سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

فهم تجربه نیستی


فهم تجربه نیستی

از دیدگاه عارف, تجربه جهان یا وجود به معنای تجربه عدم یا نیستی است این دو در تجربه عرفانی در کنار یکدیگر قرار می گیرند

از دیدگاه عارف، تجربه جهان یا وجود به معنای تجربه عدم یا نیستی است؛ این دو در تجربه عرفانی در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. در سخنان یکی از افرادی که این امر را تجربه کرده، آمده است که «عدم وجود دارد، عدم مطلق. من همه چیز هستم و همه چیز عدم است.» بنابر سنت مرسوم، فهم تجربه نیستی یا حتی مفهوم نیستی برای آنهایی که چنین تجربه‌ای را نداشته‌اند دشوار به نظر می‌رسد. نباید عدم (=نیستی) را با چیزی که وجود ندارد (=نیست) برابر دانست. این دو کاملا با یکدیگر متفاوت هستند. عدم (= نیستی) به معنای چیزی که هرگز وجود ندارد، نیست، بلکه به معنای محدودیت وجود است. نباید عدم را چیزی دانست که در درون وجود یا همراه آن است مانند وجود داشتن یک مداد یا یک کوه. از دیدگاه عارف، عدم (=لاوجود) زمینه‌ای است برای مشاهده همه آن چیزهایی که هستی یافته‌اند و این شیوه نگریستن نه تنها برای امور جزیی بلکه برای وجود به منزله یک کل یا جهان به منزله یک کل نیز معتبر است.

تصور عدم جهان یا نیستی مطلق بسیار دشوار است. شاید بتوان آن را سکوت مطلق یا تاریکی مطلق تصور کرد و شاید حتی نتوان این دو نام را روی آن نهاد، زیرا تا به حال کسی نبوده که تاریکی را مشاهده کند یا سکوت را بشنود، اصلا چیزی وجود نخواهد داشت که [دیدنی یا شنیدنی در کار باشد] و این همان چیزی است که عارف آن را شهود یا تجربه می‌کند.

این تجربه همانند تجربه ایستادن بر فراز تپه‌ای است در یک شب آرام هنگامی که ماه در آسمان پدیدار نیست. همچنان که یک فرد به ستاره‌های دوردست خیره می‌شود و گاهی فاصله بین خود و آن ستاره‌ها و نیز فاصله هریک از آنها از یکدیگر را از بین‌رفته می‌بیند. به همین ترتیب فرد ناگهان با مهابت اندازه جهان مواجه می‌شود. همچنین فرد در چنین زمانی با عظمت بی‌حد و اندازه و گسترده خلأ فضا و نیستی و سکوتش رو‌به‌رو می‌شود. نیز در چنین زمانی انسان ممکن است با واقعیت شگفت‌انگیز خود وجود مواجه شود، زیرا این وجود همین جاست.

آدمی مشاهده می‌کند که این ستاره‌ها و زمین در برابر خلأ فضای بی‌پایان وجود دارند. این یک واقعیت ساده است؛ اما هنگامی که این واقعیت در پرتو ابدیت یا پشت‌پرده عدم مشاهده یا تجربه می‌شود جهان در زیبایی‌اش امری توصیف‌ناپذیر به نظر می‌رسد مانند همان موقعی که بودا ستاره صبحگاهی را دید و فریاد برآورد که شگفت‌انگیز است! شگفت‌انگیز است! جهان همانند یک پدیده و اثر هنری عظیم تصور می‌شود و فرد با آنچنان مهابت و شگفتی‌ای مواجه می‌شود که گویی هرگز وجود نداشته است. البته این دقیقا همان تقریری است که ویتگنشتاین از امر عرفانی به دست داده است: اینکه جهان چگونه است موضوع عرفان نیست، بلکه اینکه جهان هست موضوع عرفان است.

بنابراین وجود و عدم هر دو در تجربه عرفانی دخیل هستند، اما یک چیز سومی هم وجود دارد و آن وجود تجربه‌گر است. منطق ایجاب می‌کند که در جایی که تجربه وجود دارد تجربه‌کننده‌ای هم وجود داشته باشد. مفهوم تجربه تجربه‌ناشده بی‌معنی است. عارف این امر را نیز همچون سایر مسایل منطقی به لحاظ وجودی تجربه می‌کند. همان‌طور که فرد مهابت وجود و عدم را تجربه می‌کند او ناگهان و با یک نیروی عظیم با واقعیت وجود خودش مواجه می‌شود. عارف با وضوح مطلق مشاهده می‌کند که شاهدی است برای «روشنایی (=شکوه) حیات ابدی» و او در شهود خود مشاهده می‌کند که بخشی از این حضور معجزه‌گونه است و با تعجب و شگفتی در واقعیت وجود خودش غرق می‌شود و می‌بیند که او اینجاست، زنده و آگاهی هستی است. او در این فرآیند شهود به این مطلب پی می‌برد که وجود خودش همانند وجود جهان، امری حیرت‌انگیز و اعجاب‌آور است. درست همان‌طور که ضرورتی برای وجود قایل نیست، مشاهده می‌کند که در هستی خود او نیز هیچ ضرورتی نیست.

هنگامی که عارف به این درک کامل می‌رسد که او زنده است، مشاهده می‌کند همیشه این‌گونه نبوده و هیچ‌گاه نیز این‌گونه نخواهد بود. همان‌طور که عدم در دل تجربه وجود نهفته، مرگ نیز به طریق اولی در تجربه حیات فرد نهفته است؛ زیرا حیات و مرگ همانند وجود و عدم یکی هستند. آنها با هم جامه هستی به خود می‌پوشند و با هم آن را به پشت می‌افکنند؛ آن دو در کنار یکدیگر معنا می‌دهند و این امر برای عارف نه تنها یک نکته منطقی است، بلکه یک امر وجودی و تجربی به شمار می‌آید. در چنین فرآیند مشاهده‌ای، عارف دیگر بین حیات و مرگ تمایزی نمی‌نهد، زیرا آنها دو جنبه از یک چیز واحد هستند، آنها واحد و یک چیزند و غیرمنطقی است که به یکی از آنها علاقه نشان دهیم و از دیگری بهراسیم. آن دو در کنار یکدیگر مسیر طبیعی همه چیز از جمله انسان هستند. عارف در این فرآیند وجود خود را به منزله هدیه‌ای شگفت‌انگیز می‌پذیرد و در آغوش می‌گیرد.

چارلز کاکس

ترجمه: محمدحسین محمدپور