سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

انکار دنیای واقعی


انکار دنیای واقعی

نگاهی به فیلم «مشاور» ساخته ریدلی اسکات

چخوف در جایی گفته است «اگر در نخستین حرکت شما یک هفت تیر آویزان روی دیوار نشان دادید، در حرکت بعدی باید آن اسلحه شلیک شود. در غیر این صورت نباید آن را نشان داد.» ریدلی اسکات و فیلمنامه‌نویسش، کورمک مک کارتی از همین جمله پیروی می‌کنند.

در اوایل فیلم، راینر (خاویرباردم) الپاسو دوست وکیل خود، مشاور (مایکل فسبندر) را با دستگاه مکانیزه هنرمندانه‌یی آشنا می‌کند به نام بولیتو. این دستگاه روی سرقربانی قرار می‌گیرد و یک موتورالکتریکی کوچک دریک‌طرف به طور پیوسته یک سیم را دراطراف گلوی قربانی می‌پیچد تا رگ گردنش بریده شود. این دستگاه را نمی‌توان از کار انداخت یا متوقف کرد؛ مرگ اجتناب‌ناپذیر است و در چند دقیقه پایانی فیلم ما چنین دستگاهی را می‌بینیم که برای کشتن یک فروشنده مواد مخدر، وستری (برادپیت) درگوشه‌یی ازیک خیابان در طول روز در شهر لندن استفاده شده است. وستری به‌شدت تلاش می‌کند تا با قرار دادن انگشتانش در زیر بولیتو آن را متوقف کند اما وقتی روی پیاده‌رو می‌افتد و خون از گلویش بیرون می‌زند- برای تاکید و اثرگذاری بیشتر صحنه– نمای نزدیکی از تکه‌تکه شدن انگشتانش را هم می‌بینیم. به همین ترتیب، در صحنه‌یی پیش از این، وستری که برای تحت تاثیر قرار دادن مشاور، به او فیلمی نشان می‌دهد که یک کارتل برای یک مشتری ثروتمند ساخته است که در آن سر یک دختر نوجوان قطع می‌شود «او می‌گوید نکته این است که مشاور، شما ممکن است فکرکنید که چیزهایی هست که این افراد به سادگی قادر به انجامش نباشند. اما نه، چنین چیزی نیست.»

بنابراین، هنگامی که درپایان فیلم، مشاوردریک اتاق ارزان‌قیمت پر از سوراخ، یک دیسک ویدیویی با کلمه «سلام!» ناخوانایی روی آن دریافت می‌کند، اشکریزان در غم و اندوه روی زمین می‌غلتد. او هیچ نیازی ندارد که ببیند محتویات فیلم چیست- و ما هم که بدن بی‌سرنامزد‌ او لورا (پنه لوپه کروز) را که در کیسه زباله انداخته شده دیده‌ایم، نیازی نداریم که بدانیم.

اظهارات وستری تنها چیزی نیست که به مشاور هشدار می‌دهد که کم‌کم به قلمرو خطرناکی نزدیک می‌شود و با کسانی در حال معامله است که بیش از اندازه خطرناکند. اگراین راه را ادامه دهید، دیگر ماجراها هم آغاز می‌شوند «راینر در زمان نخستین معامله پیش‌بینی می‌کند»

در نهایت به تصمیم‌گیری‌های اخلاقی خواهید رسید که خودتان را هم به طور کامل شگفت‌زده می‌کند، چیزهایی که خودتان هم نمی‌توانید حدس بزنید.

با اینکه او همچنان مقاومت می‌کند، مرگ خشونت‌آمیز بیشتر همکارانش و زنی که دوستش دارد ذره‌ذره به نابودی او منتهی می‌شود. یک رییس پلیس مکزیکی که به او کمک می‌کند به او می‌گوید «شما همچنان واقعیت دنیایی را که در آن هستید انکار می‌کنید.» عنوان شغلی او – ما هرگز نام شخصیت را نمی‌فهمیم- بسیار ایهام‌گونه است: نه‌تنها به‌ندرت به نظر می‌رسد که به کسی مشاوره‌یی بدهد، بلکه حتی توانایی پذیرفتن نصیحت و مشورتی را هم از دیگران ندارد.

