یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

احمد آقااوغلو


احمد آقااوغلو

ایران سرزمینی است بسیار زیبا و دوست داشتنی, سرزمینی که هرکسی را در اولین نگاه شیفته خود می کند این سرزمین فلات گونه مانند هر سرزمین دیگری, تاریخ مخصوص خود را سپری کرده است خون دل ها خورده است و شادی ها به خود دیده است

ایران سرزمینی است بسیار زیبا و دوست‌داشتنی، سرزمینی که هرکسی را در اولین نگاه شیفته خود می‌کند. این سرزمین فلات‌گونه مانند هر سرزمین دیگری، تاریخ مخصوص خود را سپری کرده‌است. خون دل‌ها خورده‌است و شادی‌ها به‌خود دیده‌است. اقوام گوناگونی وارد این سرزمین شده‌اند و حکام مختلفی برآن حکومت کرده‌اند. مناطقی را اشغال کرده‌ و بالعکس مناطقی را از دست داده‌است.

یکی از مهم‌ترین این اتفاقات در قرن نوزدهم رخ داد، معاهده‌ای به نام ترکمچای که طی آن ۱۷ شهر قفقاز از ایران جدا و ضمیمه روسیه گشت. واقعیتی که در قبال این واقعه تاریخی همیشه ناگفته مانده است، تقسیم اراضی آذربایجان به دو بخش شمالی و جنوبی می‌باشد. سرزمین‌هایی مانند ارمنستان و گرجستان به کلی از ایران جدا شدند، اما آذربایجان به دو بخش تقسیم گشت. واقعه‌ای نا میمون که منشأ بحران‌های بعدی گشت.

آذربایجان شمالی را در منابع تاریخی بیشتر آران و شئروان نامیده‌اند و برخی از محققان معتقدند که اصطلاح آذربایجان نامی متاخر و نادرست است. اما جدای از این امر که آران هم نامی ترکی است و اثبات این مسئله که از داغستان تا همدان در جغرافیای تاریخی آذربایجان قراد دارد؛ ما برفرض محال قبول میکنیم که نام آذربایجان، نامی نادرست برای اراضی شمال ارس است.لکن آیا این بهانه‌های تاریخی – جغرافیایی میتواند این واقعیت اجتماعی را انکار کند که مردم دوسوی ارس از یک منشأ قومی و دارای زبان و مذهب مشترک هستند و وابستگی‌های شدید فرهنگی به یکدیگر دارند. انکار این واقعیت مانند لکه سیاهی می‌باشد که قلب سرزمین ایران را چرکین کرده‌است؛ هرچند ایران دارای همان ظاهر معصوم و دوست‌داشتنی است.

ایران سرزمینی است که بواسطه آرامش ظاهری‌اش در مرحله اول و مذهب رسمی شیعه‌اش در مرحله بعدی، هر آذربایجانی را عاشق و معشوق خود میکند. مخصوصا که در دوران کودکی‌، با طبلی خوش‌صدا، تاریخ مبالغه‌آمیز پارس را در گوش ما بکوبند و در دوران پرشور جوانی، بیرق سرخ حسین و جنگ با منافقین را بدست ما بدهند. واقعیت تلخ فرهنگی که در دوران پهلوی سابق هم بوده و متاسفانه در دوران جمهوری اسلامی هم هست و مانع از شکوفایی فلوکور آذربایجان میشود. البته داشتن پشتیوانه تاریخی، تعصب مذهبی و عرق ملی بسیار خوب و لازم است؛ ولکن وقتی که پا از حد معمول و ناسیونالیسم استاندارد فراتر نهاده شود، تبدیل به سمی میشود به نام شونیزم.

برای درک بهتر از مسئله، کافی است نگاهی به زندگی برخی از بزرگان تاریخ آذربایجان بیاندازیم. زندگی استاد شهریار نمونه بارز مسئله مذکور است که در دوران جوانی‌اش به عشق حصب خدمت ملک‌الشعرای بهار و سرخورده از زبان مادری ترکی‌اش، چگونه نغمه پور آذربایجان از خون آریان سر می‌دهد و مذهب مقدس شیعه را به لوای اتحاد ایران پیشکش میکند؛ اما باگذشت زمان شور و فخر شهریار به ایرانی و شیعه بودن، تبدیل به آه و سوزی از جدایی آذربایجان و مدح ائمه اطهار میشود. شهریار سالهای جوانی که با غرور خاصی شعر تو فرزند آذربایجانی ز پور آریان را ترنم می‌کرد، در دوران پیری با اندوهی فراوان شعر تورکون دیلی تک سئوگیلی ایستکلی دیل اولماز/ غیری دیل قاتسان بو اصیل دیل، اصیل اولماز (۱) را زمزمه می‌کرد. یا شعر معروف کاش اوچایدیم بیر چیرپینان یئلیندن/ باغلاشایدیم داغدان آشان سئلیندن—آغلاشایدیم اوزاق دوشن ائلیندن/ سورایدیم اؤلکمیزده کیم اولدو کیم قالدی (۲)

برای آن خواننده محترم که به بن‌مایه مطلب تـوجه دارد، بسی مایه شگفت و تعجب خواهد بود که بداند، ژورنالیستی از آذربایجان شمالی نیز سرگذشتی مشابه شهریار داشت، با این تفاوت که او یک نسل پیش از شهریار و در سرزمینی جدای از ایران زندگی میکرد و بیشک دور از فضای مطبوع به ایران؛ و همین امر پیچیدگی و عمق مسئله را نشان میدهد.

احمد آقااوغلو (آقایوف) در سال ۱۸۶۹م در شهر شوشا (مرکز قره‌باغ) در خانواده‌ای مرفه و روحانی دیده به‌جهان گشود و در سال ۱۹۳۹م درحالی که ریاست یکی از اجاق‌های کمالیسم را برعهده داشت، در شهر استانبول جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

آقااوغلو تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از مکاتب محلی قره‌باغ سپری کرده و پس از تسلط به صرف و نحو عربی و حفظ قرآن کریم، به‌ درجه شامخ آن دوران یعنی میرزائی نایل گشت. در دبیرستان روسی شوشا نیز زبان روسی و علوم جدیدیه را فرا گرفت و در بیست سالگی (۱۸۸۸م)، جهت ادامه تحصیلات دانشگاهی وارد پاریس شد. وی در دانشگاه کولژ دوفرانس و در رشته شرق‌شناسی مشغول تحصیل شد. در همین‌جا بود که او با برخی از دانشجویان ایرانی آشنا شده و زبان فارسی را کم و بیش فرا گرفت. حتی گفته میشود که آقااوغلو در فرانسه چندبار هم با محمود افشار یزدی دیدار کرده‌است. ادامه چنین دیدارهایی از آقااوغلو یک ناسیونالیست ایرانی تمام عیار (تک جنبه ای فارس گرا) می‌ساخت و حتی مانند برخی از عناصر ساتقین آذربایجانی مانند کسروی، موجودیت ترک را بشدت مورد هجوم قرار میداد. البته سرخوردگی آن دوران اروپا از امپراتوری عثمانی و فضای ضدترکی دانشگاه‌های آن‌ را میتوان مزید بر علت شمرد.

آقااوغلو خیلی زود با زندگی در پاریس جوش خورد و پای او به محافل ادبی چون مری روبنسون باز شد. همین محافل ادبی بودند که او را وارد حرفه ژورنالیستی کردند. او اولین مقاله خود را در نشریه معروف لانوول روو به سال ۱۸۹۱م منتشر کرد و تا سال ۱۸۹۳م در این نشریه و سایر نشریات چون روو پولیتیک، لیترر، روو بلو و ژورنال ددبا به‌طور منظم می‌نوشت. نوشتن‌هایی که بیشتر در راستای هویت ایرانی، البته بر محور مجهول آریایی استوار بود. احمد آقااوغلو چنان شیفته زبان نوآشنای فارسی شده بود که حتی خودش هم باور نمیکرد که در آینده نام او همراه با نام بزرگان پان‌ترکیسم چون اسماعیل کاسپرینکی، ضیاء گؤک آلپ و یوسف آقچورا محشور شود.

اما گذشت زمان و پختگی ذهن، به آقااوغلو تفهیم کرد که سرانجام این نوع ناسیونالیسم ایرانی چیزی نیست بجز قربانی شدن سایر اقوام ایرانی در زیر پای قوم فارس. ضمن اینکه آقااوغلو در سال ۱۸۹۷م مجبور شد به زادگاه خود برگردد؛ زیرا پدر او در تلگرافی که زده‌بود از پسرش خواسته‌بود تا به قره‌باغ برگردد و مانند هر جوان آذربایجانی سلاحی بدست بگیرد و در مقابل تجاوز و توحش ارامنه ایستادگی بکند، ارامنه‌ای که از همان ابتدا در عقده سرزمین و توهم کشورگشایی به‌سر می‌بردند. شاید بتوان این واقعه را اولین جرقه خودباوری در ذهن آقااوغلو دانست که به هرحال بداند که او هم ملیتی دارد به‌نام ملت ترک آذربایجان.

از تاریخ ۱۸۹۸م آقااوغلو در انجمنی به‌نام انجمن دفاعیه اتراک مسلمان قفقاز عضو گردید. او بعدها انجمن فرهنگی تاریخ ما، قره‌باغ را راه‌اندازی کرد. این شواهد نشان ‌دهنده بازگشت آقااوغلو به اصل و نصب خویش را دارد. او پس از سال خونین ۱۹۰۵م و قتل‌عام صدها هزار ترک مسلمان در ولایت ایروان و دهات حومه توسط داشناک‌های ارمنی، انجمن دیگری به‌نام انجمن فرهنگی ایروان، داراسلام ما را راه‌اندازی کرد. او از این سالها به بعد و مقارن با انقلاب بلشویکی روسیه، در روزنامه‌های ارشاد و ترقی قلم زدتا اینکه در سال ۱۹۰۹ مجبور شد مانند ده‌ها روزنامه‌نگار ترک قفقازی به دولت نو‌پای ترکهای جوان پناهنده شود.

از این سال به بعد آقااوغلو یکی از نظریه‌پردازان لیبرال دولت ترک‌های جوان می‌شود. پس از روی کار آمدن آتاتورک، آقااوغلو ‌یکی از طرفداران پـروپـا قرص شیوه کمالیسم میشود. ضمن اینکه در خلال سال‌های ۱۹۱۸تا۲۰م –استقلال دو ساله آذربایجان شمالی- آقااوغلو بار سنگین فرهنگی را به‌دوش کشید. آقااوغلو تا پایان عمر خود در نشریات مختلف ترکیه قلم می‌زد و ریاست یکی از اجاق‌های فرهنگی کمالیسم در استانبول را برعهده داشت.

فرزاد قنبری