یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نویسنده ای تنها, اتاقی اختصاصی


نویسنده ای تنها, اتاقی اختصاصی

نگاهی به مجموعه داستان «نفس تنگ» اثر مهدی مرعشی

مجموعه‌داستان «نفس‌تنگ»، نخستین اثر چاپ‌شدة مهدی مرعشی، به تازگی توسط نشر چشمه روانة بازار شده است. این مجموعه، شامل ۹ داستان کوتاه است و مانند بیشتر مجموعه‌هایی که در این سال‌ها چاپ شده، نه به تمامی شاهکار است و نه به تمامی قابل نادیده گرفتن. این یادداشت قصد دارد در حد مجالی که در اختیارش گذاشته شده، نقاط قوت و ضعف این مجموعه را با نگاهی نقادانه - به همان معنای جدا کردن سره و ناسره از یکدیگر و نشان دادن عیار هر کدام، نه آنچه مد این روزهاست: ثناگویی رفیقانه یا تخطئة دشمنانه- بررسی کند.

نویسنده‌ای تنها، در اتاقی اختصاصی، شب‌ها جدا از همسرش می‌نشیند و به تلفن زل می‌زند. او سه سال است به همسرش می‌گوید شب‌ها رمان می‌نویسد اما تنها منتظر یک تماس است از شخصی ناشناس و شاید حتی موهوم. پیرمردی که موهایش به انتظار دیدن فرزندش سفید شده، در خانه‌ای که نبض زندگی در آن به کندی می‌زند، شاید فقط منتظر رسیدن لحظة مرگ خود است تا به این تنهایی رقت‌انگیز پایان دهد. زنی شناسنامه‌اش را می‌فروشد و هویتش را از دست می‌دهد. کمی بعد باخبر می‌شود که صاحب جدید شناسنامه مرده؛ انگار می‌کند که خودش مرده. به واقع انسان چه زمانی می‌میرد؟

اینها سه نمونه از داستان‌های مجموعة «نفس‌تنگ» است که انسان امروز را در آستانة چالش‌های بعضاً تجربه‌نشده نشان می‌دهد. گویی همة اتفاقات و حوادث داستان دست به دست هم می‌دهند تا شخصیت‌های این مجموعه در گیرودار زندگیِ نیم‌بندْ مدرن‌شدة امروز دچار وضعیت و موقعیت‌هایی سرشار از ترس و دلهره شوند و هرچه بیشتر در خود فرو روند. فروپاشی بی‌صدا و مرگ خاموش آدم‌های کتاب اگرچه مرگی فیزیولوژیکی نیست، اما پایان تراژیک زندگی مردمی است که نیمی از روحشان هنوز درگیر سنت‌های شیرین و گاهاً نوستالوژیک است: انسان‌های گذار از سنت به مدرنیته، که همگی در حال آهسته مردن و نابود شدن هستند.

«نفس‌تنگ» نامی شایسته برای شخصیت‌های درونگرا و رو به زوال داستان‌های این مجموعه است؛ شخصیت‌هایی که شاید به ظاهر در زندگی عادی گرفت و گیر چندانی نداشته باشند، اما تقابل‌ها و تعارض‌های درونیشان با جهان خارج، هر لحظه تنهایی و ترسشان را بیشتر می‌کند و مانع از رسیدنشان به ساحل آرامش می‌شود. انگار چیزی از درون، راه نفسشان را گرفته باشد. شاید هم بشود این‌طور تعبیر کرد که نویسنده حرف‌هایی داشته که بی نوشتنشان آسوده نمی‌شده. نام «نفس‌تنگ»، فضای ذهنی نویسنده و فضای عمومی داستان‌های مجموعه را به خوبی معرفی می‌کند. چنین نامی می‌توانست نام هر یک از داستان‌های مجموعه باشد اما، برخلاف عادت مرسوم، داستانی در مجموعه به این نام وجود ندارد.

مجموعه‌داستان «نفس‌تنگ» از آن دست مجموعه‌هایی است که در بُعد معنایی و در حد بضاعت ادبیات داستانی ایران، قابل قبولند، اما به لحاظ ساختاری، به خصوص در روایت داستان هرگز به بلوغ و کمال نمی‌رسند. واقعیت این است که مرعشی معمولاً در خلق فضا و رنگ داستانی موفق است و ایده‌های داستانی خوبی هم دارد، اما داستان‌هایش عموماً کند پیش می‌روند و گاه خواننده را سردرگم می‌کنند. عنصر تعلیق در بعضی از داستان‌های این مجموعه آن‌قدر آب و لعاب‌دار می‌شود و آن‌قدر غالب می‌شود که حتی می‌تواند داستان بودنِ داستان را به حالت تعلیق درآورد.

