چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
مجله ویستا

جهانی سازی در چرخشگاه


جهانی سازی در چرخشگاه

بحران اقتصادی اخیر که تمامی جهان را درنوردیده است, بحث های زیادی را پیرامون خاستگاه های بروز این بحران در میان نظریه پردازان و کارشناسان حوزه های مختلف بر انگیخته است

بحران اقتصادی اخیر که تمامی جهان را درنوردیده است، بحث‌های زیادی را پیرامون خاستگاه‌های بروز این بحران در میان نظریه پردازان و کارشناسان حوزه‌های مختلف بر انگیخته است. از جمله این مباحث، موضوع محوری جهانی سازی است که بیش از دو دهه بر شئون مختلف اقتصاد جهان سایه انداخته و با وجود مخالفان زیادی که در تمام این سال‌ها داشت، به گفتمانی محوری در حوزه اقتصاد سیاسی تبدیل شده بود. اکنون با فروپاشی نظام‌های مالی در کنار و گوشه جهان، زمان طرح این پرسش فرا رسیده است که آیا حق با مخالفان جهانی سازی نبوده است؟ آیا جهانی سازی به نقطه پایان خود نرسیده است؟

از زمانی که اصطلاح «جهانی سازی» در میانه دهه ۱۹۹۰ به شعار روز تبدیل شد، درک مشترک ما از جهان را زنجیره ای از «پایان‌های موعود» تعریف کرده اند؛ پایان تاریخ، پایان فقر، پایان جغرافیا و کشورـ ملت. امروزه در میانه بدترین بحران مالی از زمان رکود بزرگ به این سو، ما در عوضِ مشاهده پایان‌های دیگر، شاهدان یک پایان بسیار متفاوت هستیم ؛ یعنی پایان خود نئولیبرالیسم، سرمایه داری بازار آزاد و فرضیه جهانی سازی ؛آن گونه که زمانی مورد مطالعه قرار گرفت. نتیجه این وضع، بروز یک گفتمان در حال ظهور پیرامون اقتصاد سیاسی است که سؤال آغازینش، خود تعریف گر آن است: بعد نوبت چیست؟

واژه نارسای جهانی سازی، آنطور که زمانی پل هرست جامعه شناس گفته است، خیلی زود به واژه ای اختصاری برای واداشتن مردم به پذیرش قضا و قدر مآبانه سرنوشت خویش تبدیل شد؛ دانستن اینکه کارکنان و دستمزدها را همیشه در جایی دیگر می‌توان به قیمتی ارزان تر خریداری کرد. شاید جهانی سازی در گسترش ارتباطات و فن آوری‌ها در سطح جهان نقش خوبی ایفا کرده باشد، اما برای سیاست مداران، روزنامه نگاران و رهبران تجاری، فهم آن در قالب اصطلاحاتی چون جریان‌های تجاری، سرمایه گذاری بین المللی و آزاد سازی اقتصادهای بازار ساده تر است.

از نظر مدافعان جهانی سازی، این پدیده از اواخر دهه ۱۹۷۰، یک پروژه سیاسی باقی مانده است؛ پروژه ای برای بهره برداری از پروسه ای بزرگ تر از همگرایی جهانی برای رسیدن به یک نتیجه مشخص؛ چیزی مبتنی بر حقوق سرمایه گذار و الزام سود آوری در ورای دغدغه‌های اساسی مردم معمولی. همان گونه که نوام چامسکی به درستی اشاره کرده، هیچ انسان عاقلی ـ حتی اگر یک به اصطلاح معترض ضد جهانی سازی باشد ـ با همگرایی بین المللی مخالف نیست.

وقتی صفت‌های توصیفی ای چون «آخرین کاپیتالیست یا نئولیبرال قرن بیستم» مطرح می‌شود، سابقه پدیده جهانی سازی را به عنوان یک اقتصاد به شدت بین المللی شده، می‌توان در چند قرن پیش جست و جو کرد. شکاکان نسبت به جهانی سازی ممکن است بر سر گرایش‌ها و تاریخ‌ها اختلاف نظر داشته باشند و بعضی از آنها سرچشمه‌های آن را در فرانسه دهه ۱۷۶۰ رد گیری کنند و برخی دیگر در دهه ۱۹۲۰. اما تجارت آزاد و تئوری‌های ملازم آن درباره رها گذاشتن نیروهای طبیعی بازار برای حکومت بر آن، یکی از مشخصه‌های تکراری تاریخ اقتصادی است.

ما اکنون در یک دوران مطالعات تمام عیار درباره جهانی سازی زندگی می‌کنیم؛ دورانی که رشته‌های دانشگاهی یکی پس از دیگری، با گشاده دستی حوزه عمل خود را به سپهری جهانی گسترش می‌دهند و موضوع اصلی خود را به دورنمایی انتقال می‌دهند که از نظر جغرافیایی گسترش یافته و به گستره جهان است. شکاکانی همچون جاستین رزنبرگ، نویسنده «بلاهت‌های تئوری جهانی سازی» (ورسو،۲۰۰۱) با این گفته افراطی موافقند که هیچ کس به واقع نمی‌فهمد که اصلاً چه اتفاقی در حال وقوع است، از این رو، یکی از نتایج تغییر را با تغییری که صورت گرفته اشتباه می‌گیرند. از این منظر، تئوری جهانی سازی «معبدی در حال فروریختن» است که از ابتدا بر یک خطای طبقه بندی بنا شده است.

در سال ۲۰۰۹، با رویارویی هر چه بیشتر جهان با سطوح بی سابقه ای از گرسنگی، فقر، نابودی زیست محیطی، نابرابری جهانی و فروپاشی مالی، تعداد اندکی از دانشجویان اقتصاد، خود را در چنین تفسیرها یا ارزیابی‌های انتزاعی سرگردان می‌کنند. اینکه در طول سی سال گذشته، چیزی اساسی برای جامعه انسانی رخ داده، جای سؤال ندارد؛ اینکه از این اتفاق به عنوان یک عصر جدید یاد شود یا یک نظم جهانی نوین یا روندی بازگشت ناپذیر، از اهمیت کمتری برخوردار است. امروزه مبرم ترین میدان نبرد برای دانشجویان و پژوهشگران جهانی سازی، تجزیه و تحلیل‌های واقعی از توسعه اقتصادی است.

همان گونه که جوزف استیگلیتز در«جهانی سازی و ناخشنودی‌های آن» (آلن لین،۲۰۰۲) اشاره می‌کند، این موضوع کاملاً عینیت یافته که اصل مرکزی اقتصادهای بازار آزاد ـ یعنی دست نامرئی رقابت بین المللی بدون محدودیت ـ اراجیف تئوریکی بیش نیست. مرتدان پیشین حوزه اقتصاد که در همه جا هستند، از سوی مطبوعات جریان اصلی مورد مشاوره قرار می‌گیرند و نه تنها استیگلیتز، بلکه حتی بانکداران، برای فهم اقتصاد جهانی شده ای که در حال واپس نشینی است، به طور گسترده ای ریکاردو و آدام اسمیت را به نفع مارکس، شومپیتر و کینز کنار می‌رانند.

یکی دیگر از مرتد‌های دانشگاهی که باید به این فهرست اضافه کرد، اریک اس.راینرت، نویسنده «چگونه کشورهای ثروتمند ثروتمند شدند...و چرا کشورهای فقیر فقیر می‌مانند» (کانستیبل،۲۰۰۷) است.

او می‌نویسد، هلهله پایان تاریخ که جهانی سازی را احاطه کرده، به کلی پانصد سال تجربه در به ارمغان آوردن رفاه را نادیده می‌گیرد؛ رفاهی که جای آن را چیزی گرفته که راینرت آن را «استعمارگرایی رفاه» می‌نامد، چرا که کمک‌های فرامرزی، اتکای کشورهای فقیر را به غرب افزایش می‌دهد.

از برنامه «اهداف توسعه هزاره» به عنوان شاهدی مناسب برای اثبات این گفته یاد شده است. راینرت می‌گوید، این اهداف ایده ای بد مبتنی بر «اقتصادهای مسکن هستند که ترجیح می‌دهند، به جای اینکه شکلی کارآمد از توسعه اقتصادی را (بدواً مبتنی بر نظام حمایتی و فعال گرایی دولت) به اجرا بگذارند، تعداد زیادی از کشورها را به شکلی مؤثر مشمول کمک‌های غذایی قرار دهند. خلاصه آنکه، دلیل واقعی اینکه چرا فقر جهانی باقی می‌ماند را باید اول در فقدان خواستی سیاسی برای از بین بردن آن جست و جو کرد و بعد در فقدان درکی که مبتنی بر اقتصادهای مطلوب باشد. به عبارت دیگر، همان گونه که اکثر کارشناسان اقتصادی مهر تأیید بر آن می‌گذارند، مشکل توسعه و توزیع منابع، تا حل شدن راه درازی را پیش رو دارد.

همانطور که نظریه پرداز سیاسی دیوید هلد تأیید می‌کند، موضوع، موافقت یا مخالفت با بازارها نیست، ولی ما چگونه بازارها را چهارچوب بندی و قانون گذاری کنیم؟ تا وقتی تئوری جامعی به کار گرفته نشده، نمی‌توان بدون وجود یک سیستم توزیع جهانی، به اهداف عدالت اجتماعی ـ پایداری زیست محیطی، خلع سلاح، لغو بدهی‌ها، پایان دادن به فقر و از این قبیل ـ دست یافت. اصل «فقط من» که زیربنای نظم اقتصادی جهان را تشکیل می‌دهد و مبتنی است بر بی رقابتی و خود منفعتی نابرابر، به عنوان فرضی بنیادین برای توزیع منابع جهانی، موجودیت خود اقتصاد را در معرض خطر قرار داده است.

آنچه که شکاکان راستین نسبت به جهانی سازی اقتصادی نیاز دارند، یک روایت سیاسی جدید است که از مخالفت صرف با سیاست‌های نئولیبرال فراتر رود و آلترناتیوی را نشانه گیرد که از مشارکت پایین به بالا و دموکراسی جهان وطنی آغاز شود. همان گونه که آمارتیا سن به درستی گفته است: «مسأله محوری در این مشاجره، نه خود جهانی سازی است و نه بازار به عنوان یک نهاد، بلکه سهم بسیار نابرابر از منافع جهانی سازی است. مسأله صرفاً این نیست که چگونه فقرا نیز چیزی از جهانی سازی به دست آورند، بلکه مسأله این است که آیا آنها نیز سهم و فرصتی عادلانه از آن به دست می‌آورند یا نه.»

نویسنده: آدام دابلیو. - پارسونز

منبع: ماهنامه - سیاحت غرب - ۱۳۸۸ - شماره ۷۱، خرداد - تاریخ شمسی نشر ۰۰/۰۳/۱۳۸۸ - به نقل از www.stwr.org