دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

نظریه پردازی عمیق در طنز سیاهی از خشونت


نظریه پردازی عمیق در طنز سیاهی از خشونت

نگاهی به نمایش ”مرد بالشی” اثر مارتین مک دانا و کارگردانی مشترک محمد یعقوبی و آیدا کیخایی

«مرد بالشی» نمایشنامه ای از مارتین مک ‌دانا ایرلندی است که هر چند در سینما دستی برآتش داشته است، یک بار نیز به خاطر فیلم کوتاهش، «شش تیرانداز»، جایزه اسکار را از آن خود کرد و الان نیز در هالیود به سر می برد، اما ریشه های اصلی اش بیش ‌تر از سینما، در تئاتر است و نمایشنامه‌ هایش جوایز معتبری همچون تونی و لارنس الیویه را کسب کرده‌ اند. خشونت و سرمستی شرورانه وجه تشابه همه نمایشنامه های اوست.

شاید هم ریشگی فرهنگی او به عنوان یک ایرلندی الاصل با نویسندگان بزرگی چون برنارد شاو، اسکار وایلد، ساموئل بکت و ... در خلق آثارش که ترکیبی از طنز سیاه، تخیل و افسانه های شیرین کهن و ابزوردی پنهان هستند، بی تأثیر نبوده است.

مک دانا نویسنده ای است که همواره ارتباط خود را با دنیای کودکانه و فانتزی اش حفظ کرده است. او در لندن به دنیا آمد و تمام کودکی تا بزرگسالی اش را در لندن گذراند، اما برای نوشتن به سراغ افسانه های ریشه ای و تجربه های برآمده از جهان کودکی با همه داستان ها و قصه هایش رفت به طوری که در ابتدا خلق شش داستان کودکانه او هر بار، زمانی شکل گرفت که برای دیدن پدر و مادرش به شهر کوچک آنان در ایرلند می رفت. این داستان نویسی کودکانه آمیخته با تصور، تخیل و فانتزی بعدها به درون نمایشنامه های او نیز راه یافت.

نمایشنامه «مرد بالشی» نمونه مشخصی است از این نگاه و سبک منحصر به فرد مک دانا. این نمایشنامه داستان مرد نویسنده ای به نام کاتوریان است که با برادر معلول ذهنی خود مایکل کاتوریان زندگی می کند و داستان هایی که برای کودکان و نوجوانان می نویسد همواره با مضمونی درباره خشونت والدین و بزرگسالان نسبت به این کودکان در دنیای بی رحم آدم بزرگ هاست که با فانتزی و تخیلی جذاب خلق شده و مخاطبان زیادی را در جامعه به خود جذب کرده است. این داستان ها که همگی برآمده از کودکی و زندگی گذشته نویسنده به ویژه رفتار خشونت آمیز والدینش با برادر عقب افتاده ذهنیش است، از نظر قدرت حاکمه و پلیس امنیت، مخل امنیت ملی است (به طوری که موجب قتل چند کودک هم شده است. بنابراین پلیس، کاتوریان را به عنوان مظنون اصلی این قتل ها دستگیر می کند و مورد بازجویی قرار می دهد. در جریان این حبس و دستگیری است که داستان های نویسنده در موقعیت های مختلف روایت می شود و فضاسازی دراماتیزه شده دیگری را داخل نمایش برای مخاطب ایجاد می کند و از نیمه دوم نمایش، کاتوریان در بازداشتگاه و در مواجه با برادرش که او نیز دستگیر شده، متوجه می شود که قاتل همه این قتل های زنجیره ای کودکان، برادر عقب افتاده اش، مایکل بوده و همین نقطه اوج نمایشنامه می شود.

برای بررسی «مرد بالشی» با دو رویکرد می توان به تحلیل متن پرداخت. یکی رویکرد معنایی و روانشناختی درونمایه ای اثر و دیگر رویکرد ساختاری و ریخت شناسانه، که هر دو رویکرد در کارگردانی و اجرای صحنه ای به خوبی استفاده شده است.

«مرد بالشی» را بیش از هر چیز باید یک نمایش گروتسک خشن با طنزی بسیار تلخ برشمرد. اثری که طنزش با شکی عمیق آمیخته و جهانی سیاه با آینده ای مبهم و نامعلوم برای بشر مغروق در خشونت و دور شده از ذات طبیعی اش متصور است. در این نمایش، "مک دانا" با رویکردی روانشناختی به تحلیل تأثیر جامعه بر انسان مدرن و انسان بر جامعه مدرن می پردازد. انسانی که در بستر آموزش های شرطی و کلیشه ای خانواده و جامعه تربیت می شود و بقا می یابد، قانونگذار و قانون پذیر می شود، به خلقی نادرست دست می یابد، بی رحمانه مجازات شده و ناگزیر از بی عدالتی به سرنوشت نامعلوم آینده هدایت می شود.