علاقة بیش از حد - و حتی در مواردی گمراه‌کننده- به بازی‌های فرمی، ارائة اطلاعات حداقلی در بعضی موارد و‌ ارائة اطلاعات بی‌مورد و غیرضروری در پاره‌ای موارد دیگر، عمل داستانی نامناسب و شخصیت‌های کلیشه‌ای، از جمله مواردی هستند که حتی تا مرحلة تخریب ایده‌های داستانی ناب اولیه پیش می‌روند.

اگر بپذیریم که قرائت پست‌مدرن از ادبیات داستانی در ایران، به آن شکلی که از اواسط دهة هفتاد تا اواخر آن ذهن و زبان بسیاری از نویسندگان ایرانی را تحت تأثیر قرار داده بود، عمر کوتاه و بی‌ثمری داشت، این را هم باید بپذیریم که بازی با فرم داستان تا جایی ارزشمند است و تأثیر داستانی دارد که خود تبدیل به بهانة نوشتن داستان و روایت ماجرا نشود و در حقیقت جزیی از ساختار داستان باقی بماند و در خدمت شکوهمندی آن.

وقتی فرم روایت، به عنوان واقعیتی مجرد و مجزا، برای نویسنده اهمیت پیدا می‌کند، در واقع وسیله جای هدف را می‌شود. این‌جاست که جای داستان و داستان‌گویی خالی می‌ماند و در نهایت خواننده می‌ماند با مجموعه‌ای از کنش‌ها و توصیف‌ها و تصاویرِ -هرچند شاید هم بعضاً زیبا اما- پراکنده.

از سوی دیگر باید پذیرفت که ارائة اطلاعات مورد نیاز خواننده در داستان، صرفاً ادایی روشفکرانه و نگاهی از بالا به پایین نیست. نویسنده باید بتواند شخصیت یا شخصیت‌های داستانش را به خواننده معرفی کند و ماجرا و وضعیت و موقعیتی را که شخصیت یا شخصیت‌ها درگیرش هستند روایت و تصویر کند و مدام به خود بگوید که «من دارم داستان می‌نویسم، نه معما».

به این ترتیب خواهد توانست -دست‌کم تلاش خواهد کرد- که اطلاعات مورد نیاز خواننده را به موقع و هنرمندانه، طوری که توی ذوق هم نزند، به او بدهد و در کشف ماجرا، وضعیت و موقعیت و شخصیت‌ها کمکش کند. و البته این همان موقعی است که باید مدام به خود بگوید «من دارم داستان می‌نویسم، نه خبر یا گزارش». به بیان دیگر نویسنده باید با دقت تمام، کنترل ورودی اطلاعات به داستان را در اختیار داشته باشد. گاه نبودِ بعضی اطلاعات اساسی باعث گنگ شدن داستان می‌شود –که البته این گنگی هیچ ارتباطی با ابهام داستانی و تعلیق برساختة آن ندارد. گاهی نیز وجود اطلاعات اضافی و بی‌مصرف باعث انحراف ذهن خواننده و دور شدن او از مسیر ازپیش‌طراحی‌شدة نویسنده می‌شود.

این هر دو نکته در بعضی از داستان‌های مجموعة «نفس‌تنگ» اتفاق می‌افتد. مثلاً خواننده هرگز نمی‌فهمد راوی داستان «حضور» با چه موجودی دارد درددل می‌کند و اصلاً چرا توی زندان است (اطلاعاتی که می‌تواند پازل درام را توی ذهن خواننده کامل کند)، اما این را می‌داند که راوی سیگار بهمن را ترجیح می‌دهد و نیمرو را با نان گرم دوست دارد.

از نکات قابل توجه در مجموعه‌داستان «نفس‌تنگ» زبان داستان‌هاست. مرعشی از آن دست نویسنده‌هایی است که به تجربه‌های زبانی علاقه‌مندند و سعی می‌کنند به جای استفاده از زبانی واحد برای موضوعات و درونمایه‌های مختلف و مباهات به داشتن زبانی خاص و منحصر‌به‌فرد، برای هر داستانی از زبان مناسب همان داستان استفاده کنند. او گاه از زبانی گفتاری، شاعرانه و تصویری استفاده می‌کند (مانند داستان مریم‌ها) و گاه از زبانی محاوره‌ای (مانند داستان ساعت‌ها و موریانه). گرچه مرعشی در هیچ‌یک از این دو گونه زبان، به قوت و قدرتی در حد نویسنده‌های شاخصی چون احمد محمود و جلال آل‌احمد و ابراهیم گلستان نمی‌رسد، اما تلاشش ستودنی است و باید اعتراف کرد که جای خالی چنین نگاه تجربه‌محوری به زبان، این روزها در ادبیات داستانی ایران بسیار خالیست.

محمود قلی‌پور

کاوه فولادی‌نسب



همچنین مشاهده کنید