پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
آماتوریسم در ترجمه آثار کارل مارکس
فعالیتهای اجتماعی در بطن خود کیفیتی دارند که جریان امور را به سرعت به سوی تقسیم کار وسیع و استانداردسازی و گسترش کارهای گروهی در محدودهای ورای قلمرو نفوذ و اقتدار افراد میکشاند. وابستگی متقابل این نوع فعالیتها به یکدیگر و ضرورت همسنگی و همطرازی آنها در یک فرایند پویا منشأ آفرینش این کیفیت است. میزان تأثیر گذاری این کیفیت در هر جامعهی معین بسته به میزان تکاملیافتهگی هر یک از این جوامع، گستردهتر یا محدودتر است که در نهایت موجب استقرار و اجرای استانداردهای اجتماعی متفاوتی میشود.
این تفاوتها در عرصههای گوناگون، از سطحیترین تا پیچیدهترین رفتارهای فردی و جمعی، بازتاب دارند. از روش استفادهی ساده از فضاهای شهری و هنجارهای ساده میان وظایف گوناگون افراد و گروهها گرفته تا واکنشهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی مهم. درست است که در ابتدا عوامل تاریخی طبیعی، و تاریخی - اجتماعیاست که مبناهای نامساویای را برایدستیابی به ضرائب رشد این استانداردها پیریزی میکنند، اما تدابیر لحظهی کنونی به خوبی میتوانند جنبههای تقدیرگونه و منفی این عوامل را کاسته و نقش قهقرائی اآنان را در سیرِ توسعهی جوامع تصحیح کنند. این تدابیر در مورد جوامع ضعیفتر تا دورهی معینی بیشتر به حوزهی اندیشه و فرآوردههای آن منحصر میشوند؛ چرا که تنها در این عرصهست که ملتها همیشه میتوانند در ماترک تاریخی خویش ذخیرهیی ارزشمند بیابند که از تأثیر رشد ناموزون اقتصادی اجتماعی در طی قرون متمادی مصون مانده باشد.
دستمایهای که در بدترین حالت چون یک حافظه تاریخی قادر خواهد بود محرکی اولیه برای توسعه ایجاد کند. اگر این جمعبندی صحیح باشد، آن گاه نقش افرادی که به کارهای فکری و فرهنگی میپردازند بسیار مهم و حتی تعیین کننده خواهد بود. پس قبل از هر چیز و مصرانهتر از هر اقدام دیگر لازم است کهاین گروههای فعال فکری در مسیری گام بردارند که به تدریج به نمایندگان واقعی و عملی اندیشهورزی جامعهی خود تبدیل شوند. برای این کار لازم است که از مراکز فکرساز جهانی تبعیت نکرده و در عین حال با فردگرائی انزوا طلبانهای نیز که همزاد روشنفکر جهان سومیست مرزبندیکنند. در مورد اول پیداست که آنان در حوزهی علوم انسانی بیش از هر عرصه دیگری میتوانند رشد کنند و نمایندهی مستقل جامعه شوند؛ چون در این جاست که نسبت به عرصههای علوم طبیعی و تکنولوژی و صنعت مبتنی بر آن، تمرکز و انحصار کمتری وجود دارد و میتوان با تمرکز کافی و تدبیر استراتژیک و با اتکا به ویژهگیهای تاریخیاجتماعی و بهرهگیری از دستاوردهای جهانی به استانداردهای پیشرفتهای رسید که در نهایت انرژی فکری کافی برای بهدستگیری تدریجی همهی حوزههای دیگر را نیز فراهم میکند.
در مورد دوم فردگرائی بلای خانمانسوزیست که برعکس فردیت معاصر جوامع غربی و به رغم اعلام بیدریغ و مکرر خود، پیوندی با جامعه ندارد؛ واکنش مستقل ولی مأیوسانهایست کهاز انزوا نیرو میگیرد و از جنس خلأ است. همه میدانیم که با نیروی این فردیت منزوی در حوزه فکرسازی تنها تا وادی آماتوریزمی میشود پیش رفت که سترون است؛ ولی با وجود بیریشهگی، چون نیلوفر آبی حیات لرزان خویش را نباتوار ادامه خواهد داد. آماتوریسم مولود توسعهنیافتهگیست. جائیکه هنوز جامعه مهر خویش را بر پیشانی فرد حک نکرده، و در تکاپوی زندگی، فرد با شناسهی خود و جامعه با شناسهی خود سیالاند. آنجا که فرد در قبال جامعه نامحسوس و در عین حال جامعه نیز در حوزهی فرد نامحسوس است و هیچ یک را غم دیگری نیست؛ آن جا آماتوریزم، خود بسندگیدر امور ماهیتاً اجتماعی و اتکا بهاندیشهی فردی در قبال تفکر اجتماعی، گرایشیست که به وجود میآید و میزیید. این جا در واقع حیطهی اقتدار فرد غیراجتماعیست؛ حتی اگر با نام و نشان جامعه هویدا شود. پس عدم تبعیت اولی هرگاه منتهی بهانزوای دومی شود، حاصلی جز نازائی و تداوم تسلط انحصارات فکری نخواهد داشت، استقلال ذهنی تنها به پشتوانهی تدبیر مستقل و تلاش گروهی موجب استقلال عملی و کارسازِ فعالین فکری هر جامعهی توسعهنیافته خواهد بود.
فرمول استقلال فعال خود حامل تضادیست که در پویائیاش حل میشود، هر استقلالی پدیده را به سمت انزوا میراند؛ و هر انزوائیاستقلال پدیده را از بین میبرد. پویائی عامل خروج از این تضاد است که پدیده را به جلو میراند و نیروی لازم را برایتغییر و در نهایت استقلال در موقعیت بعدیرا بهاو میدهد.در مطلب مورد بررسی ما بازتاب عمل اجتماعی در ذهن متفکر، عنصر پویائی را تشکیل میدهد.روشنفکر جهان سوم باید فرماندهی فکری را، دستکم در حوزهی زیستی خود، از چنگ رقبای جهانیاش برباید.
مبنایتدبیری که برای این مبارزهی فرهنگی درونی لازم است با اتکا به چاشنی مرکبی از مایههای فرهنگ ملی و جهانی شکل میگیرد. گرچه اآشکار است که شیب تندی هنوز از سمت غرب به دلیل خوابآلودگی پس از قرونوسطایشرق وجود دارد و لذا انتقال فرهنگی از سمت غرب کُُره هنوز در این مبادله میچربد. اما تدبیر روشنفکر شرق، اگر با پشتوانهی تمدن شرق همراه شود، و اگر اجتماعی شود، یعنی نیروی خود را نه از انزوا که از اجتماع بگیرد قادر است این چند گام بسیار دشوار اولیه را بر دارد؛ اگر چه به گام بر داشتن در خلأ میماند.
در زمرهی این گامها انتقال مستقیم ِتاریخ اندیشهی غرب در دوران خواب سنگین شرق، یعنی چند قرن اخیر است، و ترجمه به عنوان یکی از راههای جدی و موثر این انتقال، رسالتیست بر عهدهی روشنفکران. و لازم است که اهمیت در خور از نقطه نظر منافع عمومی جامعه به آن داده شود. لازم است که دانسته شود ترجمه آثار اندیشمندان و عالِمان جهانی تفنن یک روشنفکر در نقش مترجم نیست، بلکه وظیفهای عمومیست، و با همین میزان باید پاسخگوی آن بود، چون یک کار گروهی به آن پرداخت و به استانداردهای جهانی ارتقااش داد.
موضوع ترجمه در کشور ما تا اندازهی زیادی از آن آماتوریسم انزواجوئیرنج میبرد که گفته شد؛ و لازم است که با توجه به نقش قاطع آثار ترجمهای در رشد ذهنی جامعه با آن مرزبندیکرد.
آثار کارل مارکس از جمله آثاریست که ضرورت ترجمهی آن وجود دارد، و همین ضرورت موجب شده است که تلاشهائی در این زمینه انجام شود. ترجمهی آثار کارل مارکس به ویژه آثار ویدر اقتصاد سیاسی که هم از لحاظ چند بعُدی بودن مفاهیم؛ یعنی همراهی و همزمانی علوم مختلف، و مشروط بودن فهم کامل آنها به این همزمانی، و هم از لحاظ شیوهی بیان دیالکتیکی این آثار کهاستفاده از تمام ظرفیتهای زبان مقصد را برای پرورش و بازگوئی ظرافتهای نظریاش اجتنابناپذیر میکند، احتمال استنتاج ناقص و حتی غلط مفاهیم را برایهر مترجم منفردی بالا میبرد. حتی نگاهی خیلی سریع به ترجمهی این آثار به فارسی بلافاصله صحت این ارزیابی را تأیید میکند.
اولین نتیجهی بد این قبیل ترجمهها پدیداری تعبیرهای نادرست ،مخصوصاً برایدانشپژوهانیست که تازه به مطالعهی این آثار روی آوردهاند. آنهائی که در گذشته خود طعم تلخ این بدفهمیها را چشیدهاند بخوبی میدانند که چه میزان نیرو و انرژی برای جبران خسارتهای ناشی از این بدفهمی باید مصرف شود.و تازه این کمترین تاوان ممکن است. دومین نتیجهی بد ، بروز وازدگی ناشی از هیبت بغرنج ترجمهی فارسی این متون مهم است که بهرغم پیچیده بودن مفاهیم از بدو تدوین تا کنون در حوزه علوم انسانی قاطعترین و پهناورترین دامنهیتأثیر را برهمه متفکرین و پیشروان اندیشه و عمل در سراسر جهان داشته؛ که نشان میدهد مارکس بیش از هر متفکر دیگری موفق به عمومی کردن اندیشههای ناب نظری شده است. متأسفم که بگویم نبود بعضی از این ترجمهها بهتر از بود آنهاست، و متأسفم که بگویم بخش زیادی از زحمات بعضی از این مترجمین محترم منتهی به خلق آثاری غیرقابل اعتماد شده است .مسلم است که هیچ ترجمهای از آثار مرجع بدون ویراستاری معتبر و همکاری گروهی افراد مطلع سرنوشت بهتری نخواهد داشت. .من در این نوشته سعی میکنم با بررسی مختصرِ برخی از این آثار ترجمهای، شواهدی برای اثبات ارزیابی خودم ارائه کنم. در اینجا سه اثر ترجمه به طور اجمالی و به شیوهای که توضیح میدهم بررسی میشوند. این سه اثر انصافاً از لحاظ کیفیت به هیچوجه همسنگ نیستند؛ و انتخاب آنها از این نقطه نظر نبوده است. تنها آشنائی مختصر من به مفاهیم مندرج در این متون به عنوان یک خوانندهی دقیق موجب همنشینی آنها در این جا شده است.
از هر ترجمه فقط چند صفحه را به صورت رندوم انتخاب میکنم.و این از نظر برآورده کردن مقصود من اکتفا میکند.
ترجمهی « دست نوشتههایاقتصادی و فلسفی ١٨٤٤» توسط حسن مرتضوی:
فقط سه صفحه از این ترجمه، یعنی صص١٢٣و ١٢٤ و ١٢٥ از آغاز فصل «کار بیگانه شده» بررسی میشود.
صفحه١٢٣:
ـ عبارت « نشان دادیم که نتیجهی ضروری و ناگزیر رقابت، انباشته شدن سرمایه در دست عدهای معدود و از این رو پیدایش انحصار به وحشتناکترین شکل ممکن است؛» (تاکید از من است)، ترجمهی عبارت انگلیسی زیراست:
We have shown that the necessary consequence of competition is the accumulation of capital in a few hands and hence the restoration of monopoly in a more terrible form
عبارت از لحاظ ادبی آن قدر ساده است کهاصلا ًبه مخیلهی من هم خطور نمیکند که مترجم محترم در برگرداندن آن مشکلی داشته است.ترجمهی صحیح این عبارت به فارسی به صورت زیراست:
« نشان دادیم که نتیجهی ضروری رقابت انباشته شدن سرمایه در دست عدهای معدود و از این رو بازگشت انحصار به شکل وحشتناکتر است؛» .
لغت restoration به معنیاعاده و بازگشت به شرائط پیشین است.در متن آلمانی لغتwiederherstellung به کار رفته است .که معادل همین restoration انگلیسی است.بازگشت انحصار مقولهایست که مترجم محترم از آن آگاهی نداشته است؛ و چون تنها یک انحصار، یعنی انحصار مدرن را میشناخته است احتمالاً فکر کرده است که در اینجا اشتباهی سهوی از سوی کارل مارکس صورت پذیرفته است. سپس ناچاراً عبارت را با معلومات خویش تطبیق داده است. خوب راست است انحصار مدرن از انباشته شدن سرمایه در دست عدهای معدود پیدا میشود، ولی این تنها فقط نیمی از حقیقت است .
انحصار مدرن، یعنیانحصار سرمایهداری در ١٨٤٤ هنوز به ارکان جامعه سرمایهداری بدل نشده بود، ولی مارکس با جمعبندی از مقولهی تمرکز به عنوان مکانیزم پرقدرت رشد سرمایه از طریق رقابت میان اجزاء متعدد سرمایه در هر رشته و حذف اجزاء ضعیفتر از راه «بقاء اصلح» و قویتر شدن اجزاء نیرومند، به موازات فراشد انباشت که در آن رشد سرمایه از طریق توسعه و گسترش بازار در مبارزه با شیوههای تولید گذشته انجام میگیرد، شکلگیری انحصارهای مدرن سرمایهداری و تبدیل آنها را بهارکان اصلی جامعه پیشبینی میکند. او در جای جای کتاب سرمایهی خود خواننده را هوشیار میکند که صحت بعضی از فرمولبندیهای این کتاب منوط به فقدان انحصار است یعنی این که در صورت وجود انحصار باید به گونهی دیگری تفسیر شوند. اما انحصار سرمایهداری خود محصول تکامل انحصار فئودالیست؛ و این فراشدیست فراتر از دوران سرمایهداری و بیشتر بر سیر دیالکتیکی رشد نیروهای مولده و مکانیسمهای تقویتکنندهی این رشد به طورکلی دلالت میکند. او در فقر فلسفه مینویسد:
"آقای پرودن فقط از انحصار مدرنی که از دل رقابت بیرون آمده است حرف میزند. اما همه میدانیم که رقابت خود از دل انحصار فئودالی بیرون آمد. بنا بر این در اصل این رقابت است که ضد انحصار بود نه انحصار ضد رقابت .از این رو انحصار مدرن آنتیتزی ساده نیست ، بلکه بر عکس سنتزی واقعیست.
- تز:انحصار فئودالی ِقبل از رقابت
- آنتیتز: رقابت
- سنتز: انحصار مدرن؛ که نفی انحصار فئودالیست تا آنجا که حاکی از سیستم رقابت است؛ و نفی رقابت است تا آنجا کهانحصار است.
بنابراین انحصار مدرن، انحصار بورژوائی، انحصار مرکب، نفی ِنفی، و وحدت ضدین است .انحصار در حالت ناب، معمولی و عقلائیست". (برگردان از متن انگلیسی در آرشیو اینترنتی)
در این جمله مارکس تولد مجدد مقولهی انحصار را در قالب انحصار مدرن بورژوائی به عنوان نفی نفیانحصار فئودالی و وحدت ضدین مقولههای انحصار و رقابت توضیح میدهد.و وقتی در صفحهی بعد؛ یعنی، صفحهی ١٢٤ ترجمه مرتضوی مارکس میگوید:
« دقیقا ًبهاین دلیل کهاقتصاد سیاسی نحوهی پیوند این حرکت را درک نمیکند، میتواند آئین رقابت را با آئین انحصار، آئین آزادی پیشهوران را با آئین اصناف، آئین تقسیم مالکیت ارضیرا با آئین املاک بزرگ در مقابل قرار دهد زیرا رقابت، آزادی پیشهوران و تقسیم مالکیت ارضی را پیامدهای ضروری، اجتناب ناپذیر و طبیعی انحصار، نظام صنفی و مالکیت فئودالی نمیداند که به مثابه پیامدهای عَرضَی، از پیش اندیشیده و حاد آنها توضیح شان میدهد.» مقصودش کماکان در این جا نیز انحصار فئودالیاست . او هم پیوندی سه مقولهیرقابت آزاد، آزادی پیشهوران و تقسیم مالکیت ارضی را که موتورهای زایش و توسعهی شیوهی تولید سرمایهداریاند با انحصار، نظام صنفی و مالکیت فئودالی، به عنوان سه جزء نطام فئودالی توضیح میدهد.
در صص١٢٤-١٢٥ مترجم محترم جملهی زیر را ترجمه میکند:
- « بنابر این اینک باید پیوند ضروری میان مالکیت خصوصی، حرص و طمع و تقسیم کار،سرمایه و مالکیت ارضی ، مبادله و رقابت، ارزش قائل شدن و خوار کردن آدمی ، انحصار و رقابت و غیره و به عبارتی پیوند میان کل این نظام از خود بیگانهسازی و نظام پولی را بررسی نمائیم.».
در نگاه اول جفت « ارزش قائل شدن و خوار کردن آدمی » به شما چنگ میاندازد و بلافاصله برایتان سؤال پیش میاید که آیا این جفت از لحاظ اقتصاد سیاسی با مقولههای دیگر هم طراز است؟ یا اصلاً این عبارت بهاقتصاد سیاسیربطیدارد؟ حقیقت این است که جواب هر دو سؤال منفیست. مترجم عبارت انگلیسی:
value and the devaluation of man
را که معادل عبارت آلمانی:
von Wert und Entwertung der Menschen
است به « ارزش قائل شدن و خوار کردن آدمی » برگرداندهاست.در حالی که ترجمه صحیح عبارت مزبور
« ارزش، و کاهش ارزش آدمی » میباشد.تنها در این شکل است که عبارت معنی میپذیرد و میتواند در ردیف مقولهها و در واقع تضادهای بالا قرار بگیرد . مراد از کلمه ارزش اولی مقوله ارزش ( ارزش مبادله) است که قانون اساسی تولید کالائی و شیوهی تولید سرمایهداریست و بر طبق آن ارزش هر کالا بر اساس میزان نیروی کار مجرد اجتماعاً تعینشدهی نهفته در آن سنجیده میشود..پیداست که تحت قانون ارزش، نیروی کار انسان نیز یک کالا محسوب میشود و کارگر فروشندهی نیروی کار. تحت حاکمیت این قانون تنها منبع سودبخش پرداخت نشدهی کار است.
و سازمان تولید سرمایهداری به طور مداوم به فکر افزایش این بخش پرداخت نشده از طریق ابداع انواع تقسیم کار و شیوههای نوین تولید، و رشد بارآوری کار میباشد.این مسیر بهاستفادهی مداوم از تکنولوژی جدید برای بیشتر کردن ارزش اضافی نسبی و رقابت شدید منتهی میشود.در این مسیر شتابآلود ضمن کاهش مداوم ارزش نیروی کار در مقابل سرمایه، خود کارگر نیز به عنوان انسان رفته رفته به جزء کم اهمیتی از فراشد تولید و ضمیمهی کار مرده بدل میشود.به تبع این تقسیم کار خواص دماغی وی به علت بی فایده ماندن و انحصاری شدن نیروی معنوی مورد نیازِ فراشد تولید (وظیفهی ذهنی) به نفع سرمایهدار به تدریج به سوی انحطاط میگراید. مارکس در موارد متعددی در کتاب سرمایه از جمله در مورد زیر این تضاد را توضیح میدهد:
« در بخش چهارم به هنگام تحلیل تولید اضافه ارزش نسبی دیدیم که در درون سیستم سرمایهداری ، تمام اسلوبهائی که به منظور بالا بردن نیروی بارآور اجتماعی کار مورد استفاده قرار میگیرند به زیان شخص کارگر تمام میشوند.تمام وسائلی که برای تکامل تولید به کار میروند به وسائل سیادت و بهرهکشی تولیدکنندگان مبدل میگردند، کارگر را به صورت انسان ناقص معلول میکنند، وی را مبدل به پیچ و مهرهی ماشین میکنند، هم زحمت و هم محتوی کار وی را نابود میسازند، و هر قدر که علم و دانش به مثابهی نیروی مستقلی به پروسهی کار مُنظم میگردد، کارگر را نسبت به نیروی روانی پروسه بیگانه میکنند، شرائط کار کارگر را تغییر شکل میدهند، در اثنا کار،استبدادی نابخردانه و خصمانه بر وی روا میدارند، زمان زندگی وی را مبدل به زمان کار میکنند و زن و بچهی او را زیر چرخ جگرنات سرمایه میاندازند...پس انباشت ثروت در یک قطب در عین حال متضمن انباشت فقر،جانکنی ،بندگی، نادانی، خشونت،و انحطاط اخلاقی در قطب دیگر است، یعنی در جانب آن طبقهای که محصول متعلق به خود را به صورت سرمایه تولید میکند.». سرمایه فارسی ج ١ ص ٥٨٣
کاهش ارزش نیرویکار و انحطاط زندگی اقتصادی و معنوی آدمی در این توضیح کاملاً آشکاراست. چند سطر پائینتر در همین صفحهی مورد بررسی ما (ص١٢٥ترجمه مرتضوی) مارکس در توضیح این تضاد میگوید:
ـ « هر چه کارگر ثروت بیشتری تولید میکند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر میشود، فقیرتر میگردد.هر چه کارگر کالای بیشتری میآفریند، خود به کالای ارزانتری تبدیل میشود.افزایش ارزش جهان اشیا نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسانها دارد.»
