دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
گل زخم های خورشید
لحظه کوچ، فرا رسید و آخرین سبط پیامبر صلی الله علیه و آله چشمان درخشندهاش را در رملستان بیکرانه، تا افق چرخاند. زنان و کودکان از خیمهها بیرون آمدند. چشمهای اندوهگین، به آخرین مرد خیره شده بود؛ یا به آخرین زنجیرهای امید. حسین علیه السلام، تاریخ و انسان را مخاطب خویش ساخت و با تمامی وجود آواز برآورد:
«آیا پاسداری هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسداری کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بهراسد»؟
آوایش، گریهها و مویهها را در هم آمیخت و در اشک و خون، غوطهور ساخت. جوان از پا افتاده از بیماری، برخاست... به سختی خود و شمشیرش را میکشید؛ بر عصا تکیه داده بود؛ جوانی که پدرش او را برای زمانی دیگر نگه داشته بود.
حسین علیه السلام با صدای بلند از خواهر خواست: « او را نگه دارید تا زمین از تبار محمد صلی الله علیه و آله تهی نماند».
اندوه، بسان دستههای کلاغ، میان خیمهها پرسه میزد؛ روی دلهای غمگین مینشست و وقوع فاجعه را خبر میداد.
حسین علیه السلام برای وداع ایستاد؛ وداع با جهان. خورشید با شعلههایش، زمین را پوشانده بود و فرات، جاری بود. باد میتوفِید و به دوردستها میگریخت؛ دیوانه از کوچ، خسته از سفر... و حسین علیه السلام تنپوش عروج پوشیده بود و بر سرش، عمامهای گلگون؛ جامه پیامبر را پوشیده و شمشیرش را به کمر بسته بود.
قبایل با دیدنش، دیوانه میشوند و در ژرفای وجودشان، حس انتقام شعله میکشد و چشمانشان به شوق غارت میدرخشد.
حسین علیه السلام لباسی بیارزش میطلبد تا زیر جامهاش بپوشد. لباس زیر کوتاهی برایش آوردند. آن را با گوشه شمشیرش کنار میزند: «این، لباس اهل ذمه۱ است».
سرانجام لباسی قدیمی برگزید؛ با شمشیر، پارهاش کرد و زیر لباسش پوشید. قبایل، برای کشتن نوه پیامبر، مهیا میشوند و او با کودکان و زنان، خداحافظی میکند. شیرخوارهاش را در آغوش میکشد؛ میبوسدش و با دریغ، نجوا میکند:
«دورباد رحمت خدا از این مردم که جد تو مصطفی صلی الله علیه و آله، دشمن آنان است».
لبهای کوچک شیرخواره،در جستوجوی آب بودند و فرات، از آب موج میزد و بسان ماری در دل بیابان، پیچ و تاب میخورد و ره میسپرد.
حسین علیه السلام گام پیش نهاد و کودک تشنه را با خویش آورد، «آیا قطره آبی نیست»؟ تیری از کمان نیرنگ رها شد که پیکانش، پیک مرگ بود. خون زلال شیرخواره، سینه حسین علیه السلام را فرا میگیرد. پدر، مشتش را از فواره خون پر میکند و به آسمان میپاشد. فوارههای خون، عروج میکنند و پردههای دوردست را میشکافند.
حسین علیه السلام، چنین زمزمه کرد: «آن چه این حادثه را بر من آسان میکند، آن است که در برابر چشم پروردگار است. خداوندگارا! تو گواه بر مردمی هستی که شبیهترین مردم را به پیامبرت، محمد صلی الله علیه و آله را کشتند».
نمادی فرشتهگون از برابرش میگذرد. از بالهایش، عطر بهشت میوزد، «او را رها کن حسین علیه السلام! برایش در بهشت، دایهای است».
بسان تندبادی خشمگین، حسین علیه السلام به طرف کوفیان شتافت و آنان را به خاک انداخت: «من، حسین علیه السلام، پسر علیعلیه السلام هستم و سوگند خوردهام که کرنش نکنم».
پسر سعد، که رؤیاهایش را برباد رفته میدید، فریاد برآورد: «این پسر کسی است که عربهای بسیاری را کشته است! از هر سو، بر او حمله برید.»
کوفیان بر ضد او همدل و همدست شدند و هزاران تیر، به سوی او روانه شد و میان او و خیمهها، فاصله افکند.
آخرین بازمانده رسول، بانگ برآورد: «ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز واپسین نمیهراسید، پس در دنیای خویش، آزاده باشید و به حسب و نسب خویش بازگردید، اگر گمان میبرید عرب هستید»!
شمر فریاد زد: «پسر فاطمه سلام الله علیها! چه میگویی»؟
- من با شما میجنگم و زنان را در این میان، گناهی نیست؛ پس سرکشان و نادانان را تا لحظهای که زنده هستم، از تعرض به حرمم باز دارید.
- قبول.
دشمنان، آهنگ او کردند. حسین علیه السلام تشنه، موجهای نیرنگ را میراند ... میجنگد؛ پایداری میورزد و سرهای کفرپیشگان را به خاک میافکند. او، به شدت تشنه است و فرات با چهارهزار یا افزونتر، محاصره شده است. فرات آبش را بر کنارهها میپاشد و چارپایان به آن نزدیک میشوند و حسین علیه السلام در جستوجوی جرعهای آب است.
پسر «یغوث» ـ که در جمع دشمنان بود- گفت: «سوگند به خداوندگار! هرگز شکست خوردهای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛ اما استوارتر و دلیرتر از حسین علیه السلام باشد».
حسین علیه السلام بر آنان هجوم میبرد و آنان از برابرش میگریختند و کسی را یارای پایداری در مقابل او نبود.
حسین علیه السلام دشمنان را شکست میدهد. فرات را به چنگ میآورد و اسبش را میان آبهای خروشان میراند. موجها در پرتو خورشید، میدرخشند. اسب، خنکای آب را حس میکرد. سرخم میکند تا بنوشد و سیراب شود.
صاحب اختیار فرات به اسب- که از تبار اسب پیامبر صلی الله علیه و آله بود- گفت: «تو تشنه کامی و من تشنه کام و تا تو ننوشی، من نمینوشم».
اسب سر برآورد و از این کار سرباز زد. سوار، دست دراز کرد تا مشتی آب برگیرد. مردی از مردان قبایل بانگ زد: «آیا از نوشیدن آّب لذت می¬بری؛ در حالی که حرمت را هتک میکنند»؟
حسین علیه السلام آب را ریخت و به سوی خیمهها رهسپار شد. چهرههای هراسان شکفتند و امید بازگشت.
زنان و دخترکان، گردش حلقه زدند و به او آویختند. خورشید در سراشیبی غروب بود و حسین علیه السلام با آن کوچ میکرد. با خاندانش خداحافظی کرد. برگی از دنیای فردا را برایشان آشکار ساخت و سطرهایی از دفتر روزگاران را برایشان خواند؛
«مهیای آزمون باشید و بدانید پروردگار بلند مرتبه، حامی شماست و به زودی، شما را از شر دشمنان رهایی میبخشد و فرجام کارتان را بهروزی قرار میدهد. دشمنانتان را به انواع شکنجهها عذاب میکند و شما را به عوض این ناگواری، به انواع نعمتها، پاداش میدهد؛ پس زبان به شکوه نگشایید و سخنی بر زبان نیاورید که از اجرتان بکاهد».
دخترش سکینه را در جمع وداع کنندگان نیافت. وی را تنها در خیمه یافت که در خلسه فرو رفته بود و به راه شگفت پدر میاندیشید.
مردی که در رؤیای عبور از سد پیکر حسین علیه السلام بود، فریاد برآورد: «در فرصتی که به خویش و خاندانش مشغول است، بر او یورش برید».
کوفیان، پیکانهای زهرآلود میافکندند که خیمهها را میدرید و در لباس زنان فرو میرفت. زنان میگریختند. چشمها به حسین علیه السلام خیره شده بود. آخرین مرد بازمانده از تبار رسول صلی الله عیله و آله چه خواهد کرد؟ حمله، آغاز شد. تاریخ، از نفس افتاد؛ می دوید و به رکاب حسین علیه السلام میآویخت و حسین علیه السلام از تاریخ پیشی میگرفت و تاریخ، حیران در دل رملستان ایستاده بود.
کوفیان، هراسان از برابرش میگریختند و رگبار تیرها، از هر سو او را دربر گرفته بود. حسین علیه السلام، بر مرگ چیره میشد؛ دیوار زمانها را فرو میریخت و از قرن ها عبور میکرد.
روح بزرگ، آهنگ خروج از بدن زخمی حسین علیه السلام داشت. زخمها چون چشمههای زاینده، شنزار تشنه را سیراب میکردند... و فرات، دریغ از قطرهای آب، تلاش در گریز داشت.
- ای حسین! آیا فرات را بسان سینه ماران نمیبینی؟ از آن نمینوشی تا از تشنگی، جان سپاری!
«ابوحتوف»، تیری به پیشانی او افکند. حسین علیه السلام تیر را از پیشانی بیرون کشید و خون، از جبین آسمانسای او جوشید.
مرد تنها، نجوا کرد:
- خداوندگارا! مرا در میان بندگانی سرکش می¬بینی. پروردگارا! تعدادشان را به شمار آر؛ آنان را نابود کن و یک تن از آنها را بر پهنه خود باقی مگذار و هرگز نبخششان.
آن گاه با تمامی وجود فریاد برآورد:
- ای امت سرکش! بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله با تبارش، رفتاری بد داشتید.
زمانی که مرا بکشید، کشتن دیگری برایتان آسان می¬شود و حرمتی باقی نمیماند. امیدوارم که خدایم با شهادت، مرا گرامی بدارد و به خاطر من، از شما - از جایی که نمیفهمید- انتقام گیرد.
گرگی از میان قبایل زوزه کشید:
- ای پسر فاطمه! چگونه خدا به خاطر تو از ما انتقام میگیرد؟
- شوربختی میان شما میافکند و خونتان را میریزد و سپس انواع عذاب را بر شما فرو میریزد.
خون از بدن بیرمق حسین علیه السلام می ترواد؛ خون بسیاری که زمین را رنگین میکند.
حسین علیه السلام ایستاد تا دمی بیاساید. مردی از دشمنان، سنگی به سویش افکند و خون از پیشانیاش جوشید.
حسین علیه السلام خواست با گوشه لباس، از خونریزی پیشانی پیشگیری کند؛ اما تیری با سه پیکان بر قلبش نشست. تیر، به قلب کوه ایمان اصابت کرد؛ پایان رنج و آغاز کوچ به دنیای آرامش.
حسین علیه السلام از درد نالید: «بسم الله و بالله و مله رسول الله».
آن گاه فروتنانه چهره¬اش را به سوی آسمان گرفت: «پروردگارا! تو می¬دانی اینان مردی را میکشند که جز او، زاده دختر پیامبری بر پهنه خاک نیست»!
حسین علیه السلام دستش را از خون پر میکند و به آسمان میپاشد و بانگ برمیآورد: «آن چه این حادثه را بر من آسان میکند، آن است که در برابر چشم خدا رخ میدهد».
بار دیگر، حسین علیه السلام مشت خود را از خون پر میکند و موی سر و محاسن خود را خضاب مینماید و مهیای کوچ میشود
«این گونه با خدا و جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدار میکنم».
آن گاه بدنش سست شد و چون ستارهاش، خاموش بر خاک افتاد. پسر «نسر»، به سویش گام پیش نهاد؛ کینه، از چشمانش میدرخشید؛ شمشیری بر سر حضرت فرود آورد.
حسین علیه السلام دردمندانه گفت: با دست راستت نه بیاشامی و نه بخوری، خداوند، تو را در جمع بیدادگران قرار دهد».!
قبایل بر او حلقه زدند و چون سگان، پیکرش را به دندان گرفتند.
حسین زیر لب گفت: «این است تعبیر آن خواب من که اینک پروردگارم، آن را واقعیت بخشیده است».۲
«زرعه» بر شانه چپش، ضربتی فرود آورد و «پسر نمیر»، به گلویش تیری افکند و «سنان»، نیزهای در ترقوهاش فرو برد و بعد بیرون آورد و در سینهاش جای داد و تیری بر حنجرهاش افکند.
در چشمان بیرمقش، هنوز اندکی درخشش بود؛ در آستانه کوچ حسین علیه السلام نگاهش را به آسمان دوخت:
«خداوندگارا! تو بلند جایگاهی؛ نیرویت عظیم است؛ احاطه نمیشوی؛ از مردم بینیازی؛ بلند مرتبهای؛ توانا برخواستههایت هستی؛ رحمتت نزدیک است؛ راست پیمانی؛ باران نعمتت میبارد؛ به خوبی میآزمایی؛ هر گاه تو را بخوانند، نزدیکی؛ بر آن چه آفریدی، محیطی؛ نیازمندانه، تو را میخوانم و مستمندانه، به تو میگرایم؛ بر فرمانت شکیبایم؛ ای خدایی که جز تو پروردگاری نیست».
اسب حسین علیه السلام چه میکند؟ چرا بر گرد صاحبش می¬چرخد؟ پیشانی¬اش را به خون او آغشته میسازد. میبوید و با خشم، شیهه میزند:
«بیداد! از مردمی که نوه پیامبرشان را کشتند».
پسر سعد، بانگ زد: «اسب را بگیرید که از تبار اسب پیامبر صلی الله علیه و آله است. اسب را محاصره کردند و راه بر او بستند».
اسب پایداری کرد... به آتشفشانی تبدیل میشود و فرمانده قبایل، از نفس میافتد.
- رهایش کنید تا ببینم چه میکند.
اسب به سوی خیمهها روان میشود و با صدای بلند، شیهه میزند: «بیداد! بیداد! از مردمی که نوه پیامبرشان را کشتند».
زنان و کودکان، بیرون آمدند. فاجعهای رخ داده بود. زینب فریاد برآورد:
«ای محمد صلی الله علیه و اله! ای پدر! ای علی علیه السلام! ای جعفر طیار! ای حمزه! این حسین علیه السلام است؛ افتاده بر خاک، افتاده در کربلا؛ کاش آسمان بر زمین میافتاد و کاش کوهها بر دشتها فرو میریخت».
وقتی زینب سلام الله علیها رسید، حسین علیه السلام در آستانه کوچ بود. قبایل دیوانهوار، بر گرد آخرین بازمانده پیامبرصلی الله علیه و آله میچرخیدند. زمین به لرزه درآمده بود. زینب سلام الله علیها چه میتوانست بکند؟ حسین علیه السلام بدنش پاره پاره شده بود و روح، همان روح بود؛ دلیر و بی باک. زینب تلاش میکرد کورسوی انسانیت را در فرمانده قبایل شعلهور نگه دارد؛ با سوز و گداز فریاد برآورد:
«ای عمر سعد! حسین علیه السلام را میکشند و تو مینگری»؟!
ولی انسانیت در وجود عمر سعد مرده بود. فرمانده، بر سر قبایل فریاد زد تا پرده نمایش را فرو افکنند؛ «بر او فرود آیید و آسودهاش کنید».
زینب سلام الله علیها بانگ برآورد: «مسلمانی در میان شما نیست»؟
پاسخی نیامد، انسانیت مرده بود.
- بر او فرود آیید و راحتش کنید.
شمر با شوق، منتظر اشاره بود. چشمانش با درندهخویی، درخشید. پیکر پاره پاره حسین علیه السلام را لگدکوب کرد و بر سینهاش نشست؛ محاسنش را در مشت گرفت و شمشیر نیرنگ را بر سر حسین علیه السلام فرود آورد.
بدن، آرام و بی حرکت افتاده است و سگان انسان نما، پیکر خونین را میدرند. سر پسر پیامبرصلی الله علیه و اله بر فراز نیزهای بلند، بالا میآید تا به کرانه جهان بنگرد و سوره کهف بخواند.
خورشید، خاموش شد و آسمان، خون تیره بارید و افق مغرب، چون زخمی خونین، آشکار گشت. قبایل، دیوانهوار، به خیمهها حملهور شدند و در آنها آتش افروختند. زنان و کودکان گریختند.
ده اسب دیوانه، تاخت آوردند؛ اسبانی معتاد به غارت و تاراج؛ اسبانی که عادت به لگدکوب کردن گل های بنفشه داشتند. زمین، زیر سم ضربهها که سینه حسین علیه السلام را خرد میکنند- میلرزد. از پیکر حسین علیه السلام، بوی بوسههای محمد صلی الله علیه و آله و زهرا سلام الله علیها میتراوید؛ فضا را میآکند و با ذرات شن های بیابان و تاریخ، در هم میآمیخت.
آتش، خیمهها را میبلعد. فریادهای کودکان، به آسمان میرود و گرگها، با درنده خویی، زوزه میکشند. شب، بسیار ظلمانی است. باد، شنها را پراکنده می سازد و بدن های برهنه را با غبار می پوشاند و قبایل، غارت را آغاز میکنند. فرات، می گریزد و سر حسین علیه السلام بر فراز نیزه ای بلند، به فرجام جهان مینگرد؛ به قافله هایی که از رحم روزگاران میآیند.
کمال السید
۱. اهل ذمه، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیانی هستند که در کشورهای اسلامی با شرایطی زندگی میکنند. ظاهرا این لباس، به لباس غیر مسلمان شبیه بوده است.
۲. سوره یوسف، آیه ۱۰۰.
منبع: زیارتنامه عشق، کمال السید، مترجم: حسین سیدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست