سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

کار مملکت را تباه نباید کرد


کار مملکت را تباه نباید کرد

فقط ۱۲۰ سال از شهادت مردی می گذرد که میرزاتقی خان نام داشت ملقب به امیرکبیر از ده هزاوه بود

فقط ۱۲۰ سال از شهادت مردی می گذرد که میرزاتقی خان نام داشت ملقب به امیرکبیر. از ده هزاوه بود. پدرش کربلایی محمدقربان در دستگاه قائم مقام اول سمت آشپزی داشت. در کودکی اش همبازی کودکان این خاندان بود و این نزدیکی باعث شد قائم مقام و پسرش میرزاابوالقاسم به تعلیم و تربیت میرزاتقی خان علاقه نشان دهند. هوش و شوق فراوان وی به یادگیری و آموختن مشوق اصلی قائم مقام به حمایت از این کودک بااستعداد بود.

اولین شغل وی در دستگاه حکومت قاجاریه، مامور محاسبات فیل خانه بود و چنان محاسبات دقیقی ارائه می داد که باعث تحسین همگان می شد. میرزا قائم مقام بزرگ در اواخر عمر به علت نابینایی خود امیر را مامور کرد در خواندن و نوشتن امور مملکت به او کمک کند. او سپس به مقام منشی گری نظام ارتقا یافت و کم کم مستوفی شد و با هیاتی همراه خسرومیرزا (پسر عباس میرزا) در سفری به روسیه توانست از تیره تر شدن روابط ایران و روسیه به خاطر قتل گریبایدوف جلوگیری کند. پس از مرگ امیرنظام زنگنه در سال ۱۲۵۷ به سمت وزارت نظام آذربایجان رسید. از آنجا که روز به روز محبوبیت و قدرت امیر در بین قشون آذربایجان بیشتر می شد حاجی میرزا آغاسی صدراعظم او را به منظور دور کردن از ایران به ارزنه الروم فرستاد تا به اختلافات عمیق و چندین ساله بین ایران و عثمانی رسیدگی کند؛ اختلافاتی که هیچ امیدی به حل آن نبود، اما امیر با موفقیت این ماموریت را به پایان رساند و در سال ۱۲۶۲ به ایران بازگشت. امیر در بازگشت خود با شورش اشرار آذربایجان مواجه شد و شخصاً برای آرام کردن شهر و جلوگیری از قتل و غارت ارامنه تبریز اقدام کرد و در سال ۱۲۶۴ با درایت کم نظیر خود توانست شاهزاده تهیدست و مقروض قاجار یعنی ناصر الدین میرزا را به تهران برساند تا به موقع در تخت شاهی جلوس کند. شب تاجگذاری، ناصرالدین شاه میرزاتقی خان را با دریافت خلعت مروارید دوزی به صدارت ایران برگزید و از فردای آن روز وی به رتق و فتق امور آشفته ایران پرداخت و به دوست و دشمن فهماند که روابط بین المللی اش با دول خارجه بر پایه احترام متقابل خواهد بود و اگر پای منافع ایران در میان باشد روس و انگلیس و فرانسه و عثمانی برایش یکسان است و با اینکه ناصر الدین شاه تمایلی به آگاهی و بیداری مردم نداشت به نشر روزنامه آغاز کرد و کار ترجمه کتب علمی خارجی را در ایران رواج داد، روابط پستی بین تهران و سایر شهرها را گسترش داد، کارخانه های نساجی، بلورسازی، چینی سازی و صنعت چاپ را وارد ایران کرد و به حمایت از تولیدکننده ایرانی پرداخت. او خرید روزنامه را برای موسسات دولتی اجباری کرد تا فرهنگ روزنامه خوانی را رواج دهد. سال ۱۲۶۶ بود که تصمیم به تاسیس دارالفنون گرفت و برای تعلیم علوم و صنعت و علوم نظامی پیشرفته مسیو جان را مامور کرد معلمانی از آلمان و اتریش استخدام کند. امیرکبیر به تشکیل نظام جدید لشگری اهمیت می داد و شکست های پی در پی ایران از روسیه را به علت فقدان نیروی نظامی منظم می دانست. وی در مدت کوتاهی ثبت و ضبط کارهای دولتی به ویژه وزارت خارجه را سر و سامان داد و دست سفرای خارجی به ویژه روس و انگلیس را از امور مملکت کوتاه کرد؛ در حالی که قبل از امیر حتی عزل و نصب های کوچک دولتی نیز با توصیه نامه ها و سفارشات دولتین انجام می گرفت. محبوبیت و قدرت امیر اطرافیان شاه را که روز به روز از قدرت بی دلیل و اقدامات خودسرانه شان کاسته می شد به هراس افکند و به تحریک شاه و توطئه چینی پرداختند. بی اعتنایی امیر به موقعیت ها و القاب درباریان و شاهزادگان و بی اعتنایی به فرنگی ها و تصمیمات آنان باعث متحد شدن دشمنان داخلی و خارجی امیر شد. و بالاخره آنها با همکاری مهدعلیا توانستند شاه را نسبت به امیر بدبین کنند. پنجشنبه ۱۹ محرم ۱۲۶۸ شاه از پذیرفتن روزانه امیر امتناع کرد. امیر رسم قاجاریه را نیک می دانست پس به خانه رفت و منتظر پیک شد؛ پیکی که می دانست خبر شومی دارد.

دستخط عزل امیر از راه رسید. امیر به سختی توانست ملاقاتی دیگر با شاه داشته باشد و چنین گفت؛ مملکت را به نظام کردم. کارهای صعب را به کام کردم. دبیران و دفترخانه آراستم. لشگر و قورخانه پیراستم. اگر من نباشم کیست دیوان ایران را ارتقا دهد. به جای پاداش مرا کیفر مرد گناه نباید داد. کار مملکت را تباه نباید کرد.

شاه برآشفت. آقاخان نوری را به جای امیر نشاند. اقدامی که تا آخر عمر شاه باعث عذاب وی بود و می گفت بعد از امیر ۴۰ سال است که می خواهم از چوب آدم بتراشم، نمی شود.

امیر به کاشان تبعید شد. اما دل دشمنان آرام نبود زیرا یقین داشتند شاه از کرده خود پشیمان خواهد شد و ۴۰ روز توطئه های شیطانی شان منجر به این شد که دستور قتل امیر را از شاه گرفتند و شادمانه مردی به نام حاج علی خان مقدم مراغه یی را مامور اجرای این حکم ننگین کردند. این مرد توسط امیر به دربار آمده و سمت فراشباشی گرفته بود و توانسته بود در مدت کمی خود را به مهد علیا نزدیک کند. فراشباشی که قرار بود فردا صبح به کاشان برود و امیر را طبق دستور شاه راحت کند از ترس پشیمانی شاه شبانه با تیزروترین اسب به کاشان رفت در حالی که قبل از رفتن پیام شاه را دریافت کرد که باید فردا قبل از رفتن به کاشان به دیدار شاه برود. او شتابزده بود تا حکم را اجرا کند و پاداش بگیرد و با نیرنگی همسر امیر را که خواهر شاه بود از وی جدا کرد که امیر باید به حمام رود تا خلعتی را که شاه برای او فرستاده بپوشد و به حضور شاه برود. فراشباشی نه فرصت خداحافظی، نه اجازه وصیتنامه نوشتن را به امیر نداد و جانش را با حکمی که سراسر بیداد به ملک ایران بود گرفت. فراشباشی بعد از این جنایت بیشتر مورد اعتماد مهدعلیا شد، پاداش ها گرفت و فرزندانش راه فرهنگ را پیش گرفتند. فراشباشی داغی جاودانه بر دل ملت ایران و ننگی جاودانه بر پیشانی خاندان خویش نوشت. ننگی که هرگز پاک نمی شود و داغی که هر روزی که یک ایرانی یاد امیر کند هنوز تازه و جانکاهش می یابد. امیر مردی بود که مصمم بود رنسانسی در ایران به وجود آورد و به تایید تاریخ و اندیشمندان جهان بی شک او قادر به برپایی چنین قیامتی بود و بی سبب نیست که روی سنگ مزارش نوشتند؛ «مردی بزرگ تمام شد.» حدود ۱۶۰ سال از این سوگواری می گذرد؛ ۱۶۰ سالی که برای تاریخ پیرمان از یک چشم برهم زدنی نیز کوتاه تر است.

رابعه موحد