پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
نقش نیروهای مسلح در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا
![نقش نیروهای مسلح در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا](/web/imgs/16/119/2x4lj1.jpeg)
چالش بین دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و دستگاه نظامی در آمریکا سابقه دیرینهای دارد و تنها مربوط به دولت بوش نیست. دستگاه اطلاعاتی آمریکا از دیرباز، حضور نیروهای مسلح در حوزه اطلاعاتی ـ امنیتی را برنمیتافته و نیروهای نظامی هم، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی را خیلی قابل اعتماد نمیدانستند.
چالش بین دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و دستگاه نظامی در آمریکا سابقه دیرینهای دارد و تنها مربوط به دولت بوش نیست. دستگاه اطلاعاتی آمریکا از دیرباز، حضور نیروهای مسلح در حوزه اطلاعاتی ـ امنیتی را برنمیتافته و نیروهای نظامی هم، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی را خیلی قابل اعتماد نمیدانستند. لذا این فرسایش و رقابت از دیرباز بوده و اینک گیتس درصدد اصلاح دوران ۴۰ ساله است. البته این روندی است که شروع شده، اما رؤسای جمهور آینده آمریکا تا چه اندازه به این مسئله اعتقاد دارند باید چند ماهی صبر کرد و نتایج انتخابات را دید و این که کدامیک از کاندیداهای ریاستجمهوری پیروز خواهند شد و در دکترین اعلام شده آنها این بحث تا چه اندازه جدی گرفته خواهد شد باید منتظر ماند.
این نوشته گزارش نشست تخصصی پیرامون تحولات آمریکا میباشد، امید است که مورد استفاده و مفید فایده برای خوانندگان محترم قرار گیرد.
● مرکز مطالعات بینالملل
روز ۲۵ تیر ماه (۱۵ جولای) ، آقای «رابرت گیتس» وزیر دفاع آمریکا، در ادامه سلسله سخنرانیهایی که در طول چند ماه گذشته داشت و به طور دقیقتر که از سال گذشته در دانشگاه کانزاس آغاز شده است، یکبار دیگر به فرماندهان نظامی در پنتاگون و نگاه نظامیگری در عرصه سیاست خارجی آمریکا شدیداً حمله کرد. این بار، آقای گیتس سازمان USGLC را برای سخنرانی خود انتخاب کرده بود که از اهمیت به سزایی در عرصه سیاستگذاری برخوردار است.
USGLC مخفف US Global Leadership Campaign به معنای تلاش برای حفظ رهبری جهانی آمریکا است. در این سازمان فرماندهان نظامی، وزرای خارجه، وزرای دفاع و نمایندگان پیشین کنگره دور هم جمع شدهاند و هدف آنها افزایش بودجه فعالیتهای سیاست خارجی و روابط بینالملل آمریکا است. این سازمان به معنای، یک گروه فشار است و ریاست آن را آقای «کالین پاول» وزیر امور خارجه سابق آمریکا برعهده دارد.
به هر حال، آقای گیتس در روز ۲۵ تیرماه سخنرانی خود را در این سازمان انجام داد که موضوع آن، استراتژی نظامی آمریکا و نقش آمریکا در نظام بینالملل در قرن ۲۱ بود. در این سخنرانی، آقای گیتس اظهار داشت که آمریکا در قرن ۲۱ نمیتواند به قدرت سختافزاری و نظامی (یا در اصطلاح فرماندهان نظامی آمریکا Kinetic Opration) اتکا کند. به گفته گیتس، آمریکا در قرن ۲۱ نمیتواند با اتکا به نیروی نظامی خود، پیروزی را کسب و حفظ کند. لذا باید یک تغییر الگویی (پارادایمی) از حوزه نظامی به حوزه غیرنظامی ایجاد شود. از نظر وی، در قرن بیست و یکم، امکان تکرار الگوی عراق و افغانستان وجود ندارد و از این به بعد، دفتر پروژه و الگوی عراق و افغانستان در نیروهای مسلح آمریکا بسته شده است.
آقای گیتس اظهار داشت که که آمریکا در قرن ۲۱ نمیتواند به قدرت سختافزاری و نظامی (یا در اصطلاح فرماندهان نظامی آمریکا Kinetic Opration) اتکا کند.
از نظر وی، در قرن بیست و یکم، امکان تکرار الگوی عراق و افغانستان وجود ندارد و از این به بعد، دفتر پروژه و الگوی عراق و افغانستان در نیروهای مسلح آمریکا بسته شده است.
مدل عراق و افغانستان یعنی تغییر سختافزاری رژیمهای سیاسی و سپس، استقرار نیروهای نظامی آمریکا در آن محیط و سازندگی آن محیط برای ایجاد ثبات و امنیت برای یک دوره طولانی (Forced Regime Change followed by Nation Building on the fire) .
راهکاری که آقای گیتس در این سخنرانی پیشنهاد میکند، پیاده کردن الگوی آموزش و تجهیز (Equipment and Training) است. به گفته وزیر دفاع آمریکا، پس از این وظیفه نیروهای مسلح آمریکا، آموزش و تجهیز نیروهای نظامی و اطلاعاتی ـ امنیتی بومی در سرزمینهای مختلف است. گیتس در بخش دیگر از سخنان خود به نکته مهمی اشاره کرده و میگوید که از این پس، دغدغه من قدرتهای در حال فراز و جاهطلب نیست، دغدغه من دولتهای در حال فرود یا به اصطلاح Failing States است. لذا از این به بعد، استراتژی نظامی آمریکا این است که به جای مستحکم کردن دولتهای متزلزل، توانمندسازی نیروهای مسلح بومی آن کشور را در دست گیرد.
گیتس در ادامه، به نقش نیروهای مسلح آمریکا در عرصه سیاست خارجی ایالات متحده میپردازد. گیتس در این سخنرانی میگوید که وی شاهد حرکت خزنده و فزاینده نقش نیروهای مسلح در حوزه سیاستگذاری خارجی آمریکا بوده است. او میگوید که نیروهای مسلح از دیرباز در راهبرد نظامی و راهبرد امنیت ملی آمریکا نقش مهمی داشتهاند، اما برای قرن ۲۱ باید گزاره متفاوتی ترسیم شود وگزاره متفاوت این است: «در ایالات متحده آمریکا، باید نقش القاعده کاهش یابد و از سوی دیگر، نقش قاعده به رهبری وزیر امور خارجه، در دولت آینده افزایش پیدا کند.»
منظور گیتس از القاعده، تهدیدی است که نیروهای مسلح آمریکا از آن برای غالب کردن گفتمان خود بر عرصه سیاستگذاریهای داخلی و خارجی ایالات متحده بهرهبرداری کردهاند. و منظور از قاعده، هنجارهایی است که باید توسط وزارت امور خارجه آمریکا در پیش گرفته شود و این وزارت، جایگاه اصلی خود را در سیاستگذاریها باز یابد.
گیتس در تأیید این مسئله میگوید: «در طول ۴۰ سال گذشته، گزاره غالب در ایالات متحده آمریکا این بوده که وزیر دفاع برای وزیر امور خارجه کمترین ارزشی قائل نبوده است. به طور مثال، در دولت قبلی که آقای دونالد رامسفلد وزیر دفاع بود، اصلاً برای کالین پاول زویر امور خارجه هیچ نقشی قائل نبود و اصلاً با هم حرف نمیزدند. این در حالی است که پیش از این، به ویژه در دوره نیکسون، وزرای خارجه از ابهت و جایگاه بسیار بالایی برخوردار بودند. از این رو، من به وزارت دفاع آمدم تا چرخشی را ایجاد کنم و این الگوی ۴۰ ساله را کنار بگذارم. من حدود ۴۰ سال است که در دولت آمریکا خدمت میکنم و اکثراً در کارهای اطلاعاتی بودم. در ۳۰ سالی که در سیستم اطلاعاتی آمریکا بودم، همیشه یک گوریل ۸۰۰ پوندی (اصطلاحی در آمریکا که به حضور نیروهای نظامی در عرصه اطلاعاتی و امنیتی اطلاق میشود)، آزارم میداد و همیشه سعی میکردم این گوریل ۸۰۰ پوندی را محدود کنم. حالا نیز این گوریل ۸۰۰ پوندی نه تنها در حوزههای نظامی، اطلاعاتی، امنیتی، سیاسی، بازسازی، فرهنگی و اجتماعی بلکه همه جا حضور دارد و من میخواهم این قضیه را متوقف و معکوس کنم.»
راهکاری که آقای گیتس در این سخنرانی پیشنهاد میکند، پیاده کردن الگوی آموزش و تجهیز (Equipment and Training) است.
در بخش دیگر از سخنان خود به نکته مهمی اشاره کرده و میگوید که از این پس، دغدغه من قدرتهای در حال فراز و جاهطلب نیست، دغدغه من دولتهای در حال فرود یا به اصطلاح Failing States است.
«در طول ۴۰ سال گذشته، گزاره غالب در ایالات متحده آمریکا این بوده که وزیر دفاع برای وزیر امور خارجه کمترین ارزشی قائل نبوده است.
به یک معنی، آقای گیتس میخواهد خود را پرچمدار جریانی معرفی کند که درصدد محدود ساختن نقش بیش از اندازه فرماندهان نظامی در عرصه سیاستگذاری به ویژه در دوران هفت ساله دونالد رامسفلد است. لذا این دو سال گذشته را میتوان به نوعی دوران دکترین گیتس ـ رایس اطلاق کرد زیرا هم اکنون یک اشتراک روش و رویکرد بین گیتس و رایس ایجاد شده که سیاست خارجی دولت بوش را کاملاً تحتالشعاع قرار داده است. نقش گیتس در این قضیه کلیدی است و خانم رایس نقش چندانی ندارد. این دیپلماسی و سیاست خارجی، نه به خانم رایس بلکه به آقای گیتس تعلق دارد که از پشت صحنه، خانم رایس و دستگاه دیپلماسی را به پیش میبرد، از سوی دیگر قوه مقننه را به هم نزدیک میکند و در نهایت تلاش میکند نیروهای مسلح را از حوزه سیاستگذاری دور سازد.
در واقع، چالش بین دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی و دستگاه نظامی نظامی در آمریکا سابقه دیرینهای دارد و تنها مرزبوط به دولت بوش نیست. دستگاه اطلاعاتی آمریکا از دیرباز، حضور نیروهای مسلح در حوزه اطلاعاتی ـ امنیتی را برنمیتافته و نیروهای نظامی هم، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی را خیلی قابل اعتماد نمیدانستند. لذا این فرسایش و رقابت از دیرباز بوده و اینک گیتس درصدد اصلاح دوران ۴۰ ساله است. پس او را میتوان به عنوان یک اصلاحگر در سیستم سیاسی ـ نظامی و اطلاعاتی ـ امنیتی ترسیم کرد.
چند سال پیش، یک نویسنده آمریکایی اصطلاح «نوجالوت» را برای ترسیم شرایط کنونی آمریکا بکار برده و ایالات متحده را یک انسان جالوتی مطرح کرده است. جالوت بدین معنی است که ایالات متحده میتواند اقناح و اجماع در عرصه بینالمللی ایجاد کرده و یک نظام لیبرالیستی بینالمللی را مدیریت کند. این اصطلاح، یک دید انتقادی است که هم اکنون در حوزه رئالیستها و لیبرالها به شدت مورد بحث قرار دارد. این افراد معتقدند که طی هفت سال دوران زمامداری جورج بوش، نیروهای مسلح بیش از حد مورد نیاز برای حضور و نفوذ خود، وارد عرصه جالوتی و سیاستگذاری آمریکا شدهاند و حال زمان آن است که این نقش کاهش یابد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، از زمان «هری ترومن» به ویژه از زمان «ژنرال آیزنهاور» به بعد، نقش نیروهای مسلح در حوزه سیاستگذاری به شکل بسیار گستردهای تشدید شد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، از زمان «هری ترومن» به ویژه از زمان «ژنرال آیزنهاور» به بعد، نقش نیروهای مسلح در حوزه سیاستگذاری به شکل بسیار گستردهای تشدید شد. آیزنهاور در میان جمهوریخواهان و قرمزها یک الگو است. پس از آیزنهاور، «جاناف کندی» بر سر کار میآید که یک آبی و دموکرات