سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

من توانستم شما هم می توانید


من توانستم شما هم می توانید

اسم من عباس امیرمعافی“ است ۲۶ سال سن دارم متولد تهران و بزرگ شدهٔ محلهٔ ”نظام آباد“ هستم و تا دوم دبیرستان درس خوانده ام

سلام دوستان

”عباس“ هستم. یک هم‌سفر!

”صفت گذشته در انسان، صادق نیست، چون جاری است“.

اسم من عباس امیرمعافی“ است. ۲۶ سال سن دارم. متولد تهران و بزرگ‌شدهٔ محلهٔ ”نظام‌آباد“ هستم و تا دوم دبیرستان درس خوانده‌ام. در یک خانوادهٔ متوسط بزرگ شدم و همیشه خانواده‌ام از اسم اعتیاد و معتاد می‌ترسیند. در ۱۱ سالگی با ”حشیش“ آشنا شدم و در ۱۲ سالگی برای اولین بار ”تریاک“ مصرف کردم. شما نمی‌توانید حتی تصور کنید که من د رآن زمان، چه ظاهر و باطنی داشتم. باورکردنی نبود. کارم شده بود خرید و فروش موادمخدر. با هیچج شخص سالمی ارتباط برقرار نمی‌کردم و فقط دنبال کسانی بود که مصرف‌کننده باشند تتا بتوانم اموراتم را بگذرونم. هرگز قابل فهم نبود که ”عباس“ تبدیل بشه به آدم معتاد و مواد فروش که مایهٔ ننگ و آبروریزی هم برای خودش و هم خانواده‌اش بشه. دوستان من، آدم‌هائی بودند که همه کاری انجام می‌دادند: سرقت، جنایت و ... حتی یک بار به من پیشنهاد دزدی دادند. به من گفتند که چون تو موتورسواری خوب بلدی، بیا با ما بریم کیف‌زنی که من در جواب گفتم من هر کاری می‌کنم به غیر از دزدی؛ چون خیلی از این کار بدم می‌اومد. مواد، می‌تونه انسان رو به تاریک‌ترین نقطهٔ جهنم ببره چون آدم به خاطر مواد مخدر، از همه چیز می‌گذره و حاضره که پدر، مادر، برادر، خواهر، زن و بچه را فدای مواد و مصرف آن بکنه. من زمانی‌که درگیر مواد مخدر شدم، دیگه به هیچ چیز و هیچ‌کس توجه نداشتم. هرگز برام مهم نبود که دیگران چه فکری راجع به من می‌کنن. با مصرف مواد، تبدیل شده بودم به یک انسان وحشی. کی فکر می‌کرد که من بتونم از این حال خارج بشم؟ البته انسانی بودم که به خیلی از اصل‌ها پایبند بودم؛ به‌خصوص به شب‌های محرم. اما چه فایده! برای عزاداری سالار شهیدان، همیشه تشنه بودم و زمانی که خمار می‌شدم، نه دین داشتم و نه خدا را می‌شناختم؛ ای داد از این مواد که همه چیز رو از انسان می‌گیره. هیچ وقت فکر نمی‌کردم که اعتیاد پیدا کنم، ولی با گذشت چند سال دیدم که اعتیادی وحشتناک دارم و تمام زندگی‌ام دستخوش مصرف مواد و اعتیاد شده و همه چیز خود را از دست داده‌ام؛ خانواده، دوستان، جامعه و حتی چهره و جوانی‌ام به‌جائی رسیدم که هیچ کس حاضر نبود با من صحبت کنه؛ حتی خانواده‌ام از من دوری می‌کردند. از خودم بدم می‌اومد. همه می‌گفتند که ”عباس“ به درد هیچ‌کاری نمی‌خوره و باید بمیره. با شنیدن این حرف‌ها خواستم اعتیاد را کنار بگذارم و اقدام به قطع مواد کنم، اما نمی‌تونستم تحمل کنم. زمانی که مصرف نمی‌کردم نمی‌تونستم زندگی کنم. می‌خواستم خودم را بکشم، ولی با شروع مصرف دوباره به زندگی امیدوار می‌شدم. بارها این کار را تکرار کردم، ولی موفق نشدم تا اینکه با ”کنگرهٔ ۶۰“ آشنا شدم و راه برام نمایان شد.

