پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

گفتگو های همایش آسیب شناسی اجتماعی (2): محمد امین قانعی راد



      گفتگو های همایش آسیب شناسی اجتماعی (2): محمد امین قانعی راد
...

تصویر: قانعی راد
عدم توانایی جامعه در ایجاد رابطه و معنا منجر به آسیب‌های اجتماعی می‌شود
 دکتر محمدامین قانعی راد دانشیار گروه علم و جامعه مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران است. وی عمده فعالیت های علمی خود را در حوزۀ جامعه‌شناسی علم ، معرفت و فرهنگ متمرکز کرده است. در میان دستاوردهای علمی او در این زمینه می توان به تألیف کتب«جامعه‌شناسی رشد و افول علم در ایران» (نشر مدینه،1379)، «تبارشناسی عقلانیت مدرن (درباره علی شریعتی)» (نقد فرهنگ، 1381)، «ناهمزمانی دانش: روابط علم و نظام های اجتماعی اقتصادی در ایران» (مرکز تحقیقات سیاست کشور،1382)، «تعاملات و ارتباطات در اجتماع علمی» (پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1386)، «تحلیل فرهنگی صنعت» (پژوهشگاه فرهنگ،هنر و ارتباطات،1388)، «جامعه‌شناسی کنشگران علمی در ایران» (نشر علم،1390)، اشاره کرد. قانعی راد در گفت وگو با ویژه نامه دومین همایش ملی آسیب شناسی اجتماعی ایران ، جامعه را دارای دو سویه «رابطه و معنا» می داند که اختلال در بازسازی هر کدام از آن ها از سوی جامعه منجر به  آسیب‌های اجتماعی می شود. او معتقد است ابتدا جامعه دچار آسیب می‌شود سپس این آسیب به افراد سرایت می‌کند.


1- تعریف شما از آسیب چیست و منظور از  آسیب‌های اجتماعی کدام است ؟
اعتیاد، خشونت، فقر و خودکشی از انواع  آسیب‌های اجتماعی هستند. منتها بحث این جاست که سرچشمه  آسیب‌های اجتماعی کجاست؟ سرچشمه  آسیب‌های اجتماعی خود جامعه است یعنی جایی که جامعه دچار آسیب می شود ما با مجموعه ای از پدیده ها روبرو می شویم که آن پدیده ها را در سطح فردی می توان اندازه گیری کرد. مثلاً می توان گفت که درصدی از اعضاء جامعه دچار اعتیاد شده اند، سطح سنجش ما در مورد  آسیب‌های اجتماعی، سطح فردی است ولی در واقع جامعه دچار آسیب شده است و بازتاب آن را به صورت  آسیب‌های اجتماعی نشان می دهد؛ جامعه به عنوان کانونی از معنا و به عنوان پدیده ای مبتنی بر رابطه یا روابط انسانی است و در واقع بدون وجود این دو چیزی به نام جامعه وجود ندارد. بدون این که انسان ها با هم ارتباط داشته باشند و بدون این که معنا ساخته شود جامعه شکل نمی گیرد؛ یعنی اگر کانونی برای ساخت معنا و تکوین رابطه وجود نداشته باشد، جامعه وجود ندارد؛ لذا دو کارکرد اساسی جامعه که آسیب پیدا می کند، توانائی آن برای ایجاد رابطه و ایجاد معنا می باشد. هر زمان که این دو دچار مشکل شوند یعنی جامعه نتواند بین افراد ارتباط برقرار کند و افراد را به همدیگر پیوند ندهد، افراد دچار آسیب شده و یا موقعی که جامعه نتواند برای زندگی انسان ها معنا بسازد و نتواند زندگی آن ها را معنادار کند و فرهنگ که کانون معنا سازی است اهمیت و جایگاه خود را از دست دهد، در چنین صورتی ما با انواع متفاوت  آسیب‌ها مواجه خواهیم بود.بنابراین سر منشأ  آسیب‌های اجتماعی در ترک خوردن رابطه یا شکست روابط اجتماعی و عدم توانایی جامعه در منسجم کردن خود می باشد یعنی همان انسجام اجتماعی که انسان ها را به هم نزدیک می کند و پیوند می دهد.هر جامعه ای بر مبنای این نزدیکی شکل می گیرد. مفهوم پاتولوژی، مفهومی است که از پزشکی وام گرفته شده است و فرض بر این است که جامعه به عنوان یک ارگانیسم و بدن احتمال دارد که دچار آسیب شود. همان طور که بدن انسان دچار آسیب و بیماری می شود، این بیماری هنگامی شکل می یابد که جامعه «چسب اجتماعی» خود را از دست بدهد و به همین دلیل انسان ها که در فقدان انسجام جمعی دچار انزوا و بیگانگی می شوند احتمال دارد که به طرف رفتارهای مجرمانه بروند یا سوق داده شوند و برای مثال دست به خشونت بزنند. این خشونت می تواند معطوف به خود فرد باشد که خودکشی است و هم می تواند به صورت قتل به دیگران معطوف گردد. افرادی که پیوند خود را با جامعه از دست داده باشند به سوی انواع  آسیب‌ها از افسردگی و بی انگیزگی تا اعتیاد و خودکشی... کشیده می شوند. ارتباط آن ها از دست رفته یا تضعیف شده و دچار نوعی حس وانهادگی، تنها شدگی و تنها بودن می شوند، زندگی برای آنها بی معنا شده لذا ترجیح می دهند این وجود بی معنا را به طریقی محو کنند ؛ به این دلیل که پیوندی با جامعه ندارند به تدریج آدم های دیگر در نظرشان بی ارزش می شوند و حتی ممکن است از طریق رفتارهای خشونت آمیز با دیگران برخورد کنند و آن ها را از بین ببرند. مهم ترین قضیه در  آسیب‌های اجتماعی، آسیب دیدن خود جامعه است، کلیه تبعاتی که در این زمینه پیدا می شود نشان می دهد که جامعه آسیب دیده است تا این که فی نفسه نشان از آسیب دیدن افراد داشته باشد.
اساساً جامعه‌شناسی از ابتدای شکل گیری اش معطوف به  آسیب‌های اجتماعی بوده است. همیشه جامعه‌شناسی، مسأله ای داشته و سعی می کرده پیرامون آن مسأله مطالعه و نظریه پردازی کند و مسأله اساسی جامعه‌شناسی هم آسیب دیدن خود جامعه بوده است. منتها هنگامی که سراغ شاخص ها میرفته این شاخص ها را بر مبنای افراد جمع آوری می کرده است؛ مثلاً دورکیم به این دلیل خودکشی را مطالعه می کند که علاقه به مطالعه مناسبات و انسجام اجتماعی داشته نه به صرف خودکشی و بعد برای این که نشان دهد جوامع مختلف می توانند سطوح مختلفی از انسجام اجتماعی را داشته باشند و این سطوح مختلف هم می توانند بر روی رفتارهای آنها تأثیر بگذارند شاخص خودکشی را انتخاب کرده است. می خواهم بگویم که موضوع اصلی مطالعه دورکیم وضعیت جامعه است. از همان موقع در جامعه‌شناسی این بحث مطرح میشود که رفتارهای فردی نسبتی با وضعیت اجتماعی دارند بنابراین اگر بخواهیم وضعیت اجتماعی را مطالعه کنیم می توانیم سراغ وضعیتهای فردی رفته و از طرف دیگر اگر بخواهیم وضعیت فردی را تبیین کنیم سراغ جامعه برویم. این رویکرد از طرف سی رایت میلز به عنوان بینش جامعه شناختی خوانده می شود؛ میلز معتقد است که بین گرفتاری های شخصی و مسائل عمومی می توان ارتباط برقرار کرد. به طور سنتی معمولاً گرفتاری های شخصی بر اساس دیدگاه های روان شناختی تبیین می شد و به خود فرد و به وضعیت روحی او نسبت داده می شد، اگر افراد گرفتار اضطراب و رفتارهای نامتعارف هستند، دچار اختلال روانی و پاشیدگی روحی شده اند و باید آنان را درمان کرد. منتها با نگاه دورکیم و بینش جامعه شناختی میلز که در مقابل رویکرد روان شناختی صورت بندی و ارائه شدند اگر افراد احساس اضطراب، ناراحتی و یأس و دلسردی می کنند باید عوامل آن را در ساختار اجتماعی و مناسبات آدم ها با همدیگر جست وجو کرد و لابد اتفاقی در ساختار اجتماعی افتاده که افراد دچار یأس، اضطراب و دلسردی هستند. در سطح دیگر مارکس هم به جای این که فقر را به ناتوانی انسان ها ربط دهد، آن را در ارتباط با ساختار اجتماعی جامعه در نظر می گیرد و می گوید ریشه فقر فردی در ساختار اجتماعی و مقوله استثمار و سلطه طبقاتی قرار دارد. برخی دیگر از جامعه شناسان مثل وبر آسیب جامعه را آسیب فرهنگی می دانند یعنی به دلیل گسترش عقلانیت، به ویژه عقلانیت ابزاری که همیشه به دنبال وسایل کارآ برای رسیدن به اهداف است. حاکمیت تفکر ابزارگرایانه به تدریج زندگی را از معنا تهی می کند. دورکیم به جامعه به عنوان رابطه تأکید دارد ولی وبر به جامعه به عنوان معنا نظر دارد. عقلانی شدن جامعه انسان ها را به تدریج تبدیل به پیچ و مهره های یک دستگاه بوروکراتیک می کند و انسان ها را به سطح ابزار تقلیل می دهد. ابزارهایی که باید کار کنند تا نظام های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کارکرد خودشان را حفظ کنند. این تقلیل دادن انسان بر اثر رشد عقلانیت ابزاری باعث می شود که انسان خودش را در قفس آهنین احساس کند و چون این عقلانیت می خواهد همه پدیده ها را به صورت اهداف سودمند و یا وسائل رسیدن به آن ها تعریف کند زندگی را فاقد معنا می کند. اموری که می توانند جنبه قدسی، ارزشمند و غایت داشته باشند معنای خود را از دست می دهند. منافعی که با رشد عقلانیت تأمین می شود عمدتاً وابسته به نیازهای نظام های اقتصادی و سیاسی می باشند و ابزارهایی وجود دارند که باید از آنها برای رسیدن به این اهداف سودمند استفاده کرد. لذا انسان دائماً درگیر آن است که ابزار کارآ را بیابد که می تواند برای رسیدن به این اهدف بازدهی داشته باشند. با شکل گیری جامعه سرمایه داری و سازمان های بوروکراتیک نوع نگاه انسان به این جهت سوق داده می شود که اهداف سودمند را بیابد و ببیند با کدام یک از این وسایل در دسترس می شود به شیوه کارآتر و دارای بهره وری بیشتر به آن اهداف برسند. انسان سازمانی به تدریج در زندگی اش معناها را از دست می دهد و احساس می کند که اسیر یک ماشین سازمانی است که باید همراه با آن و برای پیشرفت آن کار کند. عده ای متأثر از مارکس و همچنین وبر نظریه انتقادی را مطرح کردند؛ نظریه انتقادی در واقع نوعی نظریه آسیب شناختی است، آسیب جامعه را در گسترش خرد ابزاری می بیند. هر کدام از نظریه پردازان انتقادی به نوعی با این قضیه برخورد می کنند. هورکهایمر، سازمان غیرعقلانی جامعه را مدنظر قرار می دهد که این هم از دل سازمان عقلانی جامعه درمی آید. چون عقلانیت ابزاری به نحوی به غیرعقلانی شدن جامعه در عرصۀ فرهنگ می انجامد. آدورنو معتقد است که دنیای پیرامون ما جامعه ای اداره شده و برنامه ریزی شده است. مارکوزه مفهوم جامعه تک ساحتی را مطرح می کند، جامعه ای که مبتنی بر خرد تکنولوژیک است. هابرماس هم بحث مستعمره شدن زیست جهان توسط نظام های اجتماعی را مطرح می کند. همه این ها به نحوی از گسترش آسیب سخن می گویند. دو جریان فکری در جامعه‌شناسی برای جست و جوی  آسیب‌ها داریم، یکی جریان ترک خوردن رابطه و کاهش انسجام اجتماعی است که این کاهش بیشتر به مباحث دورکیم و مارکس برمی گردد. مارکس مطرح می کند که انسجام اجتماعی به دلیل وجود نظام طبقاتی طوری کاهش می یابد که جامعه دو قطبی می شود. بنابراین روابط میان انسان ها در جامعه کاهش پیدا می کند و تبدیل به روابط طبقاتی می شود. سرمایه دارها با هم نوعی رابطه دارند و کارگرها هم با یکدیگر، این دو قطبی شدن جامعه است که انسجام اجتماعی را از بین می برد و یک نوع عدم تعادل پایداری از نگاه مارکس تولید می کند که تنها از طریق انقلاب اجتماعی این عدم تعادل از بین می رود. در مقابل این دیدگاه آسیب جامعه از طریق معنا مطرح شده که از وبر شروع می شود تا هابرماس. اگر ما با جامعه بوروکراتیک روبرو هستیم که در آن خرد ابزاری حاکمیت دارد بنابراین نوعی بی معنایی ایجاد می شود و این بی معنایی انسان ها را از هم جدا می کند و در حالت یأس و اضطراب قرار می دهد. به این خاطر که منطق و ضوابط کار و قواعد مربوط به عقلانیت ابزاری ، سازمان های بوروکراتیک را اداره می کند و نه مناسبات زنده بین انسان ها. واکنشی که در این شرایط در درون انسان ها ایجاد می شود ممکن است به ایجاد دلمردگی، یأس، احساس ناکامی، پوچی ، اعتیاد و خشونت هم بیانجامد.
تأکید اصلی من روی جامعه به عنوان کانون تولید رابطه و معناست و این که هرگاه این دو دچار آسیب شوند خود جامعه آسیب می بیند و سرانجام این  آسیب‌ها در سطح فردی ریزش پیدا می کنند و افراد را دچار آسیب می سازند. بنابراین بحث این نیست که افراد دچار آسیب می شوند و بعد جامعه آسیب می بیند و ما با آسیب اجتماعی مواجه می شویم. در واقع عکس قضیه صادق است ابتدا جامعه آسیب می بیند بعد روی افراد ریزش پیدا می کند. در این جا از سطح کلان به خرد می رویم و نگاه جامعه‌شناسی هم این گونه است. برخی می گویند: جامعه مجموعه ای از افراد است و هنگامی که در افراد دلسردی و دلمردگی ایجاد شد ما می فهمیم که جامعه دچار آسیب شده است ولی من معتقدم به این معنا نیست که آسیب دیدگی این افراد جامعه را دچار آسیب کرده بلکه آسیب دیدگی جامعه روی افراد اثر گذاشته است.


2- وضعیت  آسیب‌های اجتماعی در ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟ اصولاً معتقد به وجود  آسیب‌های چند لایه هستید یا خیر؟
برخی می گویند وضعیت  آسیب‌های اجتماعی در ایران بحران زاست و برخی هم به وضعیت هشدار یعنی ماقبل بحران معتقدند. البته برخی آمارها در مورد بعضی از  آسیب‌های اجتماعی، نظر بحرانی را تأیید می کند، برای مثال در مورد اعتیاد به نظر می آید در یک وضعیت بحرانی هستیم. در برخی مشکل ها مثل افسرگی و دلسردی عمومی که در جامعه وجود دارد به نظر می آید وضعیت، وضعیتی بحرانی است. در واقع جامعه از دو حیث (ترک رابطه و معنا) دچار مشکل شده است. ترک رابطه و معنا منجر به ایجاد اختلال در فرآیندهای جامعه پذیری و فرهنگ پذیری می شود. هر جا که در جامعه روابط ترک بخورد و انسجام اجتماعی دچار فروپاشی شود، جامعه پذیری دچار مشکل می شود. این جا افراد، نسل جوان و کودکان نمی توانند جامعه پذیر شوند یعنی نمی توانند اهداف، ارزش ها و ابزارهای مشروع جامعه را درونی کنند لذا دچار مشکلات ارتباطی با دیگران می شوند وشخصیت شان اختلال پیدا می کند، ممکن است دچار نوعی فروپاشی درونی هم بشوند. افرادی که از سطح مناسب جامعه پذیری برخوردار هستند از اضطراب کمتر و روحیه بهتر و امید بیشتر به زندگی برخوردارند. اگر وضعیت  آسیب‌های اجتماعی در ایران بالا باشد می توان گفت بخشی از آن ناشی از اختلال در جامعه پذیری است و بخش دیگر که به معنا برمی گردد با ظرفیت بازتولید نمادین جامعه مرتبط است. فرهنگ عبارت است از بازتولید نمادین جامعه. جامعه توسط فرهنگ خود را در سطح معنا بازتولید می کند و وقتی بازتولید نمادین جامعه هم دچار مشکل باشد به این معناست که جامعه نمی تواند برای افراد تولید معنا کند. هنگامی که در جامعه مجموعۀ افراد ناراضی از زندگی زیاد باشند نشان دهنده این است که فرایند بازسازی نمادین جامعه دچار مشکل شده است. ارزیابی من از وضعیت  آسیب‌های اجتماعی ایران این است که  آسیب‌ها در وضعیت هشدار دهنده می باشند و در عین حال نشان دهنده این است که فرایندهای فرهنگ پذیری و جامعه پذیری در جامعه ایران دچار مشکل شده و در رابطه و معنا ترک ایجاد شده است. به همین دلیل  آسیب‌های چند لایه ایجاد می شود.از سوی دیگر در جامعه ما افرادی وجود دارند که دچار یأس و پوچی شده اند ولی به دنبال اعتیاد نمی روند، این امر نشان می دهد که جامعه ما هنوز ظرفیت هایش را از دست نداده و این امکان وجود دارد که بتواند خودش را بازسازی کرده و میزان  آسیب‌ها از سطح هشدار دهنده کاهش پیدا کند.


3- آیا جامعه‌شناسی ایران را در تعریف و یا رویکرد به  آسیب‌های اجتماعی موفق ارزیابی می کنید ؟ اگر نه مشکل را در کجا می دانید ؟
به نظر می آید پرداختن به مباحث آسیب شناسی اجتماعی در جامعه‌شناسی ایران در حاشیه قرار گرفته است. هر چند که مطالعات زیادی در این مورد انجام گرفته ولی اساساً به عنوان یک رشته حاشیه ای به آن نگاه شده است و در سلسله مراتب رشته ها و شاخه ها در حوزه جامعه‌شناسی شأن کافی به آن اختصاص داده نشده است. در حالی که جامعه‌شناسی از بدو پیدایش اش معطوف به حل مسائل اجتماعی بوده، در فضای ایران به این موضوع کم توجهی شده است. برخی معتقدند که جامعه‌شناسی در ایران دارای استقرار معکوس بوده است یعنی باید جامعه‌شناسی از بعد نظری و تاریخی اش در ایران شکل پیدا می کرد ولی از مسائل و  آسیب‌های اجتماعی آغاز شده است. کسانی که این موضع را دارند ممکن است بهای بیشتری به جامعه‌شناسی تاریخی، فرهنگی و نظری بدهند تا به مسائل اجتماعی. گرایش دیگری که وجود داشته، ضدیت فضای جامعه‌شناسی با رویکرد مهندسی اجتماعی و جامعه‌شناسی سیاستی بوده است و به این نوع جامعه‌شناسی به عنوان یک دانش دولتی و فاقد ارتباط با دغدغه های روشنفکری نگریسته شده است. بنابراین به آن بهای لازم داده نشده و این امر موجب شده که مطالعات آسیب شناسی اجتماعی در ایران تضعیف شود. در عوض مطالعات جامعه‌شناسی انتقادی و پسامدرن رشد پیدا کرده که با بحث آسیب شناسی اجتماعی ارتباط برقرار نمی کنند. جامعه‌شناسی انتقادی و مطالعات فرهنگی ما هنوز با نگاه خاص خودشان معطوف به مسائل و  آسیب‌ها( اعتیاد، خودکشی و خشونت خانگی و ...) نشده اند بلکه بیشتر نقدهای کلانی نسبت به حاکمیت عقلانیت ابزاری و یا بوروکراتیزه شدن جامعه دارند؛ در واقع هنوز روی زمین قرار نگرفته اند که به طور ملموس تری با مسائل و  آسیب‌های اجتماعی ارتباط برقرار کنند. نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم حاکمیت دیدگاه گذار در جامعه‌شناسی است. این نوع نگاه موجب انفعال ما در بررسی مسائل اجتماعی می شود. این دیدگاه را در نظریات مربوط به نوسازی و جهانی شدن می توان یافت. گفته می شود چون جامعه ایران در حال گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن است پس طلاق امری طبیعی است، دیدگاه گذار با این نگاه که ما در شرایط گذار هستیم مسائل را امری طبیعی جلوه می دهد. این بی توجهی ها که ما به حوزه  آسیب‌های اجتماعی داشته ایم باعث شده مطالعاتی که در این حوزه انجام می گیرند فاقد رویکرد مفهومی مناسب و تئوریک باشند. رویکردها بیشتر توصیفی با غلبه نگاه کمّی است. در بخش زیادی از این مطالعات با فقدان بینش جامعه شناختی مواجه هستیم. تأثیر دیگر این بی توجهی عدم ترجمه کتب مهم این حوزه به فارسی است.


4- آیا دولت و یا حکومت در فهم مشکلات و مسائل اجتماعی موفق بوده است؟ آیا اهمیت وضعیت آنومیک و یا ساختارهای آسیب زا را درک می کند؟
دولت اساساً در برخورد با مسائل اجتماعی دو رویکرد دارد. یکی پیشگیری کیفری و در صورت لزوم تشدید مجازات برای ایجاد ترس از مجرمیت است و دیگری پیشگیری موضعی یعنی افزایش حضور پلیس در موقعیت های جرم زا است به طوری که هزینه مبادرت به جرم افزایش یابد؛ بحث دیگری که در این جا وجود دارد و ، پیشگیری اجتماعی است که عمدتاً به معنای افزایش آگاهی شهروندان نسبت به تبعات جرائم- برای مثال عوارض اعتیاد- است. باید بگویم این رویکرد هر چند مترقیانه تر از دو رویکرد دیگر است ولی اتکاء صرف به مقوله آگاهی بخشی هم مانند دو رویکرد قبلی پاسخ مثبتی نخواهد داد؛ در واقع درگیر شدن آحاد جامعه در مسائلی مثل اعتیاد انحصاراً متاثر از مقولۀ آگاهی نیست. باید  آسیب‌ها را به عنوان یک نظام گسترده که درون آن کنش گران مختلف با انگیزه های متفاوت حضور دارند در نظر گرفت. نظام جرم، نظامی چند کنش گرانه، چند فرهنگی و چند انگیزگی است و در این نظام چند لایه ای باید از نظریه ها، مفاهیم، روش ها و رویکردهای متنوعی سود جست تا کار مبارزه با  آسیب‌های اجتماعی سامان پیدا کند.


5- تحلیل نهایی شما از آسیب‌های اجتماعی ایران و راهکارها جهت کنترل و یا کاهش آسیب‌ها چیست؟
من در این جا به نقش جامعه شناسان در مقوله ای که می توان آن را پیشگیری عمومی نامید، تأکید دارم. پیشگیری عمومی به این معناست که مجموعه ای از شاخص های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داریم و این شاخص ها باید پایش و در یک سطح مناسب و مطلوب نگه داری شوند تا این که میزان  آسیب‌های اجتماعی و هم چنین مجرمیت در جامعه کاهش پیدا کند. برخی شاخص ها مثل زندگی مطلوب، اشتغال، دسترسی به آموزش در همه سطوح، اگر در جامعه تأمین و به طور مستمر پایش شوند و در سطح مناسبی باشند در کاهش میزان  آسیب‌های اجتماعی تأثیرگذار خواهند بود. حضور جامعه شناسان در موقعیت های جرم زا و جست وجوی روش هایی برای مداخله جامعه شناختی در جوامعی که دچار و در معرض آسیب هستند از اهمیت به سزایی برخوردار است. جامعه شناس باید بتواند نشان دهد که جامعه در معرض چه عوامل جرم زایی است و چگونه می توان میزان تأثیر آنها را کاهش و چگونه می توان سطح و میزان عوامل حمایت کننده را افزایش داد. باید امکان جامعه‌شناسی بالینی را فراهم کرده و گسترش دهیم.