است. در زمان کندی، قضیه خلیج خوکها اتفاق افتاد که طی آن کندی محاصره دریایی کوبا به مدت ۱۳ روز را انجام میدهد اما به دنبال مذاکره پنهانی با خروشچف از طریق یک افسر اطلاعاتی، موشکهایش را از ترکیه بیرون میکشد و در کوبا هم قضیه حل میشود. جمهوریخواهان از این قضیه به عنوان نقطه ضعف دموکراتها و امتیازدهی به شورویها یاد میکنند. بعد از کندی، رئیسجمهور جمهوریخواه «جانسون» به قدرت میرسد که در دوران زمامداری وی، شمار نیروهای مسلح آمریکا در ویتنام به لحاظ کمی و کیفی افزایش مییابد. پس از نیکسون، «جیمی کارتر» دموکرات به ریاستجمهوری آمریکا انتخاب میشود که از نظر جمهوریخواهان، وی مسبب از دست رفتن ایران، روی دادن انقلاب نیکاراگوئه و تجاوز نظامی اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان بود. از نظر جمهوریخواهان، عمدهترین حرکت کارتر، تنها ایجاد فرماندهی جنگ نامتقارن در دهه ۱۹۸۰ است. اما «رونالد ریگان» جمهوریخواه که به قدرت میرسد، اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان یک امپراتوری شیطانی معرفی میکند، سنت کام (مرکز فرماندهی نیروهای آمریکایی) را در سال ۱۹۸۳ ایجاد میکند، بودجه نیروهای نظامی افزایش پیدا مییابد، بحث موشکهایی میانبرد در اروپا و سیر دفاع موشکی و جنگ ستارگان مطرح میشود، اتحاد جماهیر شوروی تخطئه و در مجموعه، یک فضای نظامیگری بر آمریکا حاکم میشود. اما در دوران جورج بوش پدر، نقش نیروهای مسلح دوباره کاهش مییابد؛ به جز جنگ خلیجفارس در پی تجاوز نظامی عراق به کویت و پس از آن، پایان یافتن نظامیگری در راهبرد امنیت ملی.
همچنین در دوران بیل کلینتون رئیسجمهور دموکرات آمریکا، بحث کاهش بودجه نظامی و بروکراتیزه کردن نظام اطلاعاتی ـ امنیتی و نظامی مطرح و در دوره جورج بوش پسر، بحث نظامیگری دوباره احیا میشود.
یعنی این جالوت پنتاگونی یا پنتاگون جالوتی در طول جنگ سرد و پس از آن، همواره با هم همپوشانی داشته است. آنچه که گیتس به عنوان یک افسر اطلاعاتی مدنظر دارد، این است که وی به عنوان وزیر دفاع به همراه جامعه سیاسی، جامعه اطلاعاتی و جامعه نخبگان آمریکا معتقدند که نیروهای مسلح، پای خود را از جایگاهی که میبایست داشته باشد فراتر گذاشته و از این رو، باید محدود شود. به یک معنی دیگر، گیتس میگوید که آمریکا از حوزه میلیتاریزیشن به مرحله خطرناک میلیتاریزم رسیده است.
چپهای آمریکا نیز بر این مسئله صحه گذاشته و بر این باورند که ایالات متحده آمریکا به یک دولت قلعه و یک دولت پادگانی (Garrison State) تبدیل شده است. یعنی ذهنیت، نگاه، تصویر، گفتمان و فرهنگ عمومی آمریکا بر این اندیشه استوار شده است که مردم ایالات متحده در یک قلعه قرار دارند، در بیرون از قلعه عناصر دشمن درصدد حمله به این قلعه هستند و لذا دولت آمریکا باید درهای این قلعه را مستحکم کند.
مفهوم دولت پادگانی در دهه ۱۹۳۰ در آمریکا مطرح شده است و امروزه محصول آن در حوزه سیاسی مشاهده میشود. از سوی دیگر، برای اینکه مشخص شود آمریکا در مرحله میلیتاریزیشن قرار دارد یا میلیتاریسم، سه گذاره قابل تعریف است:
الف) شاخص اول: نیروهای مسلح به لحاظ کمی وکیفی، تا چه اندازه در حوزه سیاستگذاری تأثیر دارند.
ب) تا چه حد نیروهای مسلح آیینه جامعه هستند یعنی ترکیب جمعیتی، سطح سواد، طبقه اجتماعی، جنسیت، اخلاق و مذهب نیروهای مسلح آمریکا تا چه اندازه بازتابی از جامعه آمریکا است.
ج) میزان تضاد بین رهبران غیرنظامی و فرماندهان نظامی Cilvil-Military relation.
مفهوم روابط رهبران غیرنظامی با فرماندهان نظامی، بسیار کلیدی است و در ابعاد مختلف قابل بحث میباشد. در نوع ارتباط بین رهبران غیرنظامی و فرماندهان نظامی، سه نوع گذرگاه ممکن است وجود داشته باشد:
الف) عدم موازنه (Inbalance) بدین معنی است که بین رهبران غیرنظامی و فرماندهان نظامی، عدم تعادل وجود دارد. رهبران غیرنظامی و فرماندهان نظامی قدرت دارند، اما یک عدم توازن و مثلاً یک شیب ۲۰ درصدی بین آنها وجود دارد.
ب) شکاف: گاهی اوقات عدم تعادل به اندازهای گسترده و وسیع است که به شکاف تبدیل میشود. یعنی فرماندهان نظامی هر آنچه را که خواستند از حوزه سیاسی میگیرند و نظارتی هم از سوی جامعه سیاسی بر عملکرد نیروهای مسلح وجود ندارد.
ج) مشارکت: زمانی هم حالت مشارکت بین رهبران غیرنامی و فرماندهان نظامی وجود دارد. یعنی یک تقارن نسبی وجود دراد و آنها با هم همکاری میکنند.
در آمریکا، روابط نظامیان و غیرنظامیان در قالب دو تئوری و نظریه ترسیم میشود:
یکی نگاه جمهوریخواهی (Republican Idea) است که به آن میگویند: Citizen Soldier یعنی هر شهروندی میتواند و میبایست در قالب یک سرباز باشد؛ این همان مفهومی است که بعدها تبدیل به نظریه میلیشا میشود.
نگاه دیگر، نگاه لیبرالی است مبنی بر اینکه نیروهای مسلح بایستی حرفهای اما بیطرف باشند.
این دو دیدگاه، باز در قالب دو مفهوم قابل ترسیم است؛ بدین معنی که دو نوع پنتاگون وجود دارد: یکی «پنتاگون جالوتی» و دیگری «جاولوت پنتاگونی».
در جالوت پنتاگونی، پنج حوزه قدرت آمریکا که ایالات متحده را شکل میدهد، بررسی میشود: قدرت نظامی، قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت فرهنگی ـ اجتماعی، قدرت اطلاعاتی ـ امنیتی. ایالات متحده آمریکا در قالب این ۵ ضلعی، پنتاگون جالوتی میشود اما خود پنتاگون میتواند تبدیل به یک جالوت شود (براساس ابعاد زمینی، دریایی، هوایی، فضایی و فضای مجازی).
در حال حاضر، مککین معتقد به پنتاگون جالوتی و اوباما معتقد به جالوت پنتاگونی است.
به طور خلاصه چنین میتوان گفت که امروزه در آمریکا، نوعی میلیتاریزیشن (به نقل از گیتس) و نوعی میلیتاریسم (به نقل از برخی کارشناسان) حاکم است. البته برخی افراد، میلیتاریسم را نه تنها قبح نمیدانند بلکه حسن میدانند و معتقدند، در شرایط کنونی که کشور دچار بحران است و دشمنان خارجی دارد، نقش نیروهای مسلح باید در عرصههای مختلف افزایش یابد. تقسیم پستها و جایگاهها در دولت بوش، این مسئله را تأیید میکند:
رئیس جامعه اطلاعاتی آمریکا در ابتدا «جان نگروپونته» بود. اما اکنون یک نظامی دریاسالار به نام «مک کانل» است. همچنین قائم مقام سازمان سیا، رئیس اداره کل مبارزه با تروریسم در سازمان سیا، و رئیس آژانس امنیت ملی آمریکا همگی افراد نظامی هستند. پس ریاست سازمان سیا و ریاست و قائم مقامی جامعه اطلاعاتی آمریکا تغییر یافته و در اختیار نظامیان قرار گرفته است. تا زمانی که رییس سازمان سیا یک غیرنظامی بود، قائم مقامی آن بر عهده یک نظامی قرار داشت و اکنون که «هایدل» رییس سازمان سیا است، قائم مقام آن یک غیرنظامی است و رییس اداره کل مبارزه با تروریسم در سازمان سیا نیز یک فرمانده نظامی میباشد.