مک‌ دانا نویسنده ای است که داستان هایش بُعد زمانی و مکانی ندارد و موقعیتی انسانی را از بُعد روانشناسانه و جامعه شناسانه به چالش می کشد. جغرافیا و تاریخ را خودش بر حسب فانتزی درون اثرش می سازد و می‌خواهد جنجال خاص خود را پدید آورد. از همین رو گروتسک را در قلمش جاری می کند و به موقعیت فراطنز می رسد. او در نمایشنامه «مرد بالشی» به سراغ همین موقعیت می رود و با استفاده از ایجاز و پارادوکس های مفهومی مفهوم و تم خشونت را واکاوی می کند.

کاتوریان نویسنده کودک و نوجوان در یک سلاخی کار می کند و این در معنای نشانه شناسی، نشانگر تضاد مفهومی درباره یک جامعه نیمه دموکراتیک در حال پیشرفت است. نمادی از مدرنیته افراطی که فرد را از هویت اصلی خود دور می کند و با تحمیل واقعیت های موجود خود، به او در هر مقطع انسانی که باشد، یک کارکرد خشن ابزاری می دهد یا در معنای دیگر خشونتی که در چنین جامعه هایی در بعد فردی و اجتماعی نهادینه می شود به جایی می رسد که یک نویسنده، دنیای فانتزی و معصوم کودکان را به یک سلاخ مبدل می کند.

در واقع با نگاهی به رویکرد اصلی متن درباره تم خشونت، می توان این گونه نتیجه گرفت که سرنوشت مختوم مایکل کاتوریان، برادر نویسنده اش و تمام انسان های پرورش یافته در یک جامعه اصول گرا، چیزی جز یک خشم نهفته نیست که زایده یک نظام مطلق گرای اجتماعی، خانوادگی و فرد محور است.

آن چه به نمایش «مرد بالشی» رویکردی روانشناسانه و جامعه شناسانه می دهد، همین نگاه نویسنده است؛ کاتوریان نویسنده جوان که داستان های غم انگیز و خشن او امنیت اجتماعی مخاطبان جوان و خردسالش را به مخاطره انداخته؛ نماینده روشنفکر و هنرمندی است که در اثر قرار گرفتن در یک سیستم نادرست تربیت خانوادگی و آموزشی فشار، به درکی ناخواسته نادرست از روشنگری دست می یابد که نه تنها نمی تواند به مبارزه با خشونت نهادینه شده در خلق آثارش برسد، بلکه ناخودآگاه خود نیز عامل خشونت و جنایت می شود. برادر ناتوان ذهنی او نیز در مجاورت با همین آثار و قصه های خشونت ستیز نویسنده است که به دلیل نداشتن قدرت تشخیص و تفکر (نقص دانستن و آگاهی) به برداشتی معکوس و مخرب از آن می رسد که شاید خطای پنهان تراژدی اثر در همین هم باشد، پس دست به فاجعه و جنایت می زند. پلیس نیز به عنوان مجری عادلانه قانون و یکی از مبارزان، با خشونت و بی عدالتی برای برقراری امنیت و اجرای قانون به خشونت دست می زند؛ بازپرسانی که یکی الکلی است و دیگر قربانی از خشونت های اجتماعی و خانوادگی در کودکی. در واقع از این نگرش می توان به این تحلیل رسید که در نمایشنامه «مرد بالشی»، از نگاه نویسنده همه انسان ها در هر موقعیت اجتماعی و میزان آگاهی خود قربانیان اجتماعی هستند که آن اجتماع خود قربانی افراد زیرمجموعه است. بنابراین از نگاه مک دانا، فرد و اجتماع با همه رویکردهای روانشناختی، سیاسی، جامعه شناسی، زنجیره وار به هم مربوطند و همچون یک رابطه علت و معلولی فرد از اجتماع جدا نیست و اجتماع خود شاکله ای است از افرادی که هر کدام مملو از عقده ها، کمبودها و ناآگاهی هایی هستند برآمده از یک جریان تربیتی و آموزشی همان اجتماع و در این میان تم خشونت به عنوان زیر مبنای درونی اثر، معنایی جز این ندارد که در یک جامعه، خشونت برآمده از رفتارهای نادرست، خشن و غیرانسانی والدینی که خود شکل گرفته از خشونت والدینی دیگر هستند و این والدین در کنار هم جامعه ای را می سازند که به طور طبیعی خشونت درون آن نهادینه است.

از سوی دیگر روی سخن مک دانا فقط والدین و مردم عامه جامعه نیست. او با قرار دادن شخصیت یک نویسنده مشهور در نمایشنامه خود در نقش اصلی، به نوعی بر این نگاه است که روشنفکر برآمده از یک جامعه خشونت محور اصول گرا نیز محکوم به سرنوشتی بهتر از دیگر افراد نیست و ناخواسته به دلیل نداشتن امکان و فضای باز و درست دریافت آگاهی، راه به خطا می برد و می تواند به برداشتی نادرست از آگاهی منجر شود و مروج خشونت در جامعه اش باشد، زیرا این نویسنده برای رهایی برادر زیر شکنجه خانواده اش مجبور می شود به خشونت و قتل پدر و مادرش دست بزند. همچنین در آینده آثار او منبع غیرمستقیمی می شوند برای فراهم شدن زمینه خشونت های دیگر. بنابراین بنیادگرایی فکری و خشونت های فردی و اجتماعی، برآمده از عقده ها و رنج هایی است که خود برآمده از عقده های دوران کودکی و نوجوانی ناشی از دگماتیسم اجتماعی است.

به روایتی دیگر از نظر مک دانا، اجتنابی از نشانه های عملکرد، مکانیسم دفاعی است که به وضوح می تواند در رفتار شخصیت های آثارش نمود یابد. در واقع اجتناب یا همان دوری از افراد یا موقعیت هایی که می توانند با تحریک بعضی تجارب یا احساسات ناخودآگاه سرکوب شده، انسان را دچار اضطراب کنند و به شکل رفتاری واکنشی تلافی گر ناشی از ترس، آزار، سرخوردگی یا خشم خود را بروز دهند و در نهایت فردی که مظلوم ترین قربانی خشونت ناعادلانه طبیعت، والدین و اجتماع است (مایکل کاتوریان کند ذهن) در پایان اثر به عامل بی رحم خشونت ساز تبدیل می شود. هرچند نگاه عمیق و تحلیل نگر نویسنده آن قدر به درون مسائل وارد می شود که مخاطب هرگز نمی تواند در تعیین مقصر و عامل اصلی خشونت به قضاوت بنشیند و تنها در اعماق درون خود به رنجی تلخ از یک همزاد پنداری دست می یابد.

در واقع نمی توان رفتار خشونت بار مایکل را که آنچنان دست به قتل چهار کودک زده است را رفتاری غیرمنطقی دانست، زیرا او درکودکی مورد کودک آزاری و شکنجه های پیاپی والدینش قرار گرفته و رشد ذهنی (آگاهی ) او متوقف، خواسته ها و نیازهایش در درون کشته شده، پس با ارتکاب قتل به نوعی ناخودآگاه در پی آزادسازی و بیرون راندن تمام عقده های خود است و گریز موقتی است برای دغدغه های روانی اش که سال هاست ناخواسته درگیر آنها بوده است. همین طور خود کاتوریان نویسنده (برادر بزرگ تر) هرچند از شرایط کاملا متفاوتی از نظر برخورد والدینش رو به رو بوده است، اما در شکل دیگری محصور فشارها و عقده های درونی خود می شود که در اثر یک سیستم آموزشی نادرست و سختگیرانه رشد می کند و در آینده به شکل سیستم انتقام و خشم در قتل والدینش خود را بروز می دهد. کارگاه اریل جوان قربانی دیگری از کودک آزاری است که اکنون مثل شکنجه گر در دستگاه امنیتی پلیس عمل می کند و کارگاه توپولسکی میانسال که خشونتی نهفته در درون دارد و با پناه آوردن به الکل می تواند تا حدودی بر عقده های درونی خود سرپوش بگذارد.

از نظر ساختاری هم می توان این نمایشنامه تخت را نمونه یک کار ابزورد از نوع ابزوردهای یونسکو دید که ابتدا در قالب روایت داستان های نویسنده در دل تئاتر، گره افکنی های مبهمی ایجاد می کند، در پایان با قرار گرفتن همین روایت ها درون اتفاق داستان اصلی نمایش و پیوند سرنوشت شخصیت های داستانی با شخصیت های نمایشی گره های نمایشنامه یکی یکی باز می شود. روایت این داستان های فانتزی و تلخ در دل دیالوگ ها در اجرا، به نمایش فضای سوررئالیستی می دهد که با ایده خوب کارگردانی -استفاده از تصاویر انیمیشنی به صورت پخش از طریق ویدیو پروجکش- این امکان به تماشاگر داده می شود در عین تشخیص تفاوت فضاسازی بین ساخت فضای روایی داستان، نویسنده نمایش و فضای واقعی اجرا به تأملی لذت بخش و سرگرم کننده از لذت تماشا برسد.

همچنین شکل دیالوگ نویسی مک دانا هر چند آمیخته با بازی های زبانی و ساده نویسی خاص نوع نمایشنامه های ابزوردی است، اما در شکل اجرایی با رویکرد مینی مالیستی کارگردان، بازی های استرلیزه و زیرپوستی بازیگران نمایش به نوعی هرس شده و اجرایی قابل توجه در راستای شاخصه ها و ویژگی های نظریه پردازانه جامعه شناختی و روانشناسانه کارگردانی مثل محمد یعقوبی می سازد که وقتی در کنار آشنازدایی در صحنه آرایی و طراحی های دیگر نمایش قرار می گیرد از آن اثری ارائه می دهد که از هر لحاظ قابل قبول و حتی پیشرفتی شگرف در کارنامه این بازیگران و کارگردانان نمایش است.

فروغ سجادی