چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
مجله ویستا

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…


ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…

فروغ ,شاعر زیستن است اگر چه كیف مرگ بر دوش ,كوتاه زیسته است او به گفته خودش در شعر “ دیدار در شب ” آن قدر مرده است كه هیچ چیز مرگ او را دیگر ثابت نمی كند

این منظومه، عصاره وچكیده تعداد قابل توجهی ازاشعار فروغ بعد از “تولدی دیگر” است . اگر چه او به خاطر بی پروایی اش در ابراز زنانگی، نزد عوام اشتهاردارد اما زنی است كه بدون انكار زنانگی و نیازهای یك زن، بدون در گذشتن از خواهش های انسانی – زنانه خود ،مطالباتی دیگر نیزبرای جامعه دارد.او شاعری است پیش تر از زمان خود و درك نشده. شارح قرون وسطی به امید رنسانس.

فروغ ،شاعر زیستن است اگر چه كیف مرگ بر دوش ،كوتاه زیسته است . او به گفته خودش در شعر “ دیدار در شب ” آن قدر مرده است كه هیچ چیز مرگ او را دیگر ثابت نمی كند . او بدین خاطر سعی كرده زندگی كند . بارها مرده است اما كامل زیسته است ؛بی دروغ وبی نقاب زیسته است و از این روست كه دوستش می دارم چرا كه بی نقاب بودن یعنی عریانی و ما هیچگاه چون اوتوان عریان زیستن نداشته ایم؛ ما پوشیده ایم ؛حجاب اندر حجاب اندر حجابیم.

برای دستیابی بهتر به این منظومه (كه انتخابش از بین اشعار مورد علاقه ام چندان راحت نبود. مروارید ،چاپ ششم ،۱۳۶۳)آن را به ۳۶ بخش تقسیم كرده ام بااین اعتماد كه فرم نوشتن آن همان شكل مورد نظر فروغ است.

برای حذف گیومه هایی كه مبین استفاده از كلمات و تركیبات و جملات شاعر است واجتناب از دوباره نویسی شعر درابتدای هر مبحث ،بخش مورد بررسی درج شده است.

۱) و این منم

زنی تنها

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درك هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناك آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی.

از همین آغاز ،شاعربا شروع حرف “ و” روایتی را پی می گیرد كه گویی خواننده از بحثهای پیش از آن مطلع است چرا كه می داند او را می شناسند .او خود را در چند سطر به شنونده ای كه تازه به او پیوسته معرفی وبا بیان تفرد خود آغاز می كند : این منم . “ من ” ی كه در طی تاریخ چندین صد ساله ایران در “ ما” ی قبیله و عشیره و جمع ،و تفرعن تمركز قدرت در یك تن گم شده بوده است . و این اوست زنی تنها . تاكید بر جنسیت اگر چه در شعر سایر زنان شاعر قبل از او بخصوص شاعران عصر مشروطه سابقه دارد ولی فاقد ابراز نازش برجنسیت زنانه بوده و فقط برای اشاره ای است بر اثبات انسانی از نوع دیگر بودن كه سرانجام به مطالبات و آرزوهایی مردانه ختم می شود.تعداد قابل توجهی از شاعران زن معاصر او نیز با بیانی رمانتیك سعی بر راندن مردان می كرده اند كه در واقع به ایجاد كششی بیشتر درآنان منجر می شده است.

به راستی كه ادبیات زنانه باید با اشعار نمایانگر خواهش وجسم زن ،جسم زنی كه در ادب و عرفان اسیر بود، عصیان كند تا آزاد شود ، از عرفان ببرد تا به هستی ،به زندگی این جهانی برسد( هرگز از زمین جدا نبوده ام) .خود را بپالاید و آنگاه به معرفتی دیگر راه یابد.كسی بر آمدن زلف آشفته ای در نیم شبان بر بستر شاعر شیراز ایرادی ندارد ولی شاعری چون فروغ درنوك حمله تاریخ مردانه معاصركه بی توجه به عبور ویژگیهای زنانه از ورای كلمات و واژه های تحت سیطره صوفیان و عارفان در خلوتهایشان به تجسم در می آید فروغ را مجازات می كنند.

تنهایی ،ویژگی بارزفروغ در این شعر است كه به رغم داشتن خانواده ای پر جمعیت از برادران و خواهران وحضور در اجتماع و میان افرادی كه در زمان سرایش شعر او را احاطه كرده بودند ، انتخاب شده است .او از آن تنهایان میان جمع است و با انتخاب این كلمه با تمام اطرافیانش مرز بندی می كند.زمان درگذشت فروغ و اوج بلوغ زنانگی او مانع از پذیرش این معناست كه فقط به غروب زنانگی می اندیشیده لذا میدان معنایی این شعر،مختصات اجتماعی و سیاسی ایران در زمان سرایش شعررا نیز در بر می گیرد.

فروغ متولد۱۰ دیماه سال ۱۳۱۳ شمسی بوده و مرگش در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ رخ داده است و اگر این شعر را با توجه به زمان مرگ جزو آخرین كارهای او به حساب آوریم ، زنی سی ویك دوساله است كه سخن می گوید و هم از این روست كه بر كنار از تجارب متنوع و زود آغازین اش از زندگی می نویسد كه در ابتدای درك هستی آلوده زمین است و از ناتوانی دستهای سیمانی اش می گوید. فوران داغ زنانه فروغ در“ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد” ،در این زمان، سرد شده و او با فاصله ،جنسیت و نیازهای زنانه خود را به نمایندگی از زنان ثبت می كند؛ هر چند كه او خود را یك فمینیست نمی دانداما در دوره اول شاعری او در سال های۳۲-۱۳۳۳ افكار تساوی طلبانه اش به ثبت رسیده است .

۲) زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دیماه است

من راز فصل ها را می دانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاك ،خاك پذیرنده

اشارتیست به آرامش

در این بخش او بر زمان و تبدیل لحظات حال به گذشته با تكرار حرف می زند تا بگوید كه بر زمانه خوداحاطه دارد:بر برهوت آگاهی . گذر زمان را حس می كند و در عین حضور در عالم آگاهی است. راز فصل ها و حرف لحظه ها را می فهمد. اول دیماه كه در واقع اولین روز زمستان است و آغاز فصل سرما به تاریخ سرایش شعر اشاره دارد یا برای ایجاد معنایی مضاعف برگزیده شده است . او با آرامش از نبودن نجات دهنده سخن می راند؛ نجات دهنده ای كه در شعر “ كسی كه مثل هیچ كس نیست ” ،با آن همه نشاط و امیدواری در انتظارش بود و با تشبیه تفضیل تكلیف شعر را از نظر محمل دینی آن روشن كرده بود . در گور بودن نجات دهنده ، بیانگر بن بست سیاسی و احاطه سرما بر وطن و هستی او به عنوان یك زن است .

۳) زمان گذشت وساعت چهاربار نواخت.

در این سطر، شاعر عبور لحظات را همچنان به فضای شعر خود تزریق می كند.هرچند كه زمان می گذرد ولی باز هم ساعت، چهار بار می نوازد تو گویی كه زمان برای شاعر در این ساعت منجمد شده است . شاعر در ساعت چهار زندگی اش زندانی است . جادوی ساعت ایستا از رمزهای این شعر است .ساعت نیز پیش نمی رود و هستی به رغم گذران فصول در ایران متوقف است .

۴) در كوچه باد می آید

در كوچه باد می آید

و من به جفتگیری گل ها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق ها ی لاغر كم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی كه از كنار درختان خیس می گذرد

مردی كه رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تكرار می كند

<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->سلام

<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->سلام

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم .

شاعر در این بخش،معلوم های اجتماعی زما ن مسلول را با مجهول های شخصی و شاعرانه خود یك در میان آنچنان می چیند و به چنان تركیبی دست می یابد كه به محض دریافت پیامهای اجتماعی اش كه سریع الانتقال هستند رمزهای خصوصی او خواننده را به تأمل وا می دارند. تكرار در كوچه باد می آید كه با اشاره به اول دیماه در بند پیشین تشدید كننده تاریكی و سرماست در بخشهای دیگر نیز تكرار می شود كه همچنان به یادمان باشد كه فضای عمومی سرد و بادناك است . در این زمان شاعر به جفتگیری گل ها می اندیشدكه با وجود اسنادِ فعلی به دور از عمل طبیعی تولیدمثل در دنیای گیاهان علاوه بر ایجاد نگرانی از تولید نشدن گل به طور طبیعی و نیامدن بهار، بیانگر ازدواجهای زودرس غنچه هایی با ساقهای لاغر كم خون است كه گذشته از بیان وضعیت ازدواج دختران جوان به ازدواج پیش رس خود شاعر در۱۶/ ۱۷ سالگی نیز می تواند نور بیندازد .

به هر حال زمان شاعر دوره ای بیمار و مسلول است كه بیان این وضعیت در بسیاری از اشعار فروغ چهره می نمایاند .

در این فضا كه درختان خیس به آن سرمایی بیشتر می بخشند ،صحنه كاملا آماده برخورد با مردی می شود كه گویی فریاد زده است و یا در لحظه پایان فریاد و متورم شدن رگان گردن در دید شاعر قرار گرفته است .مردی كه به علت فاصله نزدیك با شاعر ضربان نبضش كه همان هجای خونین است در شقیقه های منقلبش دیده می شودكه شاید پدرش باشد كه به گفته فروغ “ به پدرم فقط می شود سلام گفت ”

تنها مكالمه بین این دو ،دو كلام ساده سلام است كه شاعر با تكرار سطر من به جفتگیری گلها می اندیشم تجربه غنچه هایی با ساق های لاغر كم خون را با دیدن این مرد دوباره به یاد می آورد. چرا كه از خشونت پدر به دامان مهر شوهری با اختلاف سن زیاد روی آورده بود، پدری كه به علت قصد ازدواج مجدد درواقع او را نیز از سر باز كرده بود.

۵) در آستانه ی فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سكوت

چگونه می شود به آنكسی كه می رود اینسان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد.

چگونه می شود به مرد گفت كه او زنده نیست ،او هیچوقت زنده نبوده ست .

شاعر باز هم با آفرینش فضایی سرد در فصل سرد و محفل عزای آینه ها و اجتماع سوگوار تجربه هایی نه چندان خوب ،در غروبی ساكت یا سكوتی آگاهانه كه حاصل رنجی عظیم است بدون تنگ نظری به مرد ،همان كه از كنار درختان خیس می گذرد و سایه سنگین او را در كل شعر باز هم می بینیم با نظر رحمت نگاه می كند و با تجاهل العارفی بارور شده از دانش سكوت سؤال می كند كه چگونه به او می توان گفت كه هیچوقت زنده نبوده است.

باید زن بود ؛شاعر بود و فروغ بود كه این چنین منصف به او كه زنده نبود نگاه كرد ،صبر اور ا دید ،سنگینی رفتن را در او درك كرد و روح سرگردان او را در یافتن راه زندگی در سه كلمه با ایجاز بیان نمود و فكر كرد كه چگونه می توان به اوفرمان ایست داد .با توجه به نظامی بودن پدر فروغ می توان این مرد را بازهم پدرش سرهنگ محمد فرخزاد دانست . اگر تشبیه رشته آبی رگهای او به مارهای مرده نبود ،می شد مردی دیگر باشد كه شاعر اورا خوب می شناخته است ،چرا كه صبور ، سنگین و سرگردان احتمال توضیح موجز شخصیتی خاص را نیز پیش می آورد..فرود آهنگین (علاوه بر نزول معنایی) این سه كلمه نغمه ای نیز در شعر ایجاد می كند. باز هم با این مرد در این شعر فروغ رو به رو خواهیم شد.

۶)در كوچه باد می آید

كلاغهای منفرد انزوا

در باغهای پیر كسالت می چرخند

ونردبام

چه ارتفاع حقیری دارد.

وزش باد در كوچه باز هم ادامه دارد .كلاغها،باغها ،و نردبان با صفات تنهایی و انزوا و پیری و كوتاه بودن شاعر را به سمت یخ زدگی می برندودر تشدید فضای سرما چنان با هم هماهنگ می شوند كه اورا به دنیای كودكی و سادگی قلب ها رجعت می دهند.

۷) آنها تمام ساده لوحی یك قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و اكنون دیگر

دیگر چگونه یكنفر به رقص برخواهد خاست

و گیسوان كودكیش را

در آب های جاری خواهد ریخت

و سیب را كه سرانجام چیده است و بوییده است

در زیر پا لگد خواهد كرد ؟

. شاعرحكایتی جدید را باز می گوید . تمام خوشی ها در قصه اتفاق افتاده است: قصه هایی كه پدر بزرگ و پرویز شاپوردرسالها پیش برای آنها در خانه شان می گفته اند ،رقص ،رها كردن گیسو و غوطه خوردن در آب . در اشعاری متعدد او این احساس نوستالژیك نسبت به كودكی را باز می تاباند(دلتنگی های اودر شعر “آن روزها” نیزبه خوبی هویداست ). برداشت شاعرانه فروغ از عینیت اشیا شروع می شود و در لایه هایی درونی تر برای بیان حالات طبیعی زندگی زنانه خود آنها را به عاریت می گیرد . چیدن سیب و بوییدن و سپس بیان معرفتی كه كسب كرده است :ساده لوحی قلبهایی كه عشق را نمی شناخته اند و پس از وصال یا همان چیدن و بوییدن سیب ،آنرا به زیر پا لگد كرده اند كاری كه تجربه ای ملموس از دنیای كودكی است.

بنفشه حجازی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.