چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
یک لجبازی کودکانه
همچنان پاشنه آشیل فیلمها، فیلمنامه است. «حوض نقاشی» ماجرای زن و شوهری عقب مانده است که پسری به نام سهیل دارند که در آستانه نوجوانی است و به نظر میرسد حال که او کم کم متوجه چیزی به نام وجهه اجتماعی میشود، تا حدی از حضور در کنار پدر و مادرش در جمع احساس ناراحتی میکند. فیلم در خلق فضایی احساسی به قصد تاثیر گذاشتن بر تماشاگر و همراه کردن او با شخصیتها، موفق عمل میکند. اما روند شکلگیری داستان کند است و در عین حال اتفاقات نیز آنچنان که باید قانعکننده نیستند.
در ابتدا سهیل نمیخواهد نامه ای را که مدرسه برای ملاقات با والدین به او داده به مادرش بدهد چرا که به نظر میرسد او نمیخواهد مادرش با آن وضعیت به مدرسه بیاید و این را مایه بی آبرویی خودش میداند. اما در ادامه با اصرار سهیل آنها به شهر بازی میروند. تفکیک بین این دو وضعیت که چرا سهیل در مورد مدرسه آنقدر سختگیر است و در مورد جایی عمومیتر مثل شهر بازی نه، چندان قانع کننده انجام نمیشود. در واقع بر مبنای آنچه در فیلم میبینیم فشار روحی در مدرسه بر روی سهیل نیست و او آزار و اذیت یا احساس حقارتی از سوی دوستان و معلمان را متوجه خود نمیبیند که حال بخواهد در خصوص مدرسه بیشتر حساس باشد و این عادی بودن فضای مدرسه باعث میشود که حساسیت سهیل را درک نکنیم.
از سویی دیگر، فیلم علاوه بر اینکه کند به راه میافتد و زمان زیادی را صرف این میکند که سهیل را به این نقطه برساند که بخواهد از خانه برود، پس از آن نیز در چاله بزرگتر تکرار میافتد. وضعیت از این نقطه تا پایان در حالت ثابتی باقی میماند و پیشرفت بزرگی نمیکند و گره به شکلی دیگر و از جایی دیگر حل میشود. به بیانی بهتر میتوان این گونه گفت که وقتی مشکل داستان این است که پسری نوجوان با پدر و مادر عقب افتادهاش مشکل دارد و در این بین معلمینیز دارد که از او مادرانه پرستاری میکند و اتفاقا (به جهت تکمیل شدن تقابل دو وضعیت، هر چند به صورتی کلیشهای) به نظر میرسد وضع خانم معلم بهتر است و زندگی آرامی هم دارد و همه چیز خوب است، اتفاقی که میافتد این است که در وجه اول پدر و مادر عقب افتاده که نمیتوانند مثلا ناگهان شفا بگیرند تا مشکل حل شود، از یک پسر حدودا ده ساله هم که نمیتوان توقع داشت ناگهان دچار وضعیتی عرفانی معنوی شود و به آغوش خانواده برگردد، در نتیجه تنها راه میشود اینکه وضعیت ِبهتر ِدر حال مقایسه در ذهن کودک را، به وضعیتی بدتر تقلیل بدهیم تا داستان به مسیری بیفتد که دلایل به شکلی چیده شود که پسر به جای اینکه به این نتیجه برسد که زندگی در کنار پدر و مادر خودش در حد و اندازه خود زیبا و دوست داشتنی است، به این نتیجه برسد که آن زندگی که از دور زیبا به نظر میرسد، از نزدیک این طور نیست و حتی بدتر است چرا که اعضای خانواده به هم کمک نمیکنند و یا اینکه اگر چه که اینجا هم پدر بیکار است، اما به حدی کم طاقت (و شاید بیعرضه) است که کارش به قرص خوردن کشیده است.
فیلم در تحریک احساسات تماشاگر حتی تا مرز هندی شدن پیش میرود؛ اینکه اوضاع لحظه به لحظه بدتر میشود و به نظر میرسد همه چیز لحظه به لحظه بیشتر به سمت ویرانی پیش میرود. این اتفاق شاید به خودی خود اشکالی نداشته باشد، اما مشکل اینجاست که در نهایت فیلم باید راه نجات یا حتی کورسوی امیدی برآمده از منطق داستانش پیش پای بیننده بگذارد و صرف اینکه سهیل در خانه معلم کتلت میخورد و یادش میافتد که کتلتهای مادرش خوشمزه تر بود و برای تکمیل شدن ماجرا تایید همکلاسیاش هم به حرفهای او اضافه میشود، چندان برای اینکه سهیل به خانه برگردد قانع کننده نیست و حتی اساسا وجهه داستان را تا این حد پایین میآورد که فکر کنیم آیا تمامیآنچه اتفاق افتاد، یک لجبازی بیاهمیت کودکانه نبود؟
نویسنده : داود زادمهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست