چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فضایل و سیره فردی امام حسن عسکری ع


فضایل و سیره فردی امام حسن عسکری ع

خدا خالق هر چیز است , غیر خدا مخلوق خداست

● نفوذ معنوی :

ثقة الاسلام کلینی در کافی و شیخ مفید در ارشاد نقل می ‏کند : از حسین بن محمد اشعری و محمد بن یحیی و دیگران که گویند :

احمد بن عبیدالله بن خاقان (وزیر معتمد عباسی) وکیل املاک و مستغلات خلیفه در قم و عامل اخذ مالیات از آنها بود، او در عداوت اهل بیت علیهم السلام بسیار شدید بود.

روزی در مجلس او سخن از علویان و اهل بیت و مذهب آنها به میان آمد، احمد گفت : من کسی از علویان را در سیرت و وقار و عفت و نجابت و عزت و شرف مانند حسن بن علی بن محمد بن رضا ندیدم ، رجال خانواده ‏اش و بنی ‏هاشم او را بر همه مقدم می ‏داشتند و میان فرماندهان خلیفه و وزراء و همه مردم مورد احترام و عظمت بود.

روزی بالای سر پدرم (عبیدالله بن خاقان وزیر اعظم خلیفه) ایستاده بودم که دربان ها گفتند : ابن الرضا می ‏خواهد وارد شود ، پدرم با صدای بلند گفت : اجازه بدهید تشریف بیاورند، من تعجب کردم که دربان ها چطور توانستند پیش پدرم کسی را با کنیه یاد کنند. فقط خلیفه یا ولیعهد خلیفه یا کسی را که خلیفه کنیه می ‏داد، پیش پدرم با کنیه یاد می ‏کردند.

در آن موقع دیدم مردی گندمگون ، زیبا قامت ، زیبا صورت ، با تناسب اندام، جوان، با جلالت و با هیبت وارد شد ، پــدرم چون او را دید برخاست و به طرف او رفت، من ندیده بودم که پدرم به استقبال کسی از بنی هاشم و فرماندهان برود ، چون به او رسید دست به گردن او انداخت، صورت و سینه او را بوسید و دســتش را گرفــت و او را در مـصلای خــود نشانید و خود در کنار او نشست و به او رو کرد و با او سخن می‏ گفت و گاهی می‏ گفت : فدایت شوم، من غرق تعجب بودم.

در این بین دربان آمد و گفت : موفّق (برادر خلیفه) آمد، قرار بر این بود چون موفق نزد پدرم می ‏آمد، دربانان و فرماندهان از اول درب ورودی تا تخت پدرم دو طرف صف می ‏ایستادند ، موفق از میان آنها می ‏آمد و می ‏رفت، پدرم همان طور با او صحبت می ‏کرد تا غلامان خاص موفق دیده شدند ، در آن وقت پدرم به او گفت : خدا مرا فدای تو کند، اگر می ‏خواهید تشریف ببرید مانعی ندارد. او به پا خاست ، پـدرم گفت : او را از پشت صف ها ببرید تا امیر (موفق) او را نبیند ، بعد پدرم با او معانقه کرد و چهره او را بوسید و او رفت.

من به دربانان گفتم : وای بر شما! این کیست که پدرم با او با چنین احترامی برخورد کرد ؟ گفتند: این مردی از علویان است که حسن بن علی معروف به ابن الرضا می ‏باشد. تعجب من زیادتر شد ، آن روز همه ‏اش در فکر او و کار پدرم نسبت به او بودم پدرم شب ها پس از نماز عشاء می ‏نشست و درباره جلسات و کارها و مطالبی که باید به محضر خلیفه برسد بررسی می ‏کرد.

چون از کارش فارغ شد ، من رفتم و پیش رویش نشستم، گفت : احمد ! کاری داری ؟

گفتم : آری، پدرجان! اگر اجازه دهی ، گفت : اجازه دادم هر چه می ‏خواهی بگو ، گفتم : پدرجان ! آن مرد کی بود که دیروز آن هم اجلال و اکرام و تبجیل از ایشان نموده و خودت و پدر و مادرت را فدای او می ‏کردی ؟

گفت : پسرم! او ابن الرضا و امام رافضه است ، بعد از کمی سکوت اضافه کرد : اگر خلافت از بنی عباس برود ، کسی از بنی هاشم جز او شایسته نخواهد بود ، چون او در فضل ، عفاف، وقار، صیانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق نیکو و صلاح بر دیگران مقدم اسـت و اگـــر پدر او را می ‏دیدی، می ‏دیدی که مردی جلیل، بزرگوار، نیکوکار و فاضل است.

این سخنان بر اضطراب و تفکر و غضب من بر پدرم افزود، بعد از آن، من پیوسته از حالات او می ‏پرسیدم و از کارش جستجو می ‏کردم ولی از هر که از بنی هاشم، فرماندهان، نویسندگان، قضات، فقهاء و دیگر مردم سؤال می ‏کردم، می ‏دیدم که در نزد همه در نهایت تجلیل و تعظیم و مقام بلند و تعریف نیکو و مقدّم بر خانواده و دیگران است و همگ‏ی گفتند: او امام رافضه است، لذا مقام وی در نزد من بزرگ شد، زیرا دوست و دشمن درباره او نیکو گفته و ثنا می ‏کردند.

بعضی از حاضران از اشعری ها به او گفتند : ای ابابکر! حال برادرش جعفر چگونه بود ؟

گفت : جعفر کیست که از او سؤال شود و یا با او یک جا گفته شود ؟ جعفر آشکارا گناه می‏ کرد ، بی حیاء و شرابخوار بود ، کمتر کسی را مانند او دیده ‏ام که پرده خویش را بدرد، احمق و خمار و کم ارزش بود ، به خدا قسم او در وقت وفات حسن بن علی پیش سلطان آمد که تعجب کردم و فکر نمی ‏کردم که چنین کند.

چون ابن الرضا مریض شد ، فوراً به پدرم خبر فرستاد که او مریض است، بعد بلافاصله به خانه خلیفه آمد و با پنج نفر از خادمان و خواص خلیفه از جمله نحریر (مسؤول باغ وحش) برگشت و آنها را گفت که در خانه حسن بن علی باشند و حالات او را زیر نظر بگیرند و به چند نفر پزشک گفت که شب و روز از او دیدار کنند ... جریان این طور بود که او چند روز از ربیع الاول گذشته در سال دویست و شصت از دنیا رفت ، سامراء یکپارچه ضجه شد ، همه می ‏گفتند : «ابن الرضا از دنیا رفت» ... پس از آن جعفر نزد پدر من آمد و گفت : مقام پدر و برادرم را به من واگذار کن ، در عوض هر سال بیست هزار دینار به تو می ‏دهم ، پدرم او را طرد کرد و گفت : احمق ! خلیفه شمشیر و تازیانه ‏اش را به دست گرفت تا مردم را از امامت پدرت و برادرت برگرداند، مقدور نشد و نتوانست و تلاش کرد که آن دو را از امامت براندازد ، موفق نشد، اگر در نزد شیعه پدر و برادرت امام بودی ، لازم نبود که سلطان و غیر سلطان تو را در جای آنها قرار بدهد.

و اگر آنها به امامت تو قائل نباشند با نصب خلیفه به امامت نخواهی رسید، پدرم او را تحقیر کرد و گفت اجازه ندهند که نزد او بیاید ...

رجوع شود به کافی : ج ۱ ص ۵۰۳ باب مولد ابی محمد الحسن بن علی، ارشاد مفید: ص ۳۱۸ حالات امام عسکری (ع) ، کمال الدین صدوق: ج ۱ص ۴۰ - ۴۳ ما روی فی وفات العسکری (ع) ، شیخ طوسی در فهرست در ترجمه احمد بن عبیدالله بن خاقان و نیز نجاشی در ترجمه وی به این مجلس اشاره فرموده ‏اند.