اما مترجم به دلیل نا آگاهی از پیوند این دو مقوله، مفهوم را تشخیص نداده و صورت نامربوط« ارزش قائل شدن و خوار کردن آدمی» را قبول کرده است.
چون غرض تنها نشان دادن غیر قابل اعتماد بودن ترجمهی این اثر برای ایجاد حساسیت لازم در ضرورت امر ویراستاری کلیه آثار دارای اهمیت تئوریک میباشد، بررسی محدود به همین سه صفحه از متن شد. اما خود پیداست که نارسائیها در کل ترجمه میتواند گسترده شده باشد؛ گرچه این ترجمه نمونهی پُراشتباهی محسوب نمیشود و مترجم محترم کار پُر زحمتی را انجام داده است.
چند صفحه از دو ترجمهی « صورتبندیهایاقتصادی پیشاسرمایهداری » ترجمه خ.پارسا ، و گروندریسه ترجمه تدین و پرهام با هم مقابله میشود. صص ٦١- ٦٢ از متن پارسا با صص ٥٠٤-٥٠٦ متن فارسی گروندریسه چاپ اول ١٣٦٣ انتخاب شدهاند. در این بررسی دو متن انگلیسی مارتین نیکلاس (ماخذ گروندریسه ) و (جک کوهن (ماخذ صورت بندیها) و متن آلمانی مورد استفاده قرار گرفتهاست.
پاراگراف :
The formula of capital, where living labour relates to the raw material as well as to the instrument and to the means of subsistence required during labour, as negatives, as not-property, includes, first of all, not-land-ownership, or, the negation of the situation in which the working individual relates to land and soil, to the earth, as his own, i.e. in which he works, produces, as proprietor of the land and soil. In the best case he relates not only as worker to the land and soil, but also as proprietor of the land and soil to himself as working subject. Ownership of land and soil potentially also includes ownership of the raw material, as well as of the primordial instrument, the earth itself, and of its spontaneous fruits
(نیکلاس)
The formula capital, in which living labor stands in the relation of non-property to raw material, instrument and the means of subsistence required during the period of production, implies in the first instance non-property in land i.e., The absence of a state in which the working individual regards the land, the soil, as his own and labor as its proprietor. In the most favorable case, he stands both in relation of landowner to himself in his capacity as a laboring subject. Potentially, the ownership of land includes both property in raw materials and in the original instrument of labor, the soil, as well as in its spontaneous fruits
(کوهن)
« قاعده [عام] سرمایه،که مبتنی بر این است که کار زنده با مواد خام،ابزار و وسائل امرار معاش مورد نیاز خود در خلال فعالیت تولیدی،به نحوی سلبی، یعنی به صورت غیر مالکانه ، برخورد کند ، قبل ازهر چیز مستلزم نفی مالکیت [تولید کنندگان مستقل] بر زمین است، یعنی مستلزم الغاء وضعیتیاست که در آن فرد زحمتکش با خاک و کشتگاه، با زمین، رابطهایشخصی دارد، یعنی به عنوان صاحب زمین و خاک در آن کار و تولید میکند. در بهترین حالت [حتیدیده میشود که] وی فقط زحمتکشیکه زمین در ید تصرف اوست نیست، بلکه زحمتکش مالکیست که خاک و زمین از آن اوست.مالکیت کشتگاه، مالکیت مواد خام و نیز مالکیت بر ابزار مقدماتی، یعنی زمین و ثمرات طبیعی و خود به خودی آن، را بالقوه در بردارد.» گروندریسه صص٥٠٤ و ٥٠٥ (پرهام تدین) تأکید از من است
از آغاز پاراگراف این نظر در شما شروع به شکلگیری میکند که در ترجمه فارسی«گروندریسه»، مترجمین دارای روحیهی عجیبی بودهاند که خود را به صورت توضیحات مکرری بر متن نشان میدهد و بیش از این که کمکی به درک خواننده در فهم مطالب بکند نمایانگر دریافت غلط خود مترجمین میباشد.مشکل فقط اشتباه ساده در برگردانیدن متن نیست، چون این نکات از لحاظ تشخیص زبانی سخت نیستند؛ بلکه در گرایش به توضیح مفاهیم دستنوشتههاست که هرگاه خوب فهمیده نشده باشند خود را به صورت اشتباهات سادهی زبانی نشان میدهند.این توضیحها در سراسر کتاب در میان قلابها []به متن افزوده شدهاند.و حتی گاهی دامنهی این نوع توضیح به خود متن نیز کشیده میشود. در همین پاراگراف چند توضیح داده شده است که من در ضمن بررسی ترجمه، آنها را نیز بررسی میکنم:
- پاراگراف از همان شروع خوب ترجمه نشده است و « کارزنده » به عنوان سلب کنندهی شرائط کار قلمداد میشود و ناچارا ًجملات نامفهوم بعدی اختراع میشوند. به جمله مراجعه کنید: قاعده عام سرمایه مبتنی بر کار زندهایست که خود با دارائی خود « به نحوی سلبی و غیر مالکانه برخورد میکند » یعنی خود، خود را خلع ید میکند.از اینجا پاراگراف دیگر از کنترل مترجمین خارج میشود و ارتباط عبارات بعدی با جملهی توضیحی بین دو ویرگول اولی و آخری قطع میشود. اگر بخواهیم جمله را بدون جمله توضیحی بخوانیم به صورت « قاعدهی عام سرمایه قبل از هر چیز مستلزم نفی مالکیت بر زمین است» در میآید کهاصل" بی معنیست .قاعدهی سرمایه که خود بزرگترین نوع مالکیت خصوصی بر زمین مبتنی بر رانت ارضی را به ارمغان میآورد که نمیتواند نافی مالکیت زمین بشود! پس توضیحی لازم میشود و غیره و غیره.داستان این توضیحهای فراوان از این قبیل بد فهمیها بر میخیزد. نه برایروشن کردن مطلب که برای جبران خرابکاریهای خویش .
پس مالکیت زمین چه کسیرا نفی کنیم؟ چارهی کار عبارت عام و من درآوردی «[ تولیدکنندگان مستقل]» است که مثل عذر بدتر از گناه میماند. ادامهی کار بدتر میشود؛ «... یعنی مستلزم الغاء وضعیتی است که در آن فرد زحمتکش با خاک و کشتگاه، با زمین، رابطهایشخصیدارد، یعنی به عنوان صاحب زمین و خاک در آن کار و تولید میکند.» (تأکید از من).خوب اولاً تولیدکنندگان مستقلی که تحت شرائط سرمایهداری مالکیتاشان لغو میشود فقط صاحبان زمین نیستند و بخش عمدهای از آنان تولیدکنندگان مستقل عمدتاً شهری هستند که زمین ندارند و در نظام صنفی ما قبل سرمایهداری به صورت افزارمندانی که صاحب ابزار تولید خوداند فعالیت میکنند.بنابراین توضیح فوق علامت یک بدفهمیست. با مرور هر دو متن انگلیسی متوجه میشویم کهاین مالکیت «کارزنده» بر زمین است که باید نفی شود؛ و «کار زنده » با « فرد زحمتکش » یک پدیدهی واحد هستند. یعنی این دوستان اگر میخواستند تو ضیحی بدهند باید در میان قلابها مینوشتند [کار زنده]. « رابطهیشخصی » با زمین چه صیغهایست که بلافاصله به « صاحب زمین » تبدیل میشود؟ حقیقت این است که چنین رابطهای اصلاً وجود ندارد؛ نه در متن آلمانی و نه در دو متن انگلیسی و نه حتی در ترجمهی پارسا که به سختی میتوان از لا به لای جملات تحت اللفظی آن چیزی دریافت کرد.نگاه کنید:
ماخذ انگلیسی مترجمین ایرانیگروندریسه :
the working individual relates to land and soil, to the earth, as his own
کوهن:
" the working individual regards the land, the soil, as his own"
وآلمانی:
wo das arbeitende individuum sich zum grund und Boden,der Erde,als seinem eignen verhältو ترجمه پارسا :
ـ « فرد کارکن زمین و خاک را مال خود میشمارد» غیر از این میگویند.
در واقع متن میخواهد بگوید کهاستقرار نظام سرمایهداری منوط به وجود شرایطی است که در آن کار زندهیعنیشخص کارکن دارای هیچ نوع مالکیتی بر مواد خام، ابزار کار و لوازم معیشتی که تا پایان پروسه تولید نیاز دارد و مخصوصاً مالکیت بر زمین، که مارکس کمی بعد توضیح میدهد که به معنای مالکیت بر هر سه مقولهی پیش گفته نیز خواهد بود، نداشته باشد.یعنی تنها مالکیتی که داشته باشد همانا مالکیت بر نیروی کارش باشد که برای تأمین لوازم معیشت و بقاء خویش ناچار به فروش آن باشد. و از این رو کالای اصلی مورد نیاز سرمایه عرضه شود و بازار ویژهی خرید و فروش نیروی کار به وجود آید. تا اینجای کار به صورت واضح توسط دو مترجم انگلیسی مطابق با متن آلمانی ترجمه شده و آقای پارسا به صورت:
ـ « فرمول سرمایه که در آن کار زنده در مناسبت ناملکی با مادهی خام،ابزار و وسیلهی معاشی که در اثناء تولید لازم است قرار دارد، در وهلهی اول متضمن ناملکی بر زمین است.یعنی فقدان حالتی که در آن فرد کارکن زمین و خاک را مال خود میشمارد و به عنوان مالک آن کار میکند» بر گردانیده است که ضمن این که درست است ولی باید از لحاظ نحوهی بیان روانتر ادا شود.
ادامه پاراگراف ما را بکلی از مترجمین ایرانی گروندریسه نومید میکند؛ عبارت آلمانی :
Es verhalt sich im besten Fall nicht nur als Arbeiter zum Grund und Buden,sondern als Eigentumer des Grund und Bodens zu sich selbst als arbeitendem Subjekt
و ترجمه نیکلاس:
In the best case he relates not only as worker to the land and soil, but also as proprietor of the land and soil to himself as working subject
و کوهن:
In the most favorable case, he stands both in relation of landowner to himself in his capacity as a laboring subject
در گروندریسه فارسی این گونه ترجمه شده است:
ـ "در بهترین حالت [حتیدیده میشود که] وی فقط زحمتکشیکه زمین در ید تصرف اوست نیست،بلکه زحمتکش مالکیست که خاک و زمین از آن اوست.مالکیت کشتگاه، مالکیت مواد خام و نیز مالکیت بر ابزار مقدماتی، یعنی زمین و ثمرات طبیعی و خود به خودی آن، را بالقوه در بر دارد."
فقط به جمله اول نگاه کنید؛ اگر سر در نیآوردید ناراحت نشوید، اشکال از گیرنده نیست. « تصرف » و« آن» یعنی تعلق، در مقابل هم قرار گرفتهاند، ولی من اولاًًً نمیدانم این جمله از کجا نازل شده است و بعد که از پیدا کردن آدرس نومید شدم متوجه شدم این هم یک نوع «توضیح» است که با اتکاء به گنجینه ناقص اطلاعات مترجمین این بار به خود متن حقنه شده است. باز هم پارسا به همان سیاق ولی درست ترجمه کردهاست:
ـ « دربهترین حالت،او هم در مناسبت با زمین به عنوان کارگر و هم در مناسبت زمیندار با خودش در مقام یک عامل کارکن قرار دارد.»؛ یعنی بهاصطلاح مالک کارکن «آقای خودش» است. کوهن با استفاده از کلمهی both به جملهی قبل ارجاع میدهد که دو حالت مالک بودن و کارکن بودن را اشاره میکند.
در همین جا توضیح ناب [حتی دیده میشود که] را داریم که بلافاصله بعد از بحث بر روی جمله بعدی برای توجهای ویژه به آن باز میگردم. جملهی بعدی مارکس به خوبی توضیح میدهد که هدف متن از آغاز پاراگراف نفی هر گونه مالکیت کار منفرد بر ابزار تولید و به طریق اولی مالکیت بر زمین به عنوان مجتمعی از سه نوع مالکیت خُردتر بوده است و اگر گرداب ترجمهی خط به خط آقایان پ ت چنین حائل نمیبود بسیار زودتر بهاینجا میرسیدیم؛ حتی اگر راهنمای تا اینجای ما، آقای پارسا، گاهیشوکهائی چون « زمین بالقوه » را به ما وارد کند.
«دارندگی زمین ِبالقوه هم شامل مالکیت مواد خام و ابزار اصلیکار،خاک، و هم مالکیت ثمره های خود به خودی آن است .»
اما حکایت عبارت توضیحی «[حتیدیده میشود که]». مترجمین ایرانی گروندریسه« بهترین حالت»، یاmost favorable case وbest case و besten Fall را که بر اساس متن اصلی و سایر ترجمهها مالکیت فرد بر زمین زراعی متکی بر کار فردی خود اوست و از همان آغاز او را دارای یک مالکیت کامل که شامل مواد خام (بذر، خاک و..)، ابزار اولیه کار(چوب ، سنگ و...) و وسائل گذران معیشت خود (میوهها و محصولات خودرو) میکند، یک حالت استثنائی میدانند. این توضیح ناب ما را در بهت فرو میبرد کهاین بهترین یا مناسبترین حالت مگر همان حالتی نیست که مارکس در همین عبارت قبل توضیح میداد کهاجرای قاعده عام سرمایه قبل از هر چیز منوط به نفی آن است ؟
یا به قول گروندریسهی فارسی:«مستلزم الغاء وضعیتی است که در آن فرد زحمتکش با خاک و کشتگاه، با زمین، رابطهای شخصی دارد، یعنی به عنوان صاحب زمین و خاک در آن کار و تولید میکند.» به جملهی گروندریسهی فارسی یک بار دیگر نگاه کنید؛ آیا کوششهای من در آوردیدر مورد مقولهی من در آوردی «تصرف» میتواند به آن ها کمکی بکند؟ شاید اگر مارکس در همین سطر قبل از «تصاحب» سخن نگفته بود امیدی برای آنها وجود داشت. صد هزار حالت مالکیتی وجود ندارد؛ این حالت نه به عنوان یک استثنا که به عنوان یک حالت عمومی از آغاز مطرح میشود و تا پایان پاراگراف از بعضی جنبهها تفسیر میشود و در نهایت به عنوان حالت تاریخیشماره ١ نامیده میشود، که توسط روابط سرمایهداری نفی میشود.این حالت از این جهت « بهترین حالت» است که نسبت به سایر اشکال مالکیت کار زنده، یعنی مالکیت جداگانه فقط بر ابزار یعنی حالت تاریخیشماره ٢ و مالکیت بر مایحتاج معیشت (حالت ٣) کاملتر ، و برای فرد کارکن مناسبتر است. چون مالکیت بر زمین همهی انواع مالکیتهای مبتنی بر کار فردیرا نیز،با اجازهی آقای پارسا، به طور بالقوه در بر دارد. داستان دردناک خلع ید اجباری همین نوع مالکیت در خلال قرون ١٥ و ١٦ میلادی در اروپاست که مارکس در جلد یک سرمایه، فصل «انباشت بدوی» به صورت مشروح بازگو میکند. وی در همانجا در توضیح گرایش تاریخی انباشت بدوی می نویسد:
ـ « پس انباشت بدوی سرمایه یعنی پیدایش تاریخی آن، به چه میانجامد؟ تا آنجا کهاین انباشت از تبدیل مستقیم بردگان و سرفها به کارگران مزدور ناشی نمیشود و لذا صرفا ًتغییر شکل نیست، انباشت بدوی سرمایه جزخلع ید تولیدکنندگان مستقیم یعنی انحلال مالکیت خصوصیی مبتنی بر کار شخصی [ دهقان کارکن مالک زمین و پیشه ور مالک دست افزار]،معنای دیگری ندارد.».(عبارت در قلاب از من است).
خوب است مترجمین ایرانی گروندریسه مجدداً نگاهی بهاین فصل که به عقیدهی بعضی متفکرین اگر به جای فصل آغازین «سرمایه» قرار داشت بهتر بود،بیاندازند- البته به نظر من این عقیدهی آسانگرا فراموش میکند که کل روش تئوریک - تاریخی مارکس در «سرمایه» شروع از مقولههای مجردی چون ارزش را توجیه میکند. روش تئوریک تاریخی همان روش تاریخی نیست. به همین دلیل هم مارکس خواننده را به شکیبائی و استفاده از قوهی تجرید برای فصل آغازین « سرمایه» دعوت میکند.
در همین پاراگراف ترجمهی نیکلاس با کوهن یک تفاوت خیلی مهم دارد که من زیر آنها را خط کشیدهام؛ به تبع آنها این تفاوت درترجمهی دو مترجم ایرانی نیز منعکس شدهاست؛ توجه کنید:
ـ نیکلاس:
This historic situation is thus first of all negated as a full property relation, in the workers relation to the conditions of labour as capital. This is historic state No. I, which is negated in this relation or presupposed as historically dissolved
ـ کوهن:
It is this historic situation which is in the first instance negated by the more complete property-relationship involved in the relation of the worker to the conditions of labor as capital. This is historic situation No. I, which is negated in the new relationship, or assumed to have been dissolved by history.
فعلاً کاری به کیفیت ترجمههای فارسی ندارم اما هر دو مترجم ایرانی به تبع متن انگلیسی خود عمل کردهاند و به هرحال یکیاز آنها در این خطا سهیم است.
ترجمهی پرهام - تدین میگوید:
« پس همین وضعیت تاریخی است که قبل از هر چیز، به عنوان یک رابطهی کامل مالکیت، در مناسبات کارگر با شرائط کاریاش در [نظام] سرمایه نفی میشود.این وضعیت تاریخیکه در مناسبات سرمایهداری نفی میشود یا به عنوان وضعیتی تاریخا ًمنتفی ملغی تلقی میگردد، وضعیت شماره (١) است»
ترجمه پارسا میگوید:« چنین موقعیت تاریخی است که در وهلهی اول به وسیلهی مناسبت مالکیت کاملتر، که در مناسبت کارگر با شرائط کار به عنوان سرمایه وجود دارد، نفی میشود یا فرض میشود که بوسیلهی تاریخ منحل شدهاست .»
مساله بر سر عبارت زیر ازمتن آلمانیست:
Dieser historische Zustand also dabord negiert als das vollere Eigentumsverhalten in dem Verhältnis des Arbeiters zu den Arbeitsbedingungen als Kapital.Dies ist historischer Zustand No.I der in diesem Verhältnis negiert oder als historisch aüfgelost vorausgesetzt ist
خوب انکار نمیکنم که امکان اشتباه وجود دارد؛ چرا که در یک نگاه کلی مارکس میتوانست هر دوی این عبارتها را گفته باشد. مالکیت کامل خرده مالکی (که از لحاظ تملک فرد بر زمین ، ابزار کار،مواد خام و مایحتاج زندگی نسبت به دیگر اشکال مالکیتی که بدنبال نوشته میآید و هر یک فقط جزئی از این تملک را شامل میشود کامل است) توسط روابط سرمایهداری نفیشود؛ یا نوع مالکیت پیشرفتهتر سرمایهداری مالکیت قدیمیتر را نفیکند. به نظر من ترجمهی کوهن صحیح است .چون با شیوهی بیان دیالکتیکی مارکس منطبق است، یعنی نفی کننده، کاملتر است. در پرس و جو از یک استاد آلمانی زبان و فلسفه، وی عبارت کوهن را با متن آلمانی یکی دانست.
در ترجمهی پارسا عبارت زیر حذف شدهاست:
This is historic situation No.I, which is negated in the new relationship...
خوانندهی پارسا وقتی که مارکس در ادامه مطالب خود به وضعیت شماره ١ اشاره میکند هاج و واج میماند که او از کدام وضعیت سخن میگوید.
ادامه میدهیم : تـدین - پرهام
ـ «ولی ضمنا ًیک شکل دیگر هم داریم، شکلی که در آن مالکیت بر ابزار به فرد زحمتکش تعلق دارد، یعنی وی ابزار را از آن خود میداند و به عنوان مالک ابزار کار میکند(که این خود مستلزم آن است کهابزار به حساب کار فردی وی گذاشته شوند، یعنی مستلزم توسعۀ نیرویکار در یک حد خاص و محدود است)؛ خلاصه مقولۀ زحمتکش مالک یا مالک زحمتکش را هم کنار یا خارج از مقولۀ مالکیت ارضی داریم که نوعی کار پیشهمانند یا توسعۀ نوع شهری کار است که مثل مورد اول زائده و تابع مالکیت ارضی نیست...»
نیکلاس:
Secondly, however, where there is ownership of the instrument on the part of the worker, i.e. the worker relates to the instrument as his own, where the worker works as owner of the instrument (which at the same time, presupposes the subsumption of the instrument under his individual work, i.e. a particular, limited developmental stage of the productive force of labour), where this form of the worker as owner or of the working owner is already posited as an independent form beside and apart from landed property -- the artisan-like and urban development of labour -- not, as in the first case, as accidental to landed property and subsumed under it
کوهن:
A second historical step is implied in property in the instrument i.e., in the relation of the laborer to the instruments as to his own, in which he labors as the owner of the instrument (which assumes that the instrument is subsumed in his individual labor, i.e., which assumes a special and limited phase of development of the productive force of labor). We are considering a situation in which the laborer not only owns the instrument, but in which this form of the laborer as proprietor or of the laboring proprietor is already distinct and separate from landed property, and not, as in the first case, an accident of landed property and subsumed under it: in other words, the artisan and urban development of labor
پارسا:
«مالکیت بر ابزار متضمن یک گام تاریخی دوم است یعنی در مناسبت کارگر با ابزار به عنوان مال خودش، که در آن[مناسبت] او به عنوان دارنده ابزار کار میکند (که متصور این است کهابزار تابع کار اوست، یعنی متصورِ یک مرحلهی خاص و محدود تکامل نیروهای کار مولد است ).ما موقعیتیرا در نظر میگیریم که در آن کارگر نه تنها دارندهی ابزار است بل که در این موقعیت این شکل کارگر به عنوان مالک یا مالک کارکن مشخص و از مالکیت زمین مجزا شدهاست، و مثل مورد اول یک عَرَض مالکیت زمین و تابع آن نیست:به عبارت دیگر صنعتکار و تکامل شهری کار.»
این به خدا دیگر فارسی میانه است که پارسا به کار برده است.
خوب مترجمین گروندریسه هم که گویا قصه میگویند:«ولی ضمناً یک شکل دیگر هم داریم»...و «خلاصه مقولۀ زحمتکش مالک و را هم...داریم...».ایشان در عین حال اینجا اصلاً لازم نمیبینند که در مورد بسیار مهم رابطهی کارگر با ابزارش در این حالت خاص که در پرانتز آمده است «توضیح» بدهند؛ در حالیکه عبارت میان پرانتز که به وسیلهی آنها و همچنین پارسا ترجمه شده است کاملاً نامفهوم است و حکایت از این دارد که مترجمین اصلاً این رابطه را نمیشناختهاند.گوش میکنیم به ت - پ :
ـ «(که این خود مستلزم آن است که ابزار به حساب کار فردی وی گذاشته شوند،یعنی مستلزم توسعۀ نیروی کار در یک حد خاص و محدود است)». خوب چه کسی باید این مهم را انجام بدهد و ابزار را به حساب کار وی بگذارد؟ به نظرتان با این کلمات بی معنی چیزیروشن شده است؟ مترجم وقتی چیزیرا نمیداند باید در بارهاش بخواند و تحقیق کند.کلماتی که اینجا در کنار هم قرار گرفتهاند صرفا ًچند کلمهی مجزا نیستند که به این صورت نامسئولانه با چند کلمهی فارسی تبادل شوند؛ مخصوصا ً در مورد کسانی که این قدر حساس بودهاند که یادشان نرود « ابزار» یک کلمهی جمع است [١]*.
یا به صورتی که پارسا عمل کرده است:
ـ «(که متصور این است کهابزار تابع کار اوست، یعنی متصورِ یک مرحلهی خاص و محدود تکامل نیروهای کار مولد است)» آیا هر ابزاری تابع نیست؟ تکامل نیروهای کار مولد یعنی چه؟ کوهن که میگوید تکامل نیروی مولد کار؛ شما چرا میگوئید نیروهایکارِمولد؟ آیا از نظر شما این دو عبارت فرقی نمیکنند؟چرا نیکلاس وکوهن هردونوشتهاند:
" the productive force of labour" برابر با Produktivkraft der Arbeit متن آلمانی.
آقایان دیگر هم که در ادامه عبارت توی پرانتز اصلا ًهزار و یکشب میبافند:
«توسعۀ نیرویکار در یک حد خاص و محدود»؟!.پس قدرت توضیحی این فرافرزانگان کجا رفته است که مدام مارکس را توضیح میدادند؟ حقیقت این است کهاین حالت تاریخی مالکیت مرحلهی خاصی از رابطهی کارگر یا کار زنده با شرایط کارش است که خود مبنای فنی کار پیشهوری در نظام صنفی قرون وسطا و حتی مرحلهی اولیه مانوفاکتور بوده است. این رابطه برای کسانی که بخواهند توسعهی تکنولوژیرا به لحاظ تاریخی بررسی کنند یک نقطه عطف بسیار جالب و مهم است. در این مرحله مهارت و تفکر تولیدی کارگر به ک نقطه اوج معینی میرسد. این پیشرفت در نیروی خلاقهی انسان، روند انجام کار را به فراشدی ماهرانه و هنرمندانه ارتقا میدهد و ابزار کار در این حالت تنها در جهت تکمیل مهارت دستِافزارمند و در واقع چون تکامل ِدست او، و در جریان کار جزء لاینفک پیکرهی او محسوب میشود.
(چند صفحه بعد مارکس این توضیح را دادهاست:
In short, the instrument of labor is still so intimately merged with living labor, appearing as the domain of living labor, that is does not truly circulate
(کوهن)
کوهن از امتزاج خیلی عمیق
"In short, the instrument itself is still so intertwined with living labour, whose domain it appears, that it does not truly circulate"
(نیکلاس)
و نیکلاس حتیاز در هم بافته شدن ابزار و کار زنده میگویند.
ولی مترجمان گرامی ما کاری به این کارها ندارند؛ و همه چیز در همان جملهی جداگانهای که جلوی رویاشان است خلاصه میشود؛ وگرنه از همین کتاب هم میتوانستند مطلب را یاد بگیرند. امتزاج عمیق ابزار با کارِ زنده (کوهن ) و بافته شدن آنها به یکدیگر (نیکلاس ) در این جمله اوج یگانگی ابزار با افزارمند نظام صنفیرا نشان میدهد و از همین روست کهابزار جزو حیطهی استیلای کار او محسوب میشود، تازه همین جمله هم به موقع خودش توسط مترجمان ایرانی گروندریسه برعکس ترجمه شده است :
ـ « خلاصه ابزار کار با کار زنده، یعنی قلمرو فعالیت خود [ عجب !قلمرو فعالیت ابزار؟!] چنان آمیخته است که امکان گردش حقیقی آن وجود ندارد» ص٥١٤ چاپ اول١٣٦٣. خواننده توجه دارد که منظور نویسنده اصلی برعکس این مترجمین است.یعنی قلمرو فعالیت کار زنده نهابزار )
اما این رابطهی تولیدی که به سبب راندمان کم و مبنای محدود فنیاش ازنقطه نظر اتکاء محض به مهارت کارگر، خود مانعی در راه تکامل نیروهای مولده است، در یک فراشد تاریخی طولانی در مقابل سیستم همکاری پیشرفتهی مانوفاکتوری و سپس ماشینیسم و صنعت بزرگ در هم میشکند، و مهارت افزارمند نظام صنفی به ماشین منتقل میشود، که در ابتدا همان ابزارهای وی را با سرعت و کمیت بسیار بالاتر به کار میاندازد و بعد آنها را کم کم در ابعادی غولآسا تکامل میدهد. در این اثنا قوای ذهنی کارگر رفته رفته تحلیل میرود و خود چون جزئی از ماشین و شرائط کار قلمداد میشود، و کل نیروی ذهنی مورد نیاز فراشد تولید به قلمرو اختیار سرمایهدار منتقل میشود. میشود تصور کرد که در یک سیستم پیشرفتهتر اجتماعی این رابطه مجدداً در وضعیتی تکامل یافتهتر بازتولید شود؛ این بار نه به عنوان کار تولیدی پیشهوری که به عنوان کار هنرمندانهی اعضاء آزاد و مرفه جامعه که تا اندازهی زیادی از شر و شور تأمین معاش فارغ شدهاند. شاید همین رابطهی فعلی هنرمندان با ابزار کارشان پیشتاز همگانی شدن این تصور باشد. بگذریم؛ من ترجمهای پیشنهادی برای این عبارات ارائه میکنم و بعد ادامهی این بحث را در برخورد به یک عبارت دیگر پی میگیریم.
● ترجمهی پیشنهادی:
- «وضعیت تاریخی دوم حاکی از مالکیت بر ابزار است؛ یعنی حاکی از رابطهی کارگر با ابزارِ کاری که متعلق به خود اوست؛ که در آن وی به عنوان صاحب ابزار کار میکند( ابزار در این حالت جزء جدا نشدنی کار فردی او و این خود مرحلهای خاص و محدود از تکامل نیروی بارآوری کار محسوب میشود.).ما وضعیتیرا مَد نظر داریم که نه تنها کارگر مالک ابزار کارش است بکه چنین کارگر ِمالکی یا مالک کارکنی قبلا ًاز مالکیت ارضی مجزا و منفک شده است؛ نه چون حالت اول زائدهی مالکیت ارضی و مشمول سلسله مراتب آن. در واقع یعنی تکامل پیشهورانه و شهری کار.»
در پاراگراف بعدی عبارت :
« بدیهی است در جائی که دارندگی ابزار مناسبت با شرائط کار به عنوان مالکیت است، در کارِ عملی، ابزار فقط به صورت یک وسیلهی کار فرد ظاهر میشود؛ و هنر واقعا ًمالک ِابزار شدن، آن را به عنوان یک وسیلهی کار به کار بردن، به صورت یک مهارت خاص کارگر- کهاو را دارندهی ابزار کارش میکند- جلوه میکند.»
از پارسا برای عبارت زیر از کوهن:
"It is clear that where ownership of the instrument is the relationship to the conditions of labor as property, in actual labor the instrument appears merely as a means of individual labor, and the art of really appropriating the instrument, to employ it as a means of labor, appears as a special skill of the laborer, which makes him the owner of his tools
و عبارت:
ـ «روشن است که هر جا مالکیت بر ابزار تولید چنان است که زحمتکش با شرائط کار تولیدی خویش به عنوان مالک برخورد میکند ابزار در خلال کار فقط در حکم یک وسیلهی کارفردیست:تسلط شخصی واقعی بر ابزار و به کار بردن آن به عنوان ابزار کار هنریست که گوئی فقط ازشخص زحمتکشیکه میتواند دارندۀ چنین ابزاری باشد ساختهاست». از پرهام و تدین.برای عبارات انگلیسی نیکلاس:
"It is clear that wherever ownership of the instrument is the relation to the conditions of production as property, there, in the real labour process, the instrument appears only as a means of individual labour; the art of really appropriating the instrument, of handling it as an instrument of labour appears as the worker٣٩;s particular skill, which posits him as the owner of the instrument
بر اساس متن آلمانی زیر است :
"Es ist klar, da۹۴۶; wo das Eigentum am Instrument das Verhalten zu den Produktoinsbedingungen der Arbeit als Eigentum ist , in der wirklichen Arbeit das Instrument nur als Mittel der individuellen Arbeit erscheint; die Kunst sich das Instrument wirklich anzueignen, es als Arbeits-mittel zu handhaben, al seine besondre Fertigkeit des Arbeiters erscheint, die ihn als Eigentümer des Instruments setzt
(تأکید از من است).
خوب خط برخورد ما کماکان همان است که بود؛ پارسای نازنین بغرنج پرداز [ در زمان ترجمه کردن این متن البته ] سعی خود را کرده است اما متأسفانه از ترجمهی «صورت بندیها..» چیزی عاید خواننده نمیشود و شایسته است که دوباره این اتفاق بیفتد؛ و خود ایشان ، البته به کمک چند مطلع دیگر و حتماً کسانی که قادر باشند همراه با انکشاف متن از لحاظ مفهومی فارسیرسا و شایستهی این متن مهم را نیز به کار گیرند، این زحمت را تکمیل کنند.« هنر واقعاً مالک ابزار شدن» انصاف بدهید که بی معنیست. چه چیزی به صورت مهارت خاص کارگر جلوه میکند؟ هنر واقعاً مالک ابزار شدن و آن را به عنوان یک وسیلهی کار به کار بردن! آیا این عبارتها با خودشان معنائیرا حمل میکنند؟
و در مورد مترجمین گروندریسه فارسی نیز همان؛ آنها راه خود را میروند و کاری به متن ندارند و در جاهائی که توضیح لازم است توضیح نمیدهند و در جائیکه متن واضح است با توضیح خود ذهن خواننده را مشوب میسازند. گناه این برادران دو چندان است. « هر جا مالکیت بر ابزار تولید چنان است که زحمتکش با شرائط کار تولیدی خویش به عنوان مالک برخورد میکند» یعنی چه؟ این چه جور حالتیست؟ این بار زحمتکش به «عنوان مالک برخورد » میکند؛ قبلاً، در آغاز، به عنوان« نامالک برخورد » میکرد.
این زحمتکش ما خودش میبرد و خودش میدوزد؛ هیچ جریان عینیدر اینجا دخالت ندارد؛ ماتریالیسم مارکس آلت دست این زحمتکش آقایان پرهام و تدین شده است .ایشان متوجه نیستند که مارکس خود ابزار را شرائط کار میگوید و مالکیت بر آن را مالکیت بر شرائط کار؛ مثل وقتیکه در حالت اول مالکیت بر زمین مالکیت بر شرائط کار بود.و در ادامه میگویند:« ابزار در خلال کار فقط در حکم یک وسیلهی کار فردیست» ؛ و « تسلط شخصی واقعی بر ابزار و به کار بردن آن به عنوان ابزار » ، این شاهکارها را میبینید؟ آیا ابزار جز وسیله کار چیز دیگری میتواند باشد؟ یا شاید هم اینجا بر فردی بودن ابزار است که تأکید میشود؟ ولی مگر آیا اینجا سخن بر سر وسیلهی کار جمعی بوده است ؟ به کار بردن ابزار به عنوان ابزار را چه میگوئید؟ از کرامات شیخ ما این است، شیره را خورد گفت شیرین است. البته تا اندازهای نیکلاس در این برداشت غلط این دوستان مقصر است. تازه هنر استفادهی ابزار به عنوان ابزار هم فقط «گوئی» از عهدهی آن زحمتکش معروف بر میآید، وگرنه واقعاً بر نمیآید .چه خوب شد این بار این آقای زحمتکش کوتاه آمد. راستی چگونه به مخیلهی مترجمین محترم خطور کردهاست کهاین جملهها میتوانند از مغز کسی تراوش شده باشند که در نظرخواهی BBC به عنوان بزرگترین انسان هزارهی دوم انتخاب میشود و انشتین با فاصلهای بعید به عنوان نفر دوم بعد از او قرار میگیرد؟
البته پارسا نیز جمله « ابزار فقط به صورت یک وسیلهی کار فرد ظاهر میشود» را درقبال عبارت :
- as a means of کوهن آورده است کهاین همانی بی معنائیست.
● ترجمه پیشنهادی :
« بدیهیست در جائی که تملک شرائط کار به شکل تملک ابزار است، در جریان عملی کار، ابزار صرفاً به عنوان یکیاز فوت و فنهای کار فردی به نظر میرسد، و هنر استفادهی بجا و به کارگیری آن به عنوان قلق کار، چون مهارت ویژهای بروز میکند که او را به عنوان مالک ابزارهایش تثبیت میکند »
با توجه به بحثی که در مورد رابطهی در هم تنیدهی کارگر افزارمند با ابزارش شد، ترجمه پیشنهادی، برداشت درست از متن است، به خصوص که در متن آلمانی از کلمات کاملاً جداگانهای برای ابزارInstrument ) ( و شیوه و روش کار (Mittel) ) و (( Arbeits-mittel استفاده شده است. که من «فوت و فن» و « قلق» تعبیر کردهام.
در اینجا با آقای پارسا خداحافظی میکنیم و راه خود را با مترجمین گروندریسه فارسی پی میگیریم. اما به شیوهای جدید.
چون دیده بودم جاهائی ایشان علیه مترجمین انگلیسی و فرانسوی به نفع خودشان موضع گرفتهاند اول گفتم سری به بعضی از این موارد بزنم که دیگر حتما ًنقاط قوت ترجمهی آنان باید باشد. اما در هر سه مورد این آقایان ما را در مقابل این همکاران خارجیاشان شرمنده کردند. ببینیم:
ص٢٥و٢٦ گروندریسه فارسی:
ـ در پانوشت ص٢٦ شماره ٢٨ دوستان ما توضیح میدهند که: « ترجمه انگلیسی عبارات اخیر، یعنی عباراتی که با " این روش از لحاظ تاریخی " شروع و به جملۀ " بدیهیاست کهاین روش از نظر علمیروش درستی است " ختم میشود، ترجمۀ آشفتهای است که در آن از دو روش [ روش پیشین و روش اخیر] بحث میشود.ترجمه بر اساس روایت فرانسوی با توجه به متن آلمانی صورت گرفت».
خوب ببینیم مشکل چیست:
ـ موضوع موردِ بحث روش اقتصاد سیاسیست، که شرح آن را از صص٢٥ و ٢٦ ترجمهی فارسی گروندریسه ذکر میکنیم:
« هنگام بررسیکشوری معین.از نظر سیاسی- اقتصادی، نخست از جمعیت آن، از توزیع این جمعیت به طبقات، یا در شهر، روستا، سواحل و جزائر، و از شاخههای متفاوت تولید،.صادرات و واردات، تولید و مصرف سالیانه ، قیمت کالاها و غیره آغاز میکنیم.
یک چنین روشی که بنای کار را بر امور واقعی و مشخص میگذارد ظاهراً درست به نظر میرسد. از همین رو در اقتصاد هم باید از جمعیت که پایه و موضوع تمامی عمل اجتماعی تولید است آغاز کرد. اما با تعمق بیشتر نادرستی این نظر آشکار میشود. جمعیت اگر مثلاً طبقات متشکلۀ آن نادیده گرفته شوند انتزاعی بیش نیست، همین طور طبقات هم عبارتی میان تهی خواهد بود اگر با عناصریکهاین طبقات متکی به آنها هستند آشنا نباشیم.کار مزدبگیری، سرمایه و غیره [ از جمله این عناصرند].اینها هم به نوبۀ خود مسبوق به مبادله، تقسیم کار، قیمتها، و غیرهاند.مثلاً سرمایه بدون کارمزدی، بدون ارزش، پول، قیمت، و غیره هیچ نیست. با این حساب اگر بنا بود با مفهوم کلی جمعیت شروع کنیم ناگزیر به دریافتی آشفته میرسیدیم.» خواننده توجه داشته باشد کهاین روش غلط، روش اول است که از یک کل مشخص و عینی چون جمعیت کار خود را آغاز میکند.« در حالی که میتوان با تحلیلی گام به گام به مفاهیم بیش از پیش بسیطتر رسید.
یعنی از واقعیت ملموس و مشخص اندک اندک به مجردات لطیف و سرانجام به بسیطترین مفاهیم و مقولات دست یافت. اینجا حرکتی معکوس لازم است.یعنی باید از مفاهیم مجرد شروع کرد و بار دیگر به عناصر واقعی مشخص، مثلاً به جمعیت رسید. با این روش به خلاف روش اول، به جای دریافتی آشفته از یک امر کلی، به مجموعهای سرشار از تعیینات و روابط پیچیده خواهیم رسید».
پس روش صحیح روشی است که برعکس روش اول بنای کار را بر عناصر واقعی مشخص، مثلاً جمعیت نگذارد و از واقعیت ملموس و مشخص بیشتر و بیشتر دور شود و به سمت تجریدات انتزاعیتر حرکت کرده تا بسیطترین مفاهیم یا عمومیترین مشترکات را کشف کند. آنگاه باز به واقعیت ملموس و مشخص مثل جمعیت بازگردد. در پرتو این بسیطترین مفاهیم است که قانونمندیهای حاکم بر واقعیت های ملموس خود را آشکار میسازند و در واقع رمزگشائی میشوند. این روش صحیح روش دوم است دوستان مترجم ما از اینجا راه خود را از متن انگلیسی و آلمانی و حتی از راهی که خودشان تا حالا آمدهاند، جدا میکنند: آنها بلافاصله در ادامه میگویند:
ـ « این روش از لحاظ تاریخی، روش علم اقتصاد در آغاز این علم بود»، یعنی روش دوم؛ یعنی روش صحیح. ولی متن انگلیسی و آلمانی میگویند: « روش اول از نظر تاریخی روشیست که علم اقتصاد از آغاز پیدایش خود دنبال کرد» یعنی روش غلط . دوستان ما The former path انگلیسی و Der erste Weg آلمانی، یعنی «روش اول» را با اجازهی خودشان به « این روش » ترجمه میکنند.دیدید؟ گرایش توضیحی این برادران مدام کار دست آنان میدهد. آنها نمیدانند که مارکس اصولاً منتقد علم اقتصاد است، و این که اگر روش آن از آغاز روش صحیح دوم بود مارکس اصولاً چرا باید در مورد روش اشتباه اقتصاد سیاسی صحبت میکرد، و در نهایت پس روش غلط مال چه کسانی بوده است؟ گوش کنید به ادامهی اشتباه:« اقتصاددانان سدۀ ١٧ همواره با کل زنده، با جمعیت، ملت، دولت، دولتها و غیره آغاز میکنند[ خواننده میداند که این روش اول است] و همیشه هم به کشف معدودی [ یعنیکمی ] از مناسبات عام، مجرد و تعیین کننده نظیر تقسیم کار، پول، ارزش و غیره میرسند و همین کهاین مقولات کم و بیش پرورده و منتزع شد،.شروع میکنند به ساختن دستگاههایاقتصادی که از مفاهیم بسیط نظیر کار، تقسیم کار، نیاز، و ارزش مبادلهای شروع و به دولت،و مبادله بین ملتها و بازار جهانی ختم میشود.[ خواننده محترم شوکه نشود] بدیهی است این روش از نظر علمی روش درستی است.» کدام روش ؟ روش اول ! (عبارات میان قلاب و تأکید از من)
متن آلمانی و انگلیسی در اینجا، یعنی پس از توضیح روش غلط اقتصادیون قرن ١٧ میگویند« آشکار است که روش دوم روش علمیاست»:
Das letztre ist offenbar die wissenschaftlich richtige Methode
The latter is obviously the scientifically correct method.
پس دوستان ما به رغم آقایان مارکس و نیکلاس روش غلط را انتخاب میکنند؛ من متن فرانسویرا در اختیار ندارم ولی مطمئنم که مسیو روژه دانژویل هم مارکس را ترجمه کرده است نهآقایان مترجمین ایرانیرا. دوستان ما دقیقاً بر عکس نتیجهگیری میکنند، حتی بر اساس صغرا کبراهای دریافتی خود[که خیلی هم دقیق نیستند].و بی جهت بین مترجم انگلیسی و فرانسوی نوسان میکنند. در دو پانوشت دیگری که باز هم رَندوم انتخاب شدهاند خواهیم دید که در آن موارد « برعکس » این مورد از دست مترجم فرانسوی به مترجم انگلیسی پناه میآورند .
ترجمهی پبشنهادی:ـ ( من عباراتیرا که در ترجمهی فارسی گروندریسه نامفهوم و غلط ترجمه شدهاند برای مقایسهی شما پر رنگ میکنم)
« وقتی کشور معینیرا از نظر سیاسی اقتصادی بررسی میکنیم، ازجمعیت آن، توزیع این جمعیت میان طبقات، از شهر، حومه، دریا، شاخههای مختلف تولید،صادرات و واردات ، تولید و مصرف سالانه، قیمت کالاها و غیره آغاز میکنیم.
به نظر میرسد شروع کردن با پدیده های واقعی و مشخص، با پیش شرط واقعی و از این رو در علم اقتصاد با فیالمثل جمعیت که مبنا و موضوع فعالیت تولیدی کل جامعهاست صحیح باشد. اما در بررسیدقیقتر نادرستی این تصور ثابت میشود. جمعیت اگر مثلاً طبقات تشکیل دهندهی آن نادیده گرفته شوند انتزاعی بیش نیست، همین طبقات هم عبارتی میان تهی خواهد بود اگر من با عناصری چون کارمزدی، سرمایه و غیره که این طبقات متکی به آنها هستند آشنا نباشم اینها هم به نوبهی خود شامل مبادله، تقسیم کار، قیمتها، و غیرهاند.مثل اً سرمایه بدون کارمزدی، بدون ارزش، پول، قیمت، و غیره هیچ نیست.
پس اگر قرار بود با جمعیت شروع کنم پنداشتی مغشوش از کل بود؛ و من آن گاه با شیوهی تفکیکِ پیوسته تحلیلاً بیشتر و بیشتر به سمت تجریدات انتزاعیتر میرفتم تا سرانجام به بسیطترین تعیینات نائل شوم. از آنجا سفر باید در جهت عکس ادامهیابد تا سرانجام دوباره به جمعیت برسم، اما این بار نه به عنوان پنداشتی مغشوش از کل، که چون مجموعهای غنیاز تعیینات و پیوندهای فراوان. روش اول از لحاظ تاریخی، روش علم اقتصاد در آغاز این علم بود مثلاً اقتصاددانان قرن هفدهم، همیشه با کل زنده، با جمعیت، ملت، دولت دولتهای مختلف، و غیره شروع میکردند؛ اما همیشه با کشف تعداد کمی رابطهی کلی ِقطعی و مجرد چون تقسیم کار، پول، ارزش، و غیره. از راه تحلیل خاتمه میدادند. به مجرد این که اجزاء منفرد تا اندازهای محکم و تئوریزه شد، سیستم های اقتصادیای به وجود آمد که از اجزاء بسیطی چون کار، تقسیم کار،نیاز، ارزش مبادله تا سطح دولت، مبادلهی میان ملتها و بازار جهانی فرا روئیده بودند . روش دوم آشکارا روش علمیدرست است.»
در ص ٥١ پانوشت دیگری به شرح زیر هست:
ـ «مترجم فرانسوی جملۀ اخیر را به نحو عجیبی نادرست فهمیده است. او «اولی» [یعنیاسکناسها به عنوان حوالههای اقلام و فرآوردههای ملی] را به جای نیروی کار در جملۀ آخری مارکس گرفته و «دومی»[یعنی تولید ملی و نیروی کار مستقیما ًقابل استفادۀ ملت] را به جای تولید ملی، و بدینسان به جای مقایسۀ ارزش سمبولیک پول به عنوان معادل طلا و نقره با ارزش واقعی تولید ملی که مورد نظر مارکس است، تولید ملی و نیروی کار را به نحو بی معنائی با هم مقایسه کرده و جمله را به صورت زیر ترجمه کرده است:
« پس تولید ملی کاهش مییابد و نیروی کار را هم نمیتوان جز در حدود معینی آنهم در دورههای مشخص افزایش داد» بی آنکه از خود بپرسد ارتباط این جملۀ بی معنا با جملۀ بعدی مارکس در مورد ماشین چاپ اسکناس و معجزات آن چیست»
جملهای که به قول این دوستان توسط مترجم فرانسوی فهمیده نشدهاست در متن انگلیسی مورد قبولاشان پر رنگ شده است :
Now suppose that the Bank of France did not rest on a metallic base, and that other countries were willing to accept the French currency or its capital in any form, not only in the specific form of the precious metals. Would the bank not have been equally forced to raise the terms of its discounting precisely at the moment when its ٣٩;public٣٩; clamoured most eagerly for its services? The notes with which it discounts the bills of exchange of this public are at present nothing more than drafts on gold and silver. In our hypothetical case, they would be drafts on the nation٣٩;s stock of products and on its directly employable labour force: the former is limited, the latter can be increased only within very positive limits and in certain amounts of time. The printing press, on the other hand, is inexhaustible and works like a stroke of magic.
که به شکل زیر ترجمه کردهاند:
ـ "در فرض ما این اسکناسها تبدیل به حواله هایاقلام فرآورده های ملی و نیروی کار مستقیماً قابل استفادۀ ملت میشوند. اولی [فرآورده ها] محدود است و دومی را تنها در حد معینی از زمان و در محدودههای معینی میتوان افزایش داد. بگذریم از اینکه ماشین چاپ هم بی وقفه باید کار کند و انتظار معجزه از آن داشته باشیم." (تاکید از من است.)
ترجمهی کامل فارسی آن از نظر من به شرح زیر است:
ـ «در حالت فرضی ما این اسکناسها حوالههای ذخیرهی فرآوردهها و نیروی کار بالفعل ملت خواهد بود. اولی (ذخیرهی فرآوردهها ) محدود است و دومی (نیروی کار بالفعل) فقط در چارچوب مرزهای خیلی مطلق و در مهلت لازم قابل افزایش است.از طرف دیگر، ماشین چاپ بی وقفه کار میکند و در یک چشم به هم زدن مشکلات را حل میکند.»
از بعضی تفاوتهای جزئیکه بگذریم ظاهراً این دو ترجمه مشابه یکدیگر هستند. اما در مورد ترجمهی من هر دو مقوله به نام معلوم شدهاند، در حالی که در ترجمهی دوستان مقوله دومی به نام خوانده نمیشود، تا میرسیم به پانوشت ایشان که آنجا به صورت «تولید ملی و نیروی کار مستقیماً قابل استفادۀ ملت » نامگذاری میشود؛ و با کمال تعجب در همانجا نیز ناگهان نام مقولهی اول را که در متن « [ فرآورده ها] » بود با چرخشی گیجکننده (گیجکننده برای ما) به «اسکناسها به عنوان حواله های اقلام و فرآوردههای ملی» تبدیل میکنند. خوب ما این تردستی را نادیده میگیریم و با احساس خوش یک کاشف به پیش میرویم- ادامه پانوشت نشان میدهد کهاین تعبیر است که با منظور آنها منطبق است.حالا دوباره عبارت ترجمه شدهی این آقایان را با نامهای جدید بازنویسی میکنیم:
« در فرض ما این اسکناسها تبدیل به حواله هایاقلام فرآورده های ملی و نیروی کار مستقیماً قابل استفادۀ ملت میشوند. اولی [ اسکناسهابه عنوان حواله هایاقلام وفرآورده های ملی] محدود است و دومی [تولید ملی و نیروی کار مستقیما ًقابل استفادۀ ملت] را تنها در حد معینیاز زمان و در محدوده های معینی میتوان افزایش داد.»
ایراد این دوستان به مترجم فرانسوی این است که وی مقولهی دوم آنها را تجزیه کرده و « تولید ملی» و « نیروی کار» را به عنوان دو مقولهی مورد نظر مقایسه کرده است.اگر «تولید ملی » را کهاصلاً در متن ترجمه شده آنها وجود ندارد با نام درستش یعنی« ذخیرهی فرآوردهها » یکی بگیریم، همین ایراد به من هم وارد میشود. اما ایراد ما بهاقایان:
اولاً) متن مقایسهای میان دو مقوله انجام نمیدهد؛ تنها توضیح میدهد که ذخیره فرآوردهها و نیروی کار بالفعل پشتوانههای حوالههای بانکی در حالت مفروض هستند؛ که مقدار ذخیره فرآوردهها محدود است [که مارکس شمهای از این محدودیت را در نامساعد بودن محصول غله و ابریشم در ادامهی متن نشان میدهد] و افزایش نیروی بالفعل کار نیز به نرخ رشد جمعیت و زمان لازم برای رشد و پرورش کارگر که مرزهای طبیعی ِقاطعی هستند محدود میشود. مترجم فرانسه هم اگر فرض کنیم از لحاظ بازگو کردن عبارتش به فارسی کمی مورد کم لطفی قرار گرفتهاست نیز همین را میگوید. اما دوستان ما با حالتی پیروزمندانه میگویند اگر راست میگوئید پس قضیهی آن ماشین چاپ اسکناس چیست که در ادامه آمده است؟ قضیه این است که اولاً شما جمله مربوط به ماشین چاپ را در جهت نیت خود مخدوش کردهاید؛ مترجم انگلیسی میگوید:
The printing press, on the other hand, is inexhaustible and works like a stroke of magic.
شما میگوئید « بگذریم از اینکه ماشین چاپ هم بی وقفه باید کار کند و انتظار معجزه از آن داشته باشیم.» او ماشین چاپ را وسیلهای برای حل تضاد میان حوالهها و پشتوانه های آنها و شما جزئی از تضاد میگیرید. ضمناً دوستان این که رسمش نمیشود؛ اول تکلیف جملهی اصلیرا روشن کنید بعد به پردازید به شاهد آوردن. شما متن انگلیسیرا قبول دارید:
The notes with which it discounts the bills of exchange of this public are at present nothing more than drafts on gold and silver. In our hypothetical case, they [ the notes] would be drafts on the nation٣٩;s stock of products and on its directly employable labour force: the former is limited; the latter can be increased only within very positive limits and in certain amounts of time (عبارت در قلاب از من است )
که با متن آلمانی کاملاً برابر است:
Die Noten,worin sie die Wechsel dieses Publikums diskontiert, sind jetzt nichts als Anweisungen auf Gold und Silber.Siewären in unsrer Unterstellung Anweisungen auf den Produktenvorrat der Nation und ihre unmittelbar verwendbare Arbeits-krafts:der erste beschränkt , die zweite nur innerhalb sehr positiver Grenzen und in bestimmten Zeitperioden vermehrbar.Andrerseits die Papiermaschine unerschöpflich und wie durch Zauberschlag wirkend."
این جمله را به هر کسی که کمی با زبان انگلیسی آشنا باشد نشان بدهید به شما خواهد گفت که former به they رجوع نمیدهد، بلکه به nations stock of products رجوع میدهد.به فرض محال که شما درست بگوئید وبه they رجوع دهد، در آن صورت آیا به نظر شما اسکناسها یا حوالهها محدودند؟ مگر همان ماشین چاپی که به رخ مترجم فرانسوی میکشید کارش رفع این محدودیت نیست؟
مارکس واضح میگوید که میان تقاضای مشتاقانه برایاسکناس و حوالههای در گردش بانکی از یک سو ، و پشتوانهی متشکل از ذخیره محصول و نیروی کار بالفعل ملت یا کشور شکافی ایجاد میشود که ماشین چاپ با چاپ حوالههای بیشتر در یک چشم به هم زدن آن را پر میکند[ خواننده توجه بفرماید که این شکاف در١٨ اکتبر ١٨٥٥ در حالتیکه مبنای بانک فرانسه فلزات گرانبها است، از راه بالا بردن نرخ تنزیل و کاهش زمان باز پرداخت اسناد اعتباری پر شد- صص ٤٨ و ٤٩ گردوندریسه فارسی ] .اما شما مطابق معمول از فضیلت کم بنیهی خود به جای فضیلت نویسنده استفاده کرده و آسمان و ریسمان را به هم میبافید. کارل مارکس بلافاصله در ادامه نشان میدهد که بر خلاف میل دوستان ما افزایش اسکناسها و حوالههای بانکی نامحدود است، و به دلیل همین نامحدود بودن روز به روز از ارزش واقعی آنان کاسته شده و مقدار کمتری از محصول و نیروی کار را نمایندگی میکنند. او میگوید:[ از ترجمه خود این دوستان]:
« در همان حال که نا مساعد بودن محصول غله و ابریشم در حد زیادی ثروت مستقیماً قابل مبادلۀ ملت [ ذخیره فرآوردهها و نیروی کار بالفعل ] را کاهش میدهد، راهاهن و بنگاههای معدنی با سرمایهگذاری در خارج همان ثروت قابل مبادله را به گونهای منجمد میسازند که هیچ معادلهی مستقیمی ایجاد نمیکند، یعنی که این بخش از ثروت ملی را میبلعند بی آنکه چیزی جایگزین آن کنند.بدینسان ثروت مستقیما ً قابل مبادلهی ملت (ثروتی که بتواند به گردش در آید و در خارج پذیرفته شود) به طور مطلق کاهش می یابد! در حالی که حوالههای بانکی افزایشی نامحدود پیدا میکنند[ قابل توجه طرفداران محدودیت حوالهها]، و نتیجهی مستقیم آن افزایش قیمت فرآوردهها، مواد خام و کار است. سوی دیگر قضیه، کاهش قیمت حوالههای بانکی است. بانک برای افزایش ثروت ملی معجزه نمیکند، فقط میتواند به کمک عملیات خیلی پیش پا افتاده ارزش پول [ حوالهها] خود را کاهش دهد.با این کاهش ارزش پول یک فلج ناگهانی در تولید پیدا میشود.» (عبارتهای در قلاب از من است).
اولاً این ترجمه پر از اشکال است؛ اما به وضوح میبینید که«حوالهها» که در ترجمه پرهام و تدین از عبارت مورد اختلاف «محدود» قلمداد میشوند، کاملاً نامحدوداند. و به تبع همین نامحدودیت ترجمهی ایشان از عبارت مورد اختلاف بالا مطابق معمول عبارتهای دیگر غلط است.
پانوشت بعدی در ص٥١٤ به این صورت است:
« روژه دانژویل جملۀ داخل پرانتز را کاملاً برعکس منظور مارکس ترجمه کرده و نوشته است:«به استثنای اجارهداری چرا که اجارهدار، فروشندۀ محصولات کشاورزیاست».منظور مارکس این است که سرمایه از مالکیت زمین، حتی آن شکل از مالکیت زمین یعنیاجارهداری که کارش فروش محصولات کشاورزی و به دست آوردن ارزش پولی آنهاست، پدید نمیاید.» (تأکید از من)
اولا ًپدید میاید؛ شما میتوانید جلد اول سرمایه را بخوانید،آنجا چگونگی به وجود آمدن سرمایه در اجارهداری زمین به شما نشان داده میشود. فصل انباشت بدوی قسمت چهارم «چگونگی پیدایش فارمداران سرمایهدار». این از این. اما ترجمه روژه دانژویل که برعکس مارکس گفته است؛ ببینیم نیکلاس چه میگوید:
"The formation of capital thus does not emerge from landed property (here at most from the tenant [Pächter] in so far as he is a dealer in agricultural products),"
او میگوید: از اینرو ساختار سرمایه از مالکیت بر زمین پدید نمیاید( اینجا حداکثر از اجاره دار زمین، تا آن حد که فروشندهی محصولات کشاورزیست پدید میاید).مترجمین هم ترکیب at mostرا نمیشناختند، the most, at the maximum. (Also, at most.)] At( فرهنگ وبستر)] و هم مفهوم را .حالا شاید نیکلاس هم بر عکس مارکس گفته باشد؛ ببینیم خود مارکس بر عکس نگفته نباشد:
Die Kapitalbildung geht daher nicht aus vom Grundeigentum(hier höchstens vom Pächter soweit er Handelsmann mit Agrikulturprodukten ist.);
لغت höchstens آلمانیدقیقا ًمعادل at most انگلیسیست و soweit آلمانی in so far as معادل انگلیسی.و دو جمله دقیقاً معادل یکدیگر و حتما ًمعادل جملهی فرانسوی که به خیال دوستان مترجم ما بر عکس مارکس بوده است؛ در حالی که ای دل غافل خود این دوستان باز هم کمافیالسابق برعکس بودهاند.
ترجمهی فارسی گروندریسه از لحاظ نا معتبر بودن در نوع خود بی نظیر است و هر کجای آن که دست بگذارید فرو میریزد. باقر پرهام پس از این «شاهکار» خود به دلیل واهی ترجمهی «مستقل»، سه کتاب قبلاً ترجمه شده از مارکس را بهاصطلاح ترجمه میکند، و در مقدمهی یکیاز آنها [ جنگ داخلی در فرانسه] با طرح سؤالهائی سردستی سعی در تخطئهی کسی میکند که با « ترجمه»ی آثار او میخواسته است چیزی به نام خود بیافزاید. او شاید نداند که با طرح این نوع سؤالهای ِپیشپاافتاده تنها موفق شده است نشان دهد که تا آن هنگام نیز هنوز موفق به درک مفاهیمی نشده بوده است که در همان جا به نظر او « ناکجااندیشی محض و نمونهای از خواب و خیال »اند.انسان نمیداند به شخصیکه در اوج ناتوانی چنین اصرار دارد تا این «خوابها و خیالها» را ترجمه کند چه بگوید؟ حکایت غریبیست.
مشتی بود نمونهی خروار. در پایان امیدوارم توانسته باشم تصویری از پدیدهی آماتوریسم در ترجمه را نشان دهم .این پدیده هم آنجا کهاشخاص بی صلاحیت نمایندگیاش میکنند مخرب است، و هم آنجا که از سوی اشخاص صلاحیتداری نمایندگی میشود که ضمن کوشش بیدریغ بهاهمیت کاری که بدان پرداختهاند به طور کامل پی نبرده و خود یک تنه به میدانی وارد شدهاند که نیروئی بیش از این میطلبد. چگونگی برخورد به ترجمهی آثار مارکس از سوی دیگر میتواند شاخص نوع نگرش ما بهاندیشه به طورکلی باشد. در بهاصطلاح «بعدالتحریر» مقدمهی باقر پرهام بر گروندریسه ، او خبر میدهد که « ترجمهی فرانسوی جدیدیاز گروندریسه ...بدست ما رسید.این ترجمه را بیست و پنج تن از متخصصان اروپائی، به سرپرستی ژان پی یرلوفور، انجام دادهاند.» می بینید؛ این که به جریانهای بزرگ اندیشه چگونه حساسیت نشان داده شود خود استانداردیست که سطح فکر هر جامعهای را به طور کلی نشان میدهد.
ع . چلیاوی
سپاس و قدردانی:
از زحمات خانم لادن ترکمانی برایکمک به تطبیق عبارات آلمانی سپاسگذارم.
[١] و این که لغویین عرب این کلمه را جمع بزر گویند غلط است، چه این کلمه فارسی است و اسم جنس نه جمع، چنانکه افزار و اوزار صورت دیگر آنست. ج ِعربی آن ابازیر است.(لغتنامه دهخدا)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست