پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بازنمایی نشانه ها


بازنمایی نشانه ها

میشل فوكو, اندیشمند معاصر فرانسوی از معدود متفكرانی است كه با پژوهش و تأمل در برخی از جنبه های فراموش شده یا كمتر پرداخته شده جامعه انسانی, دورنمایی جدید از انسانشناسی در معنای فلسفی آن , جامعه شناسی و معرفت شناسی در بستر اندیشه معاصر پدید آورد

فوكو با بررسی وضعیت زندان ها، درمانگاه ها، تیمارستان ها و ارتباط آن با علومی چون پزشكی (كالبدشناسی) و روانكاوی به دودمان پژوهی قدرت پرداخت. از نظر فوكو غرب از عصر نوزایی به بعد - علیرغم آن كه به ظاهر كلی وحدت یافته می نماید _ از گسست های معرفت شناختی چندی گذر كرده است. او در آثارش به خصوص «واژه ها و چیزها» به بررسی این مسئله روی می آورد. مطلب زیر یكی از مهم ترین مقاله های وی در این باره است. فوكو در این مقاله به تحول مفهوم نشانه در دو عصر كلاسیك و مدرن می پردازد. این مطلب از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.چه چیزی در عصر كلاسیك نشانه قلمداد می شد؟ مسأله این جاست كه در نیمه نخست قرن هفدهم سازمان نشانه ها و نیز سامانه هایی كه نشانه ها كاركردهای شگرف خود را در آن به نمایش می گذاردند، یكسره زیر و رو شد و این امر تا مدت ها بعد _ شاید تا همین امروز _ ادامه یافت، و صد البته همین چرخش است كه از آنها در میان بی شمار دیده ها و شنیده های دیگر، نشانه می سازد. این دگردیسی برسازنده هستی نشانه ها بود. در طلیعه عصر كلاسیك، نشانه، دیگر صورتی از جهان نیست و اینجاست كه پیوستگی بی چون و چرای نشانه با پدیده هایی كه به آنها ارجاع می دهد به زیر سؤال می رود و در این رهگذر پیوندهای مرموز و مستحكم شباهت یا همسانی به تحلیل می روند.اندیشه كلاسیك این امر را در راستای سه مؤلفه تعریف می كند؛ نخست و پیش از هر چیز قطعیت ارتباط مطرح می شود. یك نشانه می تواند چنان استوار و پایا باشد كه دقتی خدشه ناپذیر داشته باشد (درست همان گونه كه نفس كشیدن نمود زندگی است)، اما نشانه در همان حال ممكن است صرفا مبتنی بر احتمال باشد (همان گونه كه رنگ پریدگی ممكن است نمود بارداری باشد). دومین مؤلفه نوع ارتباط است: نشانه ممكن است بیانگر كلیتی باشد كه نمود می دهد (چنان كه ظاهر سالم بخشی از كل سلامتی است) یا به كلی از آن جدا باشد (همان طور كه نمودهای موجود در انجیل عهد عتیق نشانه های دیرآشنایی از بازگشت مسیح و رهایش اند). سومین مؤلفه، خاستگاه ارتباط است؛ نشانه می تواند طبیعی (همچنان كه انعكاس آیینه بیانگر چیزی است كه منعكس می كند) یا قراردادی (همان گونه كه یك واژه در میان گروهی از انسان ها بیانگر معنایی خاص است)؛ باشد هیچ یك از این فرم ها، دال بر وجود شباهت نیست؛ حتی نشانه های طبیعی نیز شباهتی در دل خود نمی پرورند. برای مثال گریستن نشانه ای خودانگیخته از ترس است، اما كوچكترین شباهتی بدان ندارد. یا به تعبیری دیگر همان گونه كه بركلی بیان می دارد، ادراكات دیداری، نشانی از تجلی خدا در وجود ما هستند، با این حال، حامل كوچكترین شباهتی نیستند. در توصیف كارآیی نشانه ها، این سه مؤلفه جایگزین شباهت می گردند، شباهتی كه پیش از این نشانه ها را در قبضه خود داشت.

۱ _ نشانه از آن جا كه همواره قطعی یا محتمل است، باید قلمرو هستی خود را در دانش بیابد. در قرن شانزدهم براین اعتقاد بودند كه نشانه ها در متن اشیاء سرشته شده اند و از این رو انسان می تواند راز سربه مهر یا فواید آنها را افشاء و عیان گرداند، اما این افشا تنها غایت آمال نشانه ها و صرفا توجیهی برای حضور آنها بود. هیچ كس تلاش نمی كرد تا پرده از اسرار هستی آنها بگشاید یا به آنها هستی بخشد؛ حتی اگر آنها خاموش می ماندند و هیچ كس آنها را درك نمی كرد به همان شكل باقی می ماندند. در این حال، دیگر دانش عملكردهای بازنمایی آنها را تعیین نمی كرد، بلكه تنها زبان اشیا بود كه به آنها جان می بخشید. اما از قرن هفدهم به بعد، سراسر قلمرو نشانه ها به دو گروه قاطع و محتمل تقسیم می شوند. به تعبیری، از این پس دیگر هیچ نشانه ای ناشناخته نمانده و هیچ علامت گنگی باقی نخواهد ماند. این امر به این خاطر نیست كه انسان در انقیاد نشانه های ممكن قرار ندارد، بلكه از آن رو است كه دیگر هیچ نشانه ای نمی تواند قدم به عرصه هستی بگذارد، مگر این كه بتواند میان دو مؤلفه شناخته شده قرار گیرد. اینجاست كه نشانه ها دیگر در ژرفنای سكوت چشم انتظار انسان هایی كه آنها را شناسایی كنند نمی مانند؛ هر نشانه تنها با كنش دانستن بنیاد نهاده می شود.

بدین سان دانش، خویشاوندی دیرپای خود را با امر قدسی درهم می شكند. امر قدسی، همواره دانش را در متن نشانه ها قرار می داد و آنها را مقدم بر دانش می دانست. از این پس نشانه بایستی كنش بازنمایی خود را در بسته این دانش به نمایش بگذارد و نیز از دل همین دانش است كه نشانه قطعیت یا احتمال خود را وام می گیرد. با این حال خدا در همان حال كه نشانه ها را به كار می گیرد تا از خلال طبیعت با ما سخن بگوید، از دانش و ارتباطاتی كه میان تصورات ما وجود دارد بهره می گیرد تا روابط بازنمایی را در ذهن ما برقرار سازد. نقش حواس چندگانه از دیدگاه «مالبرانش» و همچنین ادراكات از نگاه «بركلی» نیز همین قاعده را به نمایش می گذارد، چرا كه ما در قضاوت های خود انگیخته، در احساس، تصورات بصری و درك بعد سوم تنها با نمودهایی شتاب زده و درهم ریخته روبرو می شویم كه در نهایت، گونه هایی جبرآمیز، اجتناب ناپذیر و سلطه گر از دانش، آنها را در قالب نشانه هایی برای دانش معطوف به گفتمان فرآوری می كند؛ زیرا ما انسان ها هوش ناب نداشته و فرصت یا اصلا امكان این را كه صرفا با نیروی ذهن خود بر این كار فایق شویم نیز نداریم. از دیدگاه مالبرانش و بركلی، این تلقی كه نشانه ها را خداوند مرتب ساخته است، به چیره دستی و مهارت با دوگونه دانش جایگزین شده و كنار نهاده می شوند. اینجا ست كه امر قدسی رنگ می بازد _ و دانش از بستر اسرارآمیز، یكدست و مقدس نشانه ها _ بیرون می آید. در این شرایط با گونه ای كم و بیش متمركز از دانش سر و كار داریم؛ نشانه ها متراكم شده است. از سوی دیگر هویدا می گردد كه چگونه واژگون شدن این سوگیری، دانشی كه نشانه ها را در سیطره خود داشت و آنها را برچهره خود می تراشید و رنگ می زد، اكنون تابع احتمال می شود. اینك ارتباط میان دو ایده، ارتباط میان نشانه و مدلول است، یا به بیان دیگر ارتباطی از نوع جانشینی است كه از ضعیف ترین احتمال تا بالاترین قطعیت در نوسان است.ارتباط میان ایده ها دربرگیرنده ارتباطی علی و معلولی نیست، بلكه تنها علامت یا نشانه ای است كه مدلول را بازنمود می دهد. آتشی كه می بینم، علت سوزشی كه با نزدیك شدن به آن حس می كنم نیست. بلكه تنها علامتی است كه نسبت بدان به من پیش آگاهی می دهد. (بكرلی؛ ۱۷۱۰)دانشی كه بنا به تصادف درباره نشانه هایی كه تام و كهن تر از او بودند گمانه زنی می كرد، جای خود را به شبكه ای از نشانه ها داد كه گام به گام به تناسب دانش معطوف به احتمال ساخته می شد. از این هنگام می توان منتظر بود تا شخصی همچون «هیوم» به عرصه ظهور رسد.

۲ _ اینك به دومین مؤلفه نشانه ها می رسیم: شكل ارتباط نشانه با هر آنچه بازنمایی می كند. تأثرات همسانی، و فراتر از همه، هم آوایی باعث شد تشابه در قرن شانزدهم فضا و زمان را در سیطره خود بگیرد، چرا كه این قدرت انكارناپذیر نشانه ها بود كه می توانست همه چیز را جمع كرده و متحد سازد. از سوی دیگر در بحبوحه اندیشه كلاسیك، نشانه با گونه ای پراكندگی ذاتی خودنمایی می كند. جهان هزارتوی نشانه ها كه پیوسته با یكدیگر همپوشانی داشتند، جای خود را به حركتی خطی و پیش رونده می دهد. در این فضا نشانه می تواند حامل یكی از این دو وضعیت باشد: یا می توان گفت كه نشانه به مثابه یك مؤلفه، بخشی از چیزی است كه بازنمایی می كند یا این كه واقعا جدا از چیزی است كه بازنمایی می كند. به هر حال، حقیقت این است كه این شقوق تام نیستند؛ چرا كه نشانه برای عملكرد خود بایستی بخشی از چیزی كه بازنمایی می كند و در عین حال جدای از آن باشد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.