چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
دمكراتیزه كردن جهان اسلام
یكی از مهمترین ضرورتهای فعلی جوامع اسلامی و وظایف مهم متفكران مسلمان این است كه دمكراسی غربی را به عنوان یكی از مهمترین اندیشهها و ساختارهای شكلدهنده جوامع مدرن، مورد بررسی قرار دهند. در این مقاله كوشش شده است تا از جنبهای خاص به این موضوع حساس پرداخته شود. نویسنده میكوشد تا علت تلاش غرب برای دمكراتیكسازی جهان اسلام را مورد بررسی قرار دهد.
سؤال مهمی كه در بررسی اوضاع كنونی بینالمللی جلب توجه میكند این است كه چرا غرب این همه به جهان اسلام فشار میآورد تا دمكراسی غربی را بپذیرند و آن را در جوامع خود به اجرا درآورند؟ چرا غرب تصور میكند كه جهان اسلام بدون پذیرش دمكراسی غربی، غیرمتمدن و وحشی خواهد بود و چرا همواره خواهان ایجاد حكومتهای لیبرال دمكرات در جهان اسلام است؟
از نظر من، رابطهای میان دمكراسیای كه غرب در عمل از ما میخواهد و به زندان كشیدن ایمان وجود دارد. به این معنی كه دمكراسی مورد نظر غرب، خود انزوای ایمان و جدا كردن دین از مسایل اجتماعی را به همراه خواهد آورد.
با این نظر، من ابتدا دمكراسی را به طور خلاصه توضیح خواهم داد و آنگاه نشان خواهم داد كه چه ارتباطی میان دمكراتیك كردن جهان و نظر و عمل فعلی غربیها وجود دارد و در نهایت، توضیح خواهم داد كه چگونه این امر به زندانی شدن ایمان و روند سكولارسازی خواهد انجامید. در ادامه، با نگاهی به مسأله ۱۱ سپتامبر، مفهوم قدرتمندی و ضعف را در اینباره تبیین خواهم كرد.
دمكراسی مانند بسیاری دیگر از اصطلاحات سیاسی و علم سیاست، در اصل یك كلمه یونانی است كه از دو كلمه دموس demos و كراتوس Kratos تشكیل شده است. هر دوی این اصطلاحات، بیش از یك معنی دارند. دموس را میتوان بر همه مردمی كه در یك شهر و یا یك دولت شهر زندگی میكنند، اطلاق كرد. علاوه بر این، میتوان دموس را افراد غوغا سالار یا اراذل و اوباش و یا طبقه فرودست و پایین جامعه معنی نمود.
كراتوس نیز دو معنی متفاوت قدرت و یا اداره كردن دارد. بنابراین دمكراسی عادی كه در آن مردم یا نمایندگان مردم قرار است جامعه را اداره كنند، میتواند به یك توزیع بسیار نابرابر قدرت منجر شود. معنای دمكراسی، اداره كردن جامعه توسط مردم و یا تعداد زیادی از افراد است، اما از آنجا كه اكثریت همواره با فقرا بوده است، از این رو دمكراسی را حكومت فقرا و یا حكومت طبقه زیردستان میدانستهاند. ارسطو در بیان این امر كاملاً صراحت به خرج داده است. از منظر ارسطو، حكومتی كه در آن گروه اندكی از ثروتمندان بر جامعه حكومت كنند، هرگز حكومتی دمكراتیك نیست.
در یك نظام دمكراتیك، سیستم انتخاب و انتخابات باید قانونمند و عادلانه باشد. گیدنز در اینباره مینویسد: «حق مشاركت برابر در انتخابات، همانند حقوق و آزادیهای مدنی و مشاركت در اجتماعات سیاسی و آزادی بیان است.» پس دمكراسی بر مبنای تعریف علمای خود غرب، چنین چیزی است.
اما در جواب به سؤال ابتدای این متن كه چرا دمكراتیك كردن جهان در دستور كار دولتهای غرب قرار گرفته است، اولاً باید به خاطر داشت كه تصور معمولی این است كه دمكراسی به معنی شیوه و شرایط بهتر اجتماعی برای زندگی است كه این قدرتها از سر خیرخواهی میخواهند در این دارایی خود، دیگران را نیز شریك كنند تا شرایط زندگی بشر در سراسر جهان بهبود یابد. متأسفانه باید گفت كه این تصور با واقعیت سازگاری ندارد و ما هرگز شاهد این سودرسانی و یا خیرخواهی جهانی نبوده و نیستیم. علاوه بر این، درحالی كه ۶۰۰ میلیون نفر از مسلمانان در كشورهایی زندگی میكنند كه اغلب حكومتهایی دمكراتیك محسوب میشوند، باز هم شاهد آن هستیم كه مسلمانان را به خاطر غیردمكراتیك بودن سرزنش میكنند و این قدرتها علیرغم این واقعیات سیاسی، مسلمین را محكوم میكنند.
ثانیاً، علت تبلیغ دمكراسی به عنوان یك ارزش عالی از این روست كه روند دمكراسیسازی غربی میتواند بسیاری از خواستهها و دستورالعملهای موردنظر را نیز در دستور كار تمامی جهان قرار دهد. در حقیقت، این روند، یك نوع آمریكاییسازی است كه ترویج خواستهها و دستورالعملهای آمریكایی را در دستور كار تمامی دنیا قرار میدهد و همه جنبههای حیات در همه جوامع را متأثر از خویش میسازد. آنچه باید به آن توجه داشت این است كه پشت پرده این تبلیغ از دمكراسی چیست، وگرنه مخالفتی با این امر وجود ندارد كه انسانها برای رسیدن به منافع بیشتر گردهم آیند و تصمیمگیری كنند. باید دانست كه چه نتایجی در پشت این نوع از دمكراسی غربی تحمیلی بر جهان اسلام مخفی شده است.
حتی در غرب نیز دمكراتیك شدن جوامع سابقهای طولانی ندارد. در قرن بیستم بود كه بحث از دموكراسی در غرب جدی شد. قبل از جنگ جهانی اول، فقط در ۴ كشور فنلاند، نروژ، استرالیا و نیوزلند زنان حق رأی داشتند و در سوئیس این حق در سال ۱۹۷۴ به زنان داده شد. افزایش تعداد كشورهای دمكراتیك در غرب به سه دهه گذشته باز میگردد؛ در طول دهه ۱۹۷۰، تعداد كشورهای دمكراتیك به ۳۰ كشور بالغ شد. این روند از اروپای مدیترانهای از زمانی آغاز شد كه حكومتهای نظامی گرای یونان، اسپانیا و پرتغال سرنگون شدند. در دهه ۱۹۸۰، ۱۲ كشور در آمریكای جنوبی و مركزی دمكراتیك شدند كه برزیل و آرژانتین از این دست بودهاند. اكنون شاهد آن هستیم كه غرب دمكراتیكسازی جهان اسلام را هدف اصلی خود قرار داده است و به بهانه حقوق زنان، به جهان اسلام حمله میكند.
در بسیاری از موارد، دمكراتیكسازی موردنظر غرب، چیزی جز آمریكاییسازی و غربیسازی نیست، چرا كه پشتوانه دمكراسیسازی و بخش پنهان آن، آمریكاییسازی است. آمریكا در این زمینه حتی گاه از ارزشهای انسانی سوءاستفاده ابزاری میكند تا قلمرو سلطه خود را بر جهان توسعه دهد. به عنوان مثال، الگور معاون كلینتون، در كتابی كه به عنوان آلودگی هوا منتشر كرد، توجه به امور محیط زیست جهانی را بهانهای برای سلطه آمریكا بر همه جهان میدانست. او در این كتاب كه متن سخنرانیهایش در دوره مبارزات انتخاباتی است، مدعی شده بود كه مشكلات زیست محیطی به حدی رسیده است كه آمریكا نمیتواند آن را به عنوان یك مسأله بینالمللی در نظر نگیرد و از این طریق، سلطه آمریكا بر جهان را توجیه كرده بود.
اما تئوریهای دیگری نیز وجود دارد كه سلطه آمریكا بر جهان را توجیه میكند. تئوری برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون در سال ۱۹۹۶، تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوكویاما در سال ۱۹۹۲، تئوریهایی هستند كه سلطه غرب در جهان و سلطه آمریكا بر كل دنیا را توجیه میكند. جالب توجه آن است كه هانتینگتون خود در بخشی از دستگاه سیاستپردازی آمریكا فعالیت میكند و وقوع حادثهای مانند ۱۱ سپتامبر را تأییدی بر نظریه او محسوب میكنند. این عقیده كه دیگر فرهنگها و تمدنها در برابر تمدن غرب فرهنگهایی حاشیهای و كم اهمیت هستند نیز محصول نگاه و نشریه عمدتاً سیاسی و كمتر آكادمیك هانتینگتون است كه سناریویی از برخورد میان غرب و دیگر تمدنها را مطرح كرده بود.
وقتی فوكویاما نظریه خود را در مورد پایان تاریخ مطرح میسازد، معنی آن این است كه همه مردم باید گذشته خود را به طور كامل رها كنند و از نو آغاز نمایند. وی همه تمدنهای دیگر را پوچ و آنها را چون اساطیر الاولین میداند. معنای تئوری پایان تاریخ این است كه تاریخ برای تئوریهای غیر لیبرال دمكراسی به سر آمده است. به این ترتیب، نفی دیگر تمدنها نفی میراث تاریخی تمدنهای انسانی، یكی از بخشهای فلسفه آمریكا محوری است.
همچنین، این پیشفرض وجود دارد كه آمریكا و تمدن آمریكایی منحصر به فرد و بیمانند هستند. مارگارت مید كه یك انسان شناس مشهور آمریكایی است، در اینباره میگوید: «تمدن آمریكایی بر فلسفه تولید و تكثیر استوار است، نه بر ذخیرهسازی و كمبود منابع. در طول سه قرن گذشته، انسانهایی از زندگیهای كاملاً متفاوت به این سرزمین آمدهاند و زبان قدیمی خود را رها كردهاند و تعلقات گذشته و زمین و آب و خانواده و اطرافیان قدیمی خود را به همراه نشانههای قدیمی خود پشت سر گذاشته و یاد گرفتهاند كه به شیوهای جدید سخن بگویند، راه بروند، بخورند و بپوشند. ما چون خود تغییر كردهایم، معتقدیم كه دیگران نیز میتوانند تغییر كنند تا به شیوه بهتری زندگی كنند و فكر میكنیم كه آنها میتوانند. رفتار آنها در برابر ما، مانند دیدن روشنایی و پیروی از آن است.»
واضح است كه این نگاه تا چه حد خودپسندانه است. از نگاه غربیها، تمدن آمریكایی تأكید فراوان و مطلقی بر تغییر، نوآوری و جوانی دارد. این در حالی است كه آنها با هر چیزی كه از گذشته و قدیم و سنتها باشد، حتی انسانهای پیر و قدیمی، ناسازگار و نسبت به آنها بیمهر هستند. برخورد آنها با تمدن اسلام، دین اسلام و نهادهای اسلامی نیز چنین است. تمدن آمریكایی با اسلام، با این پیش فرض و قضاوت اولیه روبهرو میشود كه اسلام، قوانین مربوط به ۱۴ قرن قبل است كه به دوره قوانین مقدس مربوط میشود و امروزه ارزش و رابطهای با جهان مدرن ندارد. از نظر متفكرانی غربی مانند لرنر، قواعد و قوانین اسلامی برای زندگی عملی امروزی مفید نیست و صرفاً به كار زندگی بدوی صحرانشینان میخورد. چنین نگاهی متأثر از پیشفرضهای تمدن غربی نسبت به سنتهای گذشته است. از نظر لرنر، مسلمانان با انتخاب دنیای جدید، باید اسلام را كنار بگذارند. او مینویسد: «تفاوتهای مذهبی و رقابتهای سیاسی در خاورمیانه نشان میدهد كه كسب یك هویت مشترك اسلامی ناممكن است. یكی از مهمترین شاخصهها برای سیاستگذاری مسائل خاورمیانه، مدرنیسم میباشد. رهبران خاورمیانه باید میان مكه و مكانیزاسیون یكی را انتخاب نمایند.»
به نظر من، چنین نظراتی مثالهای خوبی برای چهره مخفی دمكراسی هستند و نشان میدهد كه فشار قدرتهای غربی بر كشورهای اسلامی برای پذیرش دمكراسی، از كجا ریشه میگیرد. به طور واضحتر باید گفت لیبرال دمكراسی آمریكایی دارای ایدئولوژی مخفیای است كه (چنان كه نیومن در جواب به بوش اظهار داشت) آمریكا در صدد تحمیل این ایدئولوژی بر دیگران است. پس از حادثه ۲۲ سپتامبر، بوش به طور مكرر ابراز میداشت، حمله تروریستها به آمریكا در واقع حمله به دولت و مردم آمریكا نیست بلكه حمله به دمكراسی دولتهای لیبرال است. نیومن در جواب به بوش اعلام كرد كه اگر هدف تروریستها آزادی بود، باید به كانادا، سوئد، سوئیس و دیگر كشورها نیز حمله میشد؛ اما هیچ كس به چنین كشورهایی حمله نمیكند و علت آن این است كه این كشورها نیز حمله میشد؛ اما هیچ كس به چنین كشورهایی حمله نمیكند و علت آن این است كه این كشورها سعی نمیكنند، نفرت ایدئولوژیك خود را بر دیگران وارد سازند. حال آنكه دولت آمریكا به شدت چنین كاری را انجام میدهد.
من در این مقاله از دموكراسی و آمریكاگرایی به عنوان ایدئولوژی یاد كردم. اما ایدئولوژی به چه معناست؟ متأسفانه برخی فكر میكنند كه ایدئولوژی به معنای تفكر دینی است. حال آنكه در غرب، ایدئولوژی به معنای پذیرش یك امر و نادیده گرفتن مابقی جهان میباشد. در مورد آنچه ایدئولوژی خواندهام نیز چنین معیاری صادق است.
نویسنده: رضا عاملی
منبع: muslimedia
پینوشت:
۱. پروفسور رضا عاملی دارای دكترای جامعهشناسی و از شركتكنندگان در كنفرانس بینالمللی «زندانیان ایمان» كه در سال ۲۰۰۲ از سوی كمیسیون حقوق بشر اسلامی در لندن برگزار شد.
منبع: ماهنامه سیاحت غرب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست