شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

واقعه ای در دل کوه


واقعه ای در دل کوه

غنوده کعبه و ام القری به بستر خواب
ولی به دامن غار حرا دلی بی تاب
نخفته، شب همه شب، دیده خدا بینش
ز دیده رفته به دامن سرشک خونینش
بسان مرغ شباهنگ ناله سر کرده
به کوه، ناله جانسوز …

غنوده کعبه و ام القری به بستر خواب

ولی به دامن غار حرا دلی بی تاب

نخفته، شب همه شب، دیده خدا بینش

ز دیده رفته به دامن سرشک خونینش

بسان مرغ شباهنگ ناله سر کرده

به کوه، ناله جانسوز او اثر کرده

دلش، لبالب اندوه و محنت و غم بود

به کامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود

وجود وی همگی درد و التهاب شده

ز آتش دل خود همچو شمع آب شده

که پیک حضرت دادار، جبرئیل امین

عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین:

بخوان به نام خدایی که رب ما خلق است

پدید آور انسان ز نطفه و علق است

بخوان که رب تو باشد ز ما سوا اکرم

که ره نمود بشر را، به کاربرد قلم

به گوش هوش چو این نغمه سروش شنید

هزار چشمه نور از درون او جوشید

ز قید جسم رها شد، به ملک جان پیوست

شکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست

درون گلشن جانش شکفت راز وجود

گشود بار در آن دم به بارگاه شهود

به بزم غیب چو تشریف قربتش دادند

در آن مشاهده منشور عزتش دادند

چو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد

غبار میم، بشد زایل از دل احمد

به بی نشانی مطلق ازو نشان برخاست

حجاب کثرت موهوم از میان برخاست

دوباره چون به مکان، رو، ز لامکان آورد

امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد

درود و رحمت وافر، ز کردگار قدیر

بر آن گزیده یزدان، بر آن سراج منیر

محمود شاهرخی