شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
گفت وگوی منتشر نشده ایرج قادری در سالروز درگذشتش
![گفت وگوی منتشر نشده ایرج قادری در سالروز درگذشتش](/web/imgs/16/143/1gae01.jpeg)
آفتاب: توی دفتر قدیمیاش دیدم. میدان هفت تیر. برای اولین و آخرین بار. چه دفتر درندشتی بود خودش لوکیشنی بود برای خودش. او داشت با دختربچهای که شبیه عروسکان اساطیری یونانیان بود بازی میکرد. میمرد و زنده میشد برایش.
فضولی نکردم که کیست. فضولی نمیکنم. یقه پیراهنش تا سینه باز بود طبق معمول. پیراهن سفید اتو کشیده در تن چابک یک مرد جا افتاده. البته تنی چند از شیفتگان و سینهچاکانش هم طبق معمول، دور سرش میگشتند. نفهمیدم در هیبت مرید، یا مراقب یا رفیق؟ اما معلوم بود بر همهشان سلطه دارد. هنوز بیماری صعبالعبور «اسمش را نبر» یقهاش را نگرفته بود که زار و زندگیاش را نابود کند.
دکمه ضبط را که فشار دادم مثل سگ پشیمان شدم. حس کردم ضبط صوت مزاحمترین دستگاه برای یک مصاحبه بدون «گاردریل» است اما کار از کار گذشته بود دیگر. گفت که واقعا داغون است به خاطر توقیف فیلمش. فیلمی که بسیار دوستش میداشت. شب آمدم پیادهاش کردم. نوار را میگویم. فردا بردم روزنامه. داشت حروفچینی میشد که پیرمرد زنگ زد. یکی از همان سینهچاکان دیروزش در دفتر هفت تیر... میدانست از چه راهی وارد شود که خر شوم.
شروع کرد به زبان مادری، زبان ریختن. گفت دست نگهدار. چاپش نکن فعلا. در زبان مادری من کرشمهای هست که مقاومت آدمی را نابود میکند. الان بعد از ۱۲ سال، فکر میکنم چقدر حرفهایش تازه است. البته مجبورم با قیچی و ساطور بیفتم رویش که زندگی کنم. بگذار زندگی کنم! هر وقت صحبت از رحمهای اجارهای میشود یاد ایرج قادری میافتم. شیرین سوختها! هنوز بوی ته گرفتنش یادم هست هنوز گره ابروانش یادم هست...
خودش بیمقدمه شروع کرد: روحا آسایش ندارم. روحا آزردهام. میخواهم فیلم بسازم. فیلم خوب هم بسازم. میگویند نه نباید بسازی. سالی یک دانه فیلم یا نهایتش دو تا... انگار صدقه میدهند که اجازه میدهند آدم فیلم بسازد.
خب به هر حال شما امروز میگویید بلند شوم. با عشق بلند شوم. با عشق به زندگی و عشق به آینده ولی خب چاههایی سر راه شماست. همهاش میافتید تو این چاله. الان سه ماه است که کارم متوقف شده. متوقف شده که برویم صحبت کنیم اما همهاش توی جلسهاند. توی فلاناند توی بهماناند و این سیستمی است که روتین ادامه دارد. به هر حال کار جلو نمیرود. من نیرومندم. من توانمندم. من میتوانم در سال مقداری فیلم بسازم. فیلم خوب هم بسازم. فیلمی که جامعه بگوید خوب است نه آنکه فلان شخص بگوید بد است یا فلان است. الان بخش اعظمی از کارگردانهای ما بیکارند. خب من که از ژاندارم و پلیس، نمیآیم بترسم.
شما میشود برنامه یک روزتان را برایم تعریف کنید؟ از صبح تا شب. از بیداری تا خواب. از خواب تا بیداری...
بعدازظهر میبینی که یکسری رفقا هستند که میبینمشان. صحبتهای خانوادگی، ارتباطات خانوادگی دارند با هم. تماسهایی داریم راجع به کارمان. مربوط به تهیهکننده است. مربوط به سناریوست. درباره سناریو صحبت میکنیم. گفتوگو میکنیم. نظر میدهیم. اشکالاتشان را رفع میکنیم. یا اصلا به کل میگذاریم کنار. ممکن است سناریو در شرایط کنونی و با وضع کنونی مملکت متناسب نباشد و با آن موافقت نشود.
بنابراین باز نگاه میکنیم به شرایط موجود که چه قصهای باید کار کنیم. چه نوع فیلمی بسازیم که مخاطب داشته باشد. چه نوع فیلمی بسازیم که مورد تایید سلیقه مردم باشد. مورد خاص مردم باشد. من الان در لابهلای حرفهایم میخواهم حرفی بزنم ولی خودسانسوری میکنم چون اگر ضبط بکنید... گفتم که من مشکل دارم. من نمیتوانم حرف بزنم. من اگر حرف بزنم مشکل ایجاد میشود اگر هم حرف نزنم که آن وقت شما چرا با من حرف میزنید؟! مشکل است دیگر. نمیدانم چه کار باید بکنم. حالا اگر ته مانده صحبتها چیزی درآمد...
شما حرفهایتان را با فیلمهایتان میزنید دیگر.
صددرصد. در این مورد یک مطلبی دارم که برای شما بگویم. خیلی جالب است. ایرج قادری ۱۳،۱۴ سال کار نکرد. چرا کار نکرد؟ نمیدانم. هنوز هم نمیدانم چرا؟ بعدش یک مرد محترمی، یک مرد نازنینی، به ما اجازه کار دادند؟ نمیشود اسم برد؟ چرا میشود. آقای دکتر لاریجانی به ما اجازه داد. الان نمیگویم که آقای دکتر لاریجانی نیست و کس دیگری هست سیستم با من کار ندارد، سیستم با من سر جنگ ندارد، برخیها دعوا دارند شخصا با من... بنده فیلم میسازم، شورای محترم ارشاد خیلی نظر مساعد دارند اما در راس همهشان یک آقا یک فرد یک شخص میگوید نه این فیلم نباید بسازد، این فیلم باید توقیف شود. یعنی چه؟ به چه دلیل؟ قبل از اینکه سناریو آماده بشود گفتوگو میکنیم باهاشان.
با یک نویسنده محترم، یک نویسنده باشعور، سناریو ترتیب داده میشود و این سناریو به وسیله تهیهکننده پروانه ساخت میگیرد. زیر این سناریو را امضا میکنند. مهر وزارت ارشاد زده میشود. یعنی این فیلم را میتوانیم بسازیم. یعنی ای آقایی که این فیلم را میخواهید بسازید شما میتوانید روی این فیلم، سرمایه بگذارید. مثل پروانه ساخت یک زمین که شما میروید یک پروانه ساخت از شهرداری میگیرید. امضا میکنند میدهند به شما.
شما میروید در آن زمین، ساختمان میسازید. ما هم همین کار را کردیم. خب این فیلم آماده میشود اما یک نکاتی به نظر من هست که فکر میکردم مشکل ایجاد کند. رفتم آیات عظام همه را دیدم. ملاقات شده. آقای نویسنده ملاقات کرده. از آقای صانعی، از آقای شاهرودی، از آقای یزدی. کتابهایشان هم موجود است. با سند. بعد من مدارکش را میآورم نشان میدهم. این موضوع همین الان در مجلس شورای اسلامی تصویب شده. مسئلهای که من در قصهام هست.
قصه من قصهای نو بوده. قصه جدیدی است. در هر زمانی که فیلم بسازیم بسیار پرفروش و پرمخاطب خواهد بود و فیلم خوبی خواهد شد. یک آقا موافقت نمیکند. یک آدم! چرا؟ بلکه آن آقا نمیدانم چه چیزی با من دارد، چه خصومتی با من دارد که موافقت نمیکند و این فیلم متوقف شده؟ سرمایه مردم، متوقف کار من شده. متوقف یکسری هنرپیشه شده. یکسری آدم در اینجا زحمت کشیدهاند متوقف شدهاند. فیلمی که پروانه ساخت دارد، همه چیزش از لحاظ قانونی درست است ولی نمیگذارند. شما به من جواب بدهید ما چه باید بکنیم؟ شما خود آن شخص... بله ... بله ... آن آقا را بگویم... آقای دکتر ب (اسم در روزنامه محفوظ است)...
شما صحبت کردید که ببینید دلیلش چیه؟
بله. نه. البته... دیگر ایشان نیستند... الان آقای (ص) هستند آقای (پ) اینها آدمهای بسیار خوبی هستند. البته باهاشان کار نکردهام حتما خوب هستند، شایستگی این را دارند که در یک همچین شرایطی قرار دارند، در همچین پستی قرار دارند ولی یک آقایی که مدیرکل وزارت ارشاد بوده و گویا دکتر دامپزشک بودند ایشان، شدهاند مدیرکل. خیلی از آقایان ناراضیاند.
خیلی از آدمهای سینما که با او کار میکردند ناراضیاند ایشان نظر شخصی داشت. حالا با وجود آقای (پ) و آقای (ص) بلکه مشکل حل شود ولی دیر است. دو سال این فیلم متوقف شده. آیا این حرفها برای شما اهمیت دارد که میگویم؟ حالا وزارت محترم ارشاد میآید برای ما یک چکی صادر میکند به عنوان پاداش. به این کارگردان پاداش میدهد. شما بیایید نگاه کنید. ای اهالی، ای مردم، بیایید این فیلم را ببینید. اگر به این فیلم نمره ندادند اگر برای این فیلم سر و دست نشکستند، اگر این فیلم، باز «باتوم و باتومدار» نشد! چه اشکالی دارد؟ چرا شما کمپلکس از پای فیلمام میروید. در فکر آن آقای محترم چیه؟ آخه موضوع چیه؟ هیچی!
شما اگر به عنوان یک شخص ثالث یا چشم سوم، موضوع را نگاه کنید فکر میکنید با تفکرات شما مشکل دارند یا با خود شما؟
نه جانم. اولا در یک مملکتی انقلاب میشود انقلاب مورد نظر مردم بود. مردم دوست دارند. مردم دوستانه میریزند خیابان و انقلاب میشود. ما هم یک نفر از این مردم. بعضیها آمدند سمت سینما که سینما سهم ماست. دونگ ماست. گفتند این آقا باشد این آقا نباشد. من میخواهم سوال کنم. علت این که من نباشم بازیگر نباشم، چیه؟ ضربالمثل تمام راهها به رم ختم میشود. هنرپیشه دو، سه تا بیشتر نبود؟ من و فردین و ملک مطیعی اگر بازی نمیکردیم یعنی مملکت در امان بود؟ یعنی همه چیزمان درست بود و فقط ما نباید بازی میکردیم؟ ما نباید بازی میکردیم؟ کما اینکه بنده جریمهاش را ۱۳،۱۴ سال دادم. من کار نکردم. نگذاشتند من کار کنم. الان هم میگویند فقط میتوانی کارگردانی کنی. چرا آقایان محترمی که همکاران عزیز ما هستند. من هیچ بیاحترامی نمیکنم من این جملاتم نیست که بگویم آنها بدند. بنده با آقای مشایخی چه فرقی دارم؟ بنده با آقای انتظامی چه فرقی دارم؟ بنده با آقایان هنرپیشهای که در گذشته توی سینما بودند و الان هم هستند چه فرقی دارم؟ من فیلم بد داشتم یا نداشتم. سینمای ایران اگر در گذشته بد بود الان هم بد است، خوب بود الان هم خوب است. یعنی در گذشته هم بد داشته هم خوب، الان هم خوب دارد هم بد. چه فرقی میکند.
الان ۲۲ سال از انقلاب میگذرد. ما الان فیلم خوب داریم فیلم بد هم داریم. در گذشته هم فیلم خیلی خوب داشتیم فیلم بد هم داشتیم. پس این مسئلهای نیست. این سلیقه است. در گذشته، آقا میخواند و میرقصید الان میگویند نخوانید خب نمیخوانیم. یک کار دیگری میکنیم. الان یکسری فیلم ساخته میشود که سیستم فیلمسازیشان جایزهبگیریست. میبرند آن ور آب جایزه میگیرند. ما کوچیکشان هم هستیم. خیلی هم احترام میگذاریم به این آدمها. همهشان را بنده سر تکریم فرود میآورم. احترام میگذارم بهشان. ولی در ایران مخاطب ندارد. در ایران، فروش نمیکند. همهاش ثابت شده است. همهاش. مدارکش هست که نمیفروشد. فیلم کارگردان بزرگ و محترم آقای کیارستمی یا آقایان دیگر چون همهاش در ایران زیاد کار نمیکند ولی در آن ور آب بازار دارد. چرا بازار دارد؟ به دلیل اینکه ... حالا نمیدانم بگویم یا نگویم، میخواهید از زبان من این را بگویید به دلیل اینکه هرچی کثافت است در ایران را میریزند به صورت فیلم در میآورند ... فقر و گرسنگی و بدبختی و اینها... حالا نمیدانم آنور دنیا فکر میکنند یک همچین چیزی مگر در جهان، ممکن است باشد؟ یارو فیلم را نگاه میکند برای یک بادکنک، یا برای یک کفش، یا مثلا فلان! اینها یک جوایزی هم میگیرند که من خودم هنوز علت این جوایز را نمیدانم چون فیلمهای خارجی که شما میبینید یک دانه فریماش توی این فیلمها نیست اما جایزه میگیرند. با این فیلمهای بیمخاطب ولی جایزه بگیر در واقع، سینمای ریشهدار و مخاطبدار ما عملا از بین میرود. من از شما یک سوال دارم. این فیلم «میخواهم زنده بمانم» ما چه عیبی داشت؟
این محرومیت حالا بیشتر جنبه شخصی داشت یا دولتی؟
حقیقت این است که نظر آنهایی که به من اجازه نمیدهند کاملا شخصیست. دولت با من چیز نیست. من در لیست سیاه وزارت اطلاعات که پرونده ندارم. همیشه هم به من گفتهاند. من مورد محبت مردم هستم. من جایزهام را از مردم میگیرم. ملاحظه میکنید؟ من چاکرشان هستم. دولت هم با من کاری ندارد. ولی از آن طرف هم که فرد نمیتواند تصمیم گیرنده برای زندگی یک آدم دیگر باشد. شما یادتان است آقای خاتمی بعد از اینکه رئیسجمهور شد من آمدم توی آن جلسه، چه خبر شد. آقای خاتمی با من چه کار کرد میان آن همه جمعیت؟ خاتمی مرا بغل کرد و بوسید. این یک نوع برخورد است و از آن طرف هم حالا یک آقایی به عنوان مدیرکلی میرسد نظر شخصی خودش را اعمال میکند. البته اینکه درست نیست. خب ما تا کی باید خر بشویم؟ بگویم ضبط میشود؟ تا کی باید با جان و مال و زنان و حیثیت مردم، سلیقهای برخورد شود؟ یک سال روی سناریو زحمت میکشی، تدارک میبینی سرمایهگذار پیدا میکنی، تهیهکننده پیدا میکنی، بعد از انتظارات فراوان، سناریو به تصویب میرسد. بعد عین سناریو را میسازی. صد و اندی میلیون سرمایهگذاری میکنی بعد بازیچه دست سلیقه شخص میشوی. یک شخص! یک فرد! تا کی باید با این عدم تامین ساخت؟ سیزده سال که از کارم جلوگیری شد.
بعد یک انسان محترم و متشخص و با کمال و با معرفت پیدا شد و نگذاشت که بیشتر از این به من ستم شود. آقای دکتر لاریجانی بود. من از ایشان تشکر میکنم. اینجا بنده، چپ و راست نمیدانم. من بسیار آدم صادقی هستم. من نه راجع به راست صحبت میکنم و نه راجع به چپ. خب آقای لاریجانی به من محبت کردند. من هم ممنون ایشان هستم و چاکرشان هستم. محبت کردند به من گفتند برو شما مشغول کار شو. من هم مشغول کارم شدم.
البته کار من بازیگری و کارگردانی بود ولی چون در فیلم اول خودم، برای خودم بازی نگذاشتم تصور کردند که به من فقط اجازه کارگردانی داده شده ملاحظه میکنید؟ الان سیزده سال کار نکردم، بازیگری نکردم یعنی اگر بازی میکردم از یک هنرپیشه صفرکیلومتر ضعیفتر بازی میکردم؟ یعنی من بازی بلد نبودم؟ این ملت، این هم روزنامه شما. جواب بدهند. ای ملت شریف ایران، بنده بازی بلد نیستم بکنم؟ من میدانم که انقلاب در این مملکت صورت گرفته، و به این انقلاب احترام میگذارم. توی این مملکت ماندم. نرفتم آنور دنیا. حالا که توی این مملکت ماندم باید به من بگویند بازی نکن؟ میخواهم ببینم من عقلم نمیرسد که در چه فیلمی بازی کنم؟ عقلم نمیرسد که بنده باید توی فیلم برقصم یا نرقصم؟ و فیلمی با ضوابط جمهوری اسلامی بازی کنم؟ خب شعور که دارم.
کارهایم هم نشان میدهد که. خب برای چه سالی یک دانه استخوان میگذارند جلوی آدم؟ دو سال، یک استخوان میگذارند که بیا یک فیلم هم تو بساز. احتمالا فیلم من میفروشد. سر و صدا میکند. فیلم من رویش هشت تا فیلم میخورد. خب خوششان نمیآید. اینها دلشان نمیخواهد یک فیلمسازی فیلمش بفروشد و سر و صدا کند و سر زبانها باشد. مورد محبت مردم باشد. آقا بیایید دست بردارید. بگذارید من کارم را بکنم. با دست و بال بازتر. بنده اگر هر کدام از این فیلمهایی که بعضی از رفقا ساختند را میساختم که در جا مرا اعدام میکردید. بعد شما میسازید و نمایش هم میدهید؟ غیر از این است؟ در جا مرا تیرباران میکردید. اما من فیلم خودم را ساختم. فیلم مردمی ساختم. فیلم برای مردم ساختم. فیلم عادی ساختم. زندگی عادی مردم را ساختم و فیلمام هم خوب است. من فیلم شهرت را ساختم پایش وامیایستم. بگذارید به نمایش دربیاید اگر مردم دو سه بار نبینند شما هر چه خواستید بگویید. اگر مردم نپسندیدند.
آن روز که مجوز شفاهی کار گرفتید بعد از ۱۳، ۱۴ سال چه حسی داشتید؟ یادتان هست؟
به من اجازه کار میدهد ایشان. البته کار غیرقانونی هم نمیکند. برای اینکه به قانون احترام گذاشته. میپرسد یعنی چه که به قادری اجازه کار نمیدهید؟ ایشان با تمام قوا صحبت میکنند. ایشان حتی با کانون کارگردانان هم صحبت میکنند. کارگردانهای قدیمی، نازنیناند، زحمت کشیدهاند، همدل مناند، دلسوز برای مناند. کسانی که میفهمند من کجایم درد میکند و در چه حالی هستم. آنها محبت میکنند و نتیجهاش این است که کار کنم. فیلم اولم را ساختم. خب این مال آن آقا. الان تامین ندارم. دو سال است که فیلم بسیار قشنگی ساختم اما گرفتار کجسلیقگی یک شخص شدم. این آدم کسی است که در موقع شورا، موافق بوده و نظر مثبتش را داده. خب فیلم زیباست. داستان انسانی و عبرتانگیزی دارد.
مطمئنم که مورد توجه و استقبال هموطنان قرار خواهد گرفت. مجوز ارشاد را دارد. امضایش هم پای سناریو است. ولی به خاطر سلیقه یک شخص، جلوی اکران فیلم گرفته شده است. از هفتخوان رستم میگذری و در آخرین خوان، یک خان اجازه نمیدهد. بعد میآیند میگویند سینمای ایران ورشکسته است. تا وقتی که در فیلمها، ما ایرانیها را بدبخت، بیچاره، یکلاقبا و مافنگی نشان میدهند جایزه هم میگیرند اما اگر از زندگی خوب ایرانیها فیلمی تهیه شود به مذاقشان خوش نمیآید.
حالا کجای فیلم، انگشت گذاشتهاند؟
(دستش را نشان میدهد!) میگویند این دست نباید دست من باشد! شما فکر کنید! بنده به شما اینجا اعلام میکنم. توی این ضبط صوت شما اعلام میکنم که بنده هم میتوانم فیلمی بسازم که جایزه بگیرد ولی نمیتوانم بسازم. چون به من اجازه نمیدهند. این طور نیست که شما فکر کنید من بلد نیستم. من بلدم خوب هم بلدم بسازم. ولی قرار نیست فیلم من برود فستیوال. چون تشکیلاتی هست که فیلمها را میآورند «فریز» میکنند و میگذارند توی قابی، قابلمهای، چیزی. میگویند اینها بروند. من اما کار خودم را میکنم.چون جار نزدم. فیلم خودم را میسازم. به همین دلیل هم هست که مشتری دارم. به همین دلیل هم هست که یارو میل میکند که با من فیلم بسازد.
برای اینکه سرمایه فیلمش تامین است. وضعش هم خوب پیش میرود. زندگیاش هم خوب میشود. مردم هم راضیاند. من هم راضیام. همه راضیاند. پس چه ایرادی دارد این کار؟ صاحب فیلم راضیست، مردم راضی، من هم راضی. پس اشکال کار چیه؟ امااینها دوست ندارند. حضورتان عرض کنم که آقایان برای سینمای ایران چه فکری کردید؟ آیا شما همگی خارجی شدید؟! روی سخنم با کارگردانها نیست. با بعضی از مسئولین مملکتی است. با کسانی که اینقدر سنگاندازی میکنند تا سینمای ایران را ورشکسته کنند. جایزههای سلیقهای، درجات سلیقهای... بارها هر آنچه را که اینها نپسندیدند مردم با دل و جان، آن را تایید کردند. من همیشه جایزهام را از مردم گرفتم اما الان معلوم نیست که باید با ساز چه کسی برقصم؟ واقعا این چند سال اخیر، چه دوره تحفهای بود؟ ما فکر کردیم سینماتقویت میشود. آزادی در سناریو و در ساخت، بیشتر میشود. نمیدانستیم که عدهای میآیند که حتی مسئولیت امضای خود را هم برعهده نمیگیرند. خلاصه، این جوری است دیگر وضع ما.
آقای قادری، من یک سوال روانشناسی دارم که دوست دارم در پایان مصاحبه به آن جواب بدهید. اگر این ساختمان همین الان آتش بگیرد و قرار باشد که شما از بین گزینههایی همچون فیلم آخرتان (سام و نرگس) و یک میلیون دلار پول نقد و یک بچه گربه و سند پیروزی اصلاحات، فقط یکی را از آتش نجات دهید کدامش را با خود میبرید بیرون؟! اگر فقط قرار باشد یکی از این چهار گزینه را نجات دهید؟
سوال عجیبیست. بچه گربه را بگویم نجات بدهم یا یک میلیون دلار را یا فیلمام را؟ راست بگویم یا دروغ بگویم؟
راستش را بگویید هرچه در دلتان هست.
آخه خیلی ناجور است راست گفتن!
چرا؟
چون که اگر بخواهم منطقی حرف بزنم این است که میگویم. اگر بخواهد زرنگی باشد و شارلاتانی باشد یعنی طبق معمول همیشگی جامعه که باید روی سیاست حرف بزنی. آقا اگر من یک میلیون دلار داشته باشم چه نیازی دارم که اینجا فیلم بسازم؟ هرجا دلم میخواهد میسازم. زندگی میکنم. بچه گربه هم برود خوش بگذراند! اصلاحات هم کارش را بکند من که کارهای نیستم و در اصلاحات هم که من نقشی ندارم؟ من یک نفر هستم. حالا اینور، یک میلیون دلار است و آنور هم بچه گربه است. یکی هم فیلمم هست. این فیلم مرا گرفتهاند خواباندهاند. خب فیلم هم مثل بچه آدم میماند دیگر. از بچه گربه بالاتر است. پس تا اینجا فیلمام را انتخاب میکنم. یکی هم یک میلیون دلار. خیلیها اینجا میآیند. جوان میآید. دبیر میآید. زن میآید. مرد میآید. بچه میآید. مادر میآید. من رک حرفم را میزنم. هر سال سر تحویل سال میگویم ای آقای قادری! بیا دروغگو باش. بیا حقهباز باش. بیا نگو! بیا به همه بگو شما خیلی خوباید! چقدر مثبت میشوید. من نمیتوانم. من رک و صریح میگویم. میگویم خانم شما میتوانید مادر خوبی باشید. شما میتوانید جراح خوبی باشید، شما میتوانید نمیدانم دندانپزشک خوبی باشید. شما میتوانید کامپیوترساز باشید، شما میتوانید خانهدار خوبی باشید. شما میتوانید توی رشته نقاشی، نقاش خوبی باشید ولی این کار فیلمسازی به درد شما نمیخورد. بدشان میآید.
به خانمی گفتم: خانم شما میروید ۱۰ سال بعد یاد من میافتید. تا۱۰ سال من در ذهن شما بد هستم هی میروی هی میآیی. هی میروی هی میآیی. من از این داستانها زیاد دارم. من صریح صحبت میکنم. به جان عزیزت، خدا شاهد است مدتهاست من حرف نمیزنم. هر کی هم زنگ میزند میگویم آقا شما به من زنگ نزنید. قربونت بروم. از من ناراحت نشویها. من میگویم نهها. من اینجوری حرف میزنم. با متانت و محترمانه. میگویم حرف نزنیم. ولی آخه واقعا خسته شدهام. ما دو مرتبه مردیم دیگر. دیگر آخرش چیه؟ بالاتر از سیاهی رنگی نمیبینم. من هرجا در هر دادگاه و هر محکمهای که بروم حرفم را میزنم. اقلا یک نفر ببیند من چه دارم میگویم؟ چرا اینقدر حقه بازی؟ چرا اینقدر تزویر و ریا؟ چرا اینقدر الکی قربونت بروم؟ و سلام علیک و مخلصیمهای دروغ؟ من ساده دارم حرفم را میزنم. من فیلمساز هستم. درسم را برای مملکت خودم بلد هستم. اینقدر بلد هستم که نمیگویم من خوبم اما آنقدر هم بلدم که مورد محبت مردم هستم... (پایان نوار)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست