‌دست در فضای غالب به دستورالعمل ادبیات استحاله پیدا کرده است. در چنین وضعیتی است که «دن‌کیشوت»، می‌تواند نماد «منتقدِ» امروز ما باشد: سوژه‌ای بی‌خواب، که نظم موجود را برنتافته و آن را بحرانی اعلام می‌کند. وگرنه منتقدانی که امروز بیش از کنش انتقادی، به عمل سازشکارانه «داوری» روی آورده‌اند، یا منتقدان دیگری که نقد را همواره در جایگاهی پسین (بعد از انتشار کتاب) تعریف کرده و شکارچیان در کمین‌اند تا کتاب را دربند کرده یا اهلی کنند، خود بخشی از ساز و کار گفتمان غالب‌اند که تنها با اتخاذ رویه‌ای محافظه‌کارانه عرصه‌های بی‌خطر را نشانه می‌روند و با جعل واژگان نقد ادبی کنش‌گر، خود را با عناوینی چون نقد رادیکال یا درون‌ماندگار صورت‌بندی می‌کنند، پس پیشاپیش در جایگاه

«کین توزی» قرار می‌گیرند. مانند دن‌کیشوت (منتقد) که وقتی تنها کتاب‌های پهلوانی را می‌خرد و ساعت‌های طولانی آنها را می‌خواند، دیگران تنها ملامتش می‌کنند.

«دن‌کیشوت» اما آن‌هنگام که بر مبنای کتاب‌ها دست به عمل زده، به ساحت نمادین حمله می‌کند، اطرافیانش را به عمل وامی‌دارد: کتاب‌هایش را ممیزی کرده و می‌سوزانند چراکه برخی «منتقدا» دیگر از جایگاه پسینی فاصله گرفته و وضعیت موجود را برملا کرده‌ است. از این‌رو داوری ادبی - در وضعیتی که جوایز از ساز و کاری صرف فراتر نرفته و در وضعیت مداخله‌ای ندارند- صرفا عملی است، که بیش از ترازوهای عدالت، صدای کلیشه‌ای چکشی را به یاد می‌آورد که باید در پیشگاهش از جا برخاست و به نظمی سازشکارانه تن داد. این سازشکاری بیش از پیش خود را در خطابه نویسندگانی که هنگام برنده شدن خود را آرزومند دریافت جایزه از بدو نوشتن می‌دانند و تشکر و تقدیرشان از انواع کارگاه‌های یکدست‌سازی (یا سری‌دوزی) ادبیات نشان می‌دهد.

در فضای ادبی حاکم هرکسی بالقوه نویسنده است. کافی است که به منطق جریان غالب ادبی تن دهد. اینجاست که استثنای نوشتن، به قاعده بدل می‌شود. و در بستر جلسات و جوایز ادبی و فارغ از هرگونه گفتمان مقاومت، «موفقیت» را در برابر خود می‌بیند. درست معکوس آنچه کافکا می‌نویسد: «همچنان که بر دشت‌های پربرف نظاره می‌کردم، با خودم گفتم: باید از موفقیت بپرهیزی.»

شیما بهره‌مند