پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

لویی فردینان سلین با نگاهی به «مرگ قسطی»


لویی فردینان سلین با نگاهی به «مرگ قسطی»

سلین دوست نداشته درباره زندگی گذشته اش صحبت کند, خبرنگاران را دست می انداخته و برایشان دروغ می بافته و وقتی زندگینامه نویسان از او درباره کودکی اش می پرسیدند می گفته «از خودتان اختراعش کنید »

«ممکن است در آینده کسی که می‌خواهد کارهای مرا ارزیابی یا ارزش‌گذاری کند، اصلا فرانسوی نباشد. یک نفر چینی یا یک آدم بیگانه دیگر باشد. که بنشیند و صورتی از قضایا و کارهای من به دست بدهد و بعد هم قضاوتی بکند درباره من. چه بسا از این ادبیات دست‌پخت بنده یا از این سبک و سیاق عوضی من در نوشتن و در نثر من با آن «سه نقطه»یی که مرتب توی نوشته‌هایم هست یک ککی بیفتد توی شلوارش!... و بند کند به همین! خیلی بعید نیست. من دیگر کارم را کرده‌ام. داریم راجع به ادبیات حرف می‌زنیم، هان؟ بله در این زمینه، من کار خودم را کرده‌ام. دیگر آخر خطم. بعد از داستان «مرگ قسطی» همه حرف‌هایم را زده‌ام –که چندان حرف زیادی هم نیست!»

۱) سلین دوست نداشته درباره زندگی گذشته‌اش صحبت کند، خبرنگاران را دست می‌انداخته و برایشان دروغ می‌بافته و وقتی زندگینامه‌نویسان از او درباره کودکی‌اش می‌پرسیدند می‌گفته: «از خودتان اختراعش کنید.» خود سلین هم به نوبه خود در رمان‌هایش گذشته‌یی را برای خود اختراع کرده، گذشته‌یی که آنقدر زنده و کوبنده از آب درآمده که معمولا جای زندگی سلین گرفته می‌شود. «فردینان» همزاد، من نویسنده و صدای سلین در کتاب‌هایش راوی رمان‌هایی است که با کنار هم قرار گرفتنشان باید پازل زندگی سلین تکمیل شود.

«مرگ قسطی»، دومین رمان سلین پس از «سفر به انتهای شب»، تکه اول این پازل است؛ شرح کودکی و نوجوانی فردینان است تا وقتی تصمیم می‌گیرد به ارتش بپیوندد. فردینان فقر و بدبختی‌های خانواده‌اش در پاساژی کثیف و خلوت، رنج‌های مادرش برای فروش جنس، عصبانیت‌های بی‌حد پدرش، و سختی‌های خودش برای پیداکردن کار مناسب و ورود به دنیای بازرگانی را روایت می‌کند. او ناظر جهانی است که سرنوشت آدم‌هایش بی‌بروبرگرد بدبختی است؛ فردینان و هر آدم دیگری ضعیف‌تر از آنند که بر این جهان تاثیر بگذارند و عصیان آنها تنها واکنشی است عصبی به آن‌چه اتفاق می‌افتد. «مرگ قسطی» در فضایی کابوس‌مانند پیش می‌رود، انگار همه فاضلاب‌ها و گنداب‌های جسمی و روحی انسان به سطح آمده‌اند و دیگر نمی‌توان پنهانشان کرد، فضا متعفن می‌شود و حالت تهوع و سرگیجه‌یی که حاکم می‌شود آدم‌ها و روایت را به هذیان‌گویی می‌اندازد. سلین در «مرگ قسطی» تصویری هولناک و گزنده از محله‌های فقیرنشین پاریس و کودکی خودش می‌دهد؛ خوی درنده آدم‌ها، شرارت‌های اخلاقی و اگر این دو کافی نبودند، دست تقدیر شکست را گریزناپذیر می‌کنند و جایی برای امید نمی‌ماند.

۲) سلین دیر معروف شد، ۳۸ ساله بود که نخستین رمانش «سفر به انتهای شب» چاپ شد. در آن زمان مدرک پزشکی‌اش را گرفته بود و مشغول طبابت بود. بنا به ادعای خود برای گذران زندگی و پول‌درآوردن به نوشتن روی آورده. با وجود آنکه اطلاعات زیادی درباره زندگی او بعد از مطرح‌شدن موجود است، از کودکی و نوجوانی او اطلاعات مستند زیادی در دست نیست. در سال ۱۸۹۴ در حومه پاریس دنیا آمد. نام اصلی‌اش «لویی فردینان دتوش» است و نام مستعار «سلین» را برای ادای احترام به مادربزرگش انتخاب کرده، پدرش کارمند بیمه بوده و مادرش دانتل‌فروشی داشت، آنها سلین را به آلمان و انگلیس فرستادند تا زبان‌های دیگر را بیاموزد و برای کارهای بازرگانی آماده شود (شرح سفرش به انگلیس در «مرگ قسطی» آمده) . مادربزرگش، سلین لسژین، آنتیک‌فروشی داشت و توانست با کار زیاد خانواده سلین را از طبقه کارگر به قشر خرده‌بورژوا ارتقا دهد. فرانسوا ژیبو زندگینامه‌نویس سلین می‌نویسد: «او در محیطی مردمی زیرنظر پدر و مادری بورژوا طبق اصول اشرافی با محدودیت‌های مالی پرولتاریایی پرورش یافت. » این حقایق آشکارا با تصویری که سلین در «مرگ قسطی» از کودکی‌اش ارایه می‌دهد اختلاف دارد؛ پدر او آنقدر که در «مرگ قسطی» می‌بینیم بداخلاق نبوده و وضع مالی خانواده آنقدرها هم بد نبوده است. در واقع، آنچه سلین در ۴۰‌سالگی از کودکی‌اش نقل می‌کند، به مراتب بدتر است از آنچه اتفاق افتاده، او نسخه‌یی اغراق‌شده از واقعیت را ارایه می‌دهد که ریشه در نفرت و بدبینی شدید او به دنیا دارد. اما چه چیزی او را آنقدر به دنیا بدبین کرده که وقتی در میان‌سالی به کودکی‌اش می‌نگرد، واقعیت را تحریف می‌کند؟

همانطور که در ابتدای «سفر به انتهای شب» می‌خوانیم، سلین در جوانی به خدمت سواره‌نظام درآمد. در جنگ جهانی اول شرکت کرد و در ماموریتی مجروح و دچار از کار افتادگی ۷۵درصد شد، میگرن گرفت، وزوزی مدام به گوش‌هایش افتاد و بازوی راستش تقریبا از کار افتاد. دو سال بعد برای کار بازرگانی به آفریقا سفر کرد؛ از این سفر هم مالاریا و اسهال مزمن نصیبش شد. این آسیب‌های جسمانی او را تا آخر عمر رها نکردند و بخشی از جهان‌بینی او را تشکیل دادند، جهانی که رهایی از بدبختی در آن غیرممکن است و بدبختی دایمی شاید باعث عصیان شود، اما نه عصیانی که امید به تغییر دارد، عصیانی بی‌نتیجه که حتی نمی‌تواند صدای وزوز گوش را قطع کند.

بعد از بازگشت به آفریقا سلین زندگی ثابت و کم‌نوسانی داشت، ازدواج کرد، بچه‌دار شد، دکترای پزشکی گرفت و در نهایت از خانواده‌اش جدا شد؛ ثبات و سکون زندگی در طبقه متوسط برایش غیر قابل تحمل بود. به نظر می‌رسد این کینه از طبقه متوسط مثل بیماری‌هایش تا پایان عمر با او ماند. در دهه ۳۰ میلادی و در سال‌های بین دو جنگ جهانی، فرانسه درگیر بحران مالی شدیدی بود و اگر ادعای عجیب سلین را باور کنیم، همین بحران مالی و نیاز به درآمد بیشتر، او را به نوشتن واداشت. و اگر به ادعای او با شک نگاه کنیم، نوشتن راهی بوده تا سلین بتواند زندگی‌اش را به عنوان یک پزشک دلسوز ادامه دهد، نفرتش را از جهان در جایی بریزد تا بتواند مریض‌هایش را مهیای ادامه زندگی کند.

۳) «با تن لرزان، انگار کتک‌خورده، تلوتلو می‌خورم و می‌افتم. لابه‌لای موج‌ها یک دنیا سنگریزه استخوان?هام را خرد می‌کند. اول همه کله به تکان می‌افتد، ته سنگریزه‌ها قل می‌خورد و کج و راست می‌شود و می‌چرخد... هر ثانیه‌یی آخرین ثانیه است... پدرم با مایوی راه راه وسط دو دره غران موج نفس‌نفس می‌زند. یک لحظه می‌بینمش... آروغ می‌زند... تقلا می‌کند، دلقک‌بازی درمی‌آرد. موج او را هم می‌پیچاند؛ برش می‌گرداند، می‌بینم که پاهاش هواست... مثل قورباغه دست‌وپا می‌زند... دیگر نمی‌تواند سرپا وایستد، کارش تمام است... یکدفعه رگباری از سنگریزه می‌زند تخت سینه‌م... سوراخ‌سوراخم می‌کند... غرقم می‌کند... بدبختم... سیلی است که داغانم می‌کند... بعد دوباره برم می‌گرداند و بدنم را مثل مرده پرت می‌کند جلوی پای مادرم... مادرم می‌خواهد بگیردم، از چنگ موج درم بیارد... اما دریا دوباره می‌مکدم...»

سلین نمی‌خواست روایتگر ماجراهای جالب باشد، بیشتر می‌خواست احساس و شور را در شرایط بحرانی منتقل کند. باور داشت که واقعیت به خودی خود، نمی‌تواند بازتابنده حقیقت آنچه انسان حس می‌کند باشد و فکر می‌کرد تنها از راه اغراق و مسخره‌کردن و بردن واقعیت به دنیای هذیان و کابوس می‌توان به شور انسانی دست یافت. خودش می‌گوید: «برای من زندگی واقعی عینی غیرممکن و غیرقابل تحمل است. دیوانه‌ام می‌کند، از فرط کراهت از خود بی‌خودم می‌کند. به همین دلیل مدام درش دستکاری می‌کنم.» به نظر سلین، بیان دستکاری نشده احساسات آدم آنقدر که باید طنین نمی‌اندازد و «احساس و شور اگر با مقدار زیادی آنارشی همراه نباشد چندان ارزشی ندارد. به این خاطر که در دنیای فاسدی زندگی می‌کنیم.» و «در نتیجه باید همه‌چیز را، حتی خودت را هم، سیاه‌تر از آنچه هست نشان بدهی.» سلین با دستکاری در واقعیت و خاطراتش به اتفاقات، اشیا و شخصیت‌هایش جان می‌دهد، آنها را به تپش می‌اندازد و حس و انگیزه آنها را پررنگ می‌کند و تلاش می‌کند به غریزه شخصیت‌هایش و تلاطم‌های حسی آنها راه پیدا کند.

روشن است که این «حس» و «تحریک» را که سلین می‌خواهد بیان کند، نه با زبان رسمی و فاخر و نه با کپی‌برداری از زبان عامیانه نمی‌توان بیان کرد. زبان رسمی فرانسه که زبان پرتکلف و تعارفی بود، هیچ سنخیتی با گندابی که سلین درباره‌ا‌ش می‌نوشت نداشت، به تعبیری سلین پیشاپیش مرده بود و طبیعتا نمی‌توانست ضرب‌آهنگ زندگی را منتقل کند. از طرف دیگر، به نظر سلین اگر زنده‌ترین گفت‌وگو را هم کلمه به کلمه روی کاغذ بیاوری، به نظر بی‌جان و سنگین می‌آید و نمی‌تواند از پس بیان هذیانی که نامش را گذاشته‌ایم زندگی برآید. به نظرش «یک ترکه صاف و راست، وقتی که یک سرش را در آب می‌گذارید، به نظر کج می‌آید. زبان هم همین‌طور است... اگر بخواهید که راست به نظر بیاید، باید کمی بشکنیدش، یا به عبارت دیگر کجش کنید.» کج‌کردن زبان برای سلین به معنای ایجاد تحولی عظیم در آن بود، او باید زبانی می‌ساخت که آنقدر منعطف باشد که بتواند شور عاطفی انسان را منعکس کند. او باید منطق حاکم بر زبان را عوض می‌کرد. نقطه که پایانی حتمی بر جمله‌هاست در برابر روایت پرتکاپوی سلین شکننده بود، پس سلین تصمیم گرفت که جمله‌ها را با «سه نقطه» معروفش به هم ربط بدهد. به جای آنکه از زبان قطاری بسازد که واگن‌هایش با اتصالی شکننده تلق‌تلق‌کنان حرکت کنند، مترویی یک‌سره می‌سازد که در مسیر حرکت پر پیچ و خم شور و عواطف انسانی براحتی خم می‌شود. به نظر می‌رسد تعبیر کج‌کردن زبان را می‌توان درباره واقعیت هم در «مرگ قسطی» به کار برد. همانطور که ترکه باید کج شود تا در آب راست به‌نظر آید، واقعیت را هم اگر کج نکنیم در داستان کج و دروغی به نظر می‌آید.

۴) آن‌طور که از زندگینامه سلین برمی‌آید او در دنیای تمام کابوس‌واری زندگی نمی‌کرده، بلکه ذهن بدبین و پارانویای او، تنها آن بخش‌هایی از زندگی او را نوشته که می‌شده توسط آنها دنیا را فاسد نشان داد. سلین به وضوح می‌گوید که دنیا را سیاه‌تر از آنچه می‌بیند نشان می‌دهد و این به نظرش طنین‌اندازتر و ماندگارتر است، از طرف دیگر ادعا می‌کند که ذات دنیا واقعا همانقدر سیاه است که او می‌نویسد: «من همانطوری می‌نویسم که حس می‌کنم... ازم خرده می‌گیرند که چرا بددهنم، زبان بی‌ادبانه دارم... از بی‌رحمی و خشونت دایمی‌ام انتقاد می‌کنند... چه کنم، این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض می‌کنم...»

او به عقل – که زبان بورژواها و طبقه متوسط است-بی‌اعتماد بود و از راه غریزه قوی‌اش می‌نوشت. در صفحه‌های پایانی مرگ قسطی، فردینان به یاد می‌آورد که استادش به او گفته بود: «یک بار که چیزی را نگاه می‌کنی، باید برای همیشه توی حافظه‌ت نگهش داری!... به عقل و هوشت فشار نیار... چیزی که چشم ما را به روی همه‌چیز می‌بندد عقل است... اول برو سراغ غریزه... اگر غریزه خوب نگاه کند بُرد با توست... غریزه هیچ‌وقت به تو خیانت نمی‌کند!»این درسی که استاد فردینان به او داده، روشن‌کننده این سوال است که چرا «مرگ قسطی» با واقعیت زندگی سلین متفاوت است. سلین به بیان غریزی آنچه در حافظه‌اش ثبت شده روی می‌آورد و غریزه این مرد که پارانویای ذهنی داشت و یک جنگ جهانی و بحران اقتصادی را دیده بود، دنیا را سیاه و فاسد می‌دید و این همان نگاهی است که بر کل جهان «مرگ قسطی» حاکم است.

معین فرخی

منابع:

«مرگ قسطی»، لویی فردینان سلین، ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز

«سفر به انتهای شب»، لویی فردینان سلین، ترجمه فرهاد غبرایی، نشر جامی

«لویی فردینان سلین»، دیوید هیمن، ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز

«دو گفت‌وگو با لویی فردینان سلین»، ترجمه سعید محبی، مجله بخارا، شماره ۵۱، خرداد ۸۵

«واقعیت سلین»، پاتریک مک‌کارتی، ترجمه محمدرضا فرزاد، مجله بخارا، شماره ۵۱، خرداد ۸۵

«یک کودکی پاریسی»، نیکلاس هویت، ترجمه ناهید طباطبایی، مجله بخارا، شماره ۵۱، خرداد ۸۵

«سلین و سیاست»، نیکلاس هویت، ترجمه هاشم بناپور، مجله بخارا، شماره ۵۱، خرداد ۸۵