شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دل تو دلم نیست


دل تو دلم نیست

گپی با جلال مقامی دوبلور سینما و تلویزیون

جلال مقامی چهره‌ای ماندگار برای دوستداران سینماست. این ماندگاری بیش از هر چیز به دلیل صدای فوق‌العاده دلنشین و انعطاف?پذیرش در اتاق‌های دوبله بوده است. ..

از صداپیشگی در فیلم‌‌های بزرگ سینمای جهان مانند «شکوه علفزار»، «برباد رفته»، «دکتر ژیواگو» و «برادران کارامازوف» گرفته تا دوبله صدای بازیگرانی چون آل پاچینو، رابرت ردفورد و رابرت دنیرو و نیز دوبله بی‌نظیرش در مجموعه‌های به یاد ماندنی «لبه تاریکی» و «ارتش سری». او حدود ۱۵ سال برنامه «دیدنی‌ها» را اجرا کرد که اگر لحظات شیرین و خاطره‌انگیزی از آن در یادها مانده است به اجرای جلال مقامی برمی‌گردد و نه آیتم?ها و صحنه‌های برنامه. مقامی در این گفت وگو درباره قامت بلند و صدایی صحبت می‌کند که گویی نزد خانواده‌اش موروثی و ذاتی است. بخشی از خاطره‌ها و دغدغه‌های دوبلور پیشکسوت کشورمان را می‌خوانید. برای او و همه پدران دوست داشتنی آرزوی سلامتی داریم.

▪ آقای مقامی به نظرتان صدای خوب ارثی است یا اکتسابی؟ در خانواده‌تان فقط صدای شما ویژگی های دوبله را داشته یا بقیه هم صدایشان فوق العاده است؟

شما نسبت به من لطف دارید. ولی در جوابتان باید بگویم که دو تا از خواهرهای من که یکی از آنها همین پارسال به رحمت خدا رفت، حتی در سن بالا، صدایی رسا و زیبا داشته‌اند. اگر صدای خواهر ۸۰ ساله‌ام را می?شنیدید، تصور می کردید زنی ۳۰ ساله است. خواهر دیگرم هم همینطور. علاوه بر اینها پدرم صدای فوق?العاده زیبایی داشت که شاید ذره‌ای از آن به من هم رسیده.

▪ در مورد فرزندتان چطور؟ این ارث به او هم رسیده؟

دخترم صدای خیلی قشنگی دارد. این را به خاطر احساس پدرانه‌ام نمی گویم. او زمانی که ایران بود دوبله هم می‌کرد. قبل از انقلاب برای تحصیل به خارج رفت و با اتمام درسش در سال ۶۳ به کشور برگشت. قبل از رفتنش در فیلم‌هایی که من دوبله می‌کردم، به جای نقش بچه‌ها حرف می‌زد. به دلایلی مجبور شد به خارج برود. در آنجا ازدواج کرد و خوشبختانه زندگی خوبی دارد. او مدتی دچار بیماری عجیبی شد که وحشت به دل همه ما انداخت ولی خدا را شکر آنطور نبود که فکر می‌کردیم. گفته بودند بیماری «ام‌اس» دارد. او را به خارج بردیم و یک کلینیک تخصصی در اتریش تایید کرد که ناراحتی او «ام اس» است. نمی دانیم چه اتفاقی افتاد که یکی دو سال بعد، در آزمایش‌هایی که در انگلیس انجام دادیم، به ما گفتند هیچ اثری از «ام اس» در او نیست و بیماری او یک اسپاسم عضلانی بوده. متوجه شدیم وقتی در سال ۶۳ - زمان جنگ - به ایران آمده بود، روزی که در خانه یکی از اقوام حضور داشت و موشک یا بمبی به نزدیکی آن محل اصابت کرد، یکباره گویی قفل شده و خشکش زده بود. بعدها پزشکان گفتند بیماری او ناشی از همان شوک بوده است. کم کم عضلاتش به حالت اول برگشت و مدتی بعد ازدواج کرد و حالا همگی در سلامت‌اند.

▪ این روزها دلتان برای نوه‌تان خیلی تنگ شده؟

بله. گاهی که دلم می‌گیرد عکس‌شان را می‌بینم. به خصوص یکی از نوه‌هایم که پشت تلفن به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و فارسی به من می‌گوید بیا پیش ما. چون دخترم فرانسه و انگلیسی را خیلی خوب حرف می‌زند، نوه‌هایم بین سه تا زبان گیر افتاده‌اند. راستی نوه‌هایم هم صدای قشنگی دارند. صدایشان مثل ساز کوک شده است. منظورم این است که در تلفظ حروف هیچ مشکلی ندارند و سلامت و جذاب حرف می‌زنند. ولی واقعا نمی‌دانم صدای خوب ارثی است یا شانسی.

▪ شما اهل کجایید؟

اهل کاشان.

▪ هیچ وقت لهجه نداشتید؟

من تهران متولد شده‌ام و پدر و مادرم اهل کاشان‌اند. البته لهجه کاشی‌ها را بهتر از خودشان حرف می‌زنم. من با لهجه‌ها خوب کنار می‌آیم. در فیلم «غزل» (ساخته مسعود کیمیایی) کردی حرف زدم و در فیلم «جهیزیه برای رباب» با لهجه بوشهری. در یک فیلم هم صدای سعید راد را به لهجه کردی گفتم. حتی فیلمی به نام «آلاخون والاخون» را با لهجه اصفهانی حرف زدم. مرحوم ارحام صدر که خودش اصفهانی بود و در این فیلم بازی می‌کرد به من گفت تو از من، اصفهانی‌تر حرف می‌زنی.

▪ قد بلندتان هم به پدرتان رفته؟

مادر و پدرم هر دو آدم‌های قد بلندی بودند. حتی مادرم وقتی در ۷۸ سالگی از دنیا رفت بسیار کشیده بود. ما خانوادگی بلند قد بودیم. حواستان به ژاپنی‌ها هست که دارند کم کم بلند می‌شوند ولی ما داریم برعکس آب می‌رویم؟ انگار نسلشان دارد تغییر می‌کند.

▪ می توانم بپرسم سرگرمی دوران کودکی تان چه بود؟ از آن موقع عاشق تئاتر و سینما بودید؟

یادم هست وقتی شش سالم بود در راهرو خانه، پله‌ای داشتیم که آن را تبدیل به صندلی تماشاچیان می‌کردم و خودم روبرویش می‌ایستادم و نقشی را فرض می‌کردم و خواهرم هم به جای دخترم بازی می‌کرد. وقتی بزرگتر شدم در دبیرستان نمایش بازی می‌کردم. همین‌ها کم کم مرا به سمت دوبله کشاند. یک روز در دبیرستان ما جشنی برگزار شد. در این مراسم حیدر صارمی (بازیگر و دوبلور) هم حضور داشت. من تا او را دیدم، به التماس افتادم و از او خواستم مرا هم به تئاتر ببرد. آنقدر اصرار کردم که عاقبت مرا به لاله زار برد. آنجا شهلا ریاحی، هوشنگ بهشتی، قدکچیان، حیدر صارمی و چند نفر دیگر یک گروه داشتند. من موقع تمرین تئاترشان می‌رفتم ته سالن می‌نشستم و از آنجا تماشایشان می‌کردم. صارمی وقتی دید خیلی اصرار می‌کنم مرا با خودش به دوبله برد و وارد این کار شدم. آن زمان نمایش را خیلی دوست داشتم ولی از فیلم و سینما زیاد خوشم نمی‌آمد. هنوز هم وقتی تئاتر می‌بینم بوی صحنه، حس و حال دیگری به من می‌دهد. متاسفانه وقتی در دوبله فعال شدم دیگر از تئاتر بازماندم.

