شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

زبان فردوسی و واژگان عربی در شاهنامه


زبان فردوسی و واژگان عربی در شاهنامه

این مقاله بررسی و تحقیق مختصری است درباره واژگان عربی شاهنامه و زبانی که فردوسی در پدید آوردن آن به کار برده است

درباره واژگان فارسی شاهنامه تحقیقات ارزنده و شایان زیادی صورت گرفته است، اما درباره واژگان دخیل به ویژه واژگان عربی شاهنامه کمتر سخن رفته است.

این مقاله بررسی و تحقیق مختصری است درباره واژگان عربی شاهنامه و زبانی که فردوسی در پدید آوردن آن به کار برده است.مشهور است که فردوسی در شاهنامه از کلمات عربی استفاده نکرده و برای به نظم کشیدن شاهنامه از واژگان «پارسی سره» بهره جسته است و برای اثبات این موضوع بیشتر به این بیت استناد می شود:

«بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی»

در پاسخ باید گفت، نخست این که در همین بیت یک واژه عربی «عجم» وجود دارد. دیگر این که درست است که فردوسی برای زنده گردانیدن ملیت ایران و زبان فارسی بیش از ۳۰ سال رنج کشیده است ولی موفقیت او منحصر به بهره گیری و استفاده از واژگان پارسی و داستان های ملی ایران نیست، بلکه علل و عوامل گوناگونی در موفقیت او دخالت داشته است.

فردوسی همراه با کوششی پیگیر برای به انجام رسانیدن این مهم هیچ گاه از زبان زنده زمان خود غافل نبوده است. زبان زنده زمان او «پارسی دری» است نه «پارس سره» اگر می خواست تنها از پارسی سره که بسیاری از واژگان آن متروک و مرده بوده استفاده کند، شاهنامه او همچون بسیاری از آثار ادبی قرون گذشته از میان می رفت و در کوچه و بازار، قهوه خانه و گذر، دهان به دهان می گشت و سینه به سینه تاکنون نمی ماند.

فردوسی لقب حکیم دارد. حکیم کسی است که به علوم و فنون، اعتقادات و رسوم زمان خود عارف و آگاه باشد و با کمک عقل و خرد به بررسی موضوعی بپردازد. بنابراین وقتی می خواهد اثر جاودان خود را به نظم درآورد با توجه به همه شرایط علمی و شرایط اجتماعی کار خود را آغاز می کند. فردوسی هنگامی این کار را انجام می دهد که زبان فارسی ایرانیان دستخوش آشفتگی و آزردگی بوده و او با پدید آوردن شاهنامه از این آشفتگی و آزردگی و افزونی آن جلوگیری می کند. پس به همین مناسبت است که می گوید «عجم زنده کردم بدین پارسی». با این که شاهنامه برگردانی از چند نثر کهن همچون «شاهنامه ابومنصوری» است و فردوسی آن را برای زنده کردن، زبان پارسی بازسازی و صحنه پردازی کرده ولی با توجه به پویایی زبان زنده، در ساختن و پرداختن آن تعصب بی جا به خرج نمی دهد و هر جا ضرورت و مناسبت می بیند از واژگان دخیل استفاده می کند تا همه مردم ایران زمین سخن او را به آسانی بخوانند، دریابند، لذت ببرند و به خاطر بسپارند. زبان زنده زمان او پارسی دری است که آمیختگی دارد با زبان و فرهنگ اسلام نه پارسی سره که واژگان متروک آن بسیار است، برای مثال وقتی در آغاز شاهنامه می خواهد از اعتقادات مذهبی و تشیع خود سخن براند نه تنها از به کاربردن واژگان دخیل عربی ابایی ندارد بلکه چند ترکیب و تلمیح قرآنی نیز در شعر خود می گنجاند، به این چند بیت بنگرید:

منم بنده اهل بیت نبی

ستاینده خاک پای وصی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمه شیر و «ماء معین»

بر این زادم وهم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

هر آن کس که جانش به بغض علی است

از او زارتر در جهان زار کیست؟

در این ابیات و بقیه آن که خوشبختانه در شاهنامه معتبر آمده است واژگان عربی متعددی به چشم می خورد. واژه ها و ترکیب هایی از قبیل اهل بیت، وصی، لوا، سریر، حیدر و بغض. هم چنین ترکیب قرآنی «ماءمعین» نیز اشاره و تلمیحی دارد به آیه ۱۵ از سوره مبارک محمد (ص).

به کارگیری واژگان عربی توسط حکیم توس به مقدمه شاهنامه محدود نمی شود. در بیشتر داستان های حماسی او نیز به چشم می خورد. در اوایل داستان رستم و اسفندیار با این بیت روبه رو می شویم.

«پر آژنگ و تشویر شد مادرش

ز گفتن پشیمانی آمد برش»

واژه «تشویر» به معنی شرمساری، مصدر باب تفعیل عربی است. در همین داستان واژگان عربی متعدد دیگری را می بینیم که چون متداول بوده و در زبان و فرهنگ فارسی جا افتاده است فردوسی آن ها را به کار می برد. برای نمونه به ابیات زیر توجه کنید:

«ببستی تن من به بند گران

به رنجیر و مسعار آهنگران

سلیح و سپاه و درم پیش توست

نژندی به جان براندیش توست

یکی ژنده پیل است برکوه گنگ

اگر با سلیح اندر آید به جنگ

چو بشنید آوازش اسفندیار

سلیح جهان پیش او گشت خوار»

در این ابیات، واژه مسعار به معنی میخ عربی است و کلمه سلیح که در سه بیت اخیر آمده است نمال واژه عربی سلاح است. در همین داستان وقتی اسفندیار در زابلستان اردو می زند که آماده کارزار شود با این بیت روبه رو می شویم:

«شراعی بزد شاه و بنهاد تخت

بر آن تخت شد هر آن بر نیکبخت»

درواقع «شراع» واژه عربی و به معنی خیمه و خرگاه است.

در داستان ضحاک مار بدوش نیز چند بار واژه عربی «محضر» به معنی گواهی نامه یا استشهاد نامه دیده می شود.

«یکی محضر اکنون بباید نوشت

که جز تخم نیکی سپهبد نکشت

چو بر خواند کاوه همه محضرش

سبک سوی پیران آن کشورش

خروشید کای پایمردان دیو

بریده دل از ترس کیهان خدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی

سپردید دل ها به گفتار اوی

نباشم بدین محضر اندر گوا

نه هرگز بر اندیشم از پادشا

خورشید و برجست لرزان ز جای

بدّرید و بسپرد محضر به پای»

در داستان رستم و اشکبوس نیز استاد توس چندین مورد از واژگان عربی بهره جسته است به طور مثال در این چند بیت آمده است:

«کُشانی بدو گفت: کویت سلیح

نبینم همی جز فسوس و مزیح

تهمتن به بند کمر و برد جنگ

کزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

خدنگی برآورد پیکان چو آب

نشانده بر او چار پّر عقاب

ستون کرد چپ را وخم کرد راست

خروش از خم چرخ چاچی بخاست

چو بوسید پیکان سرانگشت اوی

گذر کرد از مهره پشت اوی

نبرد تیر بر سینه اشکبوس

سپهر آن زمان دست او دادبوس

قضا گفت گیر و قدر گفت ده

فلک گفت احسن ملک گفت زه

کُشانی هم اندر زمان جان بداد

تو گفتی که او خود زمادر نزاد»

واژگان سلیح، ضریح، عقاب و ... عربی است. مشهورترین و شیواترین ابیات این داستان بیت یکی به آخر مانده است. که اتفاقاً پنج واژه عربی دارد. قضا، قدر، فلک، ملک و احسن.

حکیم ابوالقاسم فردوسی که به راستی بزرگ ترین حماسه سرای ایران است در این بیت به ویژه دو واژه عربی قضا و قدر که از واژگان پربار فرهنگ و معارف اسلامی است به بهترین وجهی گنجانده و فصاحت و بلاغت را به کمال رسانیده است.

«قضا گفت: گیر و قدر گفت ده

فلک گفت: احسن ملک گفت: زه»

با مراجعه بیشتر و مطالعه دقیق تر شاهنامه درمی یابیم که برخلاف نظر برخی از ملی گرایان، رمز موفقیت و مقبولیت فردوسی در آفرینش شاهنامه، مختصر به بهره گیری از واژگان پارسی سره و بیان داستان های ملی نیست، بلکه رمز پیروزی و جاودانگی او را باید در ابعاد گوناگون فکری و شعری جست وجو کرد. از جمله استفاده درست از زبان ژنده زمان او که با واژگان دخیل عربی و فرهنگ پربار اسلامی آمیختگی دارد.

مجید شریفی