آژانس امنیت ملی آمریکا نیز که مخفیترین سازمان اطلاعاتی آمریکا است و وظیفهاش استراق سمع مکالمات، نظارت بر تمام بشقابهای اطلاعاتی سراسر جهان و کنترل تمام ایمیلها و مکالمات تلفنی است، هم اکنون توسط یک افسر نظامی اداره میشود. در مجموع، چنین میتوان گفت که فرماندهان نظامی بر جامعه اطلاعاتی، جامعه نظامی و حوزه سیاستگذاری حاکم شدهاند.
و دقیقاً بدین خاطر است که دو جریان برای محدود کردن نقش فزاینده نیروهای مسلح در اکثر حوزههای حکومتداری تشکیل شده است: یکی وزارت خارجه به ریاست خانم کاندولیزا رایس و دیگری وزارت دفاع به ریاست رابرت گیتس. در این راستا، تلاشهای گیتس چشمگیرتر و برجستهتر بوده است. به عنوان نمونه، تأمل در استراتژی نظامی آینده آمریکا در سال ۲۰۰۸ نشان میدهد که نقش نیروهای مسلح آمریکا بیش از آنچه که نبرد باشد، تجهیز و آموزش است. البته معلوم نیست که این دیدگاه در سال ۲۰۰۹ نیز باقی بماند یا خیر، زیرا ممکن است با روی کار آمدن اوباما یا مک کین تغییر یابد.
به هرروی، این نگاه میلیتاریستی۴۰سال است که به زیان دموکراتها وبه سودجمهوری خواهان جریان دارد .جمهوری خواهان در ۴۰ سال گذشته از این گریسون استیت یا همان دولت پادگانی به عنوان ابزاهم در داخل و هم در خارج استفاده میکنند و این تصور راهمواره در مقابل دموکراتها قرار ددهاند که آیزنهاوراقتدارگرا-کندی ضعیف، جانسون ضعیف، نیکسون قوی، کارترضیف-ریگان قوی،وکلینتون ضعیف-بوش قوی بوده است.لذا جمهوری خواهان هرگاه می خواهند در حوزه سیاسی بازدهی و سرریز داشته باشند،کلید گریسون استیت را در آمریکا میزنند و این کلید جواب می دهد.
● جمعبندی:
ایالات متحده آمریکا در عین اینکه در حال تغییر است، در یک ثبات وسکونی نیز باقی مانده است.
در حال حاضر، مککین معتقد به پنتاگون جالوتی و اوباما معتقد به جالوت پنتاگونی است. این دو گزاره در بسیاری از حوزهها همپوشانی دارند اما در برخی حوزهها نیز متفاوت هستند. پنتاگون جالوتی یعنی این که ایالات متحده آمریکا به عنوان یک قدرت برتر جهانی در پنج حوزه، هرگز نباید اقتدار خود را به قدرت دیگری واگذار کند و لازم است که برتری علیالاطلاق خود در این پنج حوزه را حفظ کند (حوزه زمینی، دریایی، هوایی، فضایی و مجازی).
ایالات متحده آمریکا در این پنج حوزه، جالوت است و تردیدی در این مسئله وجود ندارد اما گزاره متفاوت این است که آمریکا خود یک جالوت پنج ضلعی شامل حوزههای نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اطلاعاتی است. آنچه را که اوباما و گیتس اشاره میکنند، رابطه بین این دو حوزه است و اینکه دو بخش فوقالذکر یک رابطه نامتقارن با یکدیگر پیدا کردهاند؛ یعنی یک ضلع به زیان ضلع دیگر، قویتر شده است.
ایالات متحده آمریکا، دو نقش در نظام بینالملل برای خود قائل است: یکی نقش رهبری و دیگری نقش راهبری. راهبری چیزی است که نه تنها نقش مدیریتی بلکه نقش الگو و الهامپذیری دارد.
آمریکاییها خود را به این شکل مطرح میکنند که نه تنها رهبر جهان بلکه راهبر جهان نیز هستند. اما در حال حاضر، لیبرالها (مثل اوباما) و واقعگراها میگویند که ایالات متحده آمریکا در طول هشت سال دوران ریاستجمهوری بوش، آنچه را که نابود کرده نقش راهبری آمریکا است نه رهبری آمریکا.
در واقع، فرق بین گیتس و رایس با دیگر دستگاههای نومحافظه کاران، نه بر سر رهبری بلکه بر سر راهبری است. آنها معتقدند که چون نقش الهامپذیری و الگو بودن ایالات متحده آمریکا در طول هشت سال گذشته خدشهدار شده است، آمریکا در مقطع فعلی باید حوزه راهبری خود را کنار بگذارد و بر حوزه رهبری خویش تأکید کند.
در جمعبندی میتوان گفت که ایالات متحده آمریکا در عین اینکه در حال تغییر است، در یک ثبات و سکوتی نیز باقی مانده است. این ثبات و سکون، بیش از هفت حوزه جغرافیایی دارد و آن حوزه تغییر، حالت توزیع سیاست قدرت است. تعامل بین این دو میتواند یک تصویر عینی از ایالات متحده آمریکا در قرن ۲۱ و نهادهای قدرت، رفتارها، ابزارها، دکترین و بودجه آمریکا ارائه دهد.
همچنین از آنجا که در محل سخنرانی آقای گیتس (USGLC) مباحثی چون لیدرشیپ و رهبری مطرح میباشد، لازم است که به بحث رهبری و راهبری آمریکا نیز اشاره شود.
ایالات متحده آمریکا، دو نقش در نظام بینالملل برای خود قائل است: یکی نقش رهبری و دیگری نقش راهبری. راهبری چیزی است که نه تنها نقش مدیریتی بلکه نقش الگو و الهامپذیری دارد.
آمریکاییها خود را به این شکل مطرح میکنند که نه تنها رهبر جهان بلکه راهبر جهان نیز هستند. اما در حال حاضر، لیبرالها (مثل اوباما) و واقعگراها میگویند که ایالات متحده آمریکا در طول هشت سال دوران ریاستجمهوری بوش، آنچه را که نابود کرده نقش راهبری آمریکا است نه رهبری آمریکا.
در واقع، فرق بین گیتس و رایس با دیگر دستگاههای نومحافظه کاران، نه بر سر رهبری بلکه بر سر راهبری است. آنها معتقدند که چون نقش الهامپذیری و الگو بودن ایالات متحده آمریکا در طول هشت سال گذشته خدشهدار شده است، آمریکا در مقطع فعلی باید حوزه راهبری خود را کنار بگذارد و بر حوزه رهبری خویش تأکید کند. سخنرانی باراک اوباما در برلین نیز، در همین راستا قابل بررسی و ارزیابی است. اوباما تلاش میکند که نقش راهبری آمریکا را احیاء کند، اما گیتس میگوید که این نقش خدشهدار شده و فعلاً قابل احیاء نیست؛ مک کین هم میگوید که اصلاً خدشهدار نشده است و میتوان به همین فرآیند ادامه داد.
البته مک کین هم میداند که نقش راهبری آمریکا خدشهدار شده است و از این مسئله فقط در فعالیتهایز انتخاباتی استفاده میکند تا در این فضا بتواند پیروز بشود. واقعیت امر این است که امروزه، آمریکا بحران راهبری دارد نه بحران رهبری؛ یعنی اوباما و مک کین، هر کدام که پیروز انتخابات شوند، باز هم الگوی هر دو رهبری جهان است. اوباما قصد دارد که گفتمان راهبری آمریکا را دوباره احیاء کند و توان چنین امری را دارد؛ اما مک کین توان وارد ساختن مجدد آمریکا به حوزه راهبری را ندارد. با این تفاصیل، در حوزه رهبری هر دوی آنها اعتقاد جدی خواهند داشت که آمریکا میتواند رهبری کند. اما با دقت در نتایج مذاکرات دوحه (قطر) در خصوص اقتصاد جهانی، میتوان تا حدودی ضعف آمریکا در حوزه رهبری را نیز مشاهده کرد. آمریکا نه تنها قادر به رهبری مذاکرات اقتصاد جهانی در دوحه نشد بلکه حتی نتوانست این اجلاس را مدیریت کند؛ لذا مذاکرات دوحه شکست خورد. علت هم این بود که کشورهایی مثل هند و چین معتقد بودند که ایالات متحده آمریکا و قدرتهای توسعه یافته نسبت به قدرتهای در حال توسعه تبعیض قائل میشوند و همین مسئله نشان داد که آمریکا نتوانست هند و چین را در دوحه میدریت کند. بنابراین، رئالیستها و لیبرالها حتی در حوزه مدیریتی نیز به دولت بوش ایراد وارد میکنند و میگویند که دولت بوش حتی نتوانست مذاکرات اقتصاد بینالملل را مدیریت کند؛ بخش راهبری به کنار، رهبری را هم نتوانست در نظام بینالملل اعمال کند.
پس با این تفاصیل، آمریکا چگونه ادعای جالوت بودن را میکند؟
جالوت بدین معنی است که ایالات متحده آمریکا میتواند اقناع و اجماع در عرصه بینالمللی ایجاد کرده و یک نظام لیبرالیستی بینالمللی را مدیریت کند. فردی به نام «مایکل منلدبام» که استاد دانشگاه جورج تاون آمریکا است، کتابی را نوشته و در آن استدلال کرده است که ایالات متحده آمریکا میتواند نقش رهبری را در قرن ۲۱ ایفا کند. گفتنی است که در حوزه رهبری آمریکا در نظام بینالملل، همه کانونهای قدرت در آمریکا غیر از یک اقلیت بسیار محدود در گرایشات چپ، اتفاق نظر و اجماع دارند و در اینجا تفاوتی بین اوباما ـ مک کین و حزب دموکرات ـ جمهوریخواه وجود ندارد. همه احزاب و جناحهای آمریکا با گرایشات متفاوت سیاسی، معتقد و معتزم به رهبری آمریکا و حفظ جالوتی به نام آمریکا هستند.
گیتس سابق اطلاعاتی ـ امنیتی نه نظامی دارد و بنابراین، نگاه وی به ایالات متحده آمریکا یک جالوت پنتاگونی است نه یک پنتاگون جالوتی. رویکرد رامسفلد متفاوت بود زیرا افراد تیم او همگی نومحافظهکار بودند. نومحافظهکاران اصولاً به دستگاه دیپلماسی و دستگاههای اطلاعاتی ـ امنیتی در آمریکا اعتقاد ندارند و در مقابل معتقدند که اخلاق شوالیهگری، اقتدارگرایی و نظامیگری بایستی در عرصه کلی سیاستهای آمریکا حاکم شود. لذا هر گاه جمهوریخواهان به قدرت رسیدهاند، گفتمان جنگ را حتی در خصوص مسئله مبارزه با فقر پیاده کردهاند یعنی همه چیز برایشان حالت جنگی دارد ـ حتی الگوی سازندگی در آمریکا پس از جنگ جهانی اول، نیروهای مسلح آمریکا بودهاند. این نگاه در آمریکا به خصوص در جنوب آمریکا و در میان جمهوریخواهان نهادینه است که محبوبترین و مشروعترین نهاد اجتماعی ـ سیاسی، نیروهای مسلح هستند. البته جنگ ویتنام به این مسئله ضربه زد که بیشتر در حوزه جالوت پنتاگونی بود و چپهایی مثل «جان کری» اعلام کردند که از رفتن خود به جنگ ویتنام توبه میکنند. این در حالی است که جنگ و جنگیدن برای محافظهکاران، یک ارزش است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست