جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

خاطرات یک فضانورد


خاطرات یک فضانورد

ویکتور ساوینیخ یکی از مهندسان طراز اول در طراحی و ساخت سامانه های فضایی است که موفق شد سه بار به فضا سفر کند و بعد از دوران فضانوردی مدت ها رئیس دانشگاه زمین شناسی مسکو بود

ویکتور ساوینیخ یکی از مهندسان طراز اول در طراحی و ساخت سامانه‌های فضایی است که موفق شد سه بار به فضا سفر کند و بعد از دوران فضانوردی مدت‌ها رئیس دانشگاه زمین‌شناسی مسکو بود.

او مارس ۱۹۴۰ (نوروز ۱۳۲۰) در دهکده «بریوزکینو» در منطقه اورال روسیه متولد شد و بعد از اخذ مدرک مهندسی در رشته نقشه برداری در دفتر طراحی سامانه های فضایی انرگیا کار را آغاز کرد. این دفتر، طراحی سفینه های کیهانی را برعهده داشت. اینجا بود که اسپوتنیک-۱ اولین ماهواره شوروی و جهان طراحی شد. همچنین اولین سفینه کیهانی که یوری گاگارین نخستین فضانورد جهان را به ماورای جو برد از دستاورد های این مرکز بود و بالاخره بسیاری دیگر از ناو های کیهانی مثل سفینه سایوز در این محل طراحی شده و می شود.

وظیفه او در آنجا طراحی وسایل اپتیکی و مجهز کردن سفینه های فضانوردی با ابزارهای تصویربرداری و دوربین های دقیق موقعیت سنج بود.

او خیلی وقت ها به «شهرک فضانوردان» ( مرکز آموزش فضانوردان) می رفت و در مورد ابزارهای دید در فضا، به فضانوردان آموزش فنی می داد.

هنگامی که سی ویک ساله بود، سالیوت-۱ اولین ایستگاه فضایی جهان به مدار زمین پرتاب شد. با توجه با این که در ایستگاه های فضایی از تجهیزات اپتیکی فراوانی استفاده می شد؛ ساوینیخ باید دائم با فضانوردان در جلسات متعدد گفت و گو می کرد.

رفت و آمد و صحبت با فضانوردان او را به این شغل علاقه مند کرد و بالاخره داوطلب ورود به گروه فضانوردان شد. علاقه ای که ده سال بعد او را به فضا برد.

او به سه ایستگاه کیهانی سالیوت-۶ ، سالیوت-۷ و میر سفر کرده و به عنوان یک مهندس طراح فعالیت های چشمگیری در توسعه این طرح ها داشته است. آنچه می خوانید خاطرات او از پرخطرترین و حساس ترین سفرش به فضا به منظور راه اندازی مجدد و تعمیر ایستگاه فضایی سالیوت-۷ است. ژانیبکف؛ فضانورد کهنه کار و خبره آن زمان، در این سفر او را همراهی می کرده است. ادامه داستان را از زبان خود او بشنوید.

ایستگاه «سالیوت-۷» آوریل ۱۹۸۲ (بهار ۱۳۶۲) به فضا پرتاب شد و گروه های مختلفی در آن فعالیت داشتند، اما اوایل فوریه ۱۹۸۵ (زمستان ۱۳۶۵) حادثه ای رخ داد و ارتباط مرکز هدایت پروازهای فضایی با این ایستگاه قطع شد. ما هیچ اطلاعی از ایستگاه نداشتیم. ارتباط با سالیوت از بین رفت. این امر نشان می داد که دستگاه مخابراتی خودکار ایستگاه فضایی از کار افتاده است و به همین علت ما نمی توانستیم اطلاعاتی از وضع ایستگاه دریافت کنیم. پس از مشورت با کارشناسان تصمیم گرفته شد یک گروه دو نفره از فضانوردان به ایستگاه «سالیوت-۷» پرواز کنند تا از نزدیک دلیل از کار افتادن دستگاه های ایستگاه را تشخیص دهند. این وظیفه ای خیلی مهم و دشوار و در عین حال خطرناک بود چون موقعیت و وضع ایستگاه مشخص نبود و فضانوردان اعزامی نخست باید ایستگاه گمشده را در فضا پیدا می کردند تا سفینه خود را به آن متصل سازند، سپس به داخل سالیوت رفته و علت یا علت های از کار افتادن ایستگاه را بیابند. سپس این گروه باید بررسی می کردند آیا امکان تعمیر وجود دارد یا خیر و اگر هست چه وسایلی مورد نیاز است. در صورت تعمیر نشدن، آن را برای سقوط در اقیانوس آماده کنند تا ایستگاه در منطقه ای مسکونی فرود نیاید و باعث آبروریزی برای کشورمان نشود.

باید گفت که در آن زمان آمریکا هم مشکل مشابهی با ایستگاه کیهانی «اسکای لب» داشت و احتمال می دادند ایستگاه آمریکا در منطقه پرجمعیت شهری یا دهکده ای بیفتد. ما می خواستیم اگر چنین مشکلی برای ایستگاه کیهانی ما هم وجود داشته باشد، برطرف کنیم.

با توجه به این که ردیابی و اتصال به سالیوت باید با هدایت دستی صورت می گرفت و ژانیبکف در این زمینه سابقه خوبی داشت وی را به عنوان فرمانده انتخاب کردند و انتخاب مهندس ناو و همکارش را به او محول نموده او هم مرا معرفی کرد. چون هم به لحاظ اخلاقی مرا می شناخت و هم این که من مهندس طراحی دستگاه های فضایی بودم و با جزئیات ایستگاه فضایی آشنایی داشتم. ما دوره آموزشی فشرده ای را پشت سر گذاشتیم و ششم ژوئن ۱۹۸۵ (تابستان ۱۳۸۶) سفرمان به مدار زمین را آغاز کردیم. ما دو روز در مدار زمین به دنبال سالیوت-۷ گشتیم تا توانستیم در کمال شگفتی آن را جایی دورتر از انتظار پیدا کنیم.

پس از یافتن آن با استفاده از رادار، آرام آرام به سالیوت-۷ نزدیک شدیم، از فاصله ۱۱ کیلومتری ژانیبکف ناو را روی سیستم دستی تنظیم کرد و خود هدایت سایوز را برعهده گرفت. متاسفانه دستگاه های هدایت سایوز بازی درآورد و خوب کار نمی کرد. اما، ژانیبکف با خونسردی و مهارت فوق العاده ای توانست آن را به ایستگاه فضایی نزدیک کند. ما قبل از اتصال ناومان به سالیوت-۷، دو بار آن را دور زدیم و از زاویه های مختلف وضع آن را بررسی کردیم. ایستگاه وضع جالبی نداشت و آثار صدمه ناشی از غبارهای فضایی بر روی باتری های خورشیدی را بخوبی می شد مشاهده کرد. اما بالاخره تصمیم گرفتیم سفینه مان را به آن وصل کنیم و داخل ایستگاه را هم بررسی کنیم.

● ورود به دنیای مردگان

درون ایستگاه هوا خیلی سرد بود. در بعضی بخش ها حتی قندیل های یخی هم دیده می شد. من چند دستگاه برقی را آزمایش کردم و متوجه شدم که ژنراتور برق از کار افتاده و بر اثر نبود برق در ایستگاه، مشکلات خیلی زیادی بوجود آمده بود. دستگاه تصفیه هوا کار نمی کرد، تمام وسایل، شبکه ها و دستگاه ها خاموش شده بود و حتی آب نوشیدنی موجود در ایستگاه یخ زده بود. ما فقط ۲۰ لیتر آب با خودمان آورده بودیم و اگر برای دستگاه آبرسانی نمی توانستیم کاری بکنیم مجبور به بازگشت می شدیم. با هوا هم مشکل داشتیم. مخزن اصلی که برای ما هوای عادی را تامین می کرد و گاز کربنیک را می گرفت تا با بازسازی آن اکسیژن درست کند سالم بود، اما برای به کارانداختن دوباره آن باید حرارت دستگاه را به بالاتر از ۱۵ درجه سانتی گراد می رساندیم.

این مخزن ۵۰ کیلوگرم وزن داشت. ژانیبکف آن را با خود داخل کیسه خواب برد و با در آغوش گرفتن، تلاش کرد آن را گرم کند. بعد من هم به او پیوستم و تلاش دو نفره ما بالاخره جواب داد و بدن هایمان این مخزن را آنقدر گرم کرد تا دوباره به کار افتاد و تصفیه هوا آغاز شد.

چون برق نداشتیم و همه دستگاه ها هم با برق کار می کردند، نمی فهمیدم که چقدر گاز کربنیک وجود دارد یا درجه حرارت هوا چقدر است. سرما نیز مشکلات را بیشتر می کرد، ابتدای ورودمان به سالیوت هوا آنقدر سرد بود که پاهایمان از سرما یخ می زد ما آنها را بهم می مالیدیم یا با دست ماساژ می دادیم تا گرم شود. بعضی وقت ها از شدت سرما به داخل کیسه خواب می خزیدیم. آب گرم نداشتیم که چای یا قهوه بخوریم حتی قوطی های کنسرو را هم برای آن که کمی گرم شوند و بتوانیم بخوریم زیر بغلمان نگه می داشتیم. در ایستگاه دستگاه تهویه هم کار نمی کرد. معنی این جمله آن است که هر جا مشغول کار می شدیم بعد از چند دقیقه تمامی هوای اطراف ما از گاز اکسیدکربن پر و تنفس آن باعث سردرد می شد. ما مجبور بودیم با تکان دادن چیزهای مختلف هوای اطراف خودمان را جابه جا کنیم تا آسان تر تنفس کنیم. پنکه موجود در سفینه سایوز هم قدرت تعویض هوای صد مترمکعبی ایستگاه را نداشت.

● قطع برق در فضا

باتری چراغ قوه مان هم تمام شد و باتری نداشتیم. برقی هم نبود که بتوانیم آن را شارژ کنیم. برای فرستادن بعضی وسایل به فضا، آنها را در فویل های آلومینیومی می پیچند. ما فویل های وسایلی که قبلا فرستاده شده بود، برمی داشتیم، صاف می کردیم تا با نور منعکس شده از پنجره های ایستگاه کار کنیم. سیم کشی ایستگاه خراب شده بود و ما برای راه اندازی سیستم برق باید آنها را عوض می کردیم. حالا در نظر بگیرید یک کابل به کلفتی یک ستون چوبی برق که صدها رشته سیم داشت، باید کنترل می کردیم. هر رشته از سیم ها، شماره مخصوص خود را داشت. روکش این سیم ها هم ضخیم و سفت بود. باید آن را باز می کردیم کابل و سیم های داخل آن به قطرهای مختلف را پیدا و کنترل می کردیم که آیا کارش را درست انجام می دهد یا خیر و در صورتی که معیوب بود باید عوض می شد. البته این کار را باید در آن سرما و تاریکی و در حالی که صدها دستگاه و وسیله از اطراف آویزان است انجام می دادیم در وضعی که سیم مورد آزمایش یک سرش این طرف ایستگاه بود و سر دیگرش ۱۵-۱۰ متر آن طرف تر به یک دستگاه وصل شده بود.

تازه این سیم ها رشته های یدکی برای احتیاط هم داشتند! ممکن بود این سیم مربوط به دستگاهی باشد که خراب شده بود. ما بتدریج در آن شراط سیم ها را تعویض و دستگاه ها را باز و بسته کردیم و سپس با استفاده از باتری های خورشیدی که مقدار کمی انرژی می داد، باتری های ذخیره انرژی را شارژ کردیم. برای این که بتوانیم از همان باتری های خورشیدی نیمه جان کار بکشیم، به وسیله موتور سفینه سایوز ایستگاه فضایی را می چرخاندیم تا باتری ها به طرف خورشید قرار بگیرد. با بازسازی تدریجی سیم های برق ایستگاه توانستیم گام های اولیه را برای حل مشکل برداریم، اما اتصال کابل ها به باتری های خورشیدی هم مشکل بود و ما منتظر می ماندیم تا ایستگاه به منطقه سایه زمین برسد و کابل ها را با استفاده از فرصت به دست آمده، وصل می کردیم.

بالاخره بعد از یک هفته کار، سامانه برق و تولید انرژی ایستگاه را در اندازه حداقل به کار انداختیم. دستگاه تهویه شروع به کار کرد و لامپ های ایستگاه روشن شد و ما توانستیم اطرافمان را بهتر ببینیم و به سرعت کارمان اضافه کنیم، اما هنوز آب گرم نداشتیم. برایمان یک فنجان قهوه داغ به آرزویی بزرگ تبدیل شده بود. یک روز ژانیبکف یک لامپ پروژکتور فیلمبرداری در انبار پیدا کرد. این لامپ قوی است و گرمای زیادی تولید می کند. غذا و این لامپ را داخل یک کیف عکاسی می گذاشتیم و لامپ را روشن می کردیم. به این ترتیب ما توانستیم با خوردن غذای گرم و درست کردن آب ولرم برای چای، موفقیتمان را جشن بگیریم!

● مشکلی به نام آب های سرگردان

اما بالا رفتن حرارت و گرم شدن ایستگاه، مشکل دیگری را برایمان به وجود آورد: برفک و قندیل های یخ موجود در ایستگاه آب شد و حالا دیگر پشت قفسه ها، پنجره ها، زیر دستگاه ها و حتی داخل پریزهای برق، قطرات آب معلق بود و هر لحظه می توانست باعث یک اتصال کوتاه کشنده شود. جرقه حاصل از این کار می توانست کل ایستگاه را به آتش بکشد یا همه زحمت های ما را برای تعمیر به هدر بدهد و مشکل دیگر این بود که آب های جمع شده در اطراف خیلی از دستگاه ها پر از آشغال و کثافت بود. همه جا را آب کثیف فراگرفته بود و مشکل بزرگ آب در فضا این است که به شکل یک گوی سرگردان می تواند به همه جا سرک بکشد. با کهنه پارچه هایی که داشتیم، این آب را برمی داشتیم و در جایی فشار می دادیم تا آب آن تخلیه شود. این پارچه ها هم بعد از چند بار استفاده، دیگر به خود آب نمی گرفت، بنابراین آن را هم به کیسه می انداختیم. تعداد کیسه های نایلونی زباله روزبه روز بیشتر افزایش پیدا می کرد. پارچه ها هم تمام شد.

از لباس کارگروه های قبلی استفاده کردیم. تقریبا هفت، هشت کیسه زباله پر شد از پارچه و لباس های خیس. حجمش را تصور کنید که چقدر زیاد است. این کیسه ها دست و پای ما را بسته بودند. هنوز چیزهای زیادی بود که باید مونتاژ می کردیم. غیر از آنها، وسایل و تجهیزات مختلفی در ایستگاه جابه جا شده بودند و باید در محل خودشان قرار می دادیم. به طور مثال لباس های مخصوص راهپیمایی که جای زیادی می گرفت، جایمان خیلی کم بود. وقتی نخستین ناو باربری پروگرس رسید، برای ما کلی حوله خشک و تمیز آورد. ما خیلی خوشحال شدیم؛ چون خیلی به آن نیاز داشتیم. این پارچه ها هم آب را خوب به خودش می کشد و هم سطوح را خوب تمیز می کند. ما به وسیله این حوله ها، ایستگاه را تمیز کردیم؛ طوری که همه چیز از تمیزی می درخشید. زباله ها هم به وسیله پروگرس از ایستگاه خارج شد و در مسیر برگشت به زمین سوخت و خاکستر شد.

بتدریج ما توانستیم مشکلات را حل کنیم و وضع ایستگاه عادی شد. حالا ایستگاه آماده پذیرایی از فضانوردانی بود که پاییز همان سال به ما ملحق شدند. من مدتی دیگر با آنها در سالیوت ماندم تا این که در آذرماه سرانجام وقت برگشتن من به زمین فرا رسید و بزرگ ترین خانه تکانی فضایی جای خودش را برای همیشه در ذهن من باقی گذاشت.

سیروس برزو