شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
نسبت میان مدیریت و رهبری
بحث مقاله راجع به رهبری و مدیریت در اسلام و غرب است، در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مدیریت به عنوان یكی از ویژگیهای رهبر ذكر شده است در حالیكه در مدیریت فعلی ما رهبری یكی از خصوصیاتی است كه مدیر باید داشته باشد. در تعریف رهبری و مدیریت میتوان گفت؛ رهبری اثرگذاری بر رفتار خود و دیگران است و مدیریت ایجاد كالبد یا ساختار سازمان است، به عبارتی سازمان دو بعد دارد یك بعد جسمی كه با وظایف مدیریتی سر و كار دارد و بعد روحی كه به مسائل روح سازمان میپردازد. سؤال این است كه چرا در اسلام رهبری اصل، مدیریت فرع و در نظام غرب مدیریت اصل، رهبری فرع است. در اینجاست كه راه اسلام و غرب در مدیریت و رهبری جدا میشود.
در این مقاله موضوع تولید و محور بودن آن در غرب و نحوه برخورد با انسان در فرایند افزایش بهرهوری مطرح گردیده است، از طرفی بینش اسلام در ارتباط با رشد و تعالی انسان و سازمان مورد اشاره واقع شده و همگام بودن نحوه اداره سازمانهای امروزی ما در راستای بینش غربی به عنوان یك مشكل مطرح گردیده است، به عبارتی در جامعه امروزی ما نیز مدیریت اصل و رهبری فرع است كه باید دگرگون شود.
در متون مدیریتی كه در حال حاضر در دسترس ماست، وظایف یا تواناییهایی را برای مدیر برشمردهاند كه چند تا از آنها مورد توافق اكثریت است؛ از جمله: توانایی برنامه ریزی، توانایی سازماندهی، توانایی تأمین منابع انسانی، توانایی رهبری و توانایی كنترل و نظارت. البته تواناییهای دیگری هم هست مثل ابداع و نوع آوری و ... كه اتفاق نظر درباره آنها نیست. معمولاً تمام كتابهای مدیریت بر اساس این پنج وظیفه، و پنج توانایی تقسیم بندی شده است.
یكی از ویژگیهایی كه برای رهبر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ذكر شده، توان مدیریتی است و مدیریت از خصوصیات و صفاتی است كه رهبر باید داشته باشد. در مدیریتی كه ما اكنون در دست داریم و به آن عمل میكنیم، رهبری یكی از خصوصیاتی است كه مدیر باید داشته باشد در حالیكه مدیریت در قانون اساسی یكی از خصوصیاتی است كه رهبر باید داشته باشد و اصولاً فرقش چیست. آیا اصلاً فرقی میكند و یا امری تصادفی است؟.
در حقیقت اینكه مدیریت، اصل باشد یا فرع، زیر مجموعه باشد یا مجموعه، عام باشد یا خاص، دعوایی است كه ما با غرب داریم. اصلاً كلّ دعوای اسلام با جهان كفر در همین است ابتدا تعریفی از رهبری و مدیریت ارائه میشود تا ادراك مشتركی حاصل گردد.
آخرین و خلاصهترین تعریفی كه از رهبری میشود، اثر گذاری بر رفتار است؛ اثرگذاری بر رفتار چه كسی، فرق نمیكند. از رفتار خود فرد شروع، و به دیگران هم ختم میشود؛ به عبارت دیگر اگر كسی توان اثر گذاری در رفتار خود را نداشته باشد رهبری خودش را هم در دست ندارد و این تعریف تمام رهبریها را در تمام سطوح در بر میگیرد.
مدیریت در واقع ایجاد كالبد یا ساختاری برای سازمان است؛ یعنی تمام فعالیتهایی كه به تشكیل كالبد سازمانی منجر میشود از مقوله وظایف مدیریتی است؛ مثلاً اگر انسان را در نظر بگیریم كه دو بعد جسمانی و روحانی دارد، میتوانیم بگوییم پرداختن به جسم انسان كار مدیریتی است و پرداختن به مسائل روحی انسان، كه در نهایت اثر گذاری بر رفتار خواهد شد، كار رهبری است؛ مثال دیگر، خداوند كه انسان را آفرید اوّل جسم او را از گل آفرید و بعد روح در او دمید. آن قسمت اول را میتوانیم بگوییم كار مدیریتی و قسمت دوم را میتوانیم بگوییم كار رهبری است. پس زمانی كه ما با یك سازمان روبرو هستیم در این سازمان، قالبی هست و روحی؛ پرداختن به قالب سازمان از سنخ وظایف مدیریتی، و پرداختن به روح سازمان از سنخ وظایف و كارهای رهبری است. مشكلاتی كه امروز در سازمانها وجود دارد نه به دلیل ضعف در تواناییهای مدیریتی است بلكه بیشتر به دلیل ضعف در تواناییهای رهبری است مثلاً شما مدارس را در نظر بگیرید. دبیرستان، دبستان یا هر مدرسه دیگری، اینها برنامه دارند؛ كلاس تشكیل میشود؛ حضور و غیاب میشود؛ امتحان هست؛ تمام وظایف مدیریتی انجام میگیرد اما آن چیزی كه وجود ندارد این است كه این دانشآموز انگیزه درس خواندن دارد یا معلم انگیزه درس دادن دارد یا خیر، یا اگر شما سازمانهای ما را در نظر بگیرید، اینها كمبود برنامه و سازمان و تشكیلات و میز و صندلی و كارت حضور و غیاب و كنترل و نظارت و ... ندارند؛ اینها كامل است. شما به هر سازمانی مراجعه بكنید میبینید اینها هست، اما آنچه كه وجود ندارد انگیزه كار كردن است و این برمیگردد به بحث رهبری و ضعف رهبری. سازمان، مثل انسان دو بعد دارد.: بعد جسمی و بعد روحی. پرداختن به ابعاد جسمی سازمان، كارهای مدیریتی و پرداختن به روح سازمان و مسائل روحی سازمان، كار رهبری است.
