جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به زندگی پربرکت امام حسن مجتبی ع


نگاهی به زندگی پربرکت امام حسن مجتبی ع

دومین امام و پیشوای شیعیان جهان, سبط اکبر, امام حسن مجتبی ع بنا بر قول مشهور در شب سه شنبه, نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری و بنا به روایتی دیگر, در سال دوم هجری دیده به جهان گشودند

هیچ قومی به نکبت و خواری در دنیا و آخرت دچار نشده و نمی شوند مگر به واسطه اعمال زشت و ناپسندی که انجام داده اند و این، سنت الهی است که اگر جمعیتی نعمت رهبری حق و ولایت الهی را رها کنند، دچار حکومت فاسقان شوند و طعم ذلت دنیا و عذاب آخرت را بجای سروری هر دو جهان بچشند.

دومین امام و پیشوای شیعیان جهان، سبط اکبر، امام حسن مجتبی (ع) بنا بر قول مشهور در شب سه شنبه، نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری و بنا به روایتی دیگر، در سال دوم هجری دیده به جهان گشودند.

پس از ولادت، فاطمه زهرا (س) به امیرالمؤمین، علی (ع)، فرمود: "برای کودک نامی انتخاب کن!" علی (ع) در پاسخ فرمودند: "در نامگذاری او بر رسول خدا (ص) سبقت نخواهم گرفت!" لذا کودک را در پارچه ای زردرنگ پیچیدند و نزد رسول گرامی اسلام (ص) آوردند.

آن حضرت فرمودند: "مگر من شما را از اینکه او را در جامه زرد بپیچید نهی نکرده بودم؟" سپس جامه زردرنگ را از او جدا کردند و او را در پارچه سفیدی پیچیدند؛ آنگاه به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: "برای او چه نامی انتخاب کرده ای؟" حضرت پاسخ دادند: "در نامگذاری او بر شما سبقت نخواهم گرفت!" رسول خدا نیز فرمودند: "من نیز بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت!" در این هنگام، جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و به آن حضرت تبریک گفت و عرض کرد: "پروردگار می فرماید: نام پسر هارون را برای این مولود انتخاب کن!" رسول خدا فرمود: "نام پسر هارون چه بود؟" جبرئیل عرض کرد: "شبر".

رسول خدا فرمود: "من عرب زبان هستم.

" جبرئیل عرض کرد: "او را حسن بنام!" و رسول خدا نیز نام این مولود مبارک را "حسن" گذاشتند.

"حسن و حسین دو گوشواره عرش خداوند هستند" - رسول گرامی (ص) - پس از ولادت این کودک، مردم شاهد بودند که رسول خدا (ص) از این فرزند بسیار یاد می نمایند و امت اسلامی را نسبت به او بسیار سفارش می کنند.

آن حضرت فرمودند: "هر کس مرا دوست می دارد، باید حسن را نیز دوست داشته باشد!" و فرمودند: "حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند.

" و در مقام معنوی والهی آن امام بزرگوار همین بس که رسول خدا فرمودند: "حسن و حسین دو گوشواره عرش خداوند هستند.

" امام مجتبی (ع) شبیه ترین مردم به رسول خدا (ص) و در زهد و عبادت، همتای پدر گرامی خود بودند.

بسیار از خوف خداوند می گریست؛ چون به نماز می ایستاد، بند بند بدنش می لرزید؛ هرگاه قرآن تلاوت می فرمود و به جمله شریفه "یا أیها الذین آمنوا: ای کسانی که ایمان آورده اید!" می رسید، می فرمود: "لبیک؛ اللهم لبیک!" هرگاه به در مسجد می رسید و می خواست داخل مسجد شود، سر به سوی آسمان بلند می کرد و به درگاه الهی عرضه می داشت: "إلهی ضیفک ببابک! یا محسن قد أتاک المسی ء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم: معبودا! مهمان تو بر در خانه ات ایستاده است! ای خداوند صاحب احسان و کرم! گناهکاری به تو روی آورده است؛ پس تو از زشتیهایش درگذر، بحق زیبایهایی که در تو است، ای خداوند کریم!" بنا به روایتی، آن حضرت ۲۵ بار پیاده به حج رفتند و دو یا سه بار تمامی اموال خود را با فقرا بطور مساوی تقسیم کردند و حتی گاهی تمامی اموال نقد و موجود در خانه را به سائل می بخشید، بطوری که هیچ درهم و دیناری برای مخارج خودشان باقی نمی ماند.