از همان ابتدا، ما به این واقعیت پی می‌بریم که مشاور ندانسته ازمرزی بین جهان آسوده‌یی که به آن عادت کرده است و جهان دیگری که درآن هیچ قانونی اعمال نمی‌شود- یا هیچ قانونی نیست که او قادر به درک کردنش باشد، گذر کرده است. از همه بدتر، آن است که تنها می‌توان به یک جهت از این مرز عبور کرد؛ برگشت به عقب معنی ندارد. جف می‌گوید «جهانی که در آن شمابه دنبال پاک کردن اشتباه‌هایتان هستید، جهانی نیست که آنها ساخته باشند.» شما در یک تقاطع قرار دارید و در اینجا باید یک راه را انتخاب کنید. اما در اینجا هیچ انتخابی وجود ندارد. فقط باید پذیرفت. انتخاب مدت‌ها پیش انجام شده است.

مفهوم مرز بین جهانی نسبتا متمدن، جهانی منظم که بسیاری از ما فکر می‌کنیم در آن زندگی می‌کنیم وجهانی که در آن هیچ قانونی وجود ندارد و هر چیز به زبان نیامدنی به سادگی انجام می‌شود، در آثارمک کارتی محوریت دارد که البته این نخستین فیلمنامه اوست. سه رمان – همه اسب‌های زیبا، عبور و شهرهای دشت – که برای او شهرت بین‌المللی به ارمغان آورده‌اند در کنار هم تحت عنوان «سه‌گانه مرز» جمع‌آوری شده‌اند ودر همه آنها مرز میان ایالات متحده ومکزیک به عنوان یک استعاره برای این دوگانگی کلیدی است. در مکزیک (یا حداقل درتصویر مک کارتی ازآن) که رویاها و آرزوهایی که شاید هیچ خسارتی به دنبال نداشته باشند، چند مایل که از شمال آن گذر کنید، هزینه هر کدام از آن آرزوها خون، درد و مرگ خواهد بود.

مالکینا (کامرون دیاز)، اسولت و فلین، با نخستین لبخنداوکه مانند برقی از یخ است نشسته دریک صندلی تاشو دردشت تگزاس درغروب آفتاب در حال تماشای دو یوزپلنگ شکاری که در کمین خرگوشی هستند در فیلم ظاهر می‌شود، درحالی که راینر برایش نوشیدنی درست می‌کند. معرفی او در کنار یوزپلنگان شکاری بی‌دلیل نیست، کمی بعدتر، او را در قالب دختری حراف در کنار استخر با لورا می‌بینیم که خالکوبی یوزپلنگی روی تنش دارد. و در صحنه آخر فیلم، که با بانکدارش مایکل، در لندن است ونقشه مرگ معشوق سابقش، لورا و چندین نفر دیگر را کشیده است، او تنها برای از دست دادن دو گربه بزرگش اظهار تاسف می‌کند.

ریدلی اسکات همراهی بازیگران درجه یکی از جمله خاویرباردم (که با یکی دیگر از مدل موهای ویژه‌اش پس از جایی برای پیرمردها نیست دیده نشده بود، ظاهر می‌شود)، کامرون دیاز، برادپیت و پنه‌لوپه کروزو گروه دیگری از بازیگران ارزشمند ویسجیک، برونوگانز در نقش یک تاجر الماس فیلسوف‌مآب اهل آمستردام، رزیپرز در نقش یک جنایتکار که در ظاهر تنها مشتری مشاور است و روبن بلیدز در نقش رییس پلیس.

با توجه به این نکته که فیلم به تمامی، نگاه طعنه‌آمیز، بدبین و بی‌رحمانه و جهان‌بینی مجازات محور مک کارتی را به تصویر می‌کشد (باید گفت که او در یک خانواده کاتولیک بزرگ شده است)، مخاطب تا حد زیادی وسوسه می‌شود که با مشاور همانند فیلمی از مک کارتی برخورد کند. اما او با ریدلی اسکات، کارگردان تنوع طلبی همکاری کرده است که می‌تواند ازگرما و شور و هیجان صحنه ابتدایی فیلم بین لورا و مشاور به سرعت به صحنه‌یی که با ذوق هنری بسیاری تدوین شده است و در آن یک موتورسوار با ۲۰۰ مایل سرعت درجاده کویری سر از تنش جدا می‌شود، حرکت کند و همین طور شفقت و شرافت مشاور را در شهر محنت زده چنان تصویر می‌کند که بسیار یادآور بلیدرانر است. میان اینها اسکات و مک کارتی فیلمی ساخته‌اند که اگر به دست هر کس دیگری بود به سادگی به یک ملودرام رقیق تنزل پیدا می‌کرد، اما این فیلم شوخ‌طبعی تیره و تار و کینه‌توزی‌های یک داستان اخلاقی کلاسیک را حفظ کرده است.