تازه وارد کنگره شده بودم که خیلی بازی‌گوشی می‌کردم، ولی دیدم که اگر بخوام نتیجه بگیرم باید به همهٔ این چیزهائی که به من گفته می‌شه، با جون و دل عمل کنم تا بتونم از مواد رهائی پیدا کنم. خیلی سخت بود؛ چون باید از همهٔ دوستانم، دوستانی که بیرون از کنگره داشتم. از همهٔ اون چیزهائی که به من لذت می‌داد و فکر می‌کردم که اگه نباشه، نمی‌تونم زندگی کنم، دل بکنم. برای یک جوان ۲۲ ساله خیلی سخت بود؛ ولی با توکل به خدا، این‌کار را انجام دادم. من در طول سفر اول (مرحلهٔ کاهش پله‌ای موادمخدر) اب هیچ‌کسی ارتباط نداشتم و تمام وقتم را داخل کنگره سپری کردم. در طول سفر اول، خیلی مشکل‌های مالی داشتم؛ چون خانواده زیاد منو حمایت نمی‌کرد و حق هم داشت. بعضی‌ وقت‌ها بود که پول برای تهیه جیرهٔ روزانه‌ موادم را نداشتم ولی با همه مشکل‌ها کنار آمدم، با همه دردهائی که مواد برای من آورده بود، چون می‌دونستم اگه بخوام ادامه بدم دیگه زنده نمی‌مونم؛ به همین دلیل با تمام وجودم به کنگره ایمان آوردم و کارم رو ادامه دادم. زمانی که وارد کنگره شدم روزانه ۷ تا ۸ گرم تریاک به صورت خوراکی مصرف می‌کردم. در اولین جلسه، مشاوره انجام شد. مشاوره به من توضیح داد که چه اتفاقی برای جسم و روانم افتاده و با اون توضیح‌ها خیلی از مسئله‌ها، برای من روشن شد. به من گفت باید سه جلسه به‌عنان تازه‌وارد در جلسه‌ها شرکت کنم و موادم را ثابت کنم؛ یعنی مشخص کنم که چه‌قدر و چند وعده در روز مصرف کنم و بعد از سه جلسه، یک راهنما انتخا کنم، سه جلسه تمام شد و من راهنمای خودم را انتخاب کردم. دیدم که او نیز زمانی مصرف‌کننده بوده و این برای من عجیب بود. دیدم خیلی از کسانی‌که در گروه ایشان هستند به رهائی رسیدند و نور امید، در دل من روشن شد. به دستور راهنما، مواد را مشخص کردم؛ چون این مسئله، بسیار مهم است. اگر ما ندانیم کجا هستیم چگونه به سمت مقصدمان حرکت کنیم؟ و این نقطهٔ آغاز سفر یک مسافر است. بعد به من گفتند که باید نشریه‌های کنگرهٔ ۶۰ را تهیه کنم که شامل کتاب ”عبور از منطقه ۶۶۰ درجه زیر صفر“ جزوه‌های جهان‌بینی، مقالهٔ صورت‌مسئله‌ٔ اعتیاد سم‌زدائی، آنچه خانواده‌ها باید بدانند و وادی‌های کنگره ۶۰ می‌باشد و گفتند که برای رسیدن به رهائی از مواد مخدر، انسان باید روی سه مؤلفه کار کند که جسم، روان و جهان‌بینی است. مسئلهٔ جسم در طول سفر اول و با کاهش پله‌ای مواد مخدر که هر ۲۱ روز ۲۰ درصد از مواد کم می‌شود قابل حل است و مسئلهٔ بعدی، دیدگاه یک فرد مصرف‌کننده به دنیای اطراف است چون انسان مصرف‌کننده همه چیز را با مصرف و مواد مخدر می‌بیند قصهٔ کنگره ۶۰ ترک اعتیاد نیست بلکه درمان اعتیاد است و زمانی ما می‌توانیم بگوئیم یک بیماری درمان شده که تمام عارضه‌ها و علامت‌های آن بیماری از بین رفته باشد. من به دستور راهنمای خود، مصرف مواد را کم می‌کردم و در جلسه‌ها حضور داشتم. یاد گرفتم که چگونه زندگی کنم. یاد گرفتم که بدون موادمخدر هم می‌توان زندگی کرد. من روزی که وارد کنگره شدم، ۸ گرم مصرف تریاک داشتم، بعد از گذشت ۸ ماه سفر اول به جائی رسیدم که ۱ گرم را در ۳۰ روز مصرف می‌کردم.

همراه با راهنمای عزیزم که در حق من پدری کرده، خدمت آقای مهندس رسیدیم و ایشان دستور قطع مواد را به من دادند که لحظه‌ای فراموش‌نشدنی بود و من با کمک راهنما، جلسه‌های روزانه، جلسه‌های جهان‌بیی و کتاب ”عبور از منطقهٔ ۶۰ درجه زیر صفر“ و نشریه‌های کنگره و همهٔ عزیزان مسافر و همسفر، توانستم این زنجیر سنگین اعتیاد و یا طوق بندگی موادمخدر را از گردن باز کنم.

سپس لیاقت درجه کمک راهنمائی در ”کنگرهٔ ۶۰“ به من داده شد و تشکیل گروه دادم؛ به‌طوری که حالا ۲۵ نفر شاگرد دارم و نزدیک به ۱۱ نفر به رهائی از موادمخدر رسیده‌اند. همچنین ورزش تیر و کمان را شروع کردم. ابتدا هرگز این ورزش را دوست نداشتم، ولی به قول حضرت مولانه که می‌فرماید:

بمیرید، بمیرید، درین عشق بمیرید

درین عشق چو مردید، همه روح پذیرید

به خاطر عشق به کنگره، امر آنها را اجراء کردم. به هیچ عنوان فکر نمی‌کردم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. بعد از گذشت ۳ ماه با کمک خدا و حمایت کنگره و خانواده‌ام، یک کمان خریدم و در مسابقه‌ها شرکت کردم که توانستم ۲ بار نایب‌قهرمانی کشور را کسب کنم و ۲ بار به اردوی تیم ملی دعوت شد. هم‌اکنون برای مسابقه‌های جام جهانی تیراندازی با کمان که هر ۲ سال یک بار در کشور ”ترکیه“ برگزار می‌شود، در حال آماده‌سازی هستم. جالب اینجا است که قبل از نوشتن این مطلب‌ها، در حال کنترل تجهیزات کمان خود بودم، اما چهار سال پیش، چه کاری انجام می‌دادم؟ فقط مواد مصرف می‌کردم و مایهٔ ننگ و آبروریزی بودم. اما الان چی؟... چه چیز باعث می‌شود انسانی که از نظر همه، مرده محسوب می‌شود، بتواند به‌جائی برسد که از همهٔ انسان‌های سالم که حتی فکر مصرف هم نمی‌کنند، جلو بزند؟ چرا انسان‌ها به توانائی‌های خودشان شک دارند؟ چرا یک انسان مصرف‌کننده، فکر می‌کند که نمی‌تواند مواد را کنار بگذارد؟ به‌نظر من اگر راه مشخص باشد و یک راهنمای خوب به انسان کمک کند، می‌تواند مانند یک عقاب به پرواز درآید. من همهٔ آنچه را که به‌دست آوردم، مدیون کنگره هستم. هیچ‌کدام از ما ”هیچ“ نیستیم. حتی اگر خود به ”هیچ“ فکر کنیم همهٔ ما می‌توانیم همهٔ آنچه را که هست، با عقل خود تبدیل به بهترین کنیم؛ پس بهتر است این کار را با تمام وجود انجام دهیم و بدانیم که اگر یک نفر توانسته کاری را انجام دهد که دیگران باور نمی‌کردند، پس من هم می‌توانم، چون من مانند او یک انسان هستم و خداوند همهٔ بندگان خود را به یک اندازه دوست دارد.

صحبت‌هایم را با ادامه شعر ”مولانا“ به اتمام می‌رسانم. ”به امید دیدار شما بر فراز قلهٔ آزادی“

بمیرید، بمیرید و زین مرگ مترسید

کز این خاک برانید و سماوات بگیرید

بمیرید، بمیرید و زین نفس ببرید

که این چو بتدست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید بی‌حفرهٔ زندان

چون زندان بشکستید همه شاه و امیرید



همچنین مشاهده کنید