▪ از میان نقش‌هایی که دوبله کرده‌اید، کسی بوده که دوست داشته باشید به جای او در آن فیلم بازی کنید؟

در دو فیلم «کابوی نیمه شب» و «دانشجو» که به جای داستین هافمن حرف زدم، هافمن نقش‌های فوق العاده متفاوتی را بازی کرده بود که بیننده تعجب می‌کرد. خیلی دوست داشتم به جای شخصیت او در فیلم «دانشجو» بازی می‌کردم. او در این فیلم عاشق یک دختر دانشجو می‌شود که میلیاردر است ولی خود او که قیافه زیبایی ندارد، هم عقب?افتاده است و دوستانش به خاطر این عقب ماندگی او را دست می‌اندازند و هم خانواده‌اش فقیر است. البته الان در این سن دوست دارم نقش یک پیرمردی را بازی کنم که مثلا نابینا باشد یا آلزایمر داشته باشد.

▪ اینجور افراد را از نزدیک دیده‌اید؟ چقدر این بیمارها را می‌شناسید؟

اطرافم از این آدم ها دیده‌ام. در کاشان پیرمردی در نزدیکی خانه ما زندگی می‌کرد که دخترش قالی می‌بافت. این مرد نابینا بود و هر وقت به کاشان می‌رفتم مدام به او نگاه می‌کردم که چگونه کار می‌کند و چطور در آن خانه خراب و کاه گلی زندگی می‌کند. دخترش هم که قد کوتاهی داشت و از رشد مناسبی برخوردار نبود، کنارش بود و من می‌دیدم چگونه لقمه در دهان هم می‌گذاشتند. شب که می‌شد این مرد نابینا فانوسی دست می‌گرفت و بلند می‌شد و من می‌ترسیدم که در آن خانه پر از عقرب، زمین بخورد. به او می‌گفتم مراقب باش عقرب نیشت نزند. می گفت عقرب‌ها مرا می شناسند و می‌دانند کور هستم، مرا نیش نمی زنند. همیشه دوست داشتم به این تیپ آدم‌ها نگاه کنم. بعضی وقت‌ها هم می‌رفتم به تیمارستان امین آباد و بیماران را نگاه می کردم. تا ۱۵ سال پیش همراه با کاووس دوستدار به این تیمارستان می‌رفتیم و من از پشت شیشه آنها را تماشا می‌کردم.

▪ چرا می رفتید آنجا؟

یک هنرپیشه اهل شمال بود که دچار مشکلات روانی شده بود و کاووس دوستدار برای دیدن او می‌رفت و من هم همراهش می‌رفتم. این هنرپیشه شمالی، صدای بسیار زیبایی داشت ولی بیماری اعصاب و روان داشت و اصلا کاووس را نمی‌شناخت. تا قبل از فوت کاووس می‌رفتیم آنجا و من تماشایشان می‌کردم. از پرستارها به شدت می‌ترسیدند. می‌خواهم بگویم اینجور نقش‌ها را دوست دارم بازی کنم نه نقش‌های ساده. من چون بازی‌های خوبی را در فیلم‌های بزرگ دیده‌ام می‌فهمم که بازیگر و بازی خوب یعنی چه.

▪ شما چند سال برنامه دیدنی‌ها را اجرا کردید؟

حدود ۱۵ سال. آن برنامه را که می‌بینم و موهای خرمایی و صورت جوانم را می‌بینم، یاد روزهایی می‌افتم که با چه مشقتی به منزل برمی‌گشتم و هرچه به خانه نزدیک‌تر می‌شدم یاد کرایه عقب افتاده خانه می‌افتادم. یادم می آید که سر آن برنامه به من می‌گفتند می?خواهیم روی صورتت پودر بزنیم تا جلوی دوربین نور را بازتاب ندهد، ولی من می‌گفتم مثل خیلی از مجری‌ها اهل صافکاری و رنگ نیستم و بهتر است شما جای پروژکتورهایتان را عوض کنید.