با توجه به این دو تعریف ببینیم كه چرا در اسلام رهبری اصل است و مدیریت زیر مجموعه و یا فرع و در نظام غرب، مدیریت اصل است و رهبری زیر مجموعه و فرع و اصلاً آیا فرق میكند؛ چون هر دو به این دو قسمت توجه كردهاند، یعنی در غرب هم رهبری داریم، یعنی به انسان باید توجه بشود. اما اینكه این اصل یا فرع باشد، آیا تفاوت ایجاد میكند. اینجاست كه راه ما از راه غرب در مدیریت و رهبری جدا میشود. در غرب، مدیریت اصل است به این دلیل كه پرداختن به جسم و ابعاد مادی سازمان برای توسعه مادی مورد توجه بوده است؛ به عبارت دیگر برای اینكه تولید سازمانها و واحدهای صنعتی بعد از انقلاب صنعتی افزایش پیدا كند یا در اصطلاحی كه ما امروز آن را به كار میبریم بهرهوری و كارآیی زیاد شود و یا در اصطلاح آن زمان rationalityیا خردگرایی بر سازمان حاكم باشد، دنبال این بودند كه ما چكار كنیم كه تولید افزایش پیدا كند. نظریهپردازانی كه اولین نظریهها را دادند پایههای مدیریت را به شكل امروز شكل دادند و بیشتر هم مهندسانی بودند كه در كارخانهها كار میكردند. تیلور مهندس بود، فایول مهندس بود؛ ماكس وبر جامعه شناس بود كه او هم باز به ابعاد جسمی و مادی سازمان اشاره میكند. با این هدف كه ما چگونه این جسم را یعنی سازمان را طراحی كنیم، بسازیم، شكل بدهیم روابطش را تنظیم كنیم كه به تولید بیشتر برسیم كه نام چنین سازمانی را بوروكراسی مینهند.
تمام نظریههای مدیریت بعد از انقلاب صنعتی، یعنی مدیریتی كه به شكل مدون امروز آن را به عنوان دانش در اختیار داریم، برای پاسخگویی به این سؤال مطرح شد و بالاتر اینكه هدف از مدیریت چیست و چرا ضروری است یا دانش مدیریت برای چیست پاسخ داده شده برای افزایش بهرهوری است؛ یعنی چه؟ یعنی ما یك سازمان را میدهیم به دست فردی كه دانش مدیریت نمیداند. این فرد میتواند آن را اداره كند و آن یكی هم كه مدیریت خوانده میتواند اداره كند. فرق آنها در این است كه فردی كه مجهز به دانش مدیریت است بهرهوریش بیشتر است؛ تولیدش بیشتر است؛ از روشهای مدیریت میتواند استفاده كند. فرقش در این است. اصلاً پیدایش دانش مدیریت برای افزایش بهرهوری و تولید است. لذا در غرب این دانش را بهكار بردند و به هدف هم رسیدند؛ یعنی اینكه تولید اضافه شد؛ در كارآیی و بهرهوری نقش داشت. لذا در هرجا بهرهوری كم است به علّت ضعف مدیریت است.
در این فرایند افزایش بهرهوری به جایی رسیدند كه عاملی هم به نام انسان وجود دارد. ما باید به گونهای از آن استفاده كنیم كه بازده و بهرهوری سازمان افزایش یابد. اینجاست كه بحث رهبری مطرح شد. نكته مهم اینجاست كه اصولاً در فرایند شكلگیری دانش مدیریت هدف چه بوده است. هدف افزایش بهرهوری و تولید بوده است. در فرایند تحقیقات و تكامل دانش مدیریت و در میانههای راه به اینجا رسیدند كه یك عامل دیگر هم به عنوان انسان وجود دارد كه در تولید نقش دارد. چكار كنیم كه حداكثر استفاده در تولید از وی به عمل آید. اینجاست كه برای اولین بار مكتب روابط انسانی یا رفتاری به وجود آمد. مكتب رفتار براین پایه بهوجود آمد كه محققان مدیریت برای افزایش تولید، تحقیقات علمی را دنبال میكردند و یكدفعه به نقش انسان برخورد كردند. دیدند كه این انسان هم نقش دارد. از آنجا به بعد رهبری به عنوان یك توانایی مدیریت مطرح شد؛ بدین معنا كه چگونه از انسان در سازمان استفاده بشود تا بهرهوری به حد كامل برسد. تولید در اوج افزایش باشد. اینجا بود كه مكتبهای رفتاری ایجاد شد. انسانشناسی و نیازهای انسان مطرح شد. نیازهای عاطفی، اجتماعی و آن نظریاتی كه شما آنها را میدانید با همان سلسله مراتب نیازهای مازلو، تئوری هرزبرگ و ...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست