سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نوشتن برای کیست


نوشتن برای کیست

به بهانه انتشار ویراست جدید کتاب ادبیات چیست

بهانه نوشتن این یادداشت برای من، در واقع گفت وگویی بود که با دوست گرامی و فرهیخته یی درباره تعهد در ادبیات و خط کشی های مربوط به آن داشتیم که همزمان شد با خوانش من از کتاب «ادبیات چیست» اثر ژان پل سارتر با ترجمه ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، که به تازگی هم ویراست جدیدی از آن به همت انتشارات نیلوفر به بازار آمده است. ویژگی خوانش این کتاب در این است که ضمن اینکه سوالات زیادی در ذهن مخاطب ایجاد می کند، به برخی از آنها هم پاسخ می دهد. به هرحال شکی نیست که ادبیات آینه تمام نمای فرهنگ، آداب و رسوم و باورهای مردم هر جامعه یی است. در حالی که مطلقاً مربوط به یک جامعه خاص و کوچک، یا محدود به یک زمان و برهه معین نمی شود، بلکه به جامعه بزرگ تر انسانی وابسته است و به جهانی که متعلق به همه انسان هاست، که گاه حتی عروجی فراتر از تاریخ دارد.

در حقیقت ادبیات انعکاس درد و رنج است، انعکاس شادی و دلخوشی و در هر صورت حامل امید است؛ امیدی که هر نفسی را که می رود، ممد حیات می کند تا چون برآید مفرح ذات شود. امیدی که با مرگ به رقابت برمی خیزد تا دست کم نویسنده را قبل از آنکه بمیرد، زنده نگه دارد. و اوج این اتفاق وقتی است که اتفاقات و حوادث تاریخی و اجتماعی سر از متون ادبی و روایات داستانی در می آورند و به صورت روحی زنده و نامیرا در کالبد شخصیت ها و در جریان داستان ها حلول می کنند. فرق این رویداد با آنچه در سیر و روند تاریخ نگارانه اتفاق می افتد در همان روحی است که معنی و مفهوم حوادث را، بی هیچ پیشداوری یا تحلیل مغرضانه یی پررنگ و قابل تامل می کند و در لایه یی پنهان و نامرئی همه چیز را به چالش و پرسش می کشاند.

به این ترتیب نمی توان هیچ محدودیتی برای نوشتن و برای ادبیات و برای ثبت واقعیت های تاریخی و اجتماعی و حتی واگویه های عاطفی در دل روایات داستانی قائل شد، نمی توان ادبیات را محدود، بی تعهد و مبرا از آرا و عقاید آدمیانی دانست که آن را خلق می کنند یا سر از آن درمی آورند، نمی توان آن را فاقد پژواک اجتماع و نیز اندیشه و نظرات جامعه یی دانست که از دل آن متولد می شود. همان قدر که نمی توان برای آن «نقشی بی طرفانه و فارغ از جامعه و از وضعیت بشری ترسیم کرد» و آن را سترون و مطلق و مستقل فرض کرد. اگرچه هستند کسانی که ماهیتی مستقل برای ادبیات قائل هستند و در آن به دنبال آرامش و سکونی هستند که نتیجه آن فراغت است.

فراغت از روزمرگی و همان درد و رنجی که از آن سخن رفت. این گونه افراد هیچ رسالت یا تعهدی برای ادبیات قائل نیستند و معتقدند هرگز نباید در ادبیات به جست وجوی معنا و مفهوم خاصی بود، حتی اگر متن ادبی تهی از معنی هم نباشد و حتی اگر معانی، ناخودآگاه و به خودی خود از دل آن بجوشند. گاهی گروهی از این افراد ادبیات را قائل به خط کشی های خاصی هم می کنند و خروج و عدول از آن مرزها را برای ادبیات سخیف و حتی بی ارزش می دانند. آنها معتقدند ادبیات ادبیات است، نه متن روانشناختی، فلسفی یا اجتماعی تا در آن به دنبال جهان بینی، چیستی و چرایی و معنا بود. بخش بزرگی از این عقاید راه به ترویج ادبیات عامه پسند و بازاری و سرگرم کننده و گاه حتی مبتذل می برد. اینکه چقدر از این آرا و نظرات قابل قبول است و چه حد آن منحط و سطحی، بحث مفصلی می طلبد که مجال پرداخت همه جانبه به آن در این گفتار نیست. اما ژان پل سارتر در کتاب «ادبیات چیست»، پاسخ بسیاری از این سوال ها را داده است و البته قبل از اینکه پاسخ بدهد، نوشتن را و الزام آن را به چالشی بحث برانگیز کشانده است. سارتر در بخشی از کتاب «ادبیات چیست» می آورد؛ «نویسنده متعهد می داند که سخن همانا عمل است؛ می داند که آشکار کردن تغییر دادن است و نمی توان آشکار کرد مگر آنکه تصمیم بر تغییر دادن گرفت...با مهر و کین و خشم و ترس و شادی و برآشفتگی و ستایش و امید و نومیدی است که انسان و جهان در حقیقت خود بر یکدیگر آشکار می شوند.» آنچه سارتر می گوید لزوم ورود اندیشه به حوزه ادبیات است از نوعی که خود به آن معتقد بوده. ضمن اینکه او معتقد است هیچ نویسنده یی برای خودش و برای دل خودش نمی نویسد و اگر چنین کند، هرگز اثرش «به صورت عین خارجی» تجلی پیدا نمی کند و قابل عرضه نیست.

این در حالی است که نوشتن و خواندن مستلزم یکدیگرند و دلیل آن هم این است که در واقع «خواندن هر اثری ترکیبی است از ادراک و آفرینش» چرا که هدف نهایی هنر، در معرض تماشا قرار دادن یا به عبارتی کشف و شهود است. به عبارتی دیگر، نویسنده کسی است که «جهان را به تملک خود درمی آورد تا آن را چنان که هست در معرض تماشا قرار دهد». اما به گونه یی که از ذهنی آزاد و رها از قید و بند سرچشمه بگیرد. چنین کشف و شهودی جز در نظر شخص بیننده- و در اینجا یعنی خواننده- معنی نمی یابد. پس باید پذیرفت نوشتن در عین حالی که «آشکار کردن جهان است»، «عرضه کردن آن» هم هست، آن هم به خواننده یی که شعور و درک او بازتابی بر معنا و عمق متن ادبی و داستان خواهد داشت.

در ادامه سارتر با طرح این سوال که «نوشتن برای کیست»، می آورد؛ «نویسنده مصرف کننده است نه تولیدکننده، ولو تصمیم گرفته باشد که با قلم خود به منافع جامعه خدمت کند. آثار نویسنده بی موجب و غیرضروری است.» و بعد ادامه می دهد که از همین رو هم هست که نمی توان هیچ قدر و قیمتی روی آثار ادبی قرار داد در حالی که آثار ادبی از زاویه یی دیگر نامفید و غیرسودمند هستند، چرا که به نوعی انعکاسی از ارزش های مستقر در هر جامعه هستند. سارتر با اشاره به اینکه نویسنده تصویری از جامعه پیش روی آن جامعه قرار می دهد و آن را ناگزیر به پذیرش و به تبع آن، تغییر و تحول می کند، اعتقاد خود را در خطرناک بودن نوشتن در ذات خود بیان می کند و در تبیین چنین خطری شرح می دهد که چگونه در هر جامعه یی صدای نویسنده می تواند پژواکی از اعتراضات همه افراد آن جامعه باشد.

آنچه سارتر می گوید در واقع به این معنی نیز می تواند باشد که ادبیات انعکاسی گریزناپذیر از تاریخ و پیامدهای وقایع تاریخی و اجتماعی است و اینچنین است که نویسنده یا روح نویسنده در هر لحظه از تاریخ، درگیر ناآرامی و شوربختی ابدی است. به تعبیری دیگر، آنچه سارتر در راستای ادبیات متعهد به آن اشاره می کند معانی و دلالت هایی است که نویسنده در رهگذر نوشتن با آن سر و کار دارد. دلالت هایی که هرچند خاستگاه آن اجتماع و تاریخ و انسان است، اما ریشه در «تفکر» و «اندیشه» دارد. در حقیقت سارتر معتقد بود؛ «نویسنده هنگامی متعهد است که بکوشد از تعهد روشن ترین و کامل ترین آگاهی را حاصل کند، یعنی هنگامی که هم برای خود و هم برای دیگران، تعهد را از مرحله خودبه خودی و بی واسطه، به مرحله یی از تفکر و شعور انعکاسی، یعنی ادراک و شعور به ادراک برساند.» سارتر در نهایت با یک جهش ایده آلیستی، از جامعه بی طبقه و بی استبداد و بی سکونی می گوید که در آن «ادبیات به مرحله یی از خودآگاهی، آزادی گفتار و آزادی کردار می رسد»، و آن جامعه یی است که پیوسته خود را بازمی سازد و خود را محاکمه می کند تا دگرگون و متحول شود. به عبارت دیگر، در ورای استقلالی که برای ادبیات به عنوان پدیده یی واحد و قائم به ذات وجود دارد، نمی توان منکر ارتباط آن با سنت، فرهنگ، تاریخ، سیاست و اجتماعی شد که در آن نگاشته می شود. به همان اندازه که نمی توان واقعیت انعکاس و بازتاب عینی همه اینها را، و همچنین حقیقت قدرت و توانایی ادبیات را در تحول و دگرگونی اجتماعی نادیده گرفت. بنابراین بیراه نیست اگر دست کم یک بار، اما جدی، از خودمان بپرسیم؛ وقتی از ادبیات حرف می زنیم، در واقع داریم از چه چیزی صحبت می کنیم؟

فرشته نوبخت



همچنین مشاهده کنید