سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا

بزرگترین چالش عقلانی ادیان


بزرگترین چالش عقلانی ادیان

آیا مسئله شر حل شده است

اگر خدا وجود دارد و سراسر قدرت و خیر است، چگونه شر می‌تواند وجود داشته باشد؟ اگر خدا خیر است، مطمئنا خدا می‌خواهد از شر خلاص شود، و اگر خدا قادر مطلق است پس به طور قطع قدرت خلاصی از شر را دارد.

فلسفه دین در سنت غرب از عقل برای پرداختن به ابعاد اصلی باور دینی استفاده می‌کند؛ این مقوله اساسا به مدعیات حقیقی دینی می‌پردازد و توجه چندانی به شناخت جامعه شناختی و فرهنگی ادیان، که موضوع مورد بحث در دپارتمان های دین پژوهی است، ندارد. این حوزه برای مومنان آزار دهنده و چالش آفرین است چه، آنها را وا‌می‌دارد تا به موضوعات و مسائلی بپردازند که پیش‌تر چندان عمیق بدانها توجه نکرده بودند. حداقل کاری که فلسفه دین انجام می دهد آن است که پرسش‌های عمده دینی را در عصر سکولار و پسامدرن زنده نگاه می دارد. پرسش‌هایی در‌خصوص اینکه آیا خدا وجود دارد یا خیر، چگونه زبان مربوط به خدا را می توان فهمید، ادعای حقیقت به چه معناست و چگونه وجود مفروض یک خدای سراسر خیر قدرتمند می تواند با جهانی مملو از رنج و شر سازگار گردد، همگی از جمله مهم ترین سوالاتی است که هر فردی ممکن است با آنها مواجه شود.

فلسفه دین خارج از فرضیات دینی قرار دارد و می‌خواهد مدعیات دینی را از موضع بی‌طرفانه و بی غرضانه بررسی کند. هیچ مدعایی نیست که در معرض بررسی دقیق قرار نگیرد و هیچ فرضی نیست که نتوان آن را به چالش کشید.

● استدلال های سنتی برای اثبات وجود خدا

در سنت کاتولیک، الهیات طبیعی الهیاتی است مبتنی بر عقل و متعاقبا بر فلسفه، حال آنکه الهیات وحیانی بر وحی مبتنی است. در وحی چیزی وجود ندارد که با عقل درتناقض باشد اما وحی پیشرو‌تر از عقل است. استدلال فلسفی می‌تواند به اثبات وجود خدا و معرفت بنیادی نسبت به صفات او نائل گردد اما وجود وحی برای آموزه هایی نظیر تجسد و یا تثلیث ضروری است. الهیات طبیعی غالبا با براهین مربوط به اثبات وجود خدا آغاز می شود، که ازآن جمله می توان به برهان پنج راه سنت توماس آکویناس برای اثبات وجود خدا اشاره کرد. آکویناس چنین می گوید که هر چیز در جهان در حقیقت ممکن است، هر چیز ممکن است وجود داشته باشد و ممکن است وجود نداشته باشد. اما آنچه که جهان به آن تکیه دارد شبیه هیچ چیز در جهان نیست. خداوند به تنهایی نمی‌تواند وجود داشته باشد. لذا خداوند خارج از زمان و مکان قرار دارد. این مسئله منجر به پیدایش مفاهیم کلیدی در درک مسیحیت کاتولیک از خدا شده است؛ درآنجا اعتقاد بر این است که خدا مطلقا بسیط، لا زمان، لا مکان و سراسر فعلیت است(یعنی بالقوه گی در او راه ندارد). هر چیزی در دنیا بالفعل است به این معنا که وجود دارد اما مجموعه کاملی از قوه هاست. انسان‌ها جسم، بازو، پا، مغز و... دارند، از این لحاظ، آنها بالفعل هستند. اما آنها همچنین از طیفی از توانایی های بالقوه برخوردارند از جمله توانایی راه رفتن، شنا کردن، دویدن، تولید مثل و بسیاری دیگر. تنها خداوند است که هیچ توانایی بالقوه ای ندارد بلکه او سراسر فعل و فعلیّت است.

● استدلال های جدید درباره وجود خدا

ویلیام آلستون یکی از فیلسوفان دین برجسته آمریکایی است. او در چندین مقاله و کتاب خود به سود تجربه دینی به مثابه نشانه ای بر وجود خداوند استدلال کرده است. آلستون بین دو چیز تمایز می نهد:

۱)«تجربه خدا»، که به گفته او می توان آن را «تجارب مفروضی از خدا» توصیف کرد که در آنها واژه «مفروض(فرضی)»، تردیدی در مورد اعتبار تجربه ایجاد نمی کند بلکه توجه را معطوف این واقعیت می‌کند که بسیاری از این تجارب ادعا شده را می توان تفسیر کرد.

۲)تجربه مستقیم خدا که مسائلی از قبیل آگاهی از خدا از راه زیبایی های طبیعت، کلام کتاب مقدس یا یک وعظ را از گردونه خارج می کند.

آلستون بر تجارب غیر‌حسی تمرکز می‌کند(زیرا خداوند کاملا روحانی است)چه، این تجارب واقعیت خدا را بسیار بهتر به فرد عرضه می‌کنند در حالی‌که تجارب حسی طبعا به اشیای زمانمند و مکانمند محدودند. آلستون می پذیرد که فی المثل، کانت می گوید انسان‌ها تنها می توانند تجارب حسی داشته باشند و تنها می‌توانند اشیا را از طریق حواس پنجگانه شان درک کنند و از آنجا که خداوند شی زمانمند و مکانمند نیست، نمی‌واند توسط فرد تجربه شود. اما آلستون معتقد است که این امر نشانگر فقدان تخیل است، و می‌گوید: چرا باید تصور کنیم که داده های تجربی برای انسان‌ها یا غیر انسان‌ها منحصرا از طریق قوای پنجگانه ی حسی حاصل می شوند؟ به اعتقاد او دامنه حواس حیوانات بسیار بیشتر از ماست: چرا ما نمی توانیم نمودهایی را تصور کنیم که ناشی از فعالیت اندام‌های حسی فیزیکی نیستند همانگونه که در مورد دریافت عرفانی اینگونه است؟ آلستون دراینجا به «دریافت عرفانی» به جای «تجربه» اشاره می کند چه، دریافت عرفانی شامل چیزی غیر از حواس پنجگانه طبیعی است. او از آنچه خود «الگوی ادراکی» تجربه عرفانی می نامد حمایت می‌کند؛ در این الگو چیزی خود را بر ما عرضه می‌کند. این الگو به نوعی همان شکل ساده آگاهی ادراکی است که در آن هر چیزی، خانه، کتاب، یا شخص، خود را به ما عرضه می کند. آلستون در نظریه علیّ ادراک مدعی است که تجربه دینی معلول عرضه(حضور) خداست و اعضای بعدی جامعه دینی، این دلالت را از افراد ماقبل خود اخذ می کنند.

آلستون آزادانه تصدیق می‌کند که ما بسته به الگوهای ادراکی و فرضیات پیشینی مان اشیا را متفاوت «می‌بینیم»، اما در عین حال مدعی می شود که چیزی که می بینیم، چیزی است که خود را بر ما عرضه می‌کند. الگوی ادراکی بر «نظریه ظهور» متکی است که در آن ادراک X تنها شامل ظهور X بر شخص یا عرضه به شخص می شود، همین.

برای درک X تنها باید X نزد شخص به گونه ای ظاهر شود. آلستون می گوید برای ظهور X سه شرط باید تحقق یابد:

۱)X باید وجود داشته باشد.۲)X باید سهم علی قابل توجهی در تجربه X داشته باشد. ۳)ادراک X باید سبب باور به X شود.

در این میان آنچه آلستون می خواهد نشان دهد به این شرح است: ۱)تجربه عرفانی گونه درستی از ادراک است که ادراکی واقعی از خدا را تشکیل می دهد البته اگر سایر ملزومات نیز برآورده شوند؛ ۲)اگر خدا وجود داشته باشد، در اصل هیچ مانعی برای تامین این ملزومات وجود نخواهد داشت. تمامی آنچه آلستون بیان می‌کند آن است که اگر شخصی مومن است، از زمینه هایی (در درون یک فرهنگ یا چشم‌انداز دینی) برخوردار است که بر اساس آنها مدعی می شود که تجربه دینی ناظر به آنهاست. اما این مسئله این نکته را تایید نمی کند که چرا باید در وهله اول تجربه دینی را پذیرفت یا انکار کرد و این دقیقا همان چیزی است که استدلال تجربه دینی باید بدان دست یابد.

● مسئله شر

به نظر می رسد بزرگ ترین چالش عقلانی پیش روی ادیان توحیدی، مسئله شر است(یکتاپرستی این مدعا را مطرح می‌کند که خدای واحدی وجود دارد که جهان را آفریده، حفظ می‌کند و در جهان تاثیر متقابل دارد). اگر خدا وجود دارد و سراسر قدرت و خیر است، چگونه شر می‌تواند وجود داشته باشد؟ اگر خدا خیر است، مطمئنا خدا می‌خواهد از شر خلاص شود، و اگر خدا قادر مطلق است پس به طور قطع قدرت خلاصی از شر را دارد. از آنجا که شر به وضوح وجود دارد، منتقدان مدعی خواهند شد که خدا وجود ندارد یا به‌نوعی محدود است(یعنی قادر مطلق نیست و یا سراسر خیر نیست). پاسخ های متعددی به این چالش داده شده است و همگی آنها حول این مدعا می چرخند که خدا از دو جهت دلیل خوبی برای وجود شر دارد، یکی نیاز به دادن آزادی به انسان هاست و دیگری اینکه خداوند از شر به عنوان وسیله‌ای برای تحقق اهداف و مقاصدش استفاده می کند. این دو رویکرد عموما به عنوان رویکردهای آگوستینی و ایرنائوسی مورد توجه قرار می گیرند.

سنت آگوستین، متفکر قرن چهارم، یکی از تاثیرگذارترین چهره های تاریخ مسیحیت بعد از عیسی(ع) و پولس قدیس است. او تاثیر بسزایی بر الهیات کاتولیک و پروتستان داشته و رویکرد او به مسئله شر از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. آگوستین علیه گروهی به نام مانوی‌ها استدلال می‌کرد که معتقد بودند دو نیروی کیهانی در جهان وجود دارند، یکی خوب و یکی بد و این نیروها در کیهان با هم در حال نبرد و پیکار هستند. مسیحیان مانوی خود را در جبهه نیروی خیر(خوب) در نبرد علیه نیروی بد(شر) می دیدند. مزیت عمده این رویکرد آن است که بدی را به تمامه می‌توان برخاسته از نیروی شر دانست و خدای خوب را می توان از پاسخگویی(در مورد شر) مبرا کرد. سنت آگوستین دریافت که این موضع، موضع مسیحی نیست و لذا در پی ایجاد یک دادباوری رفت که توضیح دهد که چرا یک خدای قادر مطلق به شر مجال وجود می‌دهد. پاسخ او بر‌گرفته از متون مقدس یهودیان است و به طور خاص داستان آفرینش در سفر پیدایش و نیز فلسفه ارسطو.

داستان های آفرینش در سفر پیدایش حاکی از آن است که خدا زمین و انسان های نخستین را به طور کامل آفرید سپس بی نظمی و شر در نتیجه هبوط (به سخن دیگر، در نتیجه سرپیچی آدم و حوّا و شیطانی که به گفته ی آگوستین فرشته ای بود که علیه خداوند شورید) بدان راه یافت. خداوند به انسان‌ها آزادی داد اما زمانیکه آدم و حوا را در باغ عدن قرار داد به آنها یک فرمان ساده داد که از میوه درختی که در میان باغ قرار دارد نخورند. آنها سرپیچی کردند و به دلیل همین سرپیچی، گناه و شر وارد جهان انسان‌ها شد.

نویسنده: پیتر واردی

مترجم: علی رضا رضایت