گرچه تمامی امامان بزرگوار، مظهر تمام اسماء حسنای الهی و محل تجلی صفات خداوندی و واجد تمامی کمالات می باشند، اما شرایط زمان سبب می شود که یکی از آن صفات، از سایر ویژگیهای آنان بیشتر جلوه کند.

از این رو، می بینیم که امام حسین (ع) در شجاعت و شهامت و امام سجاد (ع) به زهد و عبادت برجستگی یافتند.

این نه از آن جهت بود که عبادت امام حسین (ع) همچون عبادت فرزندش امام زین العابدین نبود، یا سایر ائمه از جهت شهامت و ازخودگذشتگی و ایثار و فداکاری همچون امام حسین (ع) نبودند؛ بلکه از این رو بود که امامان، مطابق شرایط زمانی رفتار می نمودند؛ بطوری که اگر سایر ائمه در موقعیتی همچون موقعیت امام مجتبی (ع) قرار می گرفتند، صلح می کردند و اگر در موقعیتی همچون موقعیت امام حسین (ع) قرار می گرفتند، می جنگیدند.

از صفات بارز امام حسن مجتبی (ع) حلم و بردباری و عفو آن حضرت است و امام حسن (ع) به این صفت مشهور می باشند.

یکی از دشمنان حضرت که اهل شام بود و به مدینه آمده بود و بطور طبیعی تحت تأثیر تبلیغات مسموم معاویه قرار داشت و کینه اهل بیت را در دل می پرواند، با امام حسن (ع) ملاقات نمود و نسبت به حضرت بسیار بی ادبی کرد و ناسزا گفت.

حضرت سکوت کردند و چون سخن آن مرد تمام شد، فرمودند: "ای پیرمرد! گمان می کنم تو مرد غریبی باشی و گویا مسائل بر تو مشتبه شده است (که نسبت به ما چنین اعتقادی داری).

اگر از ما طلب رضایت کنی، تو را می بخشیم و اگر چیزی بخواهی به تو میدهیم؛ اگر گرسنه باشی،تو را سیر می کنیم و اگر به لباس احتیاج داری، تو را می پوشانیم.

اگر محتاج باشی، بی نیازت خواهیم کرد و در صورتی که بخواهی، می توانی به منزل ما بیایی و مهمان ما باشی!" این رفتار سبب شد تمامی آن تبلیغات مسموم که در جان و دل او ریشه کرده بود، یکباره زدوده شود و مرد شامی به حقیقتی تازه دست یابد.

لذا در حالی که متنبه شده بود و می گریست، عرض کرد: "شهادت می دهم که تو خلیفه خدا در زمین هستی و خدا بهتر می داند که رسالت خود را کجا قرار دهد! پیش از آنکه من تو را ملاقات کنم، بیش از همه مردم از تو و پدرت متنفر بودم؛ ولی الآن شما نزد من، محبوترین خلق خدا هستید!" سپس به خانه آن حضرت وارد شد و تا زمانی که در مدینه بود، مهمان امام مجتبی (ع) بود و از دوستان اهل بیت به شمار آمد.

همچنین روایت شده است که یکی از خدمتکاران حضرت تخلفی کرد و امام خواستند او را تنبیه کنند

او بدون درنگ این قسمت از آیه ۱۳۴ سوره "آل عمران" را خواند: "و الکاظمین الغیظ: کسانی که خشم خود را فرو می خورند".

امام به محض شنیدن آیه فرمودند: "خشم خود را فرو خوردم!" خدمتکار قسمت بعدی آیه را خواند: "و العافین عن الناس: و کسانی که از خطای مردم درمی گذرند.

