یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آیا « انا الحق » گفتن حلاج , شرک و یا دعوی خدایی بود


آیا « انا الحق » گفتن حلاج , شرک و یا دعوی خدایی بود

حلاج در ترانه های عاشقانه اش , بیش از هر عارف دیگری , درجه فهم خویش را از جایگاه انسان در آفرینش بصورت کاملا واضح نشان داد و تئوری خود را , بر اساس درک اشراقی و الهامی خود از او به عنوان « انسان خدایی » اظهار کرد

آیا « انا الحق » گفتن حلاج ، شرک و یا دعوی خدایی بود ؟

۱) جایگاه انسان در خلقت از دیدگاه حلاج

حلاج در ترانه های عاشقانه اش ، بیش از هر عارف دیگری ، درجه فهم خویش را از جایگاه انسان در آفرینش بصورت کاملا واضح نشان داد و تئوری خود را ، بر اساس درک اشراقی و الهامی خود از او به عنوان « انسان خدایی » اظهار کرد .

او معتقد بود که : انسان عارف ، مومن ، ایثارگر و شهید ، بی شک علت غایی و هدف اصلی خلقت ۱ است . و هموست که عنوان « خلیفه خداوند در زمین ۲ » را به خود اختصاص داده است .

جهان بینی ، طریقت و مشرب حلاج ، بطور خلاصه از انسان خدایی سرچشمه می گیرد . هر جانی را جهانی می داند ، بشرط آن که حجاب ها عاشقانه برداشته شود تا انسانی که منزلت خلیفه حق به روی زمین را داراست به نقد حال خویش پرداخته و بداند که چرا فرشتگان عالم بالا به حضرت آدم سجده کردند ۳ .

۲) چگونگی خدایی شدن در کلام حلاج !

شعر زیر حقیقتی است که حلاج آن را با تمام وجود ، عاشقانه سر داده و « خودیت دنیایی » و « منیت این زمینی » را حجاب و مانع دیدن روح هستی که غیری جز خداوند نیست ، می داند و از همو می خواهد که این حجاب و مانع را از بین او و خداوند بردارد ( لا اله ) آنگاه آنچه می ماند فقط خداوند است و بس ( الا الله ) .

بینی و بینک انی یزاحمنی فارفع بانک انی من البین

" بین من ( حلاج ) و بین تو ( خدا ) فقط « منیت من » مانع و حجاب است . پس ای خدا این « منیت من » را از میان بردار ۴

آری حلاج معتقد بود که « انسان خدایی » ، عروج مومنانه به سوی لایتناهی است که با « فنای سالک » همراه است .

و مرادش از ترانه « انسان خدایی » این است که هر عاشق مومن ، باید تعینات شخصی را از ساحت وجود بزداید تا قائم به حق شود ، و همین که « منی ، مایی و تویی » از میان برود جز او ( خدا ) چیزی باقی نمی ماند .

۳) روش پیمودن راه در سیره حلاج !

حلاج معتقد بود که : عشق ، معراجیست به سوی بام سلطان جمال !

و بدین رو بود که آشکارا به خانقاه داران و صوفیان زمانه خود نوشت :

" راه طریقتی حلاج از راه شما ( که فقط در شور و مستی خانقاه بسر برده ) متمایز و جداست ، در سلوک عارفانه من عشق و درون بینی نقش موثر و سازنده ای دارد . لحظاتی که در بی خودی و سرمستی عارفانه می گذرانم ، حقیقت را در سایه « انا الحق » ، ( که تنها چیزی که می بینم وجود حق است و لا غیر ) به خوبی درک ، حتی لمس می کنم . "

عشق حلاجی که تار و پودش از جلالی خاص برخوردار است ، عشق شیفتگی است ، چون آتش و باد ، او را در تب و تاب افکنده است ، عشقی که در لحظات بیخودی و سرمستی ، روح مشتاقش ، گوش به نغمه درون می دهد و بی پروا صلا می دهد :

« انا الحق » .