● خبر از مهدی موعود صلوات الله علیه‏

ثقه جلیل القدر احمد بن اسحاق بن سعد اشعری نقل می ‏کند :

خدمت امام حسن عسکری (ع) رسیدم، می ‏خواستم از امام بعد از او بپرسم، امام پیش از سؤال من فرمود :

«یا احمد بن اسحاق ان الله تبارک و تعالی لم یخل الارض منذ خلق آدم علیه السلام و لا یخلیها الی ان تقوم الساعة من حجت الله علی خلقه به یدفع البلاء عن اهل الارض و به ینزل الغیث و به یخرج برکات الارض»

گفتم: یابن رسول الله! امام و خلیفه بعد از شما کیست ؟ آن حضرت به سرعت برخاست و داخل اندرون شد ، بعد به اتاق آمد و در شانه ‏اش پسری بود ، گویی جمال مبارکش مانند ماه چهارده شبه بود ، حدود سه سال داشت ، بعد فرمود : یا احمد بن اسحاق ! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودی این پسرم را به تو نشان نمی ‏دادم ، او همنام و هم کینه رسول خداست ، زمین را پر از عدل و داد می ‏کند چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

یا احمد بن اصحاق ! مَثل او در این امت مَثل خضر (ع) و مثل ذوالقرنین است ، به خدا قسم او را غیبتی خواهد بود که فقط کسی از هلاکت نجات می ‏یابد که خدا او را در امامت وی ثابت نگاه دارد و به دعا در تعجیل فرجش موفق فرماید.

گفتم : مولای من ! آیا علامتی هست که قلب من مطمئن باشد ؟

در این وقت آن کودک با زبان عربی فصیح فرمود : «انا بقیّةُ اللّه فی اَرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثر بعد عین یا احمد بن اسحاق»

احمد بن اسحاق گوید : شاد و خرامان از خانه امام (ع) بیرون آمدم، فردای آن به محضر امام بازگشتم و عرض کردم یابن رسول الله (ص)! شادیم بیش از حد گردید در مقابل منتی که بر من نهادید ، این که فرمودید : مَثل او مَثل خضر و ذوالقرنین است یعنی چه ؟

فرمود : طول غیبت

گفتم: غیبتش طولانی خواهد بود ؟

فرمود : آری، به خدایم قسم تا جایی که اکثری از این امر برگردند و در امامت او نماند مگر کسی که خدا برای ولایت ما از او عهد گرفته باشد و ایمان را در قلب او ثابت فرموده و با روح مخصوصی او را تأیید کرده باشد.

«یا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امر الله و سرّ من سرّاللّه و غیبٌ من غیب اِللّه فخذما آتیتک و اکتمه و کن من الشاکرین تکن معنا غدا فی علیین» (۱)

● مخلوق بودن قرآن‏

ثقه جلیل القدر ، داوود بن قاسم ابو هاشم جعفری که زمان پنج امام را درک کرده است می ‏گوید : به خاطرم خطور کرد که آیا قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق ؟ امام عسکری (ع) فرمود : «یا ابا هاشم الله خالق کل شی و ما سواه مخلوق» (۲)

خدا خالق هر چیز است ، غیر خدا مخلوق خداست و در نقل دیگری آمده که گوید : در پیش خودم گفتم : ای کاش می ‏دانستم ابو محمد عسکری درباره قرآن چه می ‏گوید : آیا قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق ؟

امام رو کرد به من و فرمود : آیا به تو نرسیده آنچه از ابی عبدالله (ع) نقل شده که فرمود : چون قل هو الله احد نازل شد، خداوند برای آن چهار هزار بال آفرید، به هر گروهی از ملائکه که می‏ گذشت به او خشوع می ‏کردند، نسبت پروردگار تبارک و تعالی این است. (۳)

ناگفته نماند : مسأله خلق قرآن یکی از پر جنجال ترین مسائل در میان اهل سنت بود که در زمان عباسیان دست سیاست نیز درباره آن بازی کرد و فریادها به آسمان رفت، عده ‏ای می ‏گفتند : قرآن کلام خداست، متکلم بودن خدا ، مانند خود خدا قدیم است و قرآن نیز قدیم است و مخلوق نیست و سخن شاعر :

ان الکلام لفی الفواد و انما

جعل اللسان علی الفواد دلیلاً

در همین زمینه است. ولی عده ‏ای به حادث و مخلوق بودن قرآن قائل بودند، که رأی اهل بیت علیهم السلام نیز همان است .

● در بهشت :

باز همان ثقه جلیل القدر فرموده :

شنیدم امام عسکری صلوت الله علیه می‏ فرمود : «ان فی الجنة باباً یقال له المعروف لا یدخله الا اهل المعروف» در بهشت دری هست که نامش معروف است از آن در داخل بهشت نمی ‏شود مگر اهل نیکی در دنیا. من در نفس خودم خدا را شکر کردم و شاد شدم که برای رفع حاجت های مردم خودم را به زحمت می ‏انداختم.

امام به من نگاه کرد و فرمود : آری، یا ابا هاشم! به کار خودت ادامه بده ، اهل احسان در دنیا اهل احسان در آخرتند، خدا تو را از آنها قرار دهد و رحمتت کند. (۴)

۵- تفسیر آیه :

از ابو هاشم روایت شده که گوید :

از حضرت عسکری صلوات الله علیه از آیه : «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات بادن الله» سؤال کردم. (۵)

فرمود : هر سه گروه از آل محمدند (ص)، ظالم به نفس از آنها کسی است که به امام معتقد نیست ، مقتصد کسی است که عارف به امام باشد، سابق به خیرات خود امام است. من پیش خود درباره مکرمتی که به آل محمد (ص) داده شده فکر می ‏کردم : گریه ‏ام گرفت.

امام به من نگاه کرد و فرمود : عظمت شأن آل محمد بزرگتر از آن است که به نظرت آمده، خدا را حمد کن که تو را به ولایت آنها معتقد و متمسک کرده است. روز قیامت با آنها خوانده خواهی شد وفتی که هر جمعیت با امامش خوانده می ‏شود ، تو بر خیری. (۶)

● خبر غیبی :

ثقة الاسلام کلینی و شیخ مفید نقل می ‏کنند از اسماعیل بن محمد که گوید :

در راه ابو محمد عسکری نشستم، چون از آنجا گذر کرد به او از فقر شکایت کرده و قسم خوردم که نه درهمی دارم و نه زیادتر از آن. نه طعام صبح دارم و نه شب. امام (ع) فرمود : به خدا دروغ قسم می ‏خوری. با آن که دویست دینار دفن کرده ‏ای !! ولی این حرف من بدان معنی نیست که به تو چیزی ندهم، ای غلام! هر چه داری به او بده ، غلامش صد دینار به من داد.

بعد فرمود : تو از پولی که دفن کردی در وقت حاجت محروم خواهی شد. امام (ع) راست فرمود ، من آنچه امام داده بود خرج کردم، به مخارج احتیاج شدیدی پیدا کردم ، درهای روزی برای من بسته شد. دفینه را بیرون آوردم ، چیزی نیافتم ، بعد مـــــعلوم شد که پسرم جای آنها را دانسته و آنها را برداشته و فرار کرده است. دیگر چیزی از آنها به دست من نرسید.

● سه نادره‏ :

علی بن محمد بن زیاد گوید : به محضر أبی احمد بن عبدالله وارد شدم ، نامه امام حسن عسکری (ع) را پیش رویش دیدم که نوشته بود : من از خدا انتقام این طاغی (مستعین عباسی) را خواستم ، خدا او را بعد از سه روز خواهد گرفت :

«انی نازلت‏الله فی هذا الطاغی یعنی المستعین و هو اخذه بعد ثلاث»

چون روز سوم رسید ، مستعین از خلافت خلع شد و آخر کارش به آن جا رسید که کشته شد. (۷) نگارنده گوید : به واسطه شورش که بر علیه آن خبیث به وجود آمد، خودش از خلافت خلع و با خانواده ‏اش به «واسط» رفت ، معتز عباسی سعید بن صالح را فرستاد تا سر مستعین را بریده پیش معتز آورد.

ابوهاشم جعفری گوید : شنیدم امام عسکری صلوات الله علیه می ‏فرمود : از گـــناهـــانی که بخشوده نمی ‏شود ، سخن شخص است که بگوید : ای کاش جز به این گناه مؤاخذه نشوم : «من الذّبوب التی لا تغفر قول الرجل لَیتنی‏ لا اواخذ الاّ بهذا» من به خودم گفتم : این بسیار دقیق است سزاوار است که انسان از خودش و از کارش همه چیز را بررسی کند.

امام (ع) فرمود : راست گفتی یا ابا هاشم! ملازم باش به آنچه ضمیرت به نظر آورد چون شرک آوردن خفی ‏تر است از حرکت مورچه ریز در روی سنگ صاف در شب ظلمانی و از حرکت مورچه ریز بر روی پلاس سیاه

«فقال یا ابا هاشم صدقت فالزما حدثت به نفسک فان الا شراک فی الناس اخفی من دبیب الذر علی الصفا، فی اللیلة الظلماء و من دبیب الذر علی المسح الاسود» (۸)

ابو هاشم جعفری گوید :

فهفکی از امام عسکری صلوات الله علیه پرسید : چرا زن مسکین و ضعیف از ارث یک سهم می ‏برد و مرد دو سهم ؟

فرمود : چون برای زن جهاد و نفقه (مخارج خانه) و دیه بر عاقله نیست ، اینها بر عهده مردان است.

من در پیش خود گفتم : نقل شده که ابن أبی العوجاء این سؤال را از امام صادق (ع) کرده بود و امام همین جواب را داده بودند ...

امام رو کرد به من و فرمود : آری این سؤال ابن أبی العوجاء است و جواب از ما یکی است وقتی که مسأله یکی باشد، پاسخ جاری شده برای آخر ما آنچه است که جاری شده برای اول ما، اول و آخر ما در علم و کار یکی است ، رسول خدا و امیرالمؤمنین بر ما فضیلت دارند. (۹)

● امام در زندان :

یکی از نوادگان حضرت کاظم (ع) به نام محمد بن اسماعیل گوید : گروهی از بنی عباس و چند نفر دیگر از منحرفین به نزد صالح بن وصیف ، رئیس شرطه سامراء آمده و گفتند : ابو محمد عسکری را که زندان کرده ‏ای بر او سخت‏گیر و نگذار که در استراحت باشد.

صالح گفت: می ‏خواهید چه بکنم ، دو نفر که در نظرم از همه شریرتر بودند ، بر او مأمور کرده بودم ، چــــــنان اهل عبادت و نماز شده ‏اند که خارج از حد است. آنگاه گفت : آن دو را آوردند ، گفت : وای بر شما! جریان شما درباره این مرد چیست ؟!

گفتند : چه بگوییم در خصوص مردی که در روز، روزه است و همه شب را مشغول به عبادت حق!! با کسی سخن نمی ‏گوید ، به غیر عبادت مشغول نمی ‏شود ؛ چون به او نگاه می ‏کنیم بندبند شانه‏ هایمان به لزوه می‏ افتد و چنان مجذوب می ‏شویم که قدرت از دست ما می ‏رود، چون بنی عباس این را شنیدند ذلیلانه بر گشتند. (۱۰)

● خبر از وفات فضل بن شاذان‏ :

شیخ کشی در رجال خود از محمد بن ابراهیم وراق سمرقندی نقل کرده گوید : به قصد حج از وطن خویش بیرون شدم ، خواستم قبل از حج به زیارت مردی از اصحاب برسم، او معروف به صدق و صلاح و ورع و خیر بود، نامش بورق و در «بوشنجان» از روستاهای هرات سکونت داشت.

چون به زیارت او رسیدم ، صحبت از فضل بن شاذان نیشابوری به میان آمد ، بورق گفت : او مبتلا به «بطن» شدید (۱۱) بود به طوری که در یک شب صد تا صد و پنجاه دفعه به قضای حاجت می ‏رفت ، من سالی به حج رفته به خدمت محمد بن عیسای عبیدی رسیدم ، او را شیخ فاضلی یافتم ... عده ‏ای نیز با او بودند ولی همه را محزون و غمگین دیدم.

گفتم : جریان چیست ؟ گفتند : ابو محمد عسکری (ع) را زندان کرده اند من به حج رفتم، پس از اتمام مراسم حج باز به خدمت محمد بن عیسی رسیدم ، دیدم شادمان است، گفتم: خبر چیست ؟ گفت : امام (ع) از زندان آزاد شده ‏اند.

بعد من به سامرآء آمدم و کتاب «یوم و لیلة» را با خود داشتم ، به خدمت امام (ع) رسیدم و کتاب را به ایشان نشان داده و گفتم :

فدایت شوم اگر صلاح بدانی ، به آن نگاهی کرده و اظــهار نظر فرمایی ، امام (ع) همه آن را ورق زد و فرمود : این صحیح است ، شایسته است عمل شود.

گفتم : فضل بن شاذان بشدت مریض است، می ‏گویند : شما نسبت به ایشان خشم گرفته ‏اید ، چون گفته : وصی ابراهیم از وصی محمد (ص) بهتر است ، ولی او چنین چیزی نگفته ، بلکه به او دروغ بسته ‏اند.

امام صلوات الله علیه فرمود : آری به او دروغ بسته‏ اند ، خدا به فضل رحمت کند، خدا به فضل رحمت کند «رحم الله الفضل، رحم الله الفضل» بورق گوید : چون از سامرآء برگشتم دیدم فضل بن شاذان در همان ایام که امام به او رحمت فرستاد از دنیا رفته بود. (۱۲)

ناگفته نماند کتاب «یوم ولیله» تألیف یونس بن عبدالرحمان مولی آل یقطین است ، کشی در رجال خود از احمد بن ابی خلف نقل می‏ کند گوید : مریض بودم، ابوجعفر جواد (ع) به عیادت من آمد، کتاب یوم و لیله را در بالای سر من دید ، آن را تا آخر ورق زد و می ‏فرمود :

«رحم الله یونس، رحم الله یونس، رحم الله یونس» (۱۳)

و نیز از ابو هاشم جعفری نقل کرده گوید : کتاب یوم و لیله یونس را محضر امام عسکری (ع) بردم، به آن نگاه کرد و ورق زد ، بعد فرمود :

«هذا دینی و دین آبائی حقا» (۱۴)

نجاشی در رجال خویش نقل کرده که آن حضرت از ابوهاشم پرسید : این کتاب تصنیف کیست ؟

جواب داد : تصنیف یونس آل یقطین ، فرمود : «اعطاه الله بکل حرف نورا فی الجنة»

حبابه والبیه زنی بود که در کوفه به خدمت امیرالمؤمنین (ع) رسید و گفت : یا امیرالمؤمنین! خدا تو را رحمت کند ، دلیل امامت چیست ؟

امام ســنگی را نــشان داد و فرمود : آن سنگ (۱۵) را پیش من آور ، زن سنگ را پیش امام آورد ، حضرت مهر خودش را به ســنگ زد

(اثـر مهر در سنگ آشکار شد) بعد فرمود : یا حبابه ! وقتی که یک نفر ادعای امامت کرد و توانست ماند من این سنگ را مهر کند بدان او امام مفترض الطاعة است.

این زن تا زمان امام رضا (ع) زنده ماند ، با معجزه امام سجاد (ع) جوانی به او بازگشت و سنگ را تا مهر امام ثامن (ع) رسانید ، (۱۶) آنگاه فرزندان وی در زمان امامان دیگر این کار ادامه دادند.

ثقه جلیل ‏القدر داود بن قاسم جعفری گوید : نزد امام حسن عسکری (ع) بودم که به امام گفتند : مردی از اهل یمن اجازه ورود می‏ خواهد، امام اجازه فرمود، دیدم مردی بلند قامت و قوی بازو داخل شد، به امام سلام ولایت داد، حضرت جواب داده و امر به نشستن کرد.

او در نزد من و چسبیده به من نشست، من به خود گفتم : ای کاش می ‏دانستم این شخص کیست ؟

امام (ع) فرمود : این از فرزندان آن زنی است که پدران من سنگی که او داشت مهر کرده ‏اند و اثر مهرشان در آن نقش شده است، آن را آورده است تا من نیز مهر کنم. بعد فرمود : سنگ را بیاور، او سنگ را بیرون آورد، دیدم جایی از آن صاف است و مهر نخورده.

ابو محمد عسکری (ع) آن را گرفت ، مهر خویش بیرون آورد و آن را مهر کرد ، گویی الان نقش مهر را می ‏بینم که «الحسن بن علی» بود، من به مرد یمانی گفتم : تا به حال امام را دیده بودی ؟ گفت: نه واللّه ولی مدتی بود که به دیدارش شایق بودم ، گویی الساعه جوانی که او را ندیده بودم نزد من آمد و گفت : برخیز به محضر امام برو ، من وارد خدمتش شدم.

سپس مرد یمانی برخاست و می ‏گفت : «رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت ذریة بعضها من بعض اشهد بالله ان حقک الواجب کوجوب حق امیرالمؤمنین والائمة من بعده صلوات الله علیهم اجمعین» آنگاه رفت و دیگر او را ندیدم.

ابو هشام گوید : از او پرسیدم اسمت چیست ؟ گفت : نام من مهجع پسر صلت پسر عقبه ، پسر سمعان، پسر غانم، پسر ام غانم و آن زن اعرابیه یمنی صاحب سنگی است که امیرالمؤمنین (ع) بر آن مهر زد و فرزندانش مهر زدند تا زمان امام أبی الحسن رضا (ع). (۱۷)

مجلسی رحمة الله آن را در بحار: ج ۵۰ ص ۳۰۲ از ابوهاشم از اعلام الوری نقل کرده و اشعار ابوهاشم را نیز درباره آن آورده است.

۱- کمال الدین : ج ۲ ص ۳۸۴ باب ۳۸، آنگاه در ص ۴۰۹ .۴۰۷ هشت روایت دیگر از آن حضرت درباره مهدی موعود (ع) آورده است.

۲- رعد : ۳۹

۳- بحار : ج ۵۰ ص ۲۵۷

۴- کافی : ج ۲ ص ۴۶۹ کتاب الدعاء

۵- مناقب : ج ۴ ص ۴۳۶

۶- بحار : ج ۵۰ ص ۲۵۴

۷- مناقب آل ابی طالب : ج ۴ ص ۴۳۱

۸- فاطر : ۳۲

۹- بحار : ج ۵۰ ص ۲۵۹

۱۰- کافی : ج ۱ ص ۵۰۹ ، ارشاد : ص ۳۲۳

۱۱- مناقب : ج ۴ ص ۴۳۹

۱۲- مناقب : ج ۴ ص ۴۳۷

۱۳- کافی : ج ۱ ص ۵۱۲ باب مولد ابو محمد الحسن بن علی، ارشاد مفید ص ۳۲۴

۱۴- بطن مرضی است که انسان از آمدن غائط جلوگیری نتواند و ذره ذره بیرون می ‏آید.

۱۵- رجال کشی : ص ۴۵۱ فضل بن شاذان‏

۱۶- رجال کشی : یونس بن عبدالرحمن

۱۷- رجال کشی : یونس بن عبدالرحمن

۱۸- عبارت عربی «حصاة» است ظاهراً منظور سنگ کوچکی است.

۱۹- اصول کافی : ج ۱ ص ۳۴۶ باب ما یفصل به بین دعوی المحق و المبطل، کمال الدین : ص ۵۳۶ باب ۴۹

۲۰- کافی : ج ۱ ص ۳۴۷ باب مایفصل به بین دعوی المحق و المبطل ، غیبت شیخ : ص ۱۲۲

۲۱- اصول کافی : ج ۱ ص ۵۱۳ باب مولدالعسکری (ع)

۲۲- مناقب ابن شهر آشوب : ج ۴ ص ۴۲۴

۲۳- بحار الانوار : ج ۵۰ ص ۲۶۳ از مختار الخرائج

۲۴- اکحل رگ معروف است در بازوی انسان که بیشتر آنرا فصد می ‏کنند.

۲۵- امناء جمع مناء پیمان ه‏ای است که با آن روغن را پیمانه می ‏کنند.

۲۶- سوری بر وزن طوبی محلی است در عراق

۲۷- ارشاد مفید : ص ۳۲۰ و کافی : ج ۱ ص ۵۰۶ باب مولد ابی محمد العسکری (ع)

۲۸- در حالات مهدی موعود (ع) خواهد آمد که تجهیز و غسل حضرت عسکری (ع) توسط عثمان بن سعید رضوان الله علیه بوده است.

۲۹- کمال الدین صدوق : ج ۲ ص ۴۷۵، باب ذکر من شاهد القائم (ع)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید