جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

راز موفقیتم زندگی مثبت است


راز موفقیتم زندگی مثبت است

نادر مرادی مرد طلایی وزنه برداری پاراالمپیک لندن می گوید مثبت اندیشی کلید موفقیت های او بوده

این روزها وقتی یکی از ما دچار بیماری یا بلایی می‌شود، معمولا اولین حرفی که به زبان می‌آورد، این است که: «چرا من؟» و در این روز و روزگار گفت‌وگو با افرادی که در چنین شرایط تغییرناپذیری می‌گویند: «خواست خدا بوده» حال آدم را خوب می‌کند...

نادر مرادی یکی از همان‌هاست؛ متولد شهریور ۱۳۶۱ است، سال ۱۳۸۹ ازدواج کرده و یک دختر ۲۰ ماهه به اسم سارا دارد. تاکید می‌کند که بچه جنوب شهر است و اتفاقا مرام معروف جنوب شهری در لحن صدا و نوع حرف زدنش آشکار است. مدال طلای وزنه‌برداری مسابقات پاراالمپیک لندن فقط یکی از افتخارات و موفقیت‌هایی است که او به دست آورده. گفت‌وگوی ما با او را در «موفقیت» این هفته بخوانید.

▪ ورزش از چه زمانی برایتان جدی شد؟

از سال‌های آخر دبیرستان و بعد دیپلم. من رشته تحصیلی‌ام را دوست نداشتم و نمی‌خواستم آن را ادامه بدهم. زمان ورود به هنرستان، رشته الکترونیک را انتخاب کردم اما وقتی درس را شروع کردم فهمیدم این رشته چیزی که می‌خواهم نیست! به همین خاطر بعد از دیپلم آن را ادامه ندادم.

▪ چرا رفتید سراغ ورزش؟

از بچگی پرتحرک بودم و به ورزش علاقه داشتم ولی در آن سن و سال کمی ‌هم گوشه‌گیر شده بودم؛ خانواده‌ام تلاش کردند مرا به سمتی سوق بدهند که بیشتر در جامعه حضور داشته باشم. یکی از دوستان که مشکلی شبیه من داشت و در باشگاه بدنسازی محله‌مان تمرین می‌کرد تشویقم کرد و من هم به همان باشگاه رفتم. نکته مثبت این بود که یک ماه پس از شروع ورزش و تمرین در این باشگاه، در مسابقات منطقه‌ای شرکت کردم و مقام اول را به دست آوردم و این موفقیت، انگیزه‌ام برای ادامه ورزش شد.

▪ چه مشکلی باعث شد در بخش پاراالمپیک وزنه بزنید؟

در یک سالگی به بیماری فلج اطفال مبتلا شدم. دوران کودکی من در زمان جنگ و بمباران‌ها بود، همین موضوع باعث شد واکسیناسیون به موقع انجام نشود و بیمار شوم. بعد از تب و تشنج این وضعیت برایم پیش آمد. برای پای چپم از کفش طبی استفاده می‌کنم و پای راستم هم کمی‌ ضعیف است. البته جایی که زیاد پله نباشد و در سطوح صاف، عصا استفاده نمی‌کنم ولی مثلا برای بالا و پایین رفتن از پله مشکل دارم. با این همه از شرایطم ناراضی نیستم چون خواست خدا بوده و در عوض توانایی‌های دیگری به من داده است.

▪ این مشکل روی روحیه‌تان در دوران کودکی و نوجوانی چه تاثیری گذاشت؟

تا ۱۶-۱۵ سالگی این شرایط جسمی‌ برایم آزاردهنده نبود و نسبت به آن حساس نبودم. حتی با بچه‌های همسن و سالم فوتبال بازی می‌کردم و داخل دروازه می‌ایستادم. وقتی سنم کمی ‌بالاتر رفت و متوجه شدم با بقیه فرق دارم، کمی ‌نسبت به قبل گوشه‌گیر شدم. ولی این تاثیر منفی فقط در یک مقطع کوتاه بین ۱۶ تا ۱۸ سالگی پیش آمد. بعد از آن سعی کردم هر طور شده این موضوع را در زندگی‌ام جبران کنم. تا جایی که شاید در بعضی موارد از خیلی افراد سالم همسن و سال خودم جلوتر بودم. یادم می‌آید همان سال‌ها، دوچرخه‌سواری یاد گرفتم و بعد از ۲ ماه توانستم بدون کمک پا بزنم؛ در حالی که خیلی از بچه‌های سالمی ‌که اطرافم بودند، در مدت زمان بیشتری توانستند بدون کمک تعادل داشته باشند و دوچرخه‌سوار شوند.

▪ چه چیزی باعث شد این تفاوت به نظرتان کمبود نباشد و با آن کنار بیایید؟

همیشه فکر می‌کنم هر شرایطی که برایم پیش آمده، خواست خدا بوده است. این اتفاق می‌تواند برای هر کسی پیش بیاید. برای اینکه هر کسی احساس خوشبختی کند، لازم نیست حتما تن و بدن سالمی داشته باشد. خیلی‌ها را می‌شناسم که از نظر جسمی ‌سالم هستند ولی زندگی خوبی ندارند؛ به راه‌های کج رفته‌اند، حتی دزد یا موادفروش شده‌اند. خدا به همه سلامت می‌دهد و به هر دلیلی آن را از من و امثال من دریغ کرده ولی شکر می‌کنم که به جایش شرایط جبران را برایم ایجاد کرده است.

▪ خیلی‌ها اینطور فکر نمی‌کنند. شما چطور به این طرز فکر رسیدید؟

فکر می‌کنم این موضوع به نوع نگاه هرکس به زندگی بستگی دارد. دوستانم به من می‌گویند تو همیشه ساز مخالف جمع هستی. بله، من ساز مخالف هستم چون به همه‌چیز نگاه مثبت دارم! در مورد مسائل اقتصادی، سیاسی، ورزش و... و همه چیزهای دیگر جنبه مثبت موضوع را پیدا می‌کنم یا می‌بینم. مثلا وقتی دوستانم می‌گویند جایزه‌مان برای فلان مسابقه کم بود، من می‌گویم در عوض به یک کشور دیگر رفتیم، قهرمان شدیم و پرچم ایران را بالا بردیم. فرض کنیم من هم مثل خیلی‌های دیگر بگویم اوضاع خوب نیست، جایزه کم است، ندارم و... فقط از مشکلات و ایرادها بگویم؛ با این حرف‌ها مسلما چیزی درست نمی‌شود. از طرف دیگر چون به عنوان قهرمان در این جامعه زندگی می‌کنم نگاه‌های بیشتری به سمت من هست و ممکن است بعضی از جوان‌ها مرا الگوی خودشان قرار دهند. اگر من هم مثل خیلی‌های دیگر همیشه گله و شکایت کنم شاید باعث شوم عده‌ای امیدشان را برای تلاش کردن از دست بدهند. همیشه سعی می‌کنم خوش‌بین باشم؛ مگر چقدر عمر می‌کنیم که با نگاه منفی آن را از دست بدهیم؟

▪ موفقیت‌های ورزشی‌تان چقدر بر این روحیه و نگاه مثبت شما تاثیر داشت؟

طبیعی است که با هر بار برنده شدن، اعتماد‌به‌نفس و روحیه‌ام بالاتر می‌رود، ولی خیلی طول کشید تا به موقعیت فعلی برسم. من اولین موفقیتم را در سطح منطقه خیلی زود به دست آوردم و بعد از آن هم چند بار قهرمان کشور شدم یا در مسابقات انتخابی رتبه اول را به دست آوردم. چند سال در رده‌بندی‌های کشوری با رقیبم به اندازه ۱۰ کیلو فاصله داشتم و بالاتر بودم، ولی آنها را به مسابقه‌های برون‌مرزی اعزام می‌کردند. حتی بعضی مواقع به اردوی تیم ملی دعوت می‌شدم و با وجود آماده‌بودنم در روزهای آخر، خط می‌خوردم. چند بار هم که اسمم خط نخورد مسابقه کنسل شد و به خانه برگشتم.

دوستان به شوخی می‌گفتند تو خیلی بدشانس و نحس هستی! [با خنده] تا اینکه سال ۸۸ بالاخره برای مسابقات جهانی آیواز هندوستان انتخاب شدم. آنقدر اعزام من به مسابقات برون‌مرزی، به تاخیر افتاده بود که در ۲۷-۲۶ سالگی سنم از همه بچه‌های تیم بیشتر بود. ولی آن مسابقه هم یک هفته قبل از اعزام به خاطر شیوع آنفلوانزای خوکی کنسل شد. تعداد و دلایل مسابقه نرفتن‌هایم آنقدر زیاد بود که اگر همه‌شان را تعریف کنم به دوستانم حق می‌دهید. با وجود همه این اتفاق‌ها، امید و روحیه‌ام را از دست ندادم. در آن مدت خیلی تلاش می‌کردم و حتی تمرین‌هایم را کنار نگذاشتم. صبح‌ها پیش پدرم کار می‌کردم، ظهر کمی ‌استراحت داشتم و از ساعت ۴ در باشگاه تمرین می‌کردم. این شرایط برنامه هر روزم بود. خیلی‌ها می‌گفتند وقتی می‌دانی به مسابقات اعزام نمی‌شوی چرا تمرین می‌کنی؟ ولی من مطمئن بودم خواستن توانستن است، می‌خواستم به المپیک برسم که بالاترین رده ورزشی است و آرزوی مدال طلای آن را داشتم.

▪ بالاخره اولین مسابقه برون‌مرزی‌تان چطور و چه زمانی پیش آمد؟

فکر می‌کنم کاملا اتفاقی پیش آمد! بعد از لغو مسابقات هندوستان، فروردین ۱۳۸۹ یک رقابت دیگر را هم از دست دادیم! روابط بین‌الملل فدراسیون در ترجمه نامه مربوط به مسابقات جایزه بزرگ دبی اشتباه کرده بود و نتوانستیم در آن مسابقه‌ها حضور داشته باشیم. بعد از آن «آی‌تی‌سی» به فدراسیون نامه زد و اعلام کرد اگر تیم ایران می‌خواهد در مسابقات جهانی سال بعد شرکت کند باید قبل از آن حتما در یک رقابت بین‌المللی حضور داشته باشد. فدراسیون به تکاپو افتاد تا جایی را پیدا کند. چند هفته بعد برای رده‌بندی در رقابت‌هایی که در لیبی برگزار می‌شد، شرکت کردیم. این امکان اردیبهشت سال ۸۹ پیش آمد و فقط ۲ هفته قبل از اعزام به من اعلام کردند که در این رقابت‌ها باید تیم ملی را همراهی کنم. همان جا اولین مدال طلای برون مرزی‌ام را در دسته ۵۶ کیلوگرم به دست آوردم. موفقیت‌ها و مدال‌هایم از آن رقابت‌ها شروع شد.

▪ این روزها چه می‌کنید؟

صبح‌ها به پدر کمک می‌کنم و عصرها باشگاه می‌روم. تمرین می‌کنم تا برای مسابقات قهرمانی کشور که آذرماه برگزار می‌شود، آماده شوم.

▪ فعالیت‌هایتان زیر نظر مربی و فدراسیون است یا تنها تمرین می‌کنید؟

ما فقط وقتی در اردو هستیم زیر نظر فدراسیون و مربی کار می‌کنیم، در مواقع دیگر و در فاصله بین اردوها، همه‌چیز مانند هزینه رفت‌و‌آمد و باشگاه و تمرین بر عهده خودمان است. درواقع فدراسیون هم بودجه و امکانات زیادی ندارد.

▪ رژیم خاصی دارید؟

غذای ما باید پرپروتئین باشد. طبیعتا بیشتر موادغذایی مثل گوشت، مرغ، میگو و ماهی مصرف می‌کنیم. مکمل‌های ورزشی مخصوص وزنه‌برداری را زیر نظر فدراسیون استفاده می‌کنم که از نظر دوپینگ خیالم راحت باشد. در رشته ورزشی ما وزن بدن مورد خیلی مهمی ‌است و همیشه باید در یک رده خاص باشد. برای این که وزنم بالا نرود از نان و ماکارونی و مواد قندی کمتر استفاده می‌کنم. فست‌فودها هم چون وزن را خیلی بالا می‌برند و ناسالم هستند، در رژیم غذایی‌ام جایی ندارند. شاید چند ماه یک بار و برای تفنن و همراهی دیگران بخورم. از طرف دیگر باید میوه و سبزی هم به اندازه کافی بخورم. البته خودم هم میوه دوست دارم ولی به خاطر اینکه موقع تمرین آب بدن کم می‌شود، مصرف میوه و سبزی می‌تواند آن را جبران کند بدون اینکه نگران تغییر شرایط وزنی‌ام باشم.

▪ حرف آخر؟

شروع موفقیت‌های ورزشی‌ام باعث شد نتوانم در کنار همسرم باشم. من بیشتر آن روزها را در اردو بودم و همسرم در خانه تنها بود اما صبوری کرد و با شرایط کنار آمد و حتی وقتی تماس می‌گرفتم سختی‌ها را منتقل نمی‌کرد. افراد زیادی کمک کردند تا من توانستم با آرامش وزنه بزنم و موفق شوم؛ مخصوصا همسرم، پدر و مادرم، فدراسیون و مربی‌هایم.

فائقه نکویی

مهری محمدی