دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نسبت میان مدیریت و رهبری


نسبت میان مدیریت و رهبری

در این مقاله موضوع تولید و محور بودن آن در غرب و نحوه برخورد با انسان در فرایند افزایش بهره وری مطرح گردیده است, از طرفی بینش اسلام در ارتباط با رشد و تعالی انسان و سازمان مورد اشاره واقع شده و همگام بودن نحوه اداره سازمانهای امروزی ما در راستای بینش غربی به عنوان یك مشكل مطرح گردیده است, به عبارتی در جامعه امروزی ما نیز مدیریت اصل و رهبری فرع است كه باید دگرگون شود

بحث مقاله راجع به رهبری و مدیریت در اسلام و غرب است، در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مدیریت به عنوان یكی از ویژگیهای رهبر ذكر شده است در حالیكه در مدیریت فعلی ما رهبری یكی از خصوصیاتی است كه مدیر باید داشته باشد. در تعریف رهبری و مدیریت می‏توان گفت؛ رهبری اثرگذاری بر رفتار خود و دیگران است و مدیریت ایجاد كالبد یا ساختار سازمان است، به عبارتی سازمان دو بعد دارد یك بعد جسمی كه با وظایف مدیریتی سر و كار دارد و بعد روحی كه به مسائل روح سازمان می‏پردازد. سؤال این است كه چرا در اسلام رهبری اصل، مدیریت فرع و در نظام غرب مدیریت اصل، رهبری فرع است. در اینجاست كه راه اسلام و غرب در مدیریت و رهبری جدا می‏شود.

در این مقاله موضوع تولید و محور بودن آن در غرب و نحوه برخورد با انسان در فرایند افزایش بهره‏وری مطرح گردیده است، از طرفی بینش اسلام در ارتباط با رشد و تعالی انسان و سازمان مورد اشاره واقع شده و همگام بودن نحوه اداره سازمانهای امروزی ما در راستای بینش غربی به عنوان یك مشكل مطرح گردیده است، به عبارتی در جامعه امروزی ما نیز مدیریت اصل و رهبری فرع است كه باید دگرگون شود.

در متون مدیریتی كه در حال حاضر در دسترس ماست، وظایف یا تواناییهایی را برای مدیر برشمرده‏اند كه چند تا از آنها مورد توافق اكثریت است؛ از جمله: توانایی برنامه ریزی، توانایی سازماندهی، توانایی تأمین منابع انسانی، توانایی رهبری و توانایی كنترل و نظارت. البته تواناییهای دیگری هم هست مثل ابداع و نوع آوری و ... كه اتفاق نظر درباره آنها نیست. معمولاً تمام كتابهای مدیریت بر اساس این پنج وظیفه، و پنج توانایی تقسیم بندی شده است.

یكی از ویژگیهایی كه برای رهبر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ذكر شده، توان مدیریتی است و مدیریت از خصوصیات و صفاتی است كه رهبر باید داشته باشد. در مدیریتی كه ما اكنون در دست داریم و به آن عمل می‏كنیم، رهبری یكی از خصوصیاتی است كه مدیر باید داشته باشد در حالی‏كه مدیریت در قانون اساسی یكی از خصوصیاتی است كه رهبر باید داشته باشد و اصولاً فرقش چیست. آیا اصلاً فرقی می‏كند و یا امری تصادفی است؟.

در حقیقت اینكه مدیریت، اصل باشد یا فرع، زیر مجموعه باشد یا مجموعه، عام باشد یا خاص، دعوایی است كه ما با غرب داریم. اصلاً كلّ دعوای اسلام با جهان كفر در همین است ابتدا تعریفی از رهبری و مدیریت ارائه می‏شود تا ادراك مشتركی حاصل گردد.

آخرین و خلاصه‏ترین تعریفی كه از رهبری می‏شود، اثر گذاری بر رفتار است؛ اثرگذاری بر رفتار چه كسی، فرق نمی‏كند. از رفتار خود فرد شروع، و به دیگران هم ختم می‏شود؛ به عبارت دیگر اگر كسی توان اثر گذاری در رفتار خود را نداشته باشد رهبری خودش را هم در دست ندارد و این تعریف تمام رهبریها را در تمام سطوح در بر می‏گیرد.

مدیریت در واقع ایجاد كالبد یا ساختاری برای سازمان است؛ یعنی تمام فعالیتهایی كه به تشكیل كالبد سازمانی منجر می‏شود از مقوله وظایف مدیریتی است؛ مثلاً اگر انسان را در نظر بگیریم كه دو بعد جسمانی و روحانی دارد، می‏توانیم بگوییم پرداختن به جسم انسان كار مدیریتی است و پرداختن به مسائل روحی انسان، كه در نهایت اثر گذاری بر رفتار خواهد شد، كار رهبری است؛ مثال دیگر، خداوند كه انسان را آفرید اوّل جسم او را از گل آفرید و بعد روح در او دمید. آن قسمت اول را می‏توانیم بگوییم كار مدیریتی و قسمت دوم را می‏توانیم بگوییم كار رهبری است. پس زمانی كه ما با یك سازمان روبرو هستیم در این سازمان، قالبی هست و روحی؛ پرداختن به قالب سازمان از سنخ وظایف مدیریتی، و پرداختن به روح سازمان از سنخ وظایف و كارهای رهبری است. مشكلاتی كه امروز در سازمانها وجود دارد نه به دلیل ضعف در تواناییهای مدیریتی است بلكه بیشتر به دلیل ضعف در تواناییهای رهبری است مثلاً شما مدارس را در نظر بگیرید. دبیرستان، دبستان یا هر مدرسه دیگری، اینها برنامه دارند؛ كلاس تشكیل می‏شود؛ حضور و غیاب می‏شود؛ امتحان هست؛ تمام وظایف مدیریتی انجام می‏گیرد اما آن چیزی كه وجود ندارد این است كه این دانش‏آموز انگیزه درس خواندن دارد یا معلم انگیزه درس دادن دارد یا خیر، یا اگر شما سازمانهای ما را در نظر بگیرید، اینها كمبود برنامه و سازمان و تشكیلات و میز و صندلی و كارت حضور و غیاب و كنترل و نظارت و ... ندارند؛ اینها كامل است. شما به هر سازمانی مراجعه بكنید می‏بینید اینها هست، اما آنچه كه وجود ندارد انگیزه كار كردن است و این برمی‏گردد به بحث رهبری و ضعف رهبری. سازمان، مثل انسان دو بعد دارد.: بعد جسمی و بعد روحی. پرداختن به ابعاد جسمی سازمان، كارهای مدیریتی و پرداختن به روح سازمان و مسائل روحی سازمان، كار رهبری است.

با توجه به این دو تعریف ببینیم كه چرا در اسلام رهبری اصل است و مدیریت زیر مجموعه و یا فرع و در نظام غرب، مدیریت اصل است و رهبری زیر مجموعه و فرع و اصلاً آیا فرق می‏كند؛ چون هر دو به این دو قسمت توجه كرده‏اند، یعنی در غرب هم رهبری داریم، یعنی به انسان باید توجه بشود. اما اینكه این اصل یا فرع باشد، آیا تفاوت ایجاد می‏كند. اینجاست كه راه ما از راه غرب در مدیریت و رهبری جدا می‏شود. در غرب، مدیریت اصل است به این دلیل كه پرداختن به جسم و ابعاد مادی سازمان برای توسعه مادی مورد توجه بوده است؛ به عبارت دیگر برای اینكه تولید سازمانها و واحدهای صنعتی بعد از انقلاب صنعتی افزایش پیدا كند یا در اصطلاحی كه ما امروز آن را به كار می‏بریم بهره‏وری و كارآیی زیاد شود و یا در اصطلاح آن زمان rationalityیا خردگرایی بر سازمان حاكم باشد، دنبال این بودند كه ما چكار كنیم كه تولید افزایش پیدا كند. نظریه‏پردازانی كه اولین نظریه‏ها را دادند پایه‏های مدیریت را به شكل امروز شكل دادند و بیشتر هم مهندسانی بودند كه در كارخانه‏ها كار می‏كردند. تیلور مهندس بود، فایول مهندس بود؛ ماكس وبر جامعه شناس بود كه او هم باز به ابعاد جسمی و مادی سازمان اشاره می‏كند. با این هدف كه ما چگونه این جسم را یعنی سازمان را طراحی كنیم، بسازیم، شكل بدهیم روابطش را تنظیم كنیم كه به تولید بیشتر برسیم كه نام چنین سازمانی را بوروكراسی می‏نهند.

تمام نظریه‏های مدیریت بعد از انقلاب صنعتی، یعنی مدیریتی كه به شكل مدون امروز آن را به عنوان دانش در اختیار داریم، برای پاسخگویی به این سؤال مطرح شد و بالاتر اینكه هدف از مدیریت چیست و چرا ضروری است یا دانش مدیریت برای چیست پاسخ داده شده برای افزایش بهره‏وری است؛ یعنی چه؟ یعنی ما یك سازمان را می‏دهیم به دست فردی كه دانش مدیریت نمی‏داند. این فرد می‏تواند آن را اداره كند و آن یكی هم كه مدیریت خوانده می‏تواند اداره كند. فرق آنها در این است كه فردی كه مجهز به دانش مدیریت است بهره‏وریش بیشتر است؛ تولیدش بیشتر است؛ از روشهای مدیریت می‏تواند استفاده كند. فرقش در این است. اصلاً پیدایش دانش مدیریت برای افزایش بهره‏وری و تولید است. لذا در غرب این دانش را به‏كار بردند و به هدف هم رسیدند؛ یعنی اینكه تولید اضافه شد؛ در كارآیی و بهره‏وری نقش داشت. لذا در هرجا بهره‏وری كم است به علّت ضعف مدیریت است.

در این فرایند افزایش بهره‏وری به جایی رسیدند كه عاملی هم به نام انسان وجود دارد. ما باید به گونه‏ای از آن استفاده كنیم كه بازده و بهره‏وری سازمان افزایش یابد. اینجاست كه بحث رهبری مطرح شد. نكته مهم اینجاست كه اصولاً در فرایند شكل‏گیری دانش مدیریت هدف چه بوده است. هدف افزایش بهره‏وری و تولید بوده است. در فرایند تحقیقات و تكامل دانش مدیریت و در میانه‏های راه به اینجا رسیدند كه یك عامل دیگر هم به عنوان انسان وجود دارد كه در تولید نقش دارد. چكار كنیم كه حداكثر استفاده در تولید از وی به عمل آید. اینجاست كه برای اولین بار مكتب روابط انسانی یا رفتاری به وجود آمد. مكتب رفتار براین پایه به‏وجود آمد كه محققان مدیریت برای افزایش تولید، تحقیقات علمی را دنبال می‏كردند و یكدفعه به نقش انسان برخورد كردند. دیدند كه این انسان هم نقش دارد. از آنجا به بعد رهبری به عنوان یك توانایی مدیریت مطرح شد؛ بدین معنا كه چگونه از انسان در سازمان استفاده بشود تا بهره‏وری به حد كامل برسد. تولید در اوج افزایش باشد. اینجا بود كه مكتبهای رفتاری ایجاد شد. انسانشناسی و نیازهای انسان مطرح شد. نیازهای عاطفی، اجتماعی و آن نظریاتی كه شما آنها را می‏دانید با همان سلسله مراتب نیازهای مازلو، تئوری هرزبرگ و ...


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.