چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
دورشدن از
اگر همین حالا با کسی که دوستش داری خداحافظی کنی و بروی، از او دور شدهای. دور شدن از دیگران، از دیگری، از کسی که پیشش بودهای، به همین سادهگی است. انگار همیشه میتوان از کسی دور شد، انگار همیشه میتوان دیگر کسی را ندید، انگار همیشه برای دورشدن از کسی، وقت هست.
اما اگر همین حالا بخواهی کسی را که دوستش داری و از تو دور است ببینی، شاید نتوانی؛ اتفاقآ اغلب نمیشود کسی را که دوست داری و از تو دور است، ببینی. شاید هم به خاطر اینکه آدم تنها وقتی میفهمد کسی را دوست دارد که از او دور است.
چهارده پانزده سال پیش، که هنوز بدم نمیآمد در ادارهای دولتی استخدام شوم و گاهگداری در آزمونی استخدامی شرکت میکردم، مصاحبهگر ابله یکی از همین ادارات، بعد از کلی پرسوجو از افراد خانوادهام، ناگهان پرسید: هیچ میدانی که خانوادهی عجیبی داری؟
پرسیدم چطور مگر؟ گفت: انگار همهی خواهرها و برادرهایت از محیط خانه فرارکردهاند. و بعد از مکث کوتاهی که اصلاً به بلاهتش نمیخورد پرسید: واقعاً فکرکردهای که افراد خانوادهی شما از هم فرار کردهاند؟
اما آن ابله انگار بد جایی انگشت گذاشته بود: نه، من تا آنوقت فکر نکردهبودم که چرا ما خواهرها و برادرها آنقدر از هم دورشده ایم. در چهار کشور پراکندهشدهبودیم: ایران، عراق، یونان، هلند! و پدر و مادر تنها شده بودند. و وقتی خوب به لحن گفتههای آن ابله فکرکردم، با وحشت دریافتم که حتا پدر و مادر هم، بعد ِ پنجاه سال زندگی مشترک، داشتند روزبهروز از هم دورتر میشدند.
خوشبختانه، با وجود قبولی بالا در آن آزمونهای استخدامی، در هیچ مصاحبهای پذیرفتهنشدم: من نه از تیمّم چیزی میدانستم، نه از وقت اذان ِ صبح و نه از فرق اذان و اقامه. تازه، همان برادرها و خواهرهای دورشده، کلّی سابقهی نامطلوب برایم به ارث گذاشته بودند.
آن سابقهها و آن مصاحبهها، از فسیلشدن در کنج ادارهای متروکه نجاتم دادند و ناچارم کردند به مسیری دیگر پرت شوم، اما کشف ِ قضیهی دورشدن از محیط خانواده، قوزی شد بالای قوزهای دیگر روح ِ قوزیام.
اما من هفت هشت سال پیش از آن مصاحبهها، زمانی که دوم دبیرستان میخواندم، در جواب دوست و همکلاسیام که از دلشورهی گریز گفته بود، شعری برایش نوشتهبودم دقیقاً به این شکل:
"نه!
دلشورهی گریز نیست رفیق!
این
اندوه تخممرغی یک مرغ خانهگیست!"
یعنی همانوقتها هم، فهمیده بودم که من اهل گریز نیستم؛ که من نمیتوانم از چیزی دور شوم؛ که من نمیتوانم پدر را جا بگذارم؛ که من نمیتوانم از مادر دور شوم. یک اندوه تخممرغی چهقدر باید غلطانداز باشد تا شبیه غم دوری شود؟
آن مصاحبهگر ابله، آنوقتها پنجاه و چندساله مینمود و این یعنی اینکه حالا خیلی وقت است که بازنشست شده.
شاید هم مرده. همانوقت و بعد از بیرونآمدن از اتاقش، فکرکردم که او باید خانوادهی گرم و پرجمعیتی داشته باشد. اما بعد فکرکردم که خانوادهی ما هم گرم و پرجمعیت بود و با این حال، ما از آن، میگریختیم. بعد فکر کردم که آن ابله چرت گفته و اصلاً لازم نیست که دورشدن از هم، به معنای گریختن از هم باشد. اما ته دلم، از منطق بیست و دو سالهام راضی نبودم: نه!
واقعاً ما داشتیم همدیگر را تنها میگذاشتیم تا کنار هم نباشیم. بعد، دلم برای برادرم و خواهرهایم تنگ شد؛ و یادم آمد که آنها بارها از پشت تلفن، وقت حرفزدن با مادر، گریهکرده بودند.
یکبار، در همان سالهای دوم دبیرستان و شانزدهسالهگی، با همان دوست و همکلاسیام، برای برگشتن از مدرسه به خانه، سوار اتوبوس شدیم. در دو ردیف صندلی اتوبوس، دو صندلی خالی وجود داشت. دوستم از مرد مسنی که در صندلی عقبتر تشستهبود خواهش کرد که اگر ممکن باشد جلوتر بنشیند تا من و او بتوانیم کنار هم بنشینیم.
مردک رو به دوستم کرد و به آرامی پرسید که چرا میخواهید کنار هم بنشینید؟ دوستم گفت که میخواهیم با هم حرف بزنیم. مردک، با همان آرامش ملکوتیاش پرسید تا حالا اینهمه با هم حرفزدهاید چه سودی بردهاید؟ دوستم چیزی نگفت و رو به من دستهایش را بالا برد که یعنی بیخیال. من همانجا عقب، کنار مردک نشستم و دوستم جلو، کنار پیرمردی.
آن مردک، بیکمترین تکان و جنبش و کلامی، به شب بیرون اتوبوس خیرهماند. نیم ساعتی بعد، من و دوستم خندهکنان و تسخرزنان پیاده شدیم و مردک، حتّا سرش را هم برنگرداند. احتمالاً آن مردک و آن مصاحبهگر ابله، از یک خانواده بودند: خانوادهای گرم و پرجمعیت.
مسعود پزشکیان سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات پزشکیان ایران انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم جلیلی مناظره مناظره انتخاباتی مجلس شورای اسلامی
عربستان قتل پلیس تهران وزارت بهداشت هواشناسی قوه قضاییه خانواده آموزش و پرورش شهرداری تهران سازمان هواشناسی حوادث
خودرو اقتصاد ایران اینترنت دولت سیزدهم قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو بازار سرمایه دلار قیمت سکه حقوق بازنشستگان
سارا بهرامی تخت جمشید علیرضا قربانی سینمای ایران تئاتر سینما تلویزیون رسانه ملی کنسرت دفاع مقدس کتاب فیلم
مغز دانش بنیان وزیر علوم ماهواره
رژیم صهیونیستی ترکیه جنگ غزه غزه اسرائیل آمریکا فلسطین روسیه فرانسه جو بایدن دونالد ترامپ چین
فوتبال یورو 2024 استقلال پرسپولیس کریستیانو رونالدو باشگاه استقلال جام ملت های اروپا باشگاه پرسپولیس لیگ برتر نقل و انتقالات لیگ برتر ایران سپاهان
هوش مصنوعی نمایشگاه الکامپ اینستاگرام سامسونگ اپل فیبرنوری موبایل ربات ایرانسل
تغذیه قهوه میوه کاهش وزن سرطان بیماری هندوانه سیب زمینی ویتامین تب دانگ فشار خون