▪ آقای مقامی! دوبله استرس هم دارد؟

اوایل کار استرس داشتم. به خصوص در مورد فیلم‌های بزرگ. نقش‌هایی هست که صدا گذاشتن روی آنها شوخی‌بردار نیست. اگر بازیگری در فیلم، پنج دقیقه در حال داد و فریاد باشد، ما یک لحظه هم نباید از او عقب بمانیم یا صدای اضافه‌ای از گلویمان دربیاید. موقع دوبله انگار ما را با زنجیر بسته‌اند به میز و قفلمان کرده‌اند. بازیگر آزاد است ولی دوبلور نمی‌تواند احساساتش را با حرکاتش بروز دهد یا حتی دستش به کاغذی بخورد که از روی آن اجرا می‌کند.

▪ برای نقش‌های پرسروصدا و پرداد و فریاد دچار مشکلی هم شده‌اید؟

مدتی تارهای صوتی‌ام دچار مشکل شد ولی الان دارد خوب می شود. تارهای صوتی ما در صحنه‌های پر جیغ و فریاد اذیت می شود. فکر کن حدود ۵۰ سال در اتاقی بسته و بدون آفتاب و پر از پرز و گرد و خاک بنشینی و دوبله کنی. دکتر به من گفت همان گرد و خاک و پرزهای موکت که دیده نمی‌شود وقتی توی حنجره شما فرو می‌رود، غبارهایی بر تارهای صوتی‌تان می‌نشاند که هیچ وقت پاک نمی‌شود.

▪ یاد آن فریاد دلخراش‌تان در نقش «باب پک» در سریال «لبه تاریکی» افتادم که وقتی دخترش را با گلوله جلوی چشمانش کشتند فریاد زد.

در آن صحنه واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. دوبله آن سریال همزمان شده بود با مشکلی که برای دخترم پیش آمده بود. من این نقش را با گریه می‌گفتم. دائم دخترم جلوی چشمم می‌آمد. در این اتاق‌های تاریک خیلی بلاها به سرم آمده است. حالا عده‌ای می‌گویند دوبله بد است. تحقیر دوبله کار درستی نیست. بی‌انصافی و بی رحمی است. زمانی که ما بزرگ‌ترین فیلم‌های جهان را دوبله می‌کردیم، دوبله بد نبود و حالا بد شده؟ دلم برای دوبلورهای جوان امروز می‌سوزد که با عشق کار می کند و دستمزد ناچیزی می‌گیرد و تحقیر هم می شود. جوان?های خوش صدایی که معلوم نیست بتوانند کرایه خانه‌شان را بدهند و شرایط خوبی برای زندگی‌شان فراهم کنند. من به بازیگرها و دستمزدهای آنها حسادت نمی‌کنم، ولی باید قبول کنیم تنها حرفه‌ای که روی هوا مانده و تحقیر می‌شود همین دوبله است. فراموش نکنیم که دوبلورها بدون دانشگاه و آموزشگاه به این میزان از تبحر و محبوبیت رسیده‌اند و با این حال کمترین توجهی به آنها نمی‌شود. من همیشه به دوبلورهای جوان می‌گویم که فقط روی این کار حساب باز نکنند و شغل دیگری را هم دنبال کنند. البته واحد دوبلاژ تلویزیون تا جایی که توانسته سعی کرده به امور بچه‌ها رسیدگی کند. انتظار داریم سازمانی که برایش زحمت کشیده‌ایم، برای این عده قلیل بازنشستگی درنظر بگیرد تا بتوانند مابقی عمرشان را در سلامت زندگی کنند و وقتشان را نه صرف دوبله بلکه صرف آموزش دوبله به جوان‌ها کنند. مگر این صدا تا کی می‌تواند دوبله کند؟ با این وجود خوشحالیم که با همه سختی‌ها آبرویمان را حفظ کرده‌ایم و دست به روی هیچ کس دراز نکرده‌ایم. فکر می‌کنم اگر تشکیلات منظمی داشتیم مجبور نبودیم در این سن و سال هم دنبال دوبله فیلم و سریال برویم. من ۷۰ سال دارم و بیش از ۵۰ سال از عمرم را در این کار گذاشته‌ام. ولی با این حال اگر یک هفته کار نکنم امور زندگی‌ام نمی‌گذرد. کار ما کار صداست. مانده‌ام اگر یک روز نتوانستم حرف بزنم چکار کنم.

▪ پس این روزها مراقبت بیشتری از صدایتان می‌کنید تا همچنان بتوانید کار کنید.

صددرصد. با این آب و هوا و با این وضع اقتصادی باید مراقب خودم باشم. واقعا باید فکر کنیم که این دوبلورهای قدیمی چند روز و چند ماه از عمرشان باقی مانده است که هنوز باید کار کنند؟ به نظرم قدیمی‌های این حرفه باید پشتیبانی شوند تا دیگر کار نکنند و به انتقال تجربیاتشان به دوبلورهای جدید بپردازند. ولی انگار ما در آن اتاق تاریک اصلا دیده نمی‌شویم. دکتر به من می گفت باید در آفتاب بنشینی تا پوکی استخوان نگیری. از طرفی از بس در همان اتاق تاریک به تلویزیون مقابلمان زل زده‌ایم، چشم‌های همه‌مان ضعیف شده است. اکثر دوبلورها مشکل چشم پیدا کرده‌اند. پرزهای موکت هم که به ریه‌های ما فرو می‌رود از سم بدتر است.

▪ همسرتان هم دیگر کار نمی کنند؟

او هم خسته شد و دوبله را گذاشت کنار. می‌گفت اگر به همین ترتیب کار کنم، خرج درمانم بیشتر از درآمدم می‌شود.

▪ وضع جسمی‌تان چطور است؟

خدا را شکر سالمم. یک مشکل روده‌ای دارم که سال‌ها داشته‌ام و با آن می‌سازم و کاری‌اش نمی‌شود کرد. این بیماری از بچگی با من بوده. اما بابت صدا، بسیار از خودم مراقبت می‌کنم. از خوردن ترشی و آجیل و خامه و چربی‌ها و سرخ کردنی‌ها پرهیز می‌کنم. آب داغ و بستنی هم ممنوع است. داروهایی مصرف می کنم تا تارهای صوتی‌ام بهتر شود. دکتر گفت تارها متورم شده و شانس آورده‌ام که پاره نشده‌اند.

▪ دخترتان در روز پدر در ایران نیست؟

خیر. او گرفتار تدریس است و امسال نتوانسته به ایران بیاید. من نه فقط در روز پدر بلکه در همه روزها به یاد او هستم و دل توی دلم نیست. چون همین یک فرزند را دارم و طبیعی است که در این سن و سالی که داریم، هر لحظه احساس می کنیم که چراغ عمرمان کمرنگ‌تر می?شود و مشتاق بودن در کنار فرزند و نوه‌هایم هستم.

▪ در این روز چه حرفی برای پدران دارید؟

بعضی از پدرها وضع مالی شان روبراه است ولی فرزندشان را رها کرده‌اند و توجهی به تربیتشان نمی‌کنند. فکر می‌کنند بچه برای خودش رشد می‌کند و بزرگ می‌شود ولی مسئولیت رسیدن فرزندان به شعور و دانش برعهده پدر و مادر است. نباید همه تقصیرها را به گردن جامعه انداخت. پدر و مادر وقتی بچه‌دار می شوند باید مسئولیتش را تا آخر راه قبول کنند. متاسفم که بعضی از پدران خودشان را کنار کشیده‌اند و به فرزندان توجه چندانی نمی‌کنند. برای جوانان و دامنگیر شدن اعتیاد بسیار نگرانم و نمی‌دانم این وضعیت به کجا ختم می‌شود.

جواد ماه زاده