سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

درباره ی نوشتن برای هیچ کس


درباره ی نوشتن برای هیچ کس

نگاهی به مجموعه ی روز جهانی پارک شهر و زباله دانی مجید دانش آراسته

آیا در یک اثر ادبی نیت نویسنده بنا بر طرحی ایدئولوژیک می‌تواند منجر به تولید اندیشه و تخیلی سیال و پویا شود این شاید مهمترین سئوالی باشد که پس از خواندن مجموعه داستان "روز جهانی پارک شهر و زباله دانی" برای مخاطب و پیشتر خود متن طرح می‌شود و می‌توان به صورت مبسوط به آن پرداخت. این طور به نظر می‌آید که محتوا خصوصا در وجه اجتماعیش وقتی که انسان و مسائل و روابط او را به عنوان محور و نقطه‌ی اتکا بر می‌گزیند همان طوری که می‌تواند منجر به چشم‌اندازی عمیق و جذاب از علایق و آشوب ادراکی او شود در وجه دیگر خود گاهی کسالتی را به ارمغان می‌آورد که برای عادت مفاهیم نه شکل تازه‌ای در حوزه بیانگری ارائه می‌دهد و نه در گستره‌ی دانسته‌گی‌های مخاطب با نوع تلقی رسمی از بودن برای دیگر شدن چالش می‌کند تا زاویه‌ای جدید برای دست یافتن به پیرامونش و آنچه تا به حال بیان نشده به روی وی گشوده شود.

۱) به نظر نگارنده‌ی این سطور در مجموعه داستان "روز جهانی پارک شهر و زباله دانی" از مجید دانش آراسته ما با فضایی روبه‌رو هستیم که در آن داستان به عملی برای به دوش کشیدن بار مضنونیت‌های ایدئو لوژیک نویسنده در شرایط اجتماعی‌اش و تلاش او برای تبلیغ اندیشه‌ای معین مبدل شده که دست به صورت‌بندی کردن رفتار افراد و نتیجه گیری‌های اخلاقی از آنها می‌زند. در داستان چراغ نیکلایی، غلام و تقی نمونه‌ای هستند که صحبت‌ها و برخوردشان در قبال میرزا گل این گونه برنامه‌ریزی و ارزیابی می‌شود. اینجا همه‌ی پذیرش ها، موضوعات و رویداد‌ها در نهایت تحت نفوذ و سیطره‌ی برداشت و قضاوت‌هایی قطعی هستند که از پیش دیگران را تایید یا رد کرده‌اند.

قالب کردن چراغی خراب به مردی زحمت‌کش که از راهی دور برای دیدن دخترش آمده، و آدم‌های که با توجه به رد یا تایید آرمان‌های اجتماعی داستان‌نویس نمره قبولی می‌گیرند و یا منفور شمرده شده و طرد می‌شوند. بی‌شک باید قبول کرد نگاهی افلاطونی که تمام اشیاء و روابط بین آنها را بر اساس بد و خوب‌، ظالم و مظلوم طبقه‌بندی می‌کند نه تنها به ما بلکه به داستان هم اجازه نمی‌دهد تا از ورطه قضاوت کردن و شدن خلاص شود تا از نزدیک با خودش روبرو شود، به تعبیری دیگری خود را بر ملا سازد. وقتی قالب همه‌ی اشیاء و افراد از پیش آماده است و تنها در سایه‌ی حقیقتی که باید تبلیغ شود روبه‌روی ما قرار می‌گیرند. اینجا کسی از خودش اختیار ندارد تا از موجودیت عملی که به او دیکته می‌شود گریز بزند یا آن را نفی کند و دیگر سازد، سیستم ارزشی موجود تکلیف همه‌ی درست و نادرست‌ها را روشن کرده و برای تمام روابط موجود و اشیاء نوعی خاصی از بودن که به نظرش درست و اخلاقی هستند را درنظر گرفته است و نویسنده هم در چارچوب همین عاملیتی قالب است که مجبور می‌شود برای نوشته‌ی خود نقشی در سطح بیانیه‌های مستند اجتماعی در نظر بگیرد و این مورد در آخر برای کسی که دارد داستان را می‌نویسد و می‌خواند کم‌کم تبدیل به یک شاخصه‌ی قطعی می‌شود و تخیل و تکاپوی ذهن او را مصادره می‌کند، بنابراین سطح خلاقیت پایین آمده و ذات پویایی که می‌توانست منجر به حضوری دیگر از هستی در وجه اندیشگی‌اش شود مبدل به سطحی از خود گویی می‌شود که طی آن حتا آنچه به عنوان تعهد نویسنده به اجتماع وجود دارد هم مخاطب را قادر به لذت بردن و درگیر شدن با آن نمی‌کند و در ادامه نه تنها نمی‌تواند در راستای ذات خود عمل کند بلکه روبه‌روی خود خلاقش نیز ایستاده و توان خویش را با بازنمایی مکرر نموده‌ها تحلیل می‌برد. نمایش هرشب ما، رویایی یک سرباز و به شهر جایزه‌ها خوش آمدید را باید در زمره داستان‌هایی با این نوع از نگاه قرار داد که داستان‌نویس در آنها از پیش وظیفه دارد چیزی را بگوید و اشاعه بدهد و بعد هم آن‌قدر عناصر و اجزاء داستان را در این وضعیت زیر فشار بگذارد که مبدل به بد و خوب مورد نظر‌ش شوند.

در چنین محیط سیاه و سفید‌ی که نگاهی ثنویت‌گرا تمام دیگری‌ها و زاویه‌ها را به نفع خود مصادره کرده البته نمی‌توان انتظار داشت در شهر جایزه‌ها‌یش این همه آدم‌ها دچار دغدغه گزینش نباشند طوری که دیگر ردی از آگاهی خود را بیاد نیاورده و تنها یک صدا از آنها به گوش برسد، تداومی که با اغراق و کیفیتی شدیدا خود محور جای همه حرف می‌زند و تصمیم می‌گیرد که تایید کند و نفی کند حال آن که دیگران تنها سوژه‌ها‌یی فرودست در حضور اندیشه‌گی و شخصیت دانای کل به‌ شمار می‌آیند، در چنین وضعی ایشان در قالب اقتداری که چهره‌ها‌یشان را در موقعیت نگاه حاکم کشیده به این نتیجه می‌رسند که باید همه چیز به نفع آن اندیشه و نوع ارزشی که گفته شده درست است عوض شود و این تنها کاری است که در چنین محیط مصنوعی از آنها بر می‌آید. البته در این مجموعه، داستان شهرها شهرها به دلیل گریزی که گه‌گاه از نگاه حاکم و محکوم دارد به نظر می‌آید قصد کرده از این وضع خود را رها سازد، اما غفلتان اینجا هم یک نوع بدنمایی خشم کارگری، بدبختی کارگری، دست‌های زمخت و تن رنجور و از این موارد بر پایه‌ی ارزش‌هایی اخلاقی و صورت‌بندی کردن همه‌ی چیزها‌یی که هست و نیست ما را از دست پیدا کردن به آن چه در طبیعت کارگر‌ی وجود دارد و کنکاش ذهن برای درک و درگیر شدن با جذابیت‌های ناگفته‌ی آن باز می‌دارد و زمینه‌ای را برای برخورد از زاویه‌ای جدید فراهم نکرده و این بخت را از داستان می‌گیرد که از خودش گریز زده و تمهیداتی متفاوت را در مکانیسم خود فعال کند.

۲) مجموعه‌ی "روز جهانی پارک شهر و زباله‌دانی" ازیک سو تلاشی است برای شرح ممنوعیت‌ها در روابط اجتماعی، سیاسی و معیشتی مردم در دوره‌ا‌ی خاص و رد و تایید یک نظام سیاسی و اجتماعی که در قسمت اول این نوشته به صورت مبسوط به آن پرداخته شد. اما در این قسمت باید به نکته‌ای دیگری هم اشاره کرد که موجب شده وضع داستان‌ها حتا به لحاظ بررسی‌های تاریخی و جامعه شناسانه نیز دچار افت شود. معمولا زمانی که ما برای داستان‌هایمان فضایی را انتخاب می‌کنیم که در آن قرار است نظری قاطعانه بر علیه یک رخداد یا محیط و فضای حاکم بر آن صادر شود، به جهت آن که امکانات و دیگر خصلت‌های نوشته در سطح حداقل خود هم‌چنان فعال بمانند هم زمان با اعتبار و قطعیت طرح موجود به کمک جریان‌ها‌ی دیگر و پرداختن به حاشیه‌ها برخورد کرده و روندی چند وجهی را انتخاب می‌کنیم که مرتب ما را در حین این حرکت جابه‌جا می‌کند. به این ترتیب عمل کرد شخصیت‌ها و موضوعات از سطحی تقابلی به فضایی آزاد کشیده می‌شود که پی در پی زوایای جدید و امکانات دیگر خود را به کار گرفته. اما در این داستان‌ها با تمام تلاشی که شده به نظر می‌آید عدم تمایل به دقت بیشتر به لحاظ تکنیکی به همراه تشریح در حوزه‌ای از مرکزیت بنیان فکریی خاص اجازه بازی و سیالیت را در بستری آزاد به ذهن نمی‌دهد بنابراین آن جایی که باید فضا‌ها را به کمک تخیل مجددا بازسازی کند می‌بینیم که ذهن عمل نکرده و عقیم می‌ماند. برای مثال در داستان "روز جهانی پارک شهر و زباله‌دانی" ما بیشتر با شیوه‌ای برای تبلیغ یک دستگاه ایدئولوژیک روبه‌رو می‌شویم که تنها روابط اجزاء مختلف اثر را در راستای آن باز تولید می‌کند، اینجا نقش مسلط حتی اجازه نمی‌دهد دنبال نقش‌ها و دلالت‌های دیگر برویم تا به شیوه‌های گوناگون چگونگی و چند‌گانگی شکل گرفتن و کیفیت رمز‌گانش را طی تجربه‌ای مشترک گشایش کنیم. بنابراین نگاهی که در این وضع می‌توانست به صورتی راه گشا ما را در فهم شرایط تاریخی و اجتماعی موجود همچنین قراردادهای ناگفته آن به ما کمک کند به صورت سیستم و شبکه‌ای از پیش برنامه‌ریزی شده عمل کرده و تنها منعکس کننده‌ی یک عمل و نیت مشخص می‌شود که توان آفرینندگی آن به دلیل حجم بالای خود‌آگاهی بسیار کم و اندک است.

در داستان مجاهد پیر ما شاهد مجادله‌ی میر آقا مجاهد پیر جریانات جنگل با منوچهرخان که فردی از طبقه متمول است هستیم در ادامه نجفی قزاق سابق و پاسبان بازنشسته هم وارد بحث آنها می‌شود، نویسنده بی‌شک می‌توانست با استفاده از فضاهایی جدای از صورت بندی‌های طبقاتی و ارزیابی و ارزش‌گزاری‌هایی از این دست به موردی دیگر دست پیدا کند که بیشتر با محورهای پنهان و وجوه جا مانده شخصیت‌ها ما را روبه‌رو سازد یعنی آن مواردی که در پس شخصیت عاصی و از سویی منفعل میر آقا و مدعی منوچهری و پاسبان وجود دارد مکالماتی که بیشتر متکی به خود افراد نه وقایع و شرایط آنها است تا به این ترتیب آن چه تنها یک بدبینی در سطح تمام داستان‌های این مجموعه به شمار می‌رود، در حوزه انگیزش‌های خلاق متن حین روبه‌رو شدن با خود و مخاطب به سمت تکانشی هدایت شود که ذات مضطرب و عاصی شرایط مورد نظر را بدون قضاوت در مورد آن روبه‌روی ما قرار می‌دهد.

۳) اما مورد آخری که می‌شود آن را بررسی کرد حضور کمرنگ زن و عناصر زنانه در داستان‌ها‌ی این مجموعه است که باعث شده در بعضی موارد که نیاز به فعالیت و درگیری مدام آن‌ها با دیگر اجزاء داستان وجود دارد کمبود ناشی از نبودشان را احساس کنیم. در داستان گدای عشق این مورد را می‌شود به وضوح درک کرد که اقتدار مردانه در تمامیت نوشته و شکل گرفتن آن چه درون مایه‌ی اثر به شمار می‌آید چه طور موجب می‌شود حضور‌های زنانه تحلیل بروند طوری که به نظر بیاید وظایف زنانه و نوع زیست‌شان در اندیشه و تجربه مورد بحث و طرح نویسنده یک موجودیت رانده شده است که توان تحمل آن چه اقتدار و وظیفه مردانه‌ی شخصیت‌های اصلی داستان‌ها است را ندارد از سویی هر کجا به صورت گذرا زن وارد داستان‌های این مجموعه می‌شود مثلا در داستان نمایش هر شب و به شهر جایزه‌ها خوش آمدید می‌بینیم هویت و اعتبارش بر اساس جنسیت و برخورد‌ی سنتی با آن بنا می‌شود و تحت سلطه یک اقتدار و تمامیت خواهی مردانه قرار می‌گیرد که بی‌شک بی‌ارتباط با آن چه پیشتر از آن با عنوان رسمیت و شبکه‌ای معین از عمل‌ها و دلالت‌ها نام بردیم نیست.

داریوش معمار



همچنین مشاهده کنید