و این شیفتگی چنان او را به وجد و کمال رسانده بود که ، هر آن تمنای وصال و یگانگی با محبوب و معشوق خود ( خدای ازلی و ابدی و حقیقت کائنات ) را داشت و این امر محقق نمیشد جز برکندن تن و رهایی از زندگی این دنیایی .

بدین جهت یک رشته مضامین عرفانی را در ترانه هایش منعکس کرد که :

" مرگ پایان گسیختگی و سرآغاز پیوستگی با محبوب است . و شهادت در راه او که برای عاشق ، آینه شفاف کائنات است ، نمایشگر حقیقت هستی است ، نشانه ای از حیات جاودانی است که عاشق به هستی واقعی می پیوندد ، چراکه اقتضای یکرنگی ، همرنگی با محبوب است . "

و این عشق و جذبه بیکرانه او بود که فریاد برمی آورد :

" اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی "

" ای آنها که می شناسیدم ، مرا بکشید که حیات جاودانه من در ممات و مرگ من نهفته است .

۴)‌ راز « انا الحق » در کلام حلاج

از آنچه در بالا گفته شد ، حقیقت راز « انا الحق » گفتن حلاج به وضوح معلوم می گردد .

که به فرموده عارف بزرگ ابو سعید ابوالخیر :

" حلاج ، همیشه در علو حال بود و مجذوب ! "

اینست که حلاج همیشه نغمه های موزون در ستایش محبوب و در آرزوی وصال و فنا ساز می کرد و با تمام ذرات وجودش به دنبال هر آوایی که از کائنات می شنید ، طنین آسمانی « انا الحق » را بر زبان جاری می کرد و می سرود :

" رایت ربی بعین قلب فقلت من انت ، قال انت

و فی فنایی فنا فنائی و فی فنایی وجدت انت "

" به دید دل آمد خداوند من بگفتم : که باشی ؟ ، بگفتا : توام !

و شد در فنایم ، فنایم ، فنا و من یافتم در فنایم تو را ۵

و او ( حلاج ) در مسیر سلوک خود ، به آنجا رسیده بود که با محبوب خود یکی شده ( چونان قطره ای که به دریا متصل شده است ) و جز او نمی دید و بقول خواجه نصیر الدین طوسی :

آن کس که گفت « انا الحق » ، نه دعوی الوهیت کرد ، بلکه دعوی نفی « انیت خود » و « ثبات انیت غیر خود ( خداوند ) » کرد .

و حلاج خود می فرمود :

" دلم از فروغ الهی ، غرق شور و شوق و اشتیاق است . احساس می کنم از سراسر طبیعت ، « انا الحق » به گوش ما می رسد ، احساس می کنم نزدیک کانون نورم و همه شما ، اگر مقام خود را به عنوان خلیفه حق به روی زمین تشخیص دهید ، مانند حلاج در خود ، انواری دلپذیر و هیجانی شوق انگیز ، سیر ناشدنی و تسکین نایافتنی احساس می کنید ، که برای روح فرسوده و ستمدیده شماها آرامش ، اخلاص و عشق همراه خواهد داشت . آن زمان یا آن لحظات مقدس ، یک خروش ابدی وادارتان می کند که ادعای اتحاد عارفانه و وصال صوفیانه در سر داشته باشید . "

و یا در جایی دیگر عاشقانه با خدایش نجوا می کند :

" والله ما طلعت الشمس و لاغربت الا وحیک بقرون بانفاسی

و لاخلوت الی قوم احدتهم الا و انت حدیثی بین جلاسی "

" بخدا سوگند ، نشد خورشید سر از خاور بزند و یا به چاهسار مغرب فرو رود ، و مهر تو از نفس های من دور باشد ؛ نشد به صحبت با دوستان تنها نشینم و در آن محفل سخنی جز درباره عظمت تو بر زبان آرم ؛ نشد به یاد تو در اندوه یا به شادی ، چیزی جز تو بر سویدای دلم نقش بندد ؛ نشد هنگامی که برای رفع تشنگی ، جام آب را بر لب های عطشناکم می چسبانم ، سیمای تو را در جام آب نبینم ؛ اگر توانایی آمدنم بود به سوی تو شتابان و پویان می دویدم و یا به سر می آمدم . "

و همین عشق آتشین او بود که آنگاه که به سوی دار می بردندش در حالی که لبخندی بر لب داشت به حلوانی که علت تبسم را پرسیده بود ، پاسخ داد :

" دلال الجمال الجانب الیه اهل اوصال "

" ناز و زیبایی جمال برای یاران وصال جالب و مطبوع است . "

و سپس ادامه داد :

" الهی نحن شواهدک . "

" خدایا به دیدار توئیم . "

و همو بود که در آخرین کلام خود ، آنگاه که دستها و پاهایش بریده بوده و بر دارش کرده بودند و قبل از آنکه زبانش ببریده و بسوزانندش ، با وجدی عاشقانه ، اتصال خود به حقیقت کائنات را که عمری به انتظارش لحظه ها را خسته کرده بود ، اعلام فرمود :

"حسب الواجد ، افراد الواحد "

" برای یک عاشق ، کافی است که وجودش در معشوق مستحیل شود تا عشق و عاشق و معشوق یکی شوند . "

و براستی که او عاشق دلخسته ای بود که با معشوق یکی شده بود و دیگر دویی ( به نام عاشق ( حلاج ) و معشوق ( خداوند )) وجود نداشت و همین دلیل بر آن بود که عشق نیز از میان برداشته شده بود . ۶

۵) و در یک کلام

حلاج در مراتب کمال ، به آنجا رسیده بود که به محبوب خود پیوسته و دیگر او بود که تار و پود وجودش را به تسخیر خود درآورده و از زبانش ندای « انا الحق » می سرود .

و بقول ابن خفیف عارف نامدار شیرازی که در زندان بغداد حلاج را ملاقات کرده بود :

" حلاج سیمرغ کوه قاف حقیقت بود ."

او پس از ملاقات طولانی و مباحثات زیبایش با حلاج ، به او چنین می گوید :

" اکنون با مباهات اعتراف می کنم ، حلاج مظهر عشق ناب و در اختیار محبوب و مسخر معشوق است که این غلبه بر جسم و روح عاشق موجب افشاگری می شود و فرجام چنین عشقی شهادت است . عرفای دیگر در معرفت عشق فقط به مقام تحیر رسیدند بدین جهت ناگزیر شدند بگویند :

مرا که خلعت سلطان عشق پوشیدند ندا زدند که حافظ خموش باش خموش

اما شما در معرفت عشق به مقام انسان خدایی نایل گردیده اید ، این است که مخالفان می گویند مسیر اندیشه ات به صورت عصیان متجلی شده است . "

و یا جلال الدین مولانا در کتاب " فیه ما فیه " آورده است :

" ... منصور را چون دوستی محبوب به نهایت رسید خود را نیست گردانید و گفت : « انا الحق » ، یعنی « من فنا گشتم »، حق ماند و بس ، و این به غایت تواضع است و نهایت بندگی است یعنی « اوست و بس » . آدمی با دل های پاک و روحی بی آلایش پذیرای جلوه گری معبود و اشراق حقایق شود . "

و یا وقتی از امام ابوحامد غزالی عارف و فیلسوف خراسانی درباره انالحق حلاج می پرسند ، می گوید :

" کلام عاشقان را در حال بی خودی و سرمستی ، باید سربسته نگاه داشت و از آنها حکایت نکرد . اینها بیان حال درونی عارف است و نمایانگر دنیایی است که او درک می کند و دارای وجوه و معانی بسیار است و حداکثر چیزی که عارف در سیر و سلوک می تواند ادعا کند قرب و نزدیکی با خدا است . "

محمد صالحی

منبع : با الهام و برداشت آزاد از کتاب " حلاج و راز انا الحق – عطاالله تدین "

زیرنویسها :

** به مطالب زیر مراجعه شود :

•" سرنوشت انسان ، جبر یا اختیار ؛ محمد صالحی " – http://mahsan.parsiblog.com/-۱۷۹۸۳۳۹.htm

•" جایگاه خداوند در هستی و نقش او در سرنوشت انسان؛ محمد صالحی "- http://mahsan.parsiblog.com/۱۷۱۳۲۲۱.htm

•" درخت ممنوعه چه بود ؟ و چرا آدم و حوا عریان شدند ؟ محمد صالحی "- http://mahsan.parsiblog.com/۱۹۸۴۲۵۳.htm

۱-

•" کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف " - بحارالانوار، ج ۸۴ ، ص ۱۹۸

" من گنج پنهان بودم . دوست داشتم که آشکار شوم . پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم "

• " یابن آدم خلقت الاشیاء کلها لاجلک و خلقتک لاجلی . " - المواعظ العددیه ، الباب الثانی عشر ، الفصل الثانی ص ۲۵۵ به نقل از کتاب گنج حکمت

" ای فرزند آدم ! همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم . "

• " عبدی اطعنی اجعلک مثلی . " – جواهر السنیة فی الاحادیث القدسیه، محمد بن حسن بن علی بن حسین حرّعاملی، ص ۲۸۴.

" بنده من ، مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود سازم "

• محی الدین عربی عارف نامدار اسلامی در کتاب " فصوص الحکم " خود چنین می نویسد :

" کائنات بسان پیکری بی جان است که انسان ، جان این پیکر و روح این بدن است . انسان علت حقیقی هستی و مقصود اصلی آفرینش و بذر جهان وجود و میوه نهال هستی است که از جهت وجود ، نخست موجود است و بر همه مقدم و در رتبه ظهور ، آخرین مخلوق است و از همه موخر . خداوند متعال دنیا را بسان جسم بی جانی آفرید و آراست که به آئینه ای تار می ماند و مناسب بود که این آئینه راصیقل دهد ، پس انسان ، صفای آئینه وجود ، و روح ، کالبد عالم شد . انسان را بر سیمای خود آفرید و در سینه اش دلی نهاد که به وسعت ، از رحمت گسترده تر و از ساحت عرش و سپهر لاجوردین ، فراختر است . این دل خانه خدا و خلوتگاه حق است ، خدایی که از عظمت و بزرگواری، در زمین و زمان و مکان و کائنات و عرش نمی گنجد . با این خانه خدایی ، جام جهان نما و عالم صغیری از جهان کبیر نیز هست . یعنی آنچه در عالم خارج است ، در درون او فراهم آمده و هر چه را که بخواهد بی آن که از بیگانه تمنا کند ، در خود دارد و این است سر دیگری از انسان نامیدن و خلیفه خواندنش . چه به دلیل جامعیت و جمعیتش ، با حقایق همه عوالم آشنا است ، و از جهت قلب و قابلیتش ، آئینه تمام نمای اسما و صفات خداست و راز مسجود ملک گردیدن و از دیگر موجودات افضل و اشرف آمدنش نیز در همین است .

۲- " انی جاعل فی الارض خلیفة " - سوره بقره – آیه ۳۰

" من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد . "

۳- " و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا – بقره – آیه ۳۴

" و فرشتگان را گفتیم بر آدم سجده کنند پس چنین کردند . "

۴-

• شعر حافظ :

" میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز "

• و یا کلام بایزید بسطامی ( عارف نامدار ) در پاسخ به سوال :

" راه حق چگونه است ؟ " می فرماید :

" تو از راه برخیز که به حق رسیدی ."

• و یا سروده شیخ عطار ( عارف شوریده ) :

" نیست شو تا هستیت از وی رسد تا تو هستی ، هست در تو کی رسد ؟ "

۵- کتاب " اشعار حلاج " – ترجمه بیِژن الهی ، ص ۶۵ و ۶۶

۶- نفس مطمئنه ای که خدایش ندایش می دهد :

" یا ایتهاالنفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی –" سوره فجر - آیه ۲۷ تا ۳۰

" تو ای روح آرام‏یافته ! به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است ، پس در سلک بندگانم درآی ، و در بهشت من وارد شو ! ."



همچنین مشاهده کنید