" امام فرمودند: "از تقصیر تو درگذشتم" و سپس قسمت آخر آیه را خواند: "و الله یحب المحسنین: و خداوند احسان کنندگان را دوست دارد" امام فرمودند: "تو را آزاد کردم و از این پس، دو برابر آنچه از من می گرفتی به تو خواهم داد!" آری؛ در بیان فضایل آن حضرت هر چه گفته شود، کم است و در حد فهم خود سخن گفته ایم، زیرا هنوز عمق فضایل و کمالات امام را درک نکرده ایم و بهترین توصیف، همان است که خود اهل بیت در حق خود فرموده اند: "کلامکم نور و أمرکم رشد و وصیتکم التقوی و فعلکم الخیر و عادتکم الإحسان و سجیتکم الکرم و شأنکم الحق و الصدق و الرفق و قولکم حکم و حتم و رأیکم علم و حلم و حزم؛ إن ذکر الخیر کنتم أوله و أصله و فرعه و معدنه و مأویه ومنتهاه: سخن شما نور و امر شما رشد و منشأ هدایت است؛ وصیت و سفارش شما تقوی است و فعل شما خیر و نیکی است؛ عادت شما احسان و روش پسندیده شما کرم و بزرگواری می باشد و جز حق و صداقت و مدارا چیزی در شأن شما نیست؛ سخن شما حکم حکیمانه و حتمی و لازم الاجراست و رأی و نظر شما مطابق علم و حلم و دوراندیشی است؛ اگر از نیکی و خیری یاد شود، سرمنشأ و ریشه و شاخه و معدن و جایگاه و منتهی و آخر آن نیکی، شما هستید، (زیارت جامعه کبیره).

در تاریخ ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۴۰ هجری، امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب (ع) براثر ضربه ابن ملجم- لعنة الله علیه- دار فانی را وداع کردند و به شهادت رسیدند.

پس از شهادت آن حضرت، جانشین ایشان، حضرت امام حسن مجتبی (ع)، به منبر رفتند و با فصاحت و بلاغت تمام، مردم را مخاطب قرار دادند؛ شأن و مقام الهی اهل بیت (علیهم السلام) را یادآور شدند؛ فرمایش پروردگار حکیم در قرآن را که می فرماید: "أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم: خدا را اطاعت کنید و از رسول و اولی الامرتان پیروی نمایید" (سوره نساء، آیه ۵۶( تلاوت فرموده، آن را بر خود تطبیق نمودند و سفارش رسول خدا (ص) نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) را یادآور شدند که می فرمود: "إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی الخ: من دو چیز گرانبها را در میان شما باقی می گذارم، یکی کتاب خدا و دیگری عترتم را..

" آنگاه چنین فرمودند: "امشب مردی از دنیا رفت که هیچ یک از پیشینیان، در عمل خیر بر او سبقت نگرفتند و آیندگان نیز به پای او نخواهند رسید؛ کسی که در رکاب رسول خدا جهاد می کرد و با جان خود از آن حضرت دفاع می نمود؛ رسول خدا او را با رایت و پرچم خود به هر طرف می فرستاد، جبرئیل در طرف راست او و میکائیل در طرف چپ او بودند و جز با فتح و پیروزی بازنمی گشت.

او - که سلام خداوند بر او باد! - در شبی رحلت کرد که عیسی بن مریم- علیه السلام- در آن شب به آسمان رجوع نمود و "یوشع بن نون" وصی موسی در آن شب رحلت کرد و از طلا و نقره، جز هفتصد درهم چیزی از او باقی نماند که می خواست با آن پول برای خانواده اش خدمتکاری بخرد.

"سپس بغض، گلوی حضرت را گرفت و گریست و مردم نیز با آن حضرت گریستند.

پس از مدتی خود را به مردم معرفی نمود و به آنان خاطرنشان ساخت که خداوند از اهل بیت هر گونه رجس و پلیدی را دور نموده است: "إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا:اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که از شما اهل بیت، رجس و پلیدی را دور کند و شما را کاملا پاک و مطهر گرداند.

(سوره احزاب، آیه ۳۳( و در کتابش مزد رسالت پیامبرش را مودت اهل بیت قرار داده است: "قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی: ای پیامبر! بگو من در مقابل رسالتم اجر و مزدی را نمی طلبم مگر مودت نسبت به خویشاوندانم را" (سوره شوری، "آیه ۲۳(.

چون سخن امام به اینجا رسید، عبدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر (ص) که از اصحاب امیرمؤمنان، علی (ع) بود، برخاست و گفت: "ای مردم! این مرد، پسر پیامبر شما و جانشین امام شماست؛ با او بیعت کنید!" مردم به دنبال این دعوت، به جانب امام شتافتند و در جمعه، ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری با امام حسن مجتبی (ع) بیعت نمودند.

امام نیز ابن عباس را به ولایت بصره منصوب کرده، مشغول بررسی اوضاع و احوال و رتق و فتق امور گردیدند.

این بیعت مقدس می توانست راه نیمه تمامی را که علی (ع) پیموده بودند، (یعنی راه احیاء دین و عمل به حقایق قرآنی و احکام الهی) استمرار بخشد و جامعه را به هدف نهایی برساند؛ ولی دشمن آرام ننشسته بود.

"معاویة بن ابی سفیان" که برای تسلط بر شام از بیعت با علی (ع) خودداری کرده بود و آتش جنگ صفین را روشن نموده بود، موجب شد بین مسلمانان شکافی عمیق بیفتد.

پس از آنکه خبر وفات علی (ع) و بیعت مردم با امام مجتبی (ع) را شنید، بی درنگ دو جاسوس را به شهرهای کوفه و بصره گسیل کرد.

مأموریت آنان بررسی اوضاع شهر و رساندن اخبار به معاویه و ایجاد اختلال و آشوب در شهر بود تا پایه های خلافت نوبنیاد امام مجتبی (ع) را سست کند.

این دو جاسوس خوشبختانه شناسایی و دستگیر شدند و به دستور امام حسن (ع) به قتل رسیدند.

سپس آن حضرت نامه ای به معاویه نوشتند و در آن، او را چنین مخاطب ساختند: "تو جاسوسان خود را می فرستی تا آشوب به پا کنند؛ گویا طالب جنگ هستی! اگر چنین است، من نیز آماده نبرد هستم!" پس از آن، همواره بین امام حسن (ع) و معاویه نامه رد و بدل می شد و احتمال درگیری نظامی هر لحظه بیشتر می شد، تا آنکه معاویه تصمیم خود را عملی ساخت.

وی سپاه عظمیی را مهیا کرد و آن را به طرف کوفه فرستاد تا آن شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد و از طرفی دیگر سعی کرد سران سپاه امام را که به جنگ با او بسیج شده بودند بفریبد و با تطمع به طرف خود جذب کند و در این راه، بسیار موفق شد.

تعداد بیشماری از سپاه آن حضرت، به معاویه گرویدند و فرزند پیامبر (ص) را رها کردند.

علت این امر آن بود که سپاه حضرت، ارتشی یکپارچه، با نیتی واحد و تصمیمی محکم بر یاری امام نبود.

بسیاری از افراد لشکر را منافقینی تشکیل می دادند که در زمان علی بن ابی طالب (ع) از ترس جان خود ساکت بودند و بظاهر اظهار موافقت می کردند.

گروهی نیز نسبت به شایستگی آن حضرت شک و تردید داشتند و مسأله "ولایت" هنوز برای آنان بدرستی حل نشده بود و عده ای نیز از خوارج بودند که معتقد به کفر سه نفر بودند: علی بن ابی طالب (ع) (که با شهادت آن حضرت به مقصود خود رسیده بودند)، عمرو عاص و معاویه و چون می دیدند در برابر معاویه، جبهه ای گشوده شده است، به آن پیوستند تا معاویه را از صحنه خارج کنند و نیت واقعیشان پیروی از امام و یاری ولی امر منصوب از طرف رسول خدا (ص) نبود ؛ بلکه در پی اجرای مقصود خود بودند.

اظهار وفاداری به امام مجتبی (ع) برای آنان وسیله بود نه هدف، و در نهایت، گروهی نیز به طمع کسب غنایم و پیروزی پا به میدان جنگ گذاشته بودند و طبیعی بود که اگر از طرف دشمن، پیشنهادی بالاتر مطرح می شد ، به آن طرف رو می کردند.

علاوه بر نکاتی که ذکر شد، عامل مهم دیگری نیز در سرنوشت این مقابله نظامی تأثیر بسزایی داشت و آن، تعصب قومی و قبیله ای اعراب بود.

مردم یک قبیله نسبت به دستورات و گرایشهای رئیس قبیله بسیار متعصب بودند.

اگر رئیس قبیله ای اعلان جنگ می داد ، می جنگیدند و اگر صلح می کرد ، آنان نیز صلح می کردند.

حضور آنان در سپاه امام مجتبی (ع) به پیروی از رؤسای خود بود نه حضوری از روی تعقل و اندیشه در جداسازی حق از باطل ؛ گویی معیار حق نزد آنان ، بزرگ قوم است؛ نه کتاب خدا و پنداری، حق بر محور رئیس قبیله می گردد! این اندیشه، یعنی اندیشه تقلید کورکورانه، پیروی جاهلانه و بی منطق و تعصبات قومی را محور قرار دادن، همان روشی است که قرآن، آن را به مخالفین انبیا نسبت می دهد و وقتی آنان را به دلیل پیروی کورکورانه از آباء و اجدادشان و دوری از سخن حق و فطرت پاک توبیخ می کند، پاسخ آنان را چنین نقل می نماید: "إنا وجدنا آباءنا علی امة و إنا علی آثارهم لمقتدون: پدرانمان را بر سیره و روشی یافتیم و تنها از آنان پیروی می کنیم" (سوره زخرف، آیه ۲۳( و یا: "و إذا قیل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا: و هنگامی که به آنان گفته می شود از آنچه خداوند نازل فرموده است پیروی کنید، در پاسخ می گویند: بلکه ما تنها از روشی که پدرانمان را بر آنان یافتیم پیروی می کنیم" و خداوند به این گروه نادان دور از منطق، چنین پاسخ می دهد: "أ ولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا ولا یهتدون: آیا حتی اگر پدرانشان در چیزی تعقل و اندیشه نکنند و به راهی هدایت نشده باشند، باز هم باید از آنان پیروی کرد؟" (سوره بقره، آیه ۱۷۰( معاویه مردم زمان خود را بخوبی شناخته بود و به دنیاطلبی آنان پی برده بود؛ لذا سران لشکر امام و رؤسای قبایل را با پول و وعده حکومت بر شهرها فریب داد.

حتی از آنان خواست امام مجتبی (ع) را به قتل برسانند و برای قاتل آن حضرت، ۲۰۰ هزار درهم جایزه تعیین کرد و وعده داد دخترش را به ازدواج او درآورد.

سران لشکر و رؤسای قبایل و به تبع آنان، گروه بیشماری از مردم، به امام حسن (ع) پشت کردند و در صف مقابل قرار گرفتند.

وضعیت داخلی چنان آشفته بود که امام مجتبی (ع) جان خود را در خطر می دیدند، بطوری که زیر لباس خود زره می پوشیدند و به نماز می ایستادند تا غاغافلگیرانه بر اثر هجوم آسیبی نبینند.

به منظور مقابله با دشمن، امام مجتبی (ع) به منبر رفتند و مردم را به جهاد فراخواندند؛ ولی مردم که طمع پول را چشیده بودند و خودشان به معاویه نامه نوشته بودند و از او اعلام حمایت کرده بودند، پاسخ مثبت به دعوت امام ندادند.

تنها گروهی از یاران ایشان، همچون "عدی بن حاتم" به حمایت برخاستند و وفاداری خود را اعلام کردند.

با این حال، امام مجتبی (ع) از مردم خواستند که هر کس مایل به جهاد است، به طرف لشکرگاه رهسپار شود و خود نیز به آنجا رفتند؛ ولی چون به آنجا رسیدند، متوجه غیبت اکثر مردم شدند؛ لذا مجددا خطبه خواندند و از بی وفایی مردم اظهار تأسف نمودند، مردمی که پیش از این با علی (ع) بیعت کرده بودند و آن حضرت را رها کردند، اکنون نیز بیعت خود را شکسته اند.

آنگاه شخصی به نام "حکم" را در رأس سپاه ۴ هزار نفری به طرف معاویه فرستادند و به او دستور دادند در محلی به نام "انبار" توقف کند و راه را بر او ببندد و منتظر دستور بعدی باشد.

معاویه توسط مأموری، "حکم" را با ۵۰۰ هزار درهم و وعده فرمانداری یکی از ایالات شام فریفت و او را به خود ملحق کرد.

خبر این پیمان شکنی به امام حسن (ع) رسید.

حضرت باردیگر برای مردم سخرانی کردند و فرمودند: "من بارها گفته بودم که عهد شما قابل اعتماد نیست و شما بنده دنیا هستید.

اکنون شخصی دیگر را می فرستم و می دانم که او نیز عهد خود را نقض خواهد کرد.

" سپس فرد دیگری را طلبیدند و در حضور مردم از او پیمان گرفتند که با معاویه صلح و آشتی نکند و بیعت خود را نشکند.

او نیز بر این مطلب سوگند یاد کرد و به طرف "انبار" حرکت کرد.

اما او نیز خریده شد.

قیمت او در قبال رها کردن فرزند رسول خدا (ص)، تنها ۵ هزار درهم و فرمانداری یکی دیگر از ایالات بود! امام تصمیم گرفتند خودشان راه را بر معاویه ببندند؛ لذا "مغیرة بن نوفل" را موقتا به ولایت کوفه منصوب کردند و خودشان از لشکرگاه به طرف میدان نبرد حرکت کردند همچنین از "مغیره" خواستند مردم کوفه را به جنگ دعوت کند و برای آن حضرت نیروی کمکی بفرستد.

سپاه عظیمی از کوفه روان شد و به امام پیوست.

امام حسن (ع)، "عبیدالله بن عباس" را به فرماندهی سپاهی مرکب از ۱۲ هزار نفر منصوب فرمودند و او را از بین راه به طرف معاویه فرستادند تا زودتر راه را بر او ببندد و دستور دادند در صورت وقوع پیشامدی برای "عبیدالله"، "قیس بن سعد" امیر لشکر باشد و اگر او نیز نتوانست یا حادثه ای برایش رخ داد، "سعید بن قیس" فرماندهی را به عهده گیرد.

سپس خودشان با بقیه سپاه به طرف "ساباط" حرکت کردند.

صبح روز بعد، امام مجتبی (ع) تصمیم گرفتند میزان اطاعت لشکریان را آزمایش کنند؛ زیرا سابقه عهدشکنی آنان، اعتماد به چنین سپاهی را مشکل می ساخت.

بدین منظور، خطبه ای خواندند و در آن فرمودند: "به خدا قسم، من امیدوارم خیرخواه ترین خلق خدا برای مردم باشم و کینه هیچ مسلمانی را در دل ندارم و بدی کسی را نمی خواهم! بدانید که شما از جماعت بیزارید و تفرقه را می پسندید؛ ولی اجتماع و اتحاد برای شما بهتر است.

من برای شما تدبیری اندیشیده ام که از رأی و نظر شما بهتر است؛ پس با امر من مخالفت نکنید و رأیم را زیر پا نگذارید! خداوند مرا و شما را ببخشد و به راهی که دوستی و رضایت خداوند در آن است هدایت فرماید!" امام حسن مجتبی (ع) در این سخنان، بطور سربسته اعلام کردند که تصمیمی خواهند گرفت که مورد پذیرش بسیاری نخواهند بود؛ ولی به صراحت رأی خود را بیان نفرمودند.

مردم به هم نگاه کردند و گفتند: "مقصودش چیست؟" و به همدیگر این گونه پاسخ دادند: "او می خواهد با معاویه صلح کند و خلافت را به او واگذار کند.

" خوارج که از قبل معتقد به کفر معاویه بودند، با رأی امام مخالفت کردند و ایشان را به کفر متهم کردند و گفتند: "این مرد، کافر شده است!" سپس به خیمه امام حمله کردند و آن را غارت نمودند؛ حتی سجاده امام را از زیر پایش کشیدند و ردای مبارکش را از دوشش برداشتند.

امام مجتبی (ع) با اهل بیت خود و عده کمی از شیعیان، در حالی که دشمنان را از آن حضرت دور می کردند، از "ساباط" به طرف "مدائن" حرکت کردند.

در تاریکی شب، مردی به نام "جراح بن سنان" لجام مرکب امام را گرفت و گفت: "الله اکبر! ای حسن! همان طور که قبل از این، پدرت کافر شده بود، تو نیز کافر شدی!" سپس با خنجری ران ایشان را هدف ضربه قرار داد؛ بطوری که جراحت تا استخوان ران آن حضرت رسید.

امام مجتبی (ع) از شدت درد از مرکب افتادند و آن مرد را نیز به زمین انداختند.

آنگاه اطرافیان آن حضرت، به طرف ضارب و مرد دیگری که همراهش بود هجوم آوردند و آنها را کشتند؛ سپس امام را بر روی تختی قرار دادند و به مدائن بردند.

حتی در آنجا نیز فرزند رسول خدا (ص) آسوده نبود؛ زیرا عده ای می خواستند حضرت را تحویل معاویه بدهند و پاداش بگیرند.

کار به جایی رسیده بود که معاویه، از طرف سران سپاه و رؤسای قبایل، نامه هایی دریافت کرد که از وی خواسته شد بود به طرف آنها بیاید و امام را تحویل بگیرد.

از آن طرف فرمانده سپاه دوازده هزار نفری، یعنی "عبیدالله بن عباس" نیز به معاویه پیوست.

معاویه در مقابل یک میلیون درهم که نیمی از آن را به صورت نقد پرداخته بود، او را خرید و به خود ملحق ساخت.

عبیدالله نیز شبانه سپاه را ترک کرد و به معاویه پیوست.

معاویه نامه ای به امام مجتبی (ع) نوشت و در آن از امام خواستار مصالحه شد و درخواست کرد آن حضرت خلافت را به او واگذار کنند و در آن چنین نوشت: "یاران پدرت با او همراهی نکردند و با تو نیز همراهی نخواهند کرد؛ این هم نامه هایی که به من نوشته اند!" و نامه های سران قبایل را به آن ضمیمه کرد.

امام حسن (ع) نیز که یقین کرده بودند مردم ایشان را یاری نخواهند کرد و عملا نیز کسی برای یاری ایشان باقی نمانده بود، تصمیم گرفتند با معاویه صلح کنند؛ ولی باز برای اتمام حجت بیشتر، مکانی را مشخص کردند و از مردم خواستند تا فردا در آنجا حاضر شوند و آنان را از نقض بیعت و مخالفت و عهدشکنی برحذر داشتند.

آن حضرت ده روز در وعده گاه توقف نمودند، ولی فقط چهار هزار نفر در آنجا جمع شدند.

اما آیا این عده (که در مقابل تمامی مردمی که با آن حضرت بیعت کرده بودند و بیعت خود را نقض کرده بودند، بسیار اندک بودند) قابل اعتماد بودند؟ ظاهرا پاسخ این سؤال بسیار روشن است.

به هر حال، امام حسن مجتبی (ع) روز دهم به منبر رفتند و چنین فرمودند: "من از مردمی که نه حیا دارند و نه دین، تعجب می کنم! وای بر شما! به خدا قسم، معاویه به قولی که در مقابل کشتن من به شما داده است وفا نخواهد کرد! من می خواستم دین حق را به پا دارم؛ ولی شما مرا یاری نکردید، من بتنهایی نیز می توانم خدا را عبادت کنم (ولی فقط به این راضی نبودم).

به خدا سوگند می خورم اگر خلافت را به معاویه واگذار کنم، شما در حکومت بنی امیه هرگز روی شادی را نخواهید دید و شما را سخت عذاب و شکنجه خواهند کرد! گویا می بینم فرزندان شما بر در خانه های فرزندان ایشان ایستاده اند و آب و غذای طلبند؛ ولی آنان آب و غذا به آنان نمی دهند.

به خدا سوگند، اگر یاوری داشتم، با معاویه صلح نمی کردم؛ زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است و در این مطلب، به خدا و رسولش سوگند یاد می کنم! اف بر شماای بندگان دنیا! بزودی نتیجه اعمال خود را خواهید دید!" آری، هیچ قومی به نکبت و خواری در دنیا و آخرت دچار نشده و نمی شوند مگر به واسطه اعمال زشت و ناپسندی که انجام داده اند و این، سنت الهی است که اگر جمعیتی نعمت رهبری حق و ولایت الهی را رها کنند، دچار حکومت فاسقان شوند و طعم ذلت دنیا و عذاب آخرت را بجای سروری هر دو جهان بچشند: "و ضرب الله مثلا قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغدا من کل مکان فکفرت بأنعم الله فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون: و خداوند مثل می زند آبادیی را که آسوده و آرام بود و روزی آن، بوفور از هر طرف می رسید؛ پس به نعمتهای خداوند کفر ورزید؛ در نتیجه خداوند به خاطر کارهایی که انجام می دادند، لباس گرسنگی و ترس را به آنان پوشانید و تلخیش را به آنان چشانید" (سوره نحل، آیه ۱۱۲( امام حسن مجتبی (ع) نامه ای بدین مضمون به معاویه نوشتند: "من می خواستم حق را احیا کنم و باطل را از میان بردارم و کتاب خدا و سنت پیامبر را جاری سازم؛ ولی مردم مرا همراهی نکردند.اکنون با شرایطی با تو صلح می کنم و می دانم که به آن شرایط عمل نخواهی کرد.

به این حکومتی که برای تو فراهم شده است شاد مباش؛ زیرا بزودی پشیمان خواهی شد، همان طور که غاصبان قبلی خلافت پشیمان شدند و پشیمانی برای آنان سودی ندارد. " سپس پسر عموی خود، "عبدالله بن حارث" را نزد معاویه فرستادند تا صلحنامه ای را منعقد سازد.