دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

حقیقت و صداقت


حقیقت و صداقت

تبارشناسی نیچه, معیار مناسبی برای مباحث علم اخلاق ارائه نمی کند

درست دقایقی پیش از ترک خانه برنارد ویلیامز که به اعتقاد بسیاری بزرگ‌ترین فیلسوف کنونی بریتانیاست، داستانی در مورد سخنرانی یکی از همکارانش در آلمان برایم تعریف کرد. انتهای آن جلسه، دانشجویی پیش او می‌رود و می‌گوید من تحت تاثیر سخنرانی شما قرار گرفته‌ام و تمایل دارم به دانشگاه شما بپیوندم. با این حال، چنین امری امکان‌پذیر نبود، چرا که وی طرفدار عقاید کانت بود.

اگر چنانچه شما با این داستان کوتاه ارتباط برقرار نکرده‌اید، به احتمال فراوان فلسفه ویلیامز نیز مورد توجه شما قرار نخواهد گرفت. در فلسفه او ساختارهای فکری و دیدگاه‌های بسیاری از استادان نفی و طرد شده‌است. تاثیر خواندن کتاب‌های ویلیامز به گونه‌ای نیست که شما براحتی بتوانید به بیان دیدگاه‌های او درخصوص موضوعات مختلف بپردازید، بلکه صرفا می‌توانید به درک و شناخت بهتری از موضوعات دست پیدا کنید. اما آیا این امر موجب خشنودی ویلیامز می‌شود؟

خود او با این موضوع موافق است و می‌گوید: «به طور کلی من بر این باورم که نقطه عزیمت فلسفه من، درک نادانسته‌های افکار و فعالیت‌های من است. من می‌خواهم به مردم نشان دهم که ما درک صحیحی از افکار خود نداریم و پس از آن درصدد گشودن دریچه‌ای به روی آنها هستم تا بتوانند شناخت بهتری از اندیشه‌های خود به دست آورند».

ویلیامز به این مورد اشاره می‌کند که یکی از بهترین دیدگاه‌های مطرح شده درخصوص فلسفه وی توسط فردی مطرح شد که دیدگاه نسبتا متفاوتی داشت و معتقد بود که فلسفه من رهایی‌بخش بود، زیرا مردم دیگر تنها در یک چارچوب محدود و قالب بسته فکر نمی‌کنند؛ چارچوبی که در آن تمام اجزا به طور مطلق با یکدیگر در ارتباط و همبستگی قرار داشته باشند.

البته در این میان برخی از صاحب‌نظران همچون ریچارد هار یکی از استادان پیشین وی، فلسفه ویلیامز را آزار‌دهنده می‌دانند. هار معتقد است که نگاه ویلیامز، نگاهی فوق‌العاده منفی است و همه چیز را ویران می‌کند و در مقابل چیزی را جایگزین آن نمی‌کند. پاسخ ویلیامز در برابر این ادعا این است که من چیزی را جایگزین نمی‌کنم، زیرا نیازی به انجام چنین کاری نیست.

بیشتر صاحب‌نظران معاصر این رویکرد ویلیامز را نقطه قوت او می‌دانند و بدون شک او از اعتبار خاصی در میان همکاران خود برخوردار است. نکته جالب توجه اینجاست که منتقدان و تحسین‌کنندگان ویلیامز هر دو در واقع یکی هستند.

ویلیامز هم‌اکنون در دهه هفتم زندگی خود بیش از گذشته تیزبین و فعال است و تک‌نگاری مهمی با عنوان «حقیقت و زندگی» منتشر کرده است. به نظر من این بهترین اثر اوست که متن بسیار روانی دارد و اشارات ظریف بسیاری در آن نهفته است و سعی کرده هیچ‌گونه نتیجه‌گیری مشخص یا پاسخی دقیق در آن ارائه نکند.

ویلیامز در مورد این اثر خود می‌گوید: «من آن را فضایل حقیقت می‌نامم و منظور از فضایل حقیقت، فضایل مردمی است که با حقیقت سر و کار دارند. من به دو فضیلت اشاره کرده‌ام؛ دقت و صداقت. فضایل دقت به یافتن حقیقت و سامان دادن امور مربوط می‌شود و فضایل صداقت، فضایلی است که به سایر افراد، آن هم به شیوه‌ای درست منتقل می‌شود؛ به این معنا که ما به آنها اعتقادات و خواسته‌های خود را به روشنی بیان می‌کنیم.»

این کتاب، نوشتاری است درخصوص تبارشناسی و اشاره‌ای تلمیحی و سنجیده به تبارشناسی اخلاقیات نیچه دارد. کتاب ویلیامز نیز همچون اثر کلاسیک نیچه ترکیبی است از شرایط خیالی و واقعی تا بدین شکل داستانی بازگو شود و ما را به بررسی مجدد معنای مفاهیم آشنا وادار سازد.

ویلیامز در این ارتباط می‌گوید: «من ساختار و چارچوبی را مطرح کرده‌ام که در آن دو فضیلت اصلی حقیقت از خصوصیات بنیادین ارتباطات انسانی نشات می‌گیرد. من این ساختار را در قالب یک داستان ساده قرار داده‌ام، جامعه‌ای ساده که در آن نوعی تقسیم کار بین مردم برای یافتن حقایق مختلف شکل گرفته است.»

این بخش خیالی و انتزاعی با یک داستان واقعی تکمیل شده است. ایده موجود در این کتاب این است که گرچه می‌توان این نیازهای کاملا ابتدایی در چنین فضیلت‌هایی را در وضع طبیعی مشاهده کرد، اما این فضایل تا حدود زیادی تغییر یافته‌ و در واقع تغییر شکل پیدا کرده است. ادعای اصلی این کتاب در بخش روش‌شناختی گنجانده شده است؛ به این معنا که تنها راه یافتن معماهای موجود پیرامون این مفاهیم، شناخت و درک آنها از طریق دانش تاریخی آن مفاهیم است.

ویلیامز همچنین میان شیوه تاریخی خود با سایر تلاش‌های صورت گرفته برای فهم شرایط کنونی به وسیله گذشته خود نوعی تمایز و تفکیک قائل می‌شود. او در این ارتباط می‌گوید: «من به صراحت می‌گویم که وضع طبیعی را نباید یک دوره پیشین و ماقبل تجربه در روان‌شناسی تکاملی تصور کرد؛ مساله‌ای که من به آن با تردید فراوانی نگاه می‌کنم.» اما این روان‌شناسی تکاملی چیست؟ بنیادی‌ترین و آشکارترین حقیقت انسان که قدرت فراوانی نیز به آن بخشیده، این موضوع است که توانسته قدرت فراگیر غیرژنتیکی را نیز به دست آورد. این امر به آن معناست که ما شاهد انتقال فرهنگی از یک نسل به نسل دیگر هستیم و این انتقال نیز فرآیندی فزاینده است. فرهنگ همواره راه خود را پیدا می‌کند و شناخت این فرهنگ‌ها شناخت دستاوردهای بشریت است و نمی‌توان آنها را با بررسی دستگاه‌های بنیادین شناخت.

پرسشی که پیرامون روان‌شناس تکاملی و مسائل تبارشناسی وجود دارد این نکته است که تا چه میزان شناخت ریشه‌های یک سنت یا مفهوم می‌تواند خط بطلانی بر آن بکشد. در خصوص موضوع اخلاقیات نیز نگرانی موجود پیرامون این واقعیت است که تبارشناسی کمک چندانی در این ارتباط نمی‌کند؛ بدین معنا که تبارشناسی، «مفهوم» باید را از قضاوت‌های اخلاقی تهی می‌کند. این نقطه، نقطه جدایی نیچه و ویلیامز است.

ویلیامز معتقد است: «تبارشناسی نیچه در مورد اخلاقیات کمک چندانی به ما نمی‌کند. همچنین تبارشناسی صاحب‌نظران دیگر نیز چندان راهگشا نیست. در حقیقت، من بر این باورم که تبارشناسی نیچه که خود آن را اخلاقیات می‌نامد، تاثیرگذاری زیادی ندارد.»

در مقابل، اظهار نظر مشهور هیوم در خصوص«فضیلت‌های تصنعی عدالت» قرار دارد که به باور من بدون شک نمونه بارز تبارشناسی است. وی انگاره وضعیت طبیعی را مطرح می‌کند و می‌گوید: «ممکن است ما از این واژه به شیوه و میزانی استفاده کنیم که در نظر ما امری خیالی و صوری به نظر برسد.» به نظر من نیازی نیست که شما حتما نظرات او را بپذیرید. نکته مهم اینجاست که اگر شما این نظر او را بپذیرید و با آن موافق باشید، دیگر دلیلی برای این‌که تصور نادرستی از عدالت داشته باشید، نخواهید داشت.

تبارشناسی ویلیامز در هیچ حالتی ایده حقیقت را بی‌ارزش جلوه نمی‌دهد. در حقیقت، یکی از اهداف اصلی این تبارشناسی آن است که به ما نشان دهد ایده حقیقت تا چه میزان ضروری و حیاتی است. در این بخش، ویلیامز در مقابل انکارکنندگان قرار می‌گیرد. انکارکنندگان به شیوه‌های مختلف می‌گویند تمام چیزهایی که ما برای آنها ارزش قائل می‌شویم و علاقه‌مند هستیم، هیچ نسبتی با حقیقت ندارد. هیچ حقیقتی وجود ندارد یا این‌که هیچ حقیقت عینی و ملموسی وجود ندارد و حتی اگر حقیقتی وجود دارد ما نمی‌توانیم به آن دست پیدا کنیم. با این حال، همان‌طور که ریچارد رورتی (Richar Rorty) یکی از بانفوذترین و مشهورترین انکارکنندگان در حوزه فلسفه در نقدی بر کتاب حقیقت و صداقت نوشته است: «در حقیقت، ویلیامز با بخش زیادی از نظرات انکارکنندگان موافق است.»

ویلیامز می‌گوید: «در برخی مواقع منظور انکارکنندگان از پیش‌پا‌افتاده بودن حقیقتی که در مورد موضوع خاصی وجود دارد، این نکته مهم است که به شیوه‌های مختلفی می‌توان در خصوص حقیقت موضوعی صحبت کرد. خب، این امر کاملا صحیح است. کافی است شما یک سنگ یا یک لیوان آب بردارید. بدون شک، می‌توان داستان‌های متعددی را در این مورد بیان کرد.»

ویلیامز همچنین درخصوص استدلال مبتنی بر ایده قیاس‌ناپذیری موضع چندانی نمی‌گیرد. منظور از قیاس‌ناپذیری ممکن نبودن ترجمه و انتقال تمام ایده‌ها از یک زبان یا نظام ادراکی به یک زبان یا نظام ادراکی دیگر است. ویلیامز نیز معتقد است: «چنین استدلالی نیز درست است. این امر به آن معنا نیست که واژگان مورد استفاده مردم نمی‌تواند به طور مطلق درست باشد، بلکه منظور این است که این واژگان قابل ترجمه از یک زبان به زبان دیگر نیست؛ این موضوع کاملا صحیح است.»

ویلیامز در عین حال که به انکارکنندگان حمله و از آنها انتقاد می‌کند، امکان ارائه یک گزارش فرازبانی از جامعه یا تاریخ را نیز انکار می‌کند.

اشتیاق برای پذیرفتن مباحث انکارکنندگان در خصوص ویلیامز بسیار مهم است، زیرا وی بر این باور است که موضوع مورد بحث میان انکارکنندگان و منتقدان این است که این دو گروه یکدیگر را نادیده می‌گیرند. به عنوان مثال، انکارکنندگان نگرانی‌هایی دارند که به شیوه‌ای نادرست و به عنوان یک دغدغه کلی در خصوص حقیقت ابراز می‌کنند. واقعیت امر این‌که، نظرات منتقدان در خصوص حقیقت درست است، اما آنها قادر به درک نظرات و موضوعات مورد علاقه انکارکنندگان نیستند. بنابراین، من درصدد بیان این نکته هستم که چرا نظرات انکارکنندگان در عین حال که اشتباه است، اما این امر به آن معنا نیست که صرفا به نوعی اثبات‌گرایی ادراکی تکیه کنیم که تنها معتقد است تاریخ از فاکت‌های بی‌شمار تشکیل شده است.

نقطه افتراق و جدایی ویلیامز از انکارکنندگان پافشاری وی بر این نکته است که صداقت و دقت مستلزم بهره‌مندی از مفهوم حقیقت است، در غیر این صورت امری نامفهوم خواهد بود.

what more philosophers think

مترجم: علیرضا ثمودی