شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فیلم «هفت بیمار روانی» با «پیتا» را ببینید


فیلم «هفت بیمار روانی» با «پیتا» را ببینید

نگاه «مجله فیلم» به آثار شاخص سال ۲۰۱۲

● هفت بیمار روانی

نویسنده و کارگردان: مارتین مک‌دانا. بازیگران: کالین فارل (مارتی)، سام راکوِل (بیلی)، کریستوفر واکن (هانس)، وودی هارلسون (چارلی)، اَبی کورنیش (کایا). محصول ۲۰۱۲،‌ ۱۱۰ دقیقه.

مارتی که می‌خواهد فیلم‌نامه‌ای برای یک فیلم اکشن خشونت‌پرهیز و صلح‌گرا بنویسد، برای نوشتن به مشکل برخورده و دوست صمیمی او بیلی قصد دارد به او کمک کند. شغل اصلی بیلی که همراه با دوستش هانس آن را انجام می‌دهد، دزدیدن سگ‌های مردم و پس دادن آن‌ها و دریافت مژدگانی است...

● تحسین و نقد هم‌ زمان سینمای تارانتینو

علیرضا حسن‌خانی: اگر انتظار دارید هفت بیمار روانی اثری به انسجام و جذابیت در بروژ باشد راه را کمی اشتباه آمده‌اید. اما اگر آماده‌اید پیش‌فرض‌های ذهنی‌تان از مارتین مک‌دانا، در بروژ و فیلم‌های گنگستری را دور بریزید هفت بیمار روانی احتمالاً جزو نزدیک‌ترین گزینه‌ها به هدف خواهد بود. فیلم آشکارا از الگوهای سینمای تارانتینو و رابرت رودریگز بهره‌برداری می‌کند تا در عین نزدیک شدن به همین سبک فیلم‌سازی، خود آن‌ها را هم به نقد بکشد.

هفت بیمار روانی ملغمه‌ی جنون‌آمیزی است از مؤلفه‌های فیلم‌های تارانتینو با مایه‌های هجو و شوخی‌های مبالغه‌آمیز. دیالوگ‌های طولانی درباره‌ی موضوع‌هایی جفنگ و بی‌ربط و مضحکه کردن فضای اسطوره‌ای غرب وحشی شالوده‌شکنی متقنی است از اسطوره‌پروری‌های ژانر جرم و جنایت.

مک‌دانا با به تصویر کشیدن قتل‌های پیاپی سر یک سگ و رفتار جنون‌آمیزِ شخصیت‌ها سعی می‌کند علاوه بر ارائه‌ی تصویر مضحکی از تریلرهای جنایی، نقد همراه با تمسخری به رفتارهای سیاست‌مدارهای غربی داشته باشد که چه‌طور برای یک دستمال قیصریه را به آتش می‌کشند و در گوشه‌وکنار جهان فجایع انسانی به وجود می‌آورند. با این همه هفت بیمار روانی نمی‌تواند به جایگاهی مثل در بروژ دست پیدا کند و آن تأثیرگذاری را داشته باشد. علت این ناتوانی بیش‌تر به فیلم‌نامه و تعدد شخصیت‌های پرداخت‌نشده و مغفول‌مانده بازمی‌گردد.

● کاشتن و برنداشتن

هومن داودی: مارتین مک‌دانا با اولین فیلمش شاهکار به‌یادماندنی در بروژ، با یک سابقه‌ی طولانی و پرافتخار در تئاتر، کارش را شروع کرده و خواه‌ناخواه انتظارهای زیادی را برای فیلم‌های بعدی‌اش به وجود آورده است. اما متأسفانه هفت بیمار روانی با این‌که رگه‌ها و نشانه‌های دنیای سینمایی مک‌دانا را دارد (بله؛ او فقط با یک فیلم دنیای خاص و شخصی خودش را آفریده است)، بر خلاف در بروژ، فاقد انسجام در لحن، روایت و جهان‌بینی است. نیمه‌ی ابتدایی فیلم درخشان است؛ ایده‌ی بی‌نظیر تلفیق دنیای ذهنی یک فیلم‌نامه‌نویس و واقعیت عینی و تداخل این دو در هم بهترین چیز هفت بیمار روانی است.

اصلاً می‌شود دو سکانس کوتاه فیلم را (داستان پیرمردی که دخترش را کشته‌اند یا داستان زکریا و مگی) را دو فیلم کوتاه فوق‌العاده قلمداد کرد. مشکل از جایی پدید می‌آید که مک‌دانا موفق نمی‌شود از این خوان گسترده‌ای که پهن کرده، نتیجه و محصول درستی برداشت کند. فیلم به‌وضوح نمی‌تواند از داشته‌هایش و موقعیت درجه‌ی یکی که در ابتدای فیلم وضع کرده به‌درستی استفاده کند و شخصیت‌های و خرده‌پیرنگ‌های فرعی زیادش را به سرانجام قابل‌قبولی برساند و از این مسیر،‌ به جهان‌بینی منسجم و خودبسنده‌ای دست پیدا کند. تقریباً از جایی که هویت روان‌پریش هفتم آشکار می‌شود، فیلم‌ساز دیگر چیز دندان‌گیری برای عرضه ندارد.

در نیمه‌ی دوم اثر، شخصیت‌ها و موقعیت‌های ساخته و پرداخته‌شده در نیمه‌ی اول رها می‌شوند و خرده‌پیرنگ‌های تکراری و جدیدی سر برمی‌آورند. به این ترتیب، بار تصویری فیلم به‌شدت کاهش پیدا می‌کند، دیالوگ‌های زیاد فیلم به کسالت و ملال منجر می‌شوند و شخصیت‌های فیلم توانایی همراه کردن تماشاگر را از دست می‌دهند. کار به جایی رسیده که شخصیت‌های مؤنث فیلم آن چنان بی‌هویت‌اند که فرقی با عروسک ندارند؛ در حالی که ظرفیت توجه بیش‌تر و کمک به درام فیلم و پرداخت شخصیت‌های اصلی را داشته‌اند.

هفت بیمار روانی مشخصاً زیر بار شخصیت‌های فرعی زیاد و موقعیت‌های پراکنده‌ (و گاه درخشان) کمر خم کرده و ظاهراً باید قبول کنیم که تخصص مک‌دانا کار با محیط‌های خلوت و شخصیت‌های کم‌تعداد است؛ همان طور که با در بروژ و فیلم کوتاه ششلول این را ثابت کرده است.

● «پیتا» ساخته‌ی کیم کی-دوک

نویسنده و کارگردان: کیم کی-دوک. بازیگران: مین-سو جو (می-سان)، جئونگ-جین لی (گانگ-دو). محصول ۲۰۱۲، ‌۱۰۴ دقیقه.

زندگی یک شرخر بی‌رحم با ورود زنی مرموز که ادعا می‌کند مادر نادیده‌ی اوست دچار تغییرهای اساسی می‌شود...

● جامعه‌شناسی از دل انتقام

پیتا را در نگاه نخست می‌توان وام‌دار سنت دیگر فیلم‌ساز برجسته‌ی کره‌ای پارک چان ووک دانست. رویکرد کیم کی-دوک به خشونت و نگاه جانب‌دارانه‌اش به مقوله‌ی انتقام سه‌گانه‌ی پارک چان ووک را به ذهن متبادر می‌کند اما پیتا خود به اندازه‌ی کافی موقعیت منحصربه‌فرد و یگانه‌ دارد که نیاز نباشد تشخصش را با انتساب به فیلم یا فیلم‌سازی دیگر توجیه کنیم. نگاه کیم کی-دوک به اجتماع و زندگی اقتصادی و اجتماعی امروز کره‌ی جنوبی و روند پیشرفت این کشور و آن‌چه پشتِ سر گذاشته یا نابود کرده تا بتواند خودش را در زمره‌ی کشورهای جهان‌اول قرار دهد، نگاهی جامعه‌شناسانه و دردمند است.

این نگاه دردمند وقتی عمق بیش‌تری پیدا می‌کند که او در یک روند پر از درد، آهسته‌آهسته به شخصیت‌های فیلمش در مقام یک انسان نزدیک می‌شود و رنج‌های آن‌ها را به آلام بشری پیوند می‌زند و مخاطب را در این روند زجر و مکافات شریک می‌کند. این‌ گونه است که بیننده در نگاه نخست در مقام یک انسان به درک و تحلیل از فیلم دست پیدا می‌کند و بعد صاحب نگاه یک منتقد اجتماعی می‌شود.

● شاعر زباله‌ها

هومن داودی: پیرنگ اولیه‌ی پیتا حتی روی کاغذ هم تکان‌دهنده است. مزدوری قلچماق که بعد از سی سال با مادرش روبه‌رو می‌شود و «مادر» برای به دست آوردن دل «فرزند» دست به «هر» کاری می‌زند، به اندازه‌ی کافی احساسات‌برانگیز هست؛ اما در این‌جا تکان‌دهندگی و آزاردهندگی این خط قصه‌ی اولیه با اجرای عالی کیم کی-دوک و یکی‌دو پیچش روایی عالی تشدید شده و در نهایت به فیلمی غریب و تأثیرگذار تبدیل شده است. پیتا از آن فیلم‌هاست که دیدنش واقعاً باعث اذیت و آزار مخاطبش می‌شود (مانند شاهکار بی‌بدیل عشق) اما در پس این رنجش و این عذاب خردکننده، دریایی از مهر و عاطفه نهفته و تصویری که فیلم از فداکاری و محبت مادرانه ارائه می‌دهد،‌ اگر نگوییم بی‌نظیر، کم‌نظیر است.

بعید است کسی آن صحنه‌ی نهایی فیلم را که مادر بر بالای ساختمان ایستاده و در تنگنای اخلاقی بزرگی قرار گرفته ببیند و بتواند احساساتش را کنترل کند. اما ای‌کاش فیلم‌ساز برای تأثیر گذاشتن بر مخاطب و انتقال مفهوم مورد نظرش به همین تصویر کردن بی‌کم‌وکاست این موقعیت اخلاقی عذاب‌آور اکتفا می‌کرد و آن پیرزن فرتوت ناگهان از ناکجا سر درنمی‌آورد تا بر این موقعیت تأثیر بگذارد (و بدتر این‌که هیچ تأثیری هم نمی‌گذارد).

تنها ایرادی که به پیتا وارد است رگه‌هایی از سندرم جدید دوربین روی دست، شامل زوم‌های بی‌جا و گاهی آماتوری و تقطیع گاه و بی‌گاه بی‌ظرافت نماها به یکدیگر است. اما این ایرادها در مقابل فضای غریب و چرکینی که فیلم می‌آفریند و شعری که از دل جنگل آهن و زباله می‌سراید (حتی اگر محدود به نمای پایانی و آن رد خون بر آسفالت باشد)، صد البته قابل‌چشم